سلام امروز از 7 تیر با تا کسی می اومدم؛سر در جیب تفکر در حال خوندن کتاب این مردم نازنین رضا کیانیان با رانندهای مدعی مدیتیشن و انرژی درمانی و فرادرمانی و صد البت فال واسطرلاب.موقع پیاده شدن به دوخانم عقبی که محو فیوضات جناب راننده بودند گفت:شما کارتون درسته و برای ادای حاجات سرکاران علیه دعا میکنم اما تو ای ضعیفه صندلی جلویی,در در قلبت بسته شده و چنین و چنان. فکر کردم دیدم یه زمانی معنی اسمم رو به آدمهای غیرایرونی بگم،میگفتم یعنی مثل پری؛شبیه فرشته؛LIKE ANGLE ولی مدتهاست چنین چیزی به کسی نگفتم؛چی شده و از کجا شروع شده درست یادم نیست. انگار جدی جدی قلبم از سنگ شده؛ سخت شده؛از کی شعر رو کنار گذاشتم نمیدونم ولی میدونم مدتهاست سراغ دفترهایی که نوشتم نرفتم،گذشته شبهایی که بیدار میموندم و راه شب گوش میکردم تا شعر جدید بشنوم؛ خیلی وقته که مولوی و حافظ و خیام رو فراموش کردم؛مدت زیادیه که کلمات آهنگین و لطیف توی حرفهام بکار نمیره. الغرض یاد دختر خانمهای گلی افتادم که اسمشون رو گذاشتند غزل بدون اینکه حتی یک غزل بخونند ویا بدونند؛ یاد اونهایی که قبل از اینکه غزل درست زندگی کردن رو مثل اسمشون بگن،غزل خداحافظی رو خوندند؛ یاد اونهایی که شعر پابلونرودا رو ازبرمیکنندولی روزبزرگداشت سعدی ازش میپرسند سعدیامردنکونام نمیرد هرگز رو کی گفته گفت فکر میکنم ناصرخسرو! عنوان این یادداشت باعث شد من یک بار دیگه فکر کنم و غزل زیر یادم بیاد سمن بویان غبارغم چو بنشینند بنشانند - پری رویان قرار از دل چو بستیزنند بستانند بفتراک جفا دلها چو بربندند بربندند - ززلف عنبرین جانهاچوبگشایند بفشانند --------- و در آخر چنینم هست یاد از پیر دانا- فراموشم نشد هرگز همانا که روزی رهروی در سرزمینی- به لطفش گفت رندی ره نشینی که ای سالک چه در انبانه داری- بیا دامی بنه گر دانه داری جوابش داد و گفتا دام دارم- ولی سیمرغ میباید شکارم . . . تو گوهر بین ز خرمهره بگذر- زطرزی کان نگردد شهره بگذر چو من ماهی کلک آرم بتحریر- تو از نون والقلم می پرس تفسیر روان را با خرد در هم سرشتم- وزان تخمی که حاصل بود کشتم . . . مگر خضر مبارک پی درآید ز یمن همتش کاری گشاید
سلام/ مرحبا                   »»» آشتی با غزل
عنوان سوال:

سلام امروز از 7 تیر با تا کسی می اومدم؛سر در جیب تفکر در حال خوندن کتاب این مردم نازنین رضا کیانیان با رانندهای مدعی مدیتیشن و انرژی درمانی و فرادرمانی و صد البت فال واسطرلاب.موقع پیاده شدن به دوخانم عقبی که محو فیوضات جناب راننده بودند گفت:شما کارتون درسته و برای ادای حاجات سرکاران علیه دعا میکنم اما تو ای ضعیفه صندلی جلویی,در در قلبت بسته شده و چنین و چنان. فکر کردم دیدم یه زمانی معنی اسمم رو به آدمهای غیرایرونی بگم،میگفتم یعنی مثل پری؛شبیه فرشته؛LIKE ANGLE ولی مدتهاست چنین چیزی به کسی نگفتم؛چی شده و از کجا شروع شده درست یادم نیست. انگار جدی جدی قلبم از سنگ شده؛ سخت شده؛از کی شعر رو کنار گذاشتم نمیدونم ولی میدونم مدتهاست سراغ دفترهایی که نوشتم نرفتم،گذشته شبهایی که بیدار میموندم و راه شب گوش میکردم تا شعر جدید بشنوم؛ خیلی وقته که مولوی و حافظ و خیام رو فراموش کردم؛مدت زیادیه که کلمات آهنگین و لطیف توی حرفهام بکار نمیره. الغرض یاد دختر خانمهای گلی افتادم که اسمشون رو گذاشتند غزل بدون اینکه حتی یک غزل بخونند ویا بدونند؛ یاد اونهایی که قبل از اینکه غزل درست زندگی کردن رو مثل اسمشون بگن،غزل خداحافظی رو خوندند؛ یاد اونهایی که شعر پابلونرودا رو ازبرمیکنندولی روزبزرگداشت سعدی ازش میپرسند سعدیامردنکونام نمیرد هرگز رو کی گفته گفت فکر میکنم ناصرخسرو! عنوان این یادداشت باعث شد من یک بار دیگه فکر کنم و غزل زیر یادم بیاد سمن بویان غبارغم چو بنشینند بنشانند - پری رویان قرار از دل چو بستیزنند بستانند بفتراک جفا دلها چو بربندند بربندند - ززلف عنبرین جانهاچوبگشایند بفشانند --------- و در آخر چنینم هست یاد از پیر دانا- فراموشم نشد هرگز همانا که روزی رهروی در سرزمینی- به لطفش گفت رندی ره نشینی که ای سالک چه در انبانه داری- بیا دامی بنه گر دانه داری جوابش داد و گفتا دام دارم- ولی سیمرغ میباید شکارم . . . تو گوهر بین ز خرمهره بگذر- زطرزی کان نگردد شهره بگذر چو من ماهی کلک آرم بتحریر- تو از نون والقلم می پرس تفسیر روان را با خرد در هم سرشتم- وزان تخمی که حاصل بود کشتم . . . مگر خضر مبارک پی درآید ز یمن همتش کاری گشاید


پاسخ:

سلام/ مرحبا                   »»» آشتی با غزل





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین