با سلام من 31 سال دارم و دارای مدرک تحصیلی دکتری شیمی و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد هستم .من برای کارم مجبورم 2- 3روز در هفته به شهرستان برم. مدتی پیش آقایی به خواستگاری من آمد و گفت که در مساله ازدواج فقط خودش تصمیم میگیره و کسی دخالتی تو نظرش نداره و تمام شرایط منو قبول کرد من هم بعد از تحقیق بهش جواب مثبت دادم و ما دوماه با هم به صورت تلفنی و گاهی به صورت حضوری باهم رابطه داشتیم و در این مدت واقعا به این آقا علاقه مند هم شدم. بعد از 2 ماه این آقا خانوادش را به منزل ما آورد و بعد از اون اعلام کرد که خانوادش موافق نیستند و خیلی راحت من را رها کرد و رفت . بعد ازاین قضیه من واقعا روحیه ام را از دست دادم و فکر میکنم همه راهها به روم بسته است. حس می کنم هر چه دعا میکنم خدا جوابمو نمیده اعتماد به نفسم را هم کاملا از دست دادم و حوصله هیچ کاری را هم ندارم این موضوع حتی روی کارم هم تاثیر منفی گذاشته و و نمیدونم چکار کنم هرکاری برای فراموش کردن این مساله هم میکنم فایده نداره و تمام ذهنم با این موضوع اشغال شده در حالیکه قبل از حضور این آقا در زندگی من حس می کردم در اوج موفقیت هستم. فقط از شما یک مشاوره و راهنمایی میخواهم. با تشکر
سلام/ خدا را شکر کنید. و در موارد بعدی به نقش خانواده بیشتر توجه کنید یک بار دیگر این بخش را دوباره بخوانید: « مدتی پیش آقایی به خواستگاری من آمد و گفت که در مساله ازدواج فقط خودش تصمیم میگیره و کسی دخالتی تو نظرش نداره و تمام شرایط منو قبول کرد من هم بعد از تحقیق بهش جواب مثبت دادم و ما دوماه با هم به صورت تلفنی و گاهی به صورت حضوری باهم رابطه داشتیم » با مرور مجدد این عبارت اشتباهات خود و نکات منفی او را بررسی کنید ( مثلا جمله اول ؛ خواستگاری رسمی نبوده و دختر خانم ها باید بیشتر به اهمیت و جایگاه خواستگاری رسمی توجه کنند و یا وقتی  می گوید خودش تصمیم می گیرد پیش آگهی مثبتی در مورد انعطاف پذیری او نبوده و در مراحل بعد عدم صداقت یا عدم شناخت او از خودش و خانواده اش...) بعد برایتان روشن خواهد شد که جایی برای این علاقه سازی مصنوعی و غیر واقعی وجود نداشته و آرامش به شما باز می گردد. خودتان را سرزنش مکمید و باز تکرار می کنم خدا را شاکر باشید که انتخابی نادرست به ازدواجی اشتباه منجر نشده!
عنوان سوال:

با سلام من 31 سال دارم و دارای مدرک تحصیلی دکتری شیمی و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد هستم .من برای کارم مجبورم 2- 3روز در هفته به شهرستان برم. مدتی پیش آقایی به خواستگاری من آمد و گفت که در مساله ازدواج فقط خودش تصمیم میگیره و کسی دخالتی تو نظرش نداره و تمام شرایط منو قبول کرد من هم بعد از تحقیق بهش جواب مثبت دادم و ما دوماه با هم به صورت تلفنی و گاهی به صورت حضوری باهم رابطه داشتیم و در این مدت واقعا به این آقا علاقه مند هم شدم. بعد از 2 ماه این آقا خانوادش را به منزل ما آورد و بعد از اون اعلام کرد که خانوادش موافق نیستند و خیلی راحت من را رها کرد و رفت . بعد ازاین قضیه من واقعا روحیه ام را از دست دادم و فکر میکنم همه راهها به روم بسته است. حس می کنم هر چه دعا میکنم خدا جوابمو نمیده اعتماد به نفسم را هم کاملا از دست دادم و حوصله هیچ کاری را هم ندارم این موضوع حتی روی کارم هم تاثیر منفی گذاشته و و نمیدونم چکار کنم هرکاری برای فراموش کردن این مساله هم میکنم فایده نداره و تمام ذهنم با این موضوع اشغال شده در حالیکه قبل از حضور این آقا در زندگی من حس می کردم در اوج موفقیت هستم. فقط از شما یک مشاوره و راهنمایی میخواهم. با تشکر


پاسخ:

سلام/ خدا را شکر کنید. و در موارد بعدی به نقش خانواده بیشتر توجه کنید یک بار دیگر این بخش را دوباره بخوانید:
« مدتی پیش آقایی به خواستگاری من آمد و گفت که در مساله ازدواج فقط خودش تصمیم میگیره و کسی دخالتی تو نظرش نداره و تمام شرایط منو قبول کرد من هم بعد از تحقیق بهش جواب مثبت دادم و ما دوماه با هم به صورت تلفنی و گاهی به صورت حضوری باهم رابطه داشتیم »
با مرور مجدد این عبارت اشتباهات خود و نکات منفی او را بررسی کنید ( مثلا جمله اول ؛ خواستگاری رسمی نبوده و دختر خانم ها باید بیشتر به اهمیت و جایگاه خواستگاری رسمی توجه کنند و یا وقتی  می گوید خودش تصمیم می گیرد پیش آگهی مثبتی در مورد انعطاف پذیری او نبوده و در مراحل بعد عدم صداقت یا عدم شناخت او از خودش و خانواده اش...)
بعد برایتان روشن خواهد شد که جایی برای این علاقه سازی مصنوعی و غیر واقعی وجود نداشته و آرامش به شما باز می گردد. خودتان را سرزنش مکمید و باز تکرار می کنم خدا را شاکر باشید که انتخابی نادرست به ازدواجی اشتباه منجر نشده!





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین