سلام/ در پیام شما چند نکته به نظر می رسد : - شما تا حدود زیادی نسبت به خود ، روحیات و معایب رفتاریتان اشراف و آگاهی دارید . - همان طور که اشاره کرده اید ریشه اصلی این خصایص منفی ؛ الگوهای رفتاری غلط یعنی والدینتان هستند . - به نظر می رسد به دینداری و مسائل مذهبی توجه و پایبندی دارید . - از وضعیت موجود خودتان راضی نیستید . مجموعه موارد فوق برای اصلاح ، امیدوار کننده است ؛ پس به نکات زیر توجه کنید : 1. ادامه این مسیر، افسردگی و اختلال روحی و روانی است. 2. هیچ انسانی مقهور و زیر سلطه‌ی شرایط نیست . 3. تغییر و اصلاح را از خودتان شروع کنید و خیلی به فکر اصلاح دیگران نباشید . 4. از همین امروز کسب مهارت های فردی یا فراگیری علم ، هنر یا ورزش جدیدی را شروع کنید . این کار ، اعتماد به نفس شما را بالا می برد ، باعث آشناییتان با افراد ، مکان ها و موقعیت های جدید می شود ، فرصت کسب تجربه های جدید را برای شما فراهم می کند و کم کم شما را از پیله تنهایی و انزوا بیرون می آورد . 5. چیزی به عنوان طعم زندگی در برنامه های زندگی داشته باشید و آن را بچشید. منظورم انجام کارهای مورد علاقه و اشتیاق است که به نسبت فرد و سلیقه و پسند و آرزوها متفاوت است. مثل دیدن دوست ،رفتن به یک زیارتگاه دلخواه و دلپسند، گشت و گذار در پارک یا یوستان، و... 6. در خانه تغییراتی هرچند کوچک به وجود بیاورید ، در نظافت و مرتب کردن منزل فعال باشید ، گیاهی را پرورش دهید ، آشپزی کنید ، به وضع ظاهری خود توجه کنید ، دکوراسیون منزل یا اتاق خود را تغییر دهید و... 7. به تکالیف و واجبات دینی خود بیشتر اهتمام بورزید و گاهی عبادات مستحبی انجام دهید و بر حجم برنامه های خود به تدریج و کم کم اضافه کنید مجدد تاکید کنم: کم کم . 8. بیشتر مطالعه کنید ( شعر ، داستان های آموزنده ، مهارت های ارتباطی و ...) 9. گفتگوی خانوادگی 10. آشتی با غزل و نهایتا پیشنهاد می شود برای درمان -و نه صرفا گپ و گفتگو- به یک روانشناس با تجربه مراجعه کنید .
سلام ، یه سوالی داشتم من دو تا خصوصیت دارم که من رو خیلی می ترسونه، پیش روانشناس رفتم و از بعضی هم سوال کردم ولی جوابی نتونستن بدن. چند وقتیه که خودمو بسته بودم به دعا و ذکر و توسل، که شما دیروز در سخنرانی ای که ازتون پخش شد چنین چیزی رو گفتید دعا کردن به تنهایی کافی نیست تصمیم و فکر کردن مهمتره ، تصمیم گرفتن از خودتون بپرسم ، من اول خیلی بدخلقم و بعد هم خیلی بی رحمم. البته بی رحمی فقط در مورد اتفاقاتی که برای آدم ها می افته می خواد آسیب باشه یا مرگشون. هیچ کدوم من رو به گریه نمی اندازه هیچ وقت احساس \"فراق\" یا \"غم دوری\" که در دیگرون هست رو درک نمی کنم، مسلما دلیلش نوع تربیتمه. خانواده ی من سال هاست که با هیچ کسی رفت و آمد نداره به دلیل بدخلقی پدرم. کسی دوست نداره بیاد خونه ی ما ، دوران کودکیم هم به ندرت میومدن ولی اونم خیلی ساله که قطع شده، من هم هیچ وقت نمی تونستم دوستامو بیارم خونه، انقدر بد رفتار می کردن باهاشون که ترجیح می دادم نبینن تا آبروم حفظ شه. دلیل بدرفتاریم اینه که الگویی غیر از یه پدر فحاش بدرفتار نداشتم.و از طرف دیگه مادرم چندان فرقی با یه سنگ نداره.مادر خودشم اینطوری بوده. از بچگیم فکر می کردم که من اینطوری نیستم یه روز که بزرگ شدم فحش نمی دم با همه هم مهربون میشم ولی نشد، ولی الان که 26 سالمه هم فحش می دم هم حوصله ی دیگرون رو ندارم هم محبت کردن بقیه برام مسخره اس. یعنی چیزی به اسم دوست داشتن برام مفهوم ماهوی نداره، یه خصوصیت دیگه هم اکتساب کردم، من دو تا خواهر برادر بزرگتر از خودم دارم با فاصله سنی 11 و 13 سال، به همین دلیل من همیشه تنها بودم زمانی که من نیاز به هم بازی داشتم اونها جوون بودن و روحیاتشون با من فرق داشت دوستی هم نداشتم هیچ وقت، خارج از مدرسه هم که هیچ وقت جایی نمی گذاشتن برم، بنابراین 1- حرف زدن یاد نگرفتم 2- عادت کردم به تنهایی. دوران نوجوانیم خیلی دوست داشتم به ارتباط برقرار کردن با دیگران مسلمه که چون اولین تجربه های من بود خیلی ناشی بودم و به همین دلیل تقریبا همه بعد از یکی دوبار ازم زده می شدن ولی امید داشتم که درست بشه رفتارم. اما الان گرچه تا حدی می دونم چطور باید با دیگران رفتار کنم اما دیگه حوصله ندارم، در تنهایی راحتم. نمی خوام با دیگرون باشم در حالی که این خصوصیت برای سن من اشتباهه. چیزی که من رو می ترسونه اینه که من نمی تونم برای خدا و پیغمبر هم گریه کنم. موقع زیارت عاشورا یا دعا خوندن. اون اوایلی که تازه آشنا شده بودم حدود 6 سال پیش می تونستم، فکر می کردم آدم بدیم به خاطر گناهام گریه می کردم و فکر می کردم اونها آدم های خوبی بودن به خاطر مصیبت هاشون گریه می کردم ولی بعد که دیدم همه ی گریه هام باعث نشد عذاب وجدان ناشی از گناهام کم بشه ، و یا اینکه فهمیدم اماما جاشون راحته زندگیشون هم از نظر ما سخت بوده برای خودشون نه، گریه ام از بین رفت. خصوصیات منافقین رو می خونم می بینم همه اش رو دارم، به خودم نگاه می کنم می بینم از اول به ندرت خوبی دیده باشم، خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که منم مصداق اون حدیثم که یه صدایی همه شنیدن پیامبر گفت سنگی بود که هفتاد سال درحال سقوط بود الان به ته جهنم رسید بعد خبر آوردن یکی مرده. در سنگ بودنم شکی نیست و در جهنم بودنم هم. البته می دونم که ناامیدی از شیطانه ولی امیدواریم 26 ساله ام جواب نداده . چطور می تونم بفهمم که اشکال زندگی بی مفهوم و غیرعادیم کجاست؟
سلام/ در پیام شما چند نکته به نظر می رسد :
- شما تا حدود زیادی نسبت به خود ، روحیات و معایب رفتاریتان اشراف و آگاهی دارید .
- همان طور که اشاره کرده اید ریشه اصلی این خصایص منفی ؛ الگوهای رفتاری غلط یعنی والدینتان هستند .
- به نظر می رسد به دینداری و مسائل مذهبی توجه و پایبندی دارید .
- از وضعیت موجود خودتان راضی نیستید .
مجموعه موارد فوق برای اصلاح ، امیدوار کننده است ؛ پس به نکات زیر توجه کنید :
1. ادامه این مسیر، افسردگی و اختلال روحی و روانی است.
2. هیچ انسانی مقهور و زیر سلطهی شرایط نیست .
3. تغییر و اصلاح را از خودتان شروع کنید و خیلی به فکر اصلاح دیگران نباشید .
4. از همین امروز کسب مهارت های فردی یا فراگیری علم ، هنر یا ورزش جدیدی را شروع کنید . این کار ، اعتماد به نفس شما را بالا می برد ، باعث آشناییتان با افراد ، مکان ها و موقعیت های جدید می شود ، فرصت کسب تجربه های جدید را برای شما فراهم می کند و کم کم شما را از پیله تنهایی و انزوا بیرون می آورد .
5. چیزی به عنوان طعم زندگی در برنامه های زندگی داشته باشید و آن را بچشید. منظورم انجام کارهای مورد علاقه و اشتیاق است که به نسبت فرد و سلیقه و پسند و آرزوها متفاوت است. مثل دیدن دوست ،رفتن به یک زیارتگاه دلخواه و دلپسند، گشت و گذار در پارک یا یوستان، و...
6. در خانه تغییراتی هرچند کوچک به وجود بیاورید ، در نظافت و مرتب کردن منزل فعال باشید ، گیاهی را پرورش دهید ، آشپزی کنید ، به وضع ظاهری خود توجه کنید ، دکوراسیون منزل یا اتاق خود را تغییر دهید و...
7. به تکالیف و واجبات دینی خود بیشتر اهتمام بورزید و گاهی عبادات مستحبی انجام دهید و بر حجم برنامه های خود به تدریج و کم کم اضافه کنید مجدد تاکید کنم: کم کم .
8. بیشتر مطالعه کنید ( شعر ، داستان های آموزنده ، مهارت های ارتباطی و ...)
9. گفتگوی خانوادگی
10. آشتی با غزل
و نهایتا پیشنهاد می شود برای درمان -و نه صرفا گپ و گفتگو- به یک روانشناس با تجربه مراجعه کنید .