سلام آقای مرادی ... من هم شما را با خانوادتون در کنار بقیع دیدم و با شما سلام و علیک کردم و مثل همان خانمی که گفت نتوانست باهاتون حرف بزند، نتوانستم حرفی بزنم . آقای مرادی این اولین سفر من بود و مثل یک خواب بود ولی اصلا آنطوری که خودم انتظار داشتم نبود ، نمی دانم چرا ؟ کلا در این سفر زبانم بند آمده بود و اشکم خشک شده بود ،من که وقتی از تلویزیون بقیع و یا مسجد النبی را می دیدم نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم ، آنجا فقط نگاه می کردم و نمی توانستم هیچی بگویم . می رفتم داخل حرم ، انگار فضایش برایم سنگین بود و بی حس می شدم، خواب آلود و گیج ، از اینجا با خودم قرار گذاشتم حسابی درددل کنم اما زبانم نمی چرخید . وقتی شما را کنار بقیع دیدم یکدفعه بغضم ترکید ، اما جلوی خودم را گرفتم ، می خواستم به شما بگم من انگار هیچ چیز نمی فهمم کمکم کنید ،اما نشد . تا می آمدم همان زیارت جامعه ای که گفتید بخوانم ، خواب آلود می شدم ، می خواستم ختم قرآن کنم که نشد ، اصلا نمی دانم چه شده بود، وقتی برمی گشتم هتل دلم می خواست برم حرم ، وقتی می رفتم حرم ، زبانم بند می آمد ، می ترسیدم برم مکه و همین طور بی حس و هوش باشم . وقتی رفتیم مکه برای اولین بار که خانه خدا را دیدم، باز فقط ایستادم و نگاه کردم . همه می گفتند نمی توانستند اشک هایش را کنترل کند اما من انگار بی هوش بودم ، فقط مردم را نگاه می کردم . آقای مرادی این به خاطر گناهام است ؟ روز های بعد می رفتم و کاروان هایی که تازه می آمدند را نگاه می کردم و به حال وهوایشان غبطه می خوردم . در مکه حالم عجیب بود اصلا دلم نمی خواست از مسجد الحرام بیام بیرون ، یعنی وقتی می آمدم بیرون دلم یه جوری بود . بیرون حرم الکی گریه ام می گرفت . از خدا معذرت خواستم که این قدر گیج می زنم و گفتم دیگه نمی گذارم این چشم ها برای دنیا و داشته و نداشته هایش گریه کنند ، چشم هایی که برای این عظمت گریه نکردند ، نباید برای دنیا گریه کنند . اصلا نمی دانم حالم الان خوب است یا بد ؟ فقط انگار سرم و مغزم سنگین شده، انگار یک چیزی را گم کردم ، نمی دانم خودم را ، روحم را ، یک چیزی که انگار داخل همان مسجدالحرام بود . دلم نمی خواست برگردم . سعی می کنم با هر نماز واجبم ، دو رکعت نماز شکر بخوانم ، گفتم درسته ظرف وجودم ظرفیتش خیلی کم بود، اما وظیفه ام شکر گزاری است ، به خدا گفتم ، هر آدمی را دیدم ، ظرفش را آورده بود که برایش پر کنی ولی من حتی ظرف هم نداشتم ، خودت به من ظرف بده و آن را پر کن . راستی براتون پشت مقام ابراهیم نماز خواندم ، چون در زیارت هم نگذاشتیم راحت باشید ولی هم خودتان و هم خانوادتون بسیار خوش برخورد و صبور بودید انشاالله همیشه به همه آرزوهاتون برسید . خیلی خیلی براتون دعا کردم . دعا کردم یک بار با شما همسفر بشویم ، شاید آن دفعه از خواب و بی حسی در بیام .آقای مرادی خدا من را می بخشه ؟ همش احساس می کنم نتوانستم حتی ذره ای از حق این سفر با عظمت را ادا کنم . انگار درکم خیلی کم بود . می گویم خدا همه چیز را به تو نشان داد اما تو چه قدر گناهکاری که نمی توانی ترکشان کنی و انگار حسابی دور شدی ! در جوانی قسمتم شد که بروم به یک سفری که همیشه آرزویش را داشتم اما نتوانستم ازش استفاده کنم . الان باید چه کار کنم ؟ دعا کنید خدا من را ببخشد ، خیلی خیلی دعا کنید .
سلام/ احساس گناه شما وجهی ندارد و حال خوش همان نیایش و مناجات با خداست و گاهی با گریه همراه نیست این فاصله ی شما از "عجب" بسیار خوب است. حفظش کن و عبادتت را ز همه پایین تر و ناقابل تر بدان. و در برنامه های عبادی،نذر و خصوصا عبادت مستحب به خودتان سخت نگیرید (مثلا نمازهای شکر پس از هر نماز و یا حتما ختم قرآن در یک هفته) در حد نشاط با اعتدال مستحبات را انجام دهید.
عنوان سوال:

سلام آقای مرادی ... من هم شما را با خانوادتون در کنار بقیع دیدم و با شما سلام و علیک کردم و مثل همان خانمی که گفت نتوانست باهاتون حرف بزند، نتوانستم حرفی بزنم . آقای مرادی این اولین سفر من بود و مثل یک خواب بود ولی اصلا آنطوری که خودم انتظار داشتم نبود ، نمی دانم چرا ؟ کلا در این سفر زبانم بند آمده بود و اشکم خشک شده بود ،من که وقتی از تلویزیون بقیع و یا مسجد النبی را می دیدم نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم ، آنجا فقط نگاه می کردم و نمی توانستم هیچی بگویم . می رفتم داخل حرم ، انگار فضایش برایم سنگین بود و بی حس می شدم، خواب آلود و گیج ، از اینجا با خودم قرار گذاشتم حسابی درددل کنم اما زبانم نمی چرخید . وقتی شما را کنار بقیع دیدم یکدفعه بغضم ترکید ، اما جلوی خودم را گرفتم ، می خواستم به شما بگم من انگار هیچ چیز نمی فهمم کمکم کنید ،اما نشد . تا می آمدم همان زیارت جامعه ای که گفتید بخوانم ، خواب آلود می شدم ، می خواستم ختم قرآن کنم که نشد ، اصلا نمی دانم چه شده بود، وقتی برمی گشتم هتل دلم می خواست برم حرم ، وقتی می رفتم حرم ، زبانم بند می آمد ، می ترسیدم برم مکه و همین طور بی حس و هوش باشم . وقتی رفتیم مکه برای اولین بار که خانه خدا را دیدم، باز فقط ایستادم و نگاه کردم . همه می گفتند نمی توانستند اشک هایش را کنترل کند اما من انگار بی هوش بودم ، فقط مردم را نگاه می کردم . آقای مرادی این به خاطر گناهام است ؟ روز های بعد می رفتم و کاروان هایی که تازه می آمدند را نگاه می کردم و به حال وهوایشان غبطه می خوردم . در مکه حالم عجیب بود اصلا دلم نمی خواست از مسجد الحرام بیام بیرون ، یعنی وقتی می آمدم بیرون دلم یه جوری بود . بیرون حرم الکی گریه ام می گرفت . از خدا معذرت خواستم که این قدر گیج می زنم و گفتم دیگه نمی گذارم این چشم ها برای دنیا و داشته و نداشته هایش گریه کنند ، چشم هایی که برای این عظمت گریه نکردند ، نباید برای دنیا گریه کنند . اصلا نمی دانم حالم الان خوب است یا بد ؟ فقط انگار سرم و مغزم سنگین شده، انگار یک چیزی را گم کردم ، نمی دانم خودم را ، روحم را ، یک چیزی که انگار داخل همان مسجدالحرام بود . دلم نمی خواست برگردم . سعی می کنم با هر نماز واجبم ، دو رکعت نماز شکر بخوانم ، گفتم درسته ظرف وجودم ظرفیتش خیلی کم بود، اما وظیفه ام شکر گزاری است ، به خدا گفتم ، هر آدمی را دیدم ، ظرفش را آورده بود که برایش پر کنی ولی من حتی ظرف هم نداشتم ، خودت به من ظرف بده و آن را پر کن . راستی براتون پشت مقام ابراهیم نماز خواندم ، چون در زیارت هم نگذاشتیم راحت باشید ولی هم خودتان و هم خانوادتون بسیار خوش برخورد و صبور بودید انشاالله همیشه به همه آرزوهاتون برسید . خیلی خیلی براتون دعا کردم . دعا کردم یک بار با شما همسفر بشویم ، شاید آن دفعه از خواب و بی حسی در بیام .آقای مرادی خدا من را می بخشه ؟ همش احساس می کنم نتوانستم حتی ذره ای از حق این سفر با عظمت را ادا کنم . انگار درکم خیلی کم بود . می گویم خدا همه چیز را به تو نشان داد اما تو چه قدر گناهکاری که نمی توانی ترکشان کنی و انگار حسابی دور شدی ! در جوانی قسمتم شد که بروم به یک سفری که همیشه آرزویش را داشتم اما نتوانستم ازش استفاده کنم . الان باید چه کار کنم ؟ دعا کنید خدا من را ببخشد ، خیلی خیلی دعا کنید .


پاسخ:

سلام/ احساس گناه شما وجهی ندارد و حال خوش همان نیایش و مناجات با خداست و گاهی با گریه همراه نیست این فاصله ی شما از "عجب" بسیار خوب است. حفظش کن و عبادتت را ز همه پایین تر و ناقابل تر بدان.
و در برنامه های عبادی،نذر و خصوصا عبادت مستحب به خودتان سخت نگیرید (مثلا نمازهای شکر پس از هر نماز و یا حتما ختم قرآن در یک هفته) در حد نشاط با اعتدال مستحبات را انجام دهید.





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین