سلام ممنون از اینکه وقت گذاشتید و راهنماییم کردید. راه حلی که با عنوان "چشیدن طعم زندگی" اشاره کردید دقیقا یکی از مشکلات منه که مدت هاست نتونستم براش راه حلی پیدا کنم. واقعیت اینه که من از هیچ چیز زندگیم لذت نمی برم. از بعضی چیزها در عذابم و باقی، هیچ احساسی در من ایجاد نمی کنه. علاقمندی راجع به یادگیری بعضی چیزها در خودم احساس می کردم پیش از این، اما هربار که نزدیک شدیم به یکیشون - مثلا طراحی- در همون دو سه جلسه ی اول تمام علاقه ام از بین رفت. و مثثل این زیاد پیش اومده، اینطور نیست که الان به یادگیری موضوعی علاقه نداشته باشم ولی انگار یک اصل کلی ته نشین شده در ذهنم که این هم مثل بقیه اس. طراحی برام یه هنر بود ولی الان تکرار مکرر خط های منحنیه. نمی تونم خودم رو متقاعد کنم که باقی عمرم رو بگذارم برای مهارت پیدا کردن در کشیدن یک سری خط. یا رنگ یا صدا. فرقی می کنن؟ به شناختن آدم ها هم علاقه داشتم به همین دلیل روانشناسی خوندم ولی اون چیزی که فکر می کردم نبود بنابراین ولش کردم. - می بخشید که توصیه ی شما رو برای رفتن پیش یک روانشناس نمی تونم بپذیردم چون می دونم اونها آدم شناس نیستن- الان فردی رو میشناسم که خیلی چیزها می دونه راجع به دین مطالعه کرده خودش، نهج البلاغه درس می ده و بینش راجع به هیئت و نجوم و .. هم حرفی می زنه. موضوع خیلی جالبیه برام. یه زمانی می خواستم شروع کنم ولی خدا طبق معمول یکی از نشانه هاش رو فرستاد: \"علم را در شکم های خالی قرار دادیم پس آن را با شکم های پر می جویند پس کجا آن را پیدا کنند\" .رهاش کردم چون طاقت گشنگی ندارم. و غیر از این درس دین خوندن خیلی ترسناکه برام. به هزار دلیل که بهتره نگم. مصداق اون آیه ی از سوره ی بقره هستم: حیران در شب تاریک بدون مهتاب، گاهی رعدی فضا رو روشن می کنه ولی بعد باز هم تاریکی.
سلام/ تا برای درمان قطعی به روانشناس مراجعه نکنید هر روزتان براین منوال خواهد بود. از ما گفتن. یک بار دیگر پیام قبلی و پاسخ مرا بخوانید »لینک برای سوال جدید شما در همین 5-4 صفحه‌ی اول بالاترین امتیاز تعداد قابل توجهی پاسخ مناسب پیدا می شود.
عنوان سوال:

سلام ممنون از اینکه وقت گذاشتید و راهنماییم کردید. راه حلی که با عنوان "چشیدن طعم زندگی" اشاره کردید دقیقا یکی از مشکلات منه که مدت هاست نتونستم براش راه حلی پیدا کنم. واقعیت اینه که من از هیچ چیز زندگیم لذت نمی برم. از بعضی چیزها در عذابم و باقی، هیچ احساسی در من ایجاد نمی کنه. علاقمندی راجع به یادگیری بعضی چیزها در خودم احساس می کردم پیش از این، اما هربار که نزدیک شدیم به یکیشون - مثلا طراحی- در همون دو سه جلسه ی اول تمام علاقه ام از بین رفت. و مثثل این زیاد پیش اومده، اینطور نیست که الان به یادگیری موضوعی علاقه نداشته باشم ولی انگار یک اصل کلی ته نشین شده در ذهنم که این هم مثل بقیه اس. طراحی برام یه هنر بود ولی الان تکرار مکرر خط های منحنیه. نمی تونم خودم رو متقاعد کنم که باقی عمرم رو بگذارم برای مهارت پیدا کردن در کشیدن یک سری خط. یا رنگ یا صدا. فرقی می کنن؟ به شناختن آدم ها هم علاقه داشتم به همین دلیل روانشناسی خوندم ولی اون چیزی که فکر می کردم نبود بنابراین ولش کردم. - می بخشید که توصیه ی شما رو برای رفتن پیش یک روانشناس نمی تونم بپذیردم چون می دونم اونها آدم شناس نیستن- الان فردی رو میشناسم که خیلی چیزها می دونه راجع به دین مطالعه کرده خودش، نهج البلاغه درس می ده و بینش راجع به هیئت و نجوم و .. هم حرفی می زنه. موضوع خیلی جالبیه برام. یه زمانی می خواستم شروع کنم ولی خدا طبق معمول یکی از نشانه هاش رو فرستاد: \"علم را در شکم های خالی قرار دادیم پس آن را با شکم های پر می جویند پس کجا آن را پیدا کنند\" .رهاش کردم چون طاقت گشنگی ندارم. و غیر از این درس دین خوندن خیلی ترسناکه برام. به هزار دلیل که بهتره نگم. مصداق اون آیه ی از سوره ی بقره هستم: حیران در شب تاریک بدون مهتاب، گاهی رعدی فضا رو روشن می کنه ولی بعد باز هم تاریکی.


پاسخ:

سلام/ تا برای درمان قطعی به روانشناس مراجعه نکنید هر روزتان براین منوال خواهد بود. از ما گفتن.
یک بار دیگر پیام قبلی و پاسخ مرا بخوانید »لینک
برای سوال جدید شما در همین 5-4 صفحه‌ی اول بالاترین امتیاز تعداد قابل توجهی پاسخ مناسب پیدا می شود.





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین