سلام. با عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری حضرت ابا عبدالله الحسین. 25 ساله هستم و متأهل.5سال است که ازدواج کرده ام و چهارماه است که خدا یک نازنین زهرای دوست داشتنی به ما داده است. از اول ازدواج، با خانواده شوهرم زندگی کرده ایم. پدرشوهر و مادرشوهر 70 ساله و خواهر شوهر 39 ساله مجرد. در طول این 5-6 سال تقریبا هیچ مشکلی با خانواده شوهرم نداشته ام که نتوانسته باشم از عهده حل آن بر بیایم. اما الان بعد از آمدن بچه مشکل جدیدی پیش آمده که از حل آن ناتوانم. خانواده همسرم شدیدا و به طور زایدالوصفی بچه را دوست دارند و غیر از آن که واقعا حس می کنند این مستقیما بچه خودشان است دوست دارند دائما بچه نزد خودشان باشد. من بسیار خودم را به اصول اخلاق پایبند می دانم و این که اجازه دهم دیگران از نعمت این چشمه زلال بهره مند شوند را از منش بزرگان و نوعی انفاق می دانم لکن فکر میکنم دیگر توان انفاق ندارم و گویا انفاق های بزرگ از عهده انسانهای بزرگ برمی آید! احساسات زیاد آنها باعث شده زندگی ما بیش از پیش! از خصوصی بودن در بیاید از طرفی من نگران آینده هستم و تربیت کودکم، که با این روند به هر حال باب میل من نخواهد بود. هرچند که من میدانم میل من بهترین نیست! ولی این رفتارهای آنها و این تفکرات من، آرامش را از من سلب کرده. شوهرم رابطه عاطفی بسیار قوی ای با مادرش دارد و حاضر نیست به خاطر من هیچ گوشزدی به خوانواده اش بکند. شما بگویید آیا من وظیفه دارم تا آخر عمر با این وضعیت کنار بیایم یا حق دارم به خاطر آرامش خودم از ابزارهایی مثل واسطه یا رک حرف زدن خودم با اطرافیان و یا شاید کارهایی دیگر(که شما به من نشان میدهید)، استفاده کنم؟
سلام/ با همین زبان نرم و لین همسرتان و خانواده اش را به اعتدال در رفتارهای عاطفی دعوت کنید. در این موارد همیشه مراجعه حضوری به مشاور را مفید تر می دانم.
عنوان سوال:

سلام. با عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری حضرت ابا عبدالله الحسین. 25 ساله هستم و متأهل.5سال است که ازدواج کرده ام و چهارماه است که خدا یک نازنین زهرای دوست داشتنی به ما داده است. از اول ازدواج، با خانواده شوهرم زندگی کرده ایم. پدرشوهر و مادرشوهر 70 ساله و خواهر شوهر 39 ساله مجرد. در طول این 5-6 سال تقریبا هیچ مشکلی با خانواده شوهرم نداشته ام که نتوانسته باشم از عهده حل آن بر بیایم. اما الان بعد از آمدن بچه مشکل جدیدی پیش آمده که از حل آن ناتوانم. خانواده همسرم شدیدا و به طور زایدالوصفی بچه را دوست دارند و غیر از آن که واقعا حس می کنند این مستقیما بچه خودشان است دوست دارند دائما بچه نزد خودشان باشد. من بسیار خودم را به اصول اخلاق پایبند می دانم و این که اجازه دهم دیگران از نعمت این چشمه زلال بهره مند شوند را از منش بزرگان و نوعی انفاق می دانم لکن فکر میکنم دیگر توان انفاق ندارم و گویا انفاق های بزرگ از عهده انسانهای بزرگ برمی آید! احساسات زیاد آنها باعث شده زندگی ما بیش از پیش! از خصوصی بودن در بیاید از طرفی من نگران آینده هستم و تربیت کودکم، که با این روند به هر حال باب میل من نخواهد بود. هرچند که من میدانم میل من بهترین نیست! ولی این رفتارهای آنها و این تفکرات من، آرامش را از من سلب کرده. شوهرم رابطه عاطفی بسیار قوی ای با مادرش دارد و حاضر نیست به خاطر من هیچ گوشزدی به خوانواده اش بکند. شما بگویید آیا من وظیفه دارم تا آخر عمر با این وضعیت کنار بیایم یا حق دارم به خاطر آرامش خودم از ابزارهایی مثل واسطه یا رک حرف زدن خودم با اطرافیان و یا شاید کارهایی دیگر(که شما به من نشان میدهید)، استفاده کنم؟


پاسخ:

سلام/ با همین زبان نرم و لین همسرتان و خانواده اش را به اعتدال در رفتارهای عاطفی دعوت کنید. در این موارد همیشه مراجعه حضوری به مشاور را مفید تر می دانم.





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین