سلام/ 1. شما نارضایتی خودتان را به خوبی بیان کردید و احساستان را گفتید ولی به "فرایند دخالت ها و مزاحمت های" آنها و "زمینه های بروز آن مزاحمت ها" اشاره نکردید خودت این دو عامل را بازشناسی کن و راه کارهای منطقی کاهش و حذف یا کاهش آن عوامل را شناسایی کن قبلا هم عواملی باعث بی اثر یا کم اثر شدن فشارهای آنها شده (مثل: مخالفت آنها با تحصیل تو در مدرسه و دانشگاه و اشتغال تو به تحصیل در ترم آخر کارشناسی!) همان عوامل را هم دور از چشم ندار البته هزینه و فایده هر اقدامی را عاقلانه و در آرامش ارزیابی کن. 2. مهمترین چیزهایی که باید در این مدیریت جدید مد نظر داشته باشی حفظ سلامت روحی و معنوی خودت و آرامش، تکریم و احسان به والدین است. 3. علیرغم تذکر شما تاکید و تکرار می کنم با پدر و مادرت با مهربانی، ادب، تواضع و منطق گفتگو کن! آنها را محکوم نکن و از آنها گله نکن می دانم که سخت است و نیاز به یادگیری و تمرین دارد ولی تلاشت را بکن و از خدا کمک بخواه. 4. چند تمرین در یادداشت ترس از آینده نوشتم آنها را مجدد بخوانید.
سلام آقای مرادی امیدوارم الان که دارین پیام من می خونید حالتون خوب باشه ( البته انشاالله که همیشه حالتون خوب باشه } نوشتین کوتاه پس منم می رم سر حرفام : آقای مرادی من از دست خودم کلافم& خستم&آخه پس کی این زندگی تموم میشه . واقعا بی معنی واسه چی داریم زندگی می کنیم ؟ واسه چی داریم کار می کنیم درس می خونیم ؟ تا کی این روزها همین طور تکرار میشن ؟ کی راحت میشیم ؟ زندگی برای من خیلی سخت می گذره . از این که جلوی چشمات زندگی که با تمام امید می خوایی سرپا نگهش داری به ... هم بدونی این زندگی چطور داره فنا میشه و کی داره بهش آتیش می زنه ولی اجازه حرف زدن و دفاع از مسائل شخصیتم نداشته باشی تو زندگیم عین کسی شدم که دست و پا و دهنش بستن و انداختنش تو یه استخر آب و میگن حالا اگه هنر داری شنا کن . شدم عین سگ .دیدن سگای خونگی چطور مطیع صاحبانشون هستن ؟ غیر اونا اجازه هیچ کاری ندارن اگه اونا بخوان میره گردش اگه اونا بخوان میره بازی وووووو زندگی من و خانوادم عمو و زن عموم دارن به باد میدن تو هر کاری دخالت میکن من الان 23 سالم و دانشجوی سال آخر کارشناسیم ولی خوب یادم که عموم اجازه نمی داد من درس بخونم همون کلاس چهارم من می خواستن از مدرسه در بیارن تا بچه هاشون نگه دارم چیزی که برام غیر قابل قبول اینه که چرا پدر و مادرم اینقدر گوش به حرف اون موجودات آدم نما می کنن هر خواستگاری که در خونمون می زنه زن عموم با گفتن حرفایی که هر کسی با شنیدنش شاخ در میاره می ذاره مبره ( من هیچ وقت کاری نکردم که پیش خدا رو سیاه باشم و ازطرفی من منتظر این نیستم که کسی بیاد دستم بگیره و ببره تا خوشبختم کنه من تو زندگیم برای همه ی اون چیزای نداشته خدام داشتم ولی نمی تونم اجازه بدم که بعد این همه سال با احترام آبرو زندگی کردن هر ناکسی من بد نام کنه . خیلی اتفاقات هست برای نوشتن ولی می دونم زیاد میشه و حوصله ی شما هم سر میره فقط یه خواهشی دارم برام ننویسین که با پدر و مادرت حرف بزن و بپرس چرا ؟ چون فایده نداره من تقریبا هر راهی امتحان کردم جز خودکشی اونم می خواستم بکنم که خدا بد جوری زد رو دستم پس دیگه به فکرش نیستم )
سلام/ 1. شما نارضایتی خودتان را به خوبی بیان کردید و احساستان را گفتید
ولی به "فرایند دخالت ها و مزاحمت های" آنها و "زمینه های بروز آن مزاحمت ها" اشاره نکردید
خودت این دو عامل را بازشناسی کن و راه کارهای منطقی کاهش و حذف یا کاهش آن عوامل را شناسایی کن
قبلا هم عواملی باعث بی اثر یا کم اثر شدن فشارهای آنها شده (مثل: مخالفت آنها با تحصیل تو در مدرسه و دانشگاه و اشتغال تو به تحصیل در ترم آخر کارشناسی!) همان عوامل را هم دور از چشم ندار البته هزینه و فایده هر اقدامی را عاقلانه و در آرامش ارزیابی کن.
2. مهمترین چیزهایی که باید در این مدیریت جدید مد نظر داشته باشی حفظ سلامت روحی و معنوی خودت و آرامش، تکریم و احسان به والدین است.
3. علیرغم تذکر شما تاکید و تکرار می کنم با پدر و مادرت با مهربانی، ادب، تواضع و منطق گفتگو کن!
آنها را محکوم نکن و از آنها گله نکن
می دانم که سخت است و نیاز به یادگیری و تمرین دارد ولی تلاشت را بکن و از خدا کمک بخواه.
4. چند تمرین در یادداشت ترس از آینده نوشتم آنها را مجدد بخوانید.