باسلام خدمت اقا ی مرادی من تقریبا یکماه پیش برایتان مشکلم را نوشته بودم معذرت می خواهم که نوشته ام ازحد مجاز طولانی شد.امشب برایتان مشکلم را دوباره می نویسم ولی خیلی خلاصه از شما می خواهم لطف کنیدو پاسخ دهید .متشکرم . ...من 24ساله هستم تقریبا 6 سال پیش با اقایی اشنا شدم و قصد ازدواج داشتیم ولی هم ایشون دانشجو بودند و هم من میدانستم پدرم با ازدواج ما مخالفت میکردند تقریبا سال سوم دانشگاهم قضیه ازدواج را جدی تر گرفتیم و من نیز مانع خواستگاری امدن ایشون نشدم.در مرحله اول با خواهرشان ملاقات داشتم ولی اینطور که مشخص شدخواهر ایشون برداشتهایی که از من کردند برخلاف واقعیت بود...وخانواده[اش] را برای مخالفت بامن تحریک کردن نمیدونم چرا ولی درست نبود برداشتهایشان .در مرحله بعدی به اجباراقا مادرشان برای دیدن من وخانوادهام امدند وبرداشتهای مادرشان نیز از خانواده ما به این برداشتها اضافه شد که مادرم خودش را میگیرد و هیچ دامادی نمیتواند با مادرم کنار بیاید .نمی دونم چرا ایا با یک نگاه دارند این همه برداشت می کنند ناگفته نماند مادر اقا ... به توصیه بزرگان فامیلشان تحقیق مفصلی از خانواده و من کرده بودند که جواب همه مثبت بودولی باز مخالفت می کنند چون من فامیلشان نیستم. الان من 24 ساله هستم وایشون27 ساله من لیسانسم را گرفته ام و ایشان فوق لیسا نس .بعد از مخالفت مادرشان اقا کلا به بهانه کاراز شهرمان رفته اندو تنها زندگی میکنند و ماهی یکبار به خانه سر نمی زنند .سیگاری هم شده اند . من موندم واقا و مخالفت خانواده شان. 1 چیکار کنیم که موافقتشان را جلب کنیم؟ 2از نظر روانی در وضعیت بدی به سر می بریم بیشتر اقا چیکار کنیم؟
سلام/ 1. اصلا اصرار نکنید و موضوع را کاملا تمام شده تلقی کنید. بد نیست که بدانی و بپذیری که در شروع و ادامه این رابطه اشتباه کردی ولی؛ - از مرور خاطرات - و ملامت کردن خودت - و بررسی مجدد موضوع - و ارزیابی دیگران کاملا خودداری کن. به فکر خواستگار واقعی، مصمم با خانواده ی موافق و همراه، باش. 2. این توصیه ها را انجام بده اگر مشکل ادامه داشت بنویسید یا به مشاور مراجعه کنید.
عنوان سوال:

باسلام خدمت اقا ی مرادی من تقریبا یکماه پیش برایتان مشکلم را نوشته بودم معذرت می خواهم که نوشته ام ازحد مجاز طولانی شد.امشب برایتان مشکلم را دوباره می نویسم ولی خیلی خلاصه از شما می خواهم لطف کنیدو پاسخ دهید .متشکرم . ...من 24ساله هستم تقریبا 6 سال پیش با اقایی اشنا شدم و قصد ازدواج داشتیم ولی هم ایشون دانشجو بودند و هم من میدانستم پدرم با ازدواج ما مخالفت میکردند تقریبا سال سوم دانشگاهم قضیه ازدواج را جدی تر گرفتیم و من نیز مانع خواستگاری امدن ایشون نشدم.در مرحله اول با خواهرشان ملاقات داشتم ولی اینطور که مشخص شدخواهر ایشون برداشتهایی که از من کردند برخلاف واقعیت بود...وخانواده[اش] را برای مخالفت بامن تحریک کردن نمیدونم چرا ولی درست نبود برداشتهایشان .در مرحله بعدی به اجباراقا مادرشان برای دیدن من وخانوادهام امدند وبرداشتهای مادرشان نیز از خانواده ما به این برداشتها اضافه شد که مادرم خودش را میگیرد و هیچ دامادی نمیتواند با مادرم کنار بیاید .نمی دونم چرا ایا با یک نگاه دارند این همه برداشت می کنند ناگفته نماند مادر اقا ... به توصیه بزرگان فامیلشان تحقیق مفصلی از خانواده و من کرده بودند که جواب همه مثبت بودولی باز مخالفت می کنند چون من فامیلشان نیستم. الان من 24 ساله هستم وایشون27 ساله من لیسانسم را گرفته ام و ایشان فوق لیسا نس .بعد از مخالفت مادرشان اقا کلا به بهانه کاراز شهرمان رفته اندو تنها زندگی میکنند و ماهی یکبار به خانه سر نمی زنند .سیگاری هم شده اند . من موندم واقا و مخالفت خانواده شان. 1 چیکار کنیم که موافقتشان را جلب کنیم؟ 2از نظر روانی در وضعیت بدی به سر می بریم بیشتر اقا چیکار کنیم؟


پاسخ:

سلام/ 1. اصلا اصرار نکنید و موضوع را کاملا تمام شده تلقی کنید.
بد نیست که بدانی و بپذیری که در شروع و ادامه این رابطه اشتباه کردی
ولی؛
- از مرور خاطرات
- و ملامت کردن خودت
- و بررسی مجدد موضوع
- و ارزیابی دیگران کاملا خودداری کن.
به فکر خواستگار واقعی، مصمم با خانواده ی موافق و همراه، باش.

2. این توصیه ها را انجام بده اگر مشکل ادامه داشت بنویسید یا به مشاور مراجعه کنید.





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین