خود ارضایی که از آن به استمنا یاد می شود از گناهان کبیره و حرام است[i] و مجازات سنگینی دارد. بهترین راه رهایی از استمنا و خود ارضایی، ازدواج شرعی (دائم یا موقت) با شرایط خاص آن که در رساله های عملیه بیان شده است می باشد. اگر ازدواج ممکن نباشد با ورزش کردن و روزه گرفتن و پر کردن اوقات فراغت باید با این عمل مبارزه کرد تا افراد و جامعه از ضررهای جسمی و روحی و روانی آن در امان بمانند. داشتن ارتباط جنسی با غیر همسر (همسر دائم یا موقت) به هر شکلی که باشد نیز حرام است اگرچه خود این گناه به جهت مصادیق مختلفی که دارد، دارای درجات و مجازات متفاوتی است، اما این که در بین گناهان یکی زشت و دیگری زشت تر است، مجوز نمی شود که انسان بتواند گناه درجه ی پائین تر را مرتکب شود. [i] این گناه در روایات همسنگ با زنا شمرده شده است. وسائل‏الشیعة، ج 20، ص 352.
بنده گرفتار مشکلی به نام استمنا هستم. آیا چنین کاری گناه کبیره است؟ و آیا راه حلی برای این مشکل وجود دارد؟یکی از دوستانم گفته: ارتباط جنسی برقرار کردن با دختری که نامحرم است و نسبتی با انسان ندارد بهتر از استمناست، آیا این حرف درستی است؟ لطفاً جوابم را بدهید و مرا از این مشکل بیرون آورید.
خود ارضایی که از آن به استمنا یاد می شود از گناهان کبیره و حرام است[i] و مجازات سنگینی دارد. بهترین راه رهایی از استمنا و خود ارضایی، ازدواج شرعی (دائم یا موقت) با شرایط خاص آن که در رساله های عملیه بیان شده است می باشد. اگر ازدواج ممکن نباشد با ورزش کردن و روزه گرفتن و پر کردن اوقات فراغت باید با این عمل مبارزه کرد تا افراد و جامعه از ضررهای جسمی و روحی و روانی آن در امان بمانند. داشتن ارتباط جنسی با غیر همسر (همسر دائم یا موقت) به هر شکلی که باشد نیز حرام است اگرچه خود این گناه به جهت مصادیق مختلفی که دارد، دارای درجات و مجازات متفاوتی است، اما این که در بین گناهان یکی زشت و دیگری زشت تر است، مجوز نمی شود که انسان بتواند گناه درجه ی پائین تر را مرتکب شود.
[i] این گناه در روایات همسنگ با زنا شمرده شده است. وسائلالشیعة، ج 20، ص 352.
- [سایر] وقتی بچه بودم مورد اذیت جنسی قرار گرفتم (البته نه در حد لواط) و ترسو بودم بعد در سن 15 سالگی با پسر عمویم راجع به مسائل جنسی صحبت می کردیم و با هم رابطه داشتیم (البته باز نه در حد لواط) حالا سوال من این است چرا من که بچه بودم خدا کمکم نکرد تا گرفتار آن آدم ها نشوم؟ آیا اگر یک آدم خوبی مثلا یک امامزاده (فرزند امام) بود خدا می گذاشت برایش این اتفاق بیافتد؟ حالا با این اتفاق و کاری که انجام داده ام از خودم بدم می آید و از خدا هم گله مند هستم! چیزی که مرا می سوزاند این است که من که عاشق حضرت علی )ع( هستم چه جوری فردای قیامت تو روی آن حضرت نگاه کنم؟ رویم نمی شود با حضرت علی حرف بزنم آخه مگر می شود یک آدم پست به کمالی برسد که با آن حضرت ارتباط برقرار کند تو رو خدا جواب مرا برایم ایمیل کنید.
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید من دختری 26 ساله هستم و مجرد راستش می خواستم در مورد بستن بخت از شما سوالی بکنم ایا صحت دارد یا خیر چون بنده تا حالا خواستگاری نداشته ام البته به جز 3 موردو از لحاظ ظاهری یا از نظر مالی و غیره هیچ مشکلی ندارم ودختر سخت گیری هم نیستم ولی... راستش این موضوع تا حدی ذهن مرا به خود مشغول کرده تا جایی که ایمانم را سست کرده البته ادمی نیستم که به بسته شدن بخت اعتقادی داشته باشم ولی اطرافیان با حرفهاشون کاری کردن که این موضوع دارد برای خودم هم معنا پیدا می کند از شما خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید چون در بد وضعیتی هستم من از خداوند خیلی کمک خواستم ولی ظاهرا حاضر نیست به بنده حقیرشان کمک کند لطفا شما بگویید که چه کار کنم تا به اعتقاداتی که برام ارزش دارند ودستش دارم به خاطر یک مسئله مثل ازدواج سست نشود خواهش می کنم اگر برای شما مقدور است جواب را در ایمیلم بگویید چون من شاغل هستم و سعادت دیدن برنامه شما را در آن وقت روز را ندارم خواهش می کنم جوابم را بدهید من منتظر راهنماییهای شما هستم. با تشکرصمیمانه موفق و پیروز باشید
- [سایر] با سلام خدمت شما حاج اقا شما تنهاترین راهنماوسنگ صبور من هستید خواهش میکنم جواب نامه ام رو زود زود بدید من دختری 26 ساله ام که در خانواده متدین بزرگ شدم و خدا را شاکرم که اینجوری بزرگ شدم نه اهل دوست پسر و اینجور رابطه ها نبودم 2 سال پیش پسر عمویم رسما از من خواستگاری کرد ولی چون از لحاظ عقیدتی با هم اختلاف داشتیم جوابم منفی بود با سماجت او 6 ماه بعد بالاخره راضی شدم با او صحبت کنم تا شاید به توافق برسیم مادرم به خاطر شناخت خانواده پدریم راضی به این امر نبود از اشکالات بزرگ پسر عمویم این بود که به قول معروف پایه ثابت رقص در مجالس وعروسی ها بود واین رو تنها تفریح خودش میدونست که حاضر شد باه خاطر من با تفریحات دیگه جایگزین کنه در نماز وعبادت هم کاهل بود که راضی به خوندنش شد وحتی منو برای نماز صبح بیدار میکرد ولی کم کم ترکش کرد و هر بار بهانه ای می اورد من کم کم به او و او به من وابسته شدیم وچون دانشجوی شهر دیگری بودم این وابستگی شدیدتر شد و تقریبا هر روز با هم حرف میزدیم واو هر بار قول میداد که سر حرفهایش هست عید 87 انها به خواستگاری من امدند و قرار شد بعد پایان ترم ازمایش ژنتیک بدهیم دادیم و جوابش 2 روز قبل ماه رمضان امد و قرار شد تا پایان ماه رمضان دست نگه داریم ولی دیگه خبری از خانواده عموم نشد که نشد ولی ما همچنان در ارتباط بودیم واو یک بار مشغله کاری و یک بار دست تنگی رو ووووبهانه نیومدنش میکرد تا تیر88 که درسم تمام شد اونها زنگ زدند ولی خانواده من جواب ندادند و گفتند تاخیرشون بی دلیله وکار تموم شده اس 3هفته بعد در عروسی اقوام نزدیک با هم برخورد کردیم خانواده اش به خوبی برخورد کردند ولی خودش انگار که من و خانواده هم را نمیشناخت فردایش پدر ومادرش با روی نه چندان خوش امدند بعد همه گلایه ها من در خواست صحبت مجدد با او را دادم که انها گفتند مگه شما به توافق نرسیدید که رفتید ازمایش ؟چون بعد از تماس بی پاسخ خانواده انها او رابطه اش را با من قطع کرده بود من میخواستم حرف های نهایی اش را بشنوم ولی او گفت(با اس ام اس)که فقط به اصرار خانواده اش می اید برای صحبت و همه چی برایش تمام شده به خاطر جواب ندادن به تلفن خانواده اش!چند روز بعد امدند من گفتم که چرا به قولت وفادار نبودی ودر عروسی رقصیدی گفت ناراحت بودم ودر ضمن همه چی برام تمام سده بود کلی از حرفهایش تغییر کرده بود بعد هم که رفت اس ام اس داد که حلالم کن دیگه هم جواب زنگ واس ام اس مرا نداد من به خاطر علاقه ام خیلی التماسش را کردم ولی او گفت که نمیتوانم خودم را انطور که تو میخواهی عوض کنم یک بار هم به مرز بازگشت دوباره رسید ولی بعد دوباره برای همیشه خداحفظی کرد و رفت ومن وخانواده ام را با کوله باری از سوالات تنها گذاشت خانواده اش هم فعلا سکوت کرده اند من دارم از درون داغون میشم خیلی غصه این 2 سال رو میخورم نمیخوام خانواده ام بیشتر از این غصه مرا بخورند همه چی رو میریزم تو خودم من ساکن شهرستان کوچکی هستم وبه روانشناس و مرکز مشاوره دسترسی ندارم تو رو خدا کمکم کنید من هنوز به او علاقه مندم چطور فراموشش کنم؟ایا من حقی بر گردن او دارم؟چطور گذشته تلخم را فراموش کنم؟خیلی حرف نگفته با درم چه کنم؟زود جوابم را بدهید که در مرز افسردگی ام من رابطه ام را با خدا نزدیک تر کرده ام دعا کنید خدا مرا ببخشد و دستم را بگیرد اگر او روزی برگشت شایسته گذشت هست؟(البته او گذشته پاکی هم نداشت که من در زمان علاقه مندی ام فهمیدم و چشم پوشی کردم!)
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند