با عرض سلام و ادب حضور شما و لطفا سال قبل خواستگاری داشتم(با معرفی واسطه) که خدمت تان عرض کردم خیلی مصر است و مرداد سال قبل خواستگاری کرده بودند و چند بار جواب رد داده بودم و باز اصرار داشت.حدود یک ماه پیش باز واسطه طی تماسی دوباره این جریان تمام شده را از سوی آنها مطرح کردند و گفتند آن آقا واقعا متوجه دلیل من برای این جواب نشده !!! و من هم جوابم همان جواب قبل بود: نه. تا اینکه روز سه شنبه8/5/87 خودش تماس گرفت و با اشاره به اینکه می داند قضیه تمام شده است اما از من پرسید چرا شما گفتید ما به درد هم نمی خوریم و من هر چه قدر در این مدت فکر کردم به علت جواب رد شما پی نبردم و من چه مشکلی دارم ؟ (بعد از گذشت حدود 5 ماه تازه داشت این را می پرسید) و من با توضیح این که وقتی قضیه ای به نتیجه نمی رسد الزاما این طور نیست که یک طرف قضیه مشکل دارد ، هم سعی کردم متقاعدش کنم و هم اینکه از پاسخ مستقیم و دلیل ،طفره بروم.(دلیل نگفته ام این بود که ایشان به دلم ننشسته بودند و اصلا تیپ شخصیتی شان با من فرق داشت و نمی پسندیدم) و خب او هم قانع نمی شد و می گفت چه چیزی در من مشکل دارد قیافه ام ، اخلاقم ، اینکه آمدم و صادقانه و بی ریا همه چیز را برای تان گفتم و .... و مصر بود حتما دلیل قانع کننده ای برایش بیاورم. (چون قبلا برایم تعریف کرده بود که پس از بار اول جواب رد من به اصرار خانواده جای دیگری خواستگاری کرده و به دلش ننشسته و به قولی مرا انتخاب کرده و ...) و این بار هم دوباره گفت که من فقط یک جا برای این امر رفته ام و... من هم به طور غیر مستقیم گفتم همان طور که شما در موردی به نتیجه نرسیده اید و در این مورد (من) به نتیجه رسیده اید ، من هم نتوانستم به نتیجه برسم. گفت من چه کار می توانم بکنم تا شما راضی شوید و به نتیجه برسید و چه چیزی را نپسندیده اید تا من تغییر دهم و ... من هم جواب دادم : اصلا چیزی در میان نیست که شما بخواهید تغییر دهید و من نظرم عوض شود و مطمئنا اگر چنین هم بود من خودم هم متوجه بودم و نهایتش درباره آن با هم صحبت می کردیم. فقط من در این باره به نتیجه نرسیدم. همین. وقتی گفت من هر چه را بخواهم آنقدر تلاشم را برای به دست آوردنش می کنم و اگر نشد می گویم قسمتم نبوده ، گفتم پس چرا همان موقع (چند ماه پیش) نپرسیدید و حالا که قضیه تمام شده بود و این همه از این جریان گذشته ؟ که گفت آن قدر به من شوک وارد شده بود که واقعا نتوانستم هیچ اقدامی بکنم.(که البته من هم نتوانستم با این توجیه اش متقاعد شوم) و گفتم به هر حال جواب من همان است و فکر نمی کنم صورت خوشی داشته باشد که الان و بعد از گذشت چند ماه و در هر حالی که قضیه تمام شده است دوباره بخواهد مطرح شود. ___با این که مادرم با نقل این حرف ها احساساتی شده بود و شاید هم حس دلسوزی و او را همچون قبل تایید می کرد و از من خواست دوباره فکر کنم و نیز خودم هم با توجه به نجابت و تعریفی که از او می کردند و ویژگی های مثبتش سعی کرده بودم بیشتر فکر کنم و باز هم پس از این آخرین جواب فکر کردم و دلم می خواست می توانستم قبول کنم فقط به خاطر ویژگی های مثبتی که داشت اما باز هم به همان نتیجه قبل رسیدم. و بنابراین بهتر دیدم نظر و مشاوره شما را نیز جویا شوم که حتما مراجعین زیاد و مشابهی داشته اید و همچون قبل راهنمایی های تان راهگشا خواهد بود. ________________________________________ سعی کردم کوتاه بنویسم. از این که وقت می گذارید سپاس گزارم و خوشحالم بزرگواری همچون شما حضور دارد که در این مواقع از ارشادات و تجربیات شان بهره بگیرم. نمی دانم تصمیم درست و منطقی گرفتم یا نه؟ ممنون از وقتی که می گذارید.
سلام/ شما -به هر دلیلی-  تصمیم ندارید با او ازدواج کنید!و موضوع برایتان تمام شده است پس نظر من چه نقشی می تواند داشته باشد؟! آیا به خاطر احساس عذاب وجدان به دنبال تائید هستید؟ نگرانی شما محسوس است ، یک بار دیگر نکات مثبت و منفی او و خودت را روی کاغذ بنویسید و خودت آنها را با دلایل منطقی و عقلی تحلیل کن و اگر نتیجه این بررسی با تصمیم آخرت سازگار بود لااقل عذاب وجدان نداشته باشید. من اطلاعات حداقلی هم از شما دو نفر ندارم.هرچند بیش از 30 پیام از شما دریافت کرده ام و خوانده ام .
عنوان سوال:

با عرض سلام و ادب حضور شما و لطفا سال قبل خواستگاری داشتم(با معرفی واسطه) که خدمت تان عرض کردم خیلی مصر است و مرداد سال قبل خواستگاری کرده بودند و چند بار جواب رد داده بودم و باز اصرار داشت.حدود یک ماه پیش باز واسطه طی تماسی دوباره این جریان تمام شده را از سوی آنها مطرح کردند و گفتند آن آقا واقعا متوجه دلیل من برای این جواب نشده !!! و من هم جوابم همان جواب قبل بود: نه. تا اینکه روز سه شنبه8/5/87 خودش تماس گرفت و با اشاره به اینکه می داند قضیه تمام شده است اما از من پرسید چرا شما گفتید ما به درد هم نمی خوریم و من هر چه قدر در این مدت فکر کردم به علت جواب رد شما پی نبردم و من چه مشکلی دارم ؟ (بعد از گذشت حدود 5 ماه تازه داشت این را می پرسید) و من با توضیح این که وقتی قضیه ای به نتیجه نمی رسد الزاما این طور نیست که یک طرف قضیه مشکل دارد ، هم سعی کردم متقاعدش کنم و هم اینکه از پاسخ مستقیم و دلیل ،طفره بروم.(دلیل نگفته ام این بود که ایشان به دلم ننشسته بودند و اصلا تیپ شخصیتی شان با من فرق داشت و نمی پسندیدم) و خب او هم قانع نمی شد و می گفت چه چیزی در من مشکل دارد قیافه ام ، اخلاقم ، اینکه آمدم و صادقانه و بی ریا همه چیز را برای تان گفتم و .... و مصر بود حتما دلیل قانع کننده ای برایش بیاورم. (چون قبلا برایم تعریف کرده بود که پس از بار اول جواب رد من به اصرار خانواده جای دیگری خواستگاری کرده و به دلش ننشسته و به قولی مرا انتخاب کرده و ...) و این بار هم دوباره گفت که من فقط یک جا برای این امر رفته ام و... من هم به طور غیر مستقیم گفتم همان طور که شما در موردی به نتیجه نرسیده اید و در این مورد (من) به نتیجه رسیده اید ، من هم نتوانستم به نتیجه برسم. گفت من چه کار می توانم بکنم تا شما راضی شوید و به نتیجه برسید و چه چیزی را نپسندیده اید تا من تغییر دهم و ... من هم جواب دادم : اصلا چیزی در میان نیست که شما بخواهید تغییر دهید و من نظرم عوض شود و مطمئنا اگر چنین هم بود من خودم هم متوجه بودم و نهایتش درباره آن با هم صحبت می کردیم. فقط من در این باره به نتیجه نرسیدم. همین. وقتی گفت من هر چه را بخواهم آنقدر تلاشم را برای به دست آوردنش می کنم و اگر نشد می گویم قسمتم نبوده ، گفتم پس چرا همان موقع (چند ماه پیش) نپرسیدید و حالا که قضیه تمام شده بود و این همه از این جریان گذشته ؟ که گفت آن قدر به من شوک وارد شده بود که واقعا نتوانستم هیچ اقدامی بکنم.(که البته من هم نتوانستم با این توجیه اش متقاعد شوم) و گفتم به هر حال جواب من همان است و فکر نمی کنم صورت خوشی داشته باشد که الان و بعد از گذشت چند ماه و در هر حالی که قضیه تمام شده است دوباره بخواهد مطرح شود. ___با این که مادرم با نقل این حرف ها احساساتی شده بود و شاید هم حس دلسوزی و او را همچون قبل تایید می کرد و از من خواست دوباره فکر کنم و نیز خودم هم با توجه به نجابت و تعریفی که از او می کردند و ویژگی های مثبتش سعی کرده بودم بیشتر فکر کنم و باز هم پس از این آخرین جواب فکر کردم و دلم می خواست می توانستم قبول کنم فقط به خاطر ویژگی های مثبتی که داشت اما باز هم به همان نتیجه قبل رسیدم. و بنابراین بهتر دیدم نظر و مشاوره شما را نیز جویا شوم که حتما مراجعین زیاد و مشابهی داشته اید و همچون قبل راهنمایی های تان راهگشا خواهد بود. ________________________________________ سعی کردم کوتاه بنویسم. از این که وقت می گذارید سپاس گزارم و خوشحالم بزرگواری همچون شما حضور دارد که در این مواقع از ارشادات و تجربیات شان بهره بگیرم. نمی دانم تصمیم درست و منطقی گرفتم یا نه؟ ممنون از وقتی که می گذارید.


پاسخ:

سلام/ شما -به هر دلیلی-  تصمیم ندارید با او ازدواج کنید!و موضوع برایتان تمام شده است پس نظر من چه نقشی می تواند داشته باشد؟!
آیا به خاطر احساس عذاب وجدان به دنبال تائید هستید؟
نگرانی شما محسوس است ، یک بار دیگر نکات مثبت و منفی او و خودت را روی کاغذ بنویسید و خودت آنها را با دلایل منطقی و عقلی تحلیل کن و اگر نتیجه این بررسی با تصمیم آخرت سازگار بود لااقل عذاب وجدان نداشته باشید.
من اطلاعات حداقلی هم از شما دو نفر ندارم.هرچند بیش از 30 پیام از شما دریافت کرده ام و خوانده ام .





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین