مکتب اسلام برای جلوگیری از فساد و تباهی انسان ها و برای حفظ فرد و جامعه از بروز مشکلات ناشی از مفاسد اخلاقی، همچنین برای استحکام بخشیدن به کانون خانواده و ... سفارش زیادی به ازدواج کرده است، اگر جوانی به سنی از بلوغ و رشد رسیده که می تواند برای زندگی و آینده خود تصمیم بگیرد، این کار نیز مورد اهتمام دین اسلام است. منتها در این جا چند نکته است که باید به آنها توجه شود: 1. مکتب حیات بخش اسلام در موضوع ازدواج اوّلین چیزی را که مورد توجه قرار داده است، مسئله ی "کفو" بودن زن و مرد است؛ یعنی دختر و پسر جوان که قرار است با هم ازدواج کنند و در آینده زندگی مشترک و با تفاهم و به دور از اختلاف داشته باشند، باید با یکدیگر مشترکات دینی، فکری، فرهنگی، اخلاقی و ... داشته باشند و تقریباً از نظر فکری و فرهنگی در سطح نزدیکی باشند، تا خدای ناکرده در زندگی زناشویی و در تربیت فرزندان دچار اختلاف نشوند. این مسئله ای است که جوانان در هنگام ازدواج باید آن را مورد توجه قرار بدهند و به دور از احساسات، بلکه با فکر و اندیشه جوانب قضیه را بسنجند و بعد اقدام به این کار کنند.[1] 2. به آشنایی اندک در دانشگاه و خیابان اکتفا ننمایید. 3. سعی کنید از راه احساسات تصمیم نگیرید. 4. بعد از مشورت و تحقیق در صورتی که به نتیجه مثبت رسیدید و باز هم با مخالفت پدرتان مواجه شدید، ضمن رعایت احترام ایشان می توانید از بستگانی؛ مانند پدر بزرگ، مادر بزرگ، عمو، دائی و یا از دوستان نزدیک پدر و... که می توانند در تصمیمات پدرتان نقش داشته باشند کمک بگیرید که مداخله کرده و مصلحت اندیشی کنند تا از ایشان بخواهند، این مشکل را حل کند که انشاء الله شما به خواسته خود برسید. نمایه مرتبط: انتخاب همسر، پاسخ 2102 (سایت: 2167) . [1] اقتباس از پاسخ، 1762 (سایت: 1774).
من داخل دانشگاه یک دختر بسیار خانوم را دیدم و از خصوصیات و حیای آن دختر خیلی خوشم آمد و بنده او را پسندیدم و همان خانم مورد نظر و ایده آل من می باشد. این مسئله را اول با خودش و سپس با پدر و مادرم درمیان گذاشتم، که پدرم گفت به دلیل نداشتن شرایط فعلا اقدام نمی کنم. من از شما کمک می خواهم و می خواهم که مرا راهنمایی کنید که چکار کنم؟
مکتب اسلام برای جلوگیری از فساد و تباهی انسان ها و برای حفظ فرد و جامعه از بروز مشکلات ناشی از مفاسد اخلاقی، همچنین برای استحکام بخشیدن به کانون خانواده و ... سفارش زیادی به ازدواج کرده است، اگر جوانی به سنی از بلوغ و رشد رسیده که می تواند برای زندگی و آینده خود تصمیم بگیرد، این کار نیز مورد اهتمام دین اسلام است. منتها در این جا چند نکته است که باید به آنها توجه شود: 1. مکتب حیات بخش اسلام در موضوع ازدواج اوّلین چیزی را که مورد توجه قرار داده است، مسئله ی "کفو" بودن زن و مرد است؛ یعنی دختر و پسر جوان که قرار است با هم ازدواج کنند و در آینده زندگی مشترک و با تفاهم و به دور از اختلاف داشته باشند، باید با یکدیگر مشترکات دینی، فکری، فرهنگی، اخلاقی و ... داشته باشند و تقریباً از نظر فکری و فرهنگی در سطح نزدیکی باشند، تا خدای ناکرده در زندگی زناشویی و در تربیت فرزندان دچار اختلاف نشوند. این مسئله ای است که جوانان در هنگام ازدواج باید آن را مورد توجه قرار بدهند و به دور از احساسات، بلکه با فکر و اندیشه جوانب قضیه را بسنجند و بعد اقدام به این کار کنند.[1] 2. به آشنایی اندک در دانشگاه و خیابان اکتفا ننمایید. 3. سعی کنید از راه احساسات تصمیم نگیرید. 4. بعد از مشورت و تحقیق در صورتی که به نتیجه مثبت رسیدید و باز هم با مخالفت پدرتان مواجه شدید، ضمن رعایت احترام ایشان می توانید از بستگانی؛ مانند پدر بزرگ، مادر بزرگ، عمو، دائی و یا از دوستان نزدیک پدر و... که می توانند در تصمیمات پدرتان نقش داشته باشند کمک بگیرید که مداخله کرده و مصلحت اندیشی کنند تا از ایشان بخواهند، این مشکل را حل کند که انشاء الله شما به خواسته خود برسید. نمایه مرتبط: انتخاب همسر، پاسخ 2102 (سایت: 2167) . [1] اقتباس از پاسخ، 1762 (سایت: 1774).
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم ***نیاز فوری به جواب*** سلام علیکم و رحمة الله بنده فارغ التحصیل کارشناسی حقوق و کارمند هستم. پدر و مادرم مرحوم شده و فقط یک برادر دارم. ضمن عرض احترام و خداقوت،بنده به خواستگاری دختر خانمی مذهبی رفتهام ایشان به رغم پایبندی به مسایل شرعی بعلت اعتیاد پدر و طلاق گرفتن مادرشان سالهاست که با پدرشان قطع رحم کردهاند و با مادر خود زندگی میکنند و به دیگران هم میگویند که پدر فوت شده است اما او زنده است. با در نظر گرفتن شرایط خاصشان که تحت فشار روحی بودهاند آیا این عملشان شرعا جایز است؟ آیا راه حلی سراغ دارید یا گزینههای دیگری را برای ازدواج بررسی کنم؟ خواهش میکنم مرا در انتخاب همسر راهنمایی فرمایید چون ملاک اصلی بنده ایمان و پایبندی به احکام شرع است. ایشان تا الان راضی به برقراری ارتباط مجدد با پدر حتی تلفنی هم نشده اند.
- [سایر] سلام. اهل تهرانم.معتقدم و نماز می خوانم . البته اصلا مذهبی نیستم و در زندگی تعادل دارم.بنده از دختری از فامیل های دور خوش آمده .ما رفت وآمد خانوادگی زیادی نداریم شاید 1-2 سالی یکبار همدیگر رادیدیم . ایشان 20 ساله هستند و در تهران مهندسی برق ترم 3 میباشند . پدر و مادر ایشان تحصیلات عالیه دارند. پدر بنده نیز تحصیلات عالیه ذاشتند و 3 ساله فوت کردنند.بنده مدرک مهندسی عمران دارم.آخرین باری که یکدیگر را دیدیم در مجلس ختم یکی از بستگان مشترک بود.از نگاه ایشلن حس کردم از من بدش نمی آید.بنده فعلاً سرباز هستم.شغل ندارم.البته تقریباً وضع مالی مناسبی دارم و در شهرک غرب یک آپارتمان نقلی پدرم به بنده داده.منزل خانواده شان تقریباً به ما نزدیک است و شرایط خانوادگی و مالی ایشان تقریباً مثل خانواده خودم است.مادرو خواهرم از ایشان خیلی تعریف میکنند.مادر یشان از من خوشش می آید.از نظر فرهنگی تقریبا خانواده همسطحی داریم.و حتی حجابشان مثل خانواده خودم است.بتده مطمئن هستم پس از پایان خدمت نهایتا ً 3-4 ماهه می توانم کاری مناسب پیدا کنم چون آشنایان زیادی قول هایی دادند. می دانم الان نه ایشان ونه بنده شرایط ازدواح نداریم.بنده کار ندارم وایشان درسش را تمام نکرده ولی حس می کنم دختر خوبی است و اگر اقدامی نکنم احتمال دارد با کس دیگری آشنا شود و ازدواج کند . غیر مستقیم به مادرم گفتم از این خانم خوشم می آید ولی نمی دانم الان چکار کنم.در ضمن دوست دارم حداقل 2-1 سالی کار کنم تا هزینه های اولیه زندگی را تأمین کنم.به نظر شما الان چکار کنم تا او هم بداند می خواهم با او آشنا شوم؟ از دوستی های سطحی بیزارم وسنم دارد بالا میرود . نمی دانم به مادرم بگویم با خانواده او صحبت کنند یا فعلا خیر؟
- [سایر] سلام پسری هستم 21 ساله دانشجوی دوره کارشناسی.بنده 1سال و نیم پیش با دختر خانم دانشجویی در دانشگاه اشنا شدم که 1 سال از من کوچکتر هستند و به دلیل اعتقادات مذهبی که هردو داشتیم از همان ابتدا برای ازدواج رابطه برقرار کردیم و در زمان پیدا کردن شناخت از هم، با صحبت و پرسیدن سوال رفته رفته علاقه شدیدی بین ما ایجاد شد و بعد از شناخت هم، مساله را هر دو با خانواده هایمان مطرح کردیم هر دو خانواده با دیدار ما در دانشگاه مخالفتی نکردند و به دلیل دور بودن مسافت محل سکونتمان از هم در تعطیلات عید و تابستان واقعا عذاب کشیدیم از دوری، و من در تابستان از پدرم خواستم به خواستگاری برویم که قبول نکردند و گفتند بیشتر آشنا بشید اما وقتی در صحبت های بعدی گفتم شناختمان از هم در حد دیدار و صحبت کامل شده متوجه شدم بخاطر کار نداشتن من و بقول خودشان نداشتن شرایط که فقط منظورشان کار و پول است اقدامی تا پایان تحصیلم که 3 سال دیگر است نمی کنند. اما ادامه دادن ما به رابطه ی مان تنها در دانشگاه با وجود دوری در تعطیلات طولانی واقعا دشوار است، و دچار برخی مشکلات روحی نیز شده ایم مثلا فکرم اکثرا مشغول است و تمرکز کافی ندارم.این دخت خانم از من میخوان که به خواستگاری بریم شاید پدرش قبول کند که عقد کنیم و همدیگرو ببینیم اگر هم مخالف باشد میتوانند تاحدی راضیش کنند چون ما رابطه داریم فقط عقد کنیم رسمی میشود حال چگونه پدرم را راضی کنم تا با همین شرایطم اقدام کند او از صحبت کردن در این موضوع فرار می کند؟من هم می توانم بعد عقد با انگیزه و انرژی در کنار همسرم به دنبال کار باشم و کار پیدا کنم یک نکته را هم اضافه کنم مادرم 3 سال پیش فوت شده و اطرافیانم هم، با پدرم هم عقیده هستند یعنی خودم به تنهایی باید او را راضی کنم لطفا کمکم کنین با تشکر فراوان
- [سایر] سلام با تشکر از وقتی که در اختیار بنده میذارید و به سوالم پاسخ میدید. دختر 27 ساله ام کارشناسی ارشد زبان دارم و مشغول بکارم، مدت 8 سال با پسری در ارتباط بودم او هم کارشناسی ارشد دارد (سی ساله) و مشغول خدمت است، اخیرا خواستگاری آمدند، خانواده ای ترک و سنتی هستن که رسم و رسومات زیادی دارند و پابندن، در حالیکه خانواده من فارس هستند و خیلی سنتی نیستن. اختلاف فرهنگی داریم، با اینکه پسر از لحاظ اخلاقی کاملن ایده آل من است و هشت سال منتظر بودیم تا با هم ازدواج کنیم اما تفاوت دو خانواده مرا مردد کرده، ضمن اینکه از لحاظ شرایط مالی خیلی قوی نیست و پدرش او را حمایت می کند در حالیکه من از نظر مالی مستقل هستم ، پدرم را در سن دوازده سالگی از دست دادم برادرم که از من پانزده سال بزرگتر است و مجرد و معتقد است که خواستگار من بخاطر اصلیتش که ترک است و همچنین بخاطر بنیه مالی نه جندان قوی آدم مناسبی برای من نیست، خواهرم هم که ده سال از من بزرگتر است در سن سی و دو سالگی ازدواج کاملن منطقی داشته و همسرش اوضاع مالی خوبی دارد. مادرم هم می گوید چون من خواستگارم را دوست دارم با این ازدواج موافق است. نمیدانم چه تصمیمی درست است ؟ ازدواج کنم یا قید علاقه ام بزنم و بی خیال این شخص شوم؟
- [سایر] سلام عرض میکنم.و متشکرم میشم اگه در اسرع وقت به سوالم جواب بدید. من یه پسر 21 ساله هستم و دانشجوی برق یکی از بهترین دانشگاه های ایران. 7 ماه شده که به دختر خانومی علاقه دارم.راستش از نظر عقلی و روحی و مسولیت پذیری به درک ازدواج رسیدم (بر اساس تست , روانشناس و اطرافیان...همه بهم میگن 26 -27 سالته). اما با این حال خانواده ام میگن تا دکترا نگیری از ازدواج خبری نیست.خانواده دختر خانوم هم،تا حالا اصلا منو ندیدن اما فقط چون از یه کلان شهر دیگه بجز تهرانم و اونا شهر منو دوست ندارند بهم جواب منفی میدن.و حتی این فرصت رو نمیدند که پای صحبت های من بشینند تا بیشتر با تفکراتم اشنا بشوند. من هفت ماه تمام ، دعا کردم.حتی بعد از چهار سال،دوباره شروع کردم به نماز خواندن؛هر دعا و نمازی که دیگران گفتند مجربه برای استجابت دعام خواندم.هر راهی که فکر کردم من رو به مقصد میرسونه رفتم،ولی جوابم فقط یه درب بسته بود!! خواسته ام منطقی و حلاله،تلاشمو دارم میکنم برای شغل،و هر چی لازمه واسه ازدواج دارم تنهایی یاد میگیرم یا اماده میکنم، بدون کمک خانواده!! راستش الان خیلی افسردم و ناراحت...و سردرگمم!! تکلیفم معلوم نیست.و این روی درسم به شدت اثر گذاشته!! و کلا تا حالا هیچ وقت تا این اندازه احساس نا امیدی نکرده بودم.ناامید از زندگی.از درس.از خانواده ام...! اون دختر خانم ایده ال نیستن...اما با معیار های من مثله مذهب,حجاب,اصالت خانوادگی و...مطابقت دارن و بجز این...من به شدت بهشون علاقه دارم. حالا از شما کمک میخوام که بهم بگین چیکار کنم تا به اون خانم برسم؟
- [سایر] سلام آقای مرادی،من مشکلی دارم که هیچ کس نتوانسته راه حلی برایش پیدا کنه،لذا از شما خواهش میکنم مرا راهنمایی کنید. من دختری 25 ساله هستم.پدر من تمام خواستگارهای مرا بدون اینکه به من یا حتی به مادرم بگوید رد می کند و ما پس از مدتی ازدیگران میشونیم.خواستگاری دارم که5سال منتظر است و حتی به او گفته دخترم نامزد دارد که البته او باور نکرده و همچمنان منتظر است تا شاید روزی نظر پدرم تغییر کند.وقتی به او معترض شدم که چرا برای من حرف درآورده سرم فریاد می کشد و میگوید این حق من است .حالا من با چنین پدر مستبدی که به حرف هیچ کس گوش نمیکند و حتی ما نمی توانیم تشخیص دهیم چه می خواهد چه کنم؟آیا یک پدر در این زمان چنین حقی دارد که برای دختر مجردش بدورغ بگوید نامزد دارد؟آیا او نباید فکر کند که همین حرف بین مردم می چرخدوسرزبانها می افتد؟او به خواستگارهایم بهانه هایی می گیرد که یا خیلی جزیی است یا صحت ندارد.آیا انسانی می شود پیدا کرد که هیچ ایرادی نداشته باشد؟من بااین شرایط باید چه کنم؟؟؟
- [سایر] سلام استاد مرادی عزیز من جوانی 24 ساله هستم که در 1 سال پیش در دانشگاه با دختری که 11 ماه از خودم بزرگتر است آشنا شدم دوستی ما تا 6 ماه پیش دوستی معمولی بود تا اینکه این خانم به من پیشنهاد ازدواج داد من این دختر را اهمه لحاظ قبول دارم حتی اخلاق ودین که یک نمونه کامل است اما متاسفانه من شرایط دیگری را برای زندگی آینده ام از دختر مورد علاقه خود می خواستم که شاید ایشان همه آنرا نداشته باشند و بسیار دودل هستم چون انتخاب من ایشان نبود اما بسیار دوستش دارم وتا کنون به استخاره و نظر پدر مادرم روی آوردم که همه اش خوب بود حتی استخاره بسیار خوب بود و بعد از یک ماه که از اولین استخاره گذشت دومرتبه دودل شدم اما باز همان سوره وهمان آیه آمد حال می خواهم من را راهنمایی کنید چون می ترسم اگر ازدواج کنم شاید به طلاق منجر شود راستی نکته دیگری که باید یاد آوری کنم اینست که ایشان بسیار به من علاقه مند است و می گوید اگر من با او ازدواج نکنم دیگر ازدواج نخواهد کرد واین باعث شده من بیشتر مجبور به ادامه این رابطه شوم شما را به خدا راهنمائی ام کنید .دیگر درمانده شده ام.
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] بنده دختری هستم 23 ساله ساکن شهر ملبورن در کشور استرالیا که از سن 5 سالگی همراه با خانواده ام در این شهر زندگی می کنم. حدود چهارده ماه قبل به عقد دایم نامزدم در آمدم. پس از گذشت مدتی متوجه مداخلات بعضی از اعضای خانواده وی و تغییراتی در رفتار نامزدم نیز گردیدم که باعث سردی روابط میان ما گردید. از چند ماه بدین سو تقریباً رابطه ای میان ما وجود نداشته است، در صورتیکه پدر و مادرم همیشه تلاش داشتند تا با همکاری خانواده نامزدم روابط ما را دوباره برقرار و مشکلات ما را حل کنند. دوماه قبل فامیل نامزدم با مراجعه به شخصی که مرا به عقد دایم نامزدم در حضور بیشتر از 200 تن از مهمانان در محفل نامزدی مان نموده بود از وی خواستند تا صیغه طلاق را جاری کنید که نامبرده با رد این مطلب گفته بود که قبل از هر اقدامی می بایست با دختر و پسر مستقیماً صحبت نماید. لهذا ایشان یعنی شخص عاقد با پدرم تماس گرفته و از وی خواستند تا دختر و پسر را برای صحبت نزد ایشان ببرند. پدر با قبول این مطلب با پدر نامزدم تماس گرفته و گفتند که آقای ..... می خواهند دخترم و پسر شما را از نزدیک ببیند . اما پدر نامزدم در جواب گفته بودند که ما چه وقت بیاییم؟ پدرم در پاسخ گفتند که ما و شما نمی رویم و فقط من دخترم را می رسانم و پسر شما نیز بیاید . وقتی پدرم مرا به منزل شخص عاقد که محل ملاقات ما تعیین شده بود بردند متوجه شدیم که نامزدم با پدر و دایی اش آمده است. اما پدرم مرا آنجا گذاشته و از ایشان نیز خواستند که بگذارند دختر و پسر با آقای عاقد صحبت نمایند. اما آنها بدون توجه به این مطلب وارد منزل آقای عاقد شده و با مداخلات در صحبت ها سعی بر محکوم کردن من داشتند . من ناگزیز شدم به پدرم که از آنجا رفته بودند تا ما آزادانه صحبت های خویش را بنماییم زنگ زدم که شما نیز بیایید ، چون اینها آمده اند . پدرم پس از چند دقیقه آمدند و صحبت هایی صورت گرفت. آقای .... ( شخص عاقد) گفتند که خوشبختانه دلایل کافی برای انجام طلاق ندارید و از والدین هردوی ما خواستند تا با تلاش و دادن فرصت به این دو جوان سعی در حل مشکلات شان نمایند و از دایی نامزدم نیز خواستند تا با صحبت با خانواده خودش و خانواده ما میانجی شده و برای حل این مشکلات تلاش کند . اما با تأسف هیچ گونه تماسی صورت نگرفت تا اینکه دوشب قبل پدر نامزدم برای پدرم زنگ زده و گفت که دختر شما آزاد است چون ما به مراجعه به عالم دینی صیغه طلاق را جاری ساختیم ، پدرم با تعجب از این خبر بسیار ناراحت شدند و گفتند آیا دخترم هیچ گونه حق و حقوقی نداشته است که شما خودسرانه چنین کاری را انجام دادید و آیا لازم نبود که ما را در جریان می گذاشتید؟ و از آنها خواهان دادن نام شخصی را که ایشان ادعای عالم بودنش را داشتند و نام شاهدین را خواستند، اما ایشان با رد این مطلب گفتند شما می خواهید با دختر تان تجارت کنید!!!! حال از حضرت عالی می خواهم با رهنمایی های عالمانه تان مرا یاری رسانیده و از این سردرگمی برهانید: 1 – آیا آنها این حق را داشتند که بدون اجازه من و خانواده ام اقدام به این کار نمایند؟ 2 – آیا شخص عالمی که صیغه طلاق را جاری ساخته است نمی بایست از من و یا پدرم اجازه بگیرد؟ 3 – آیا نداشتن عذر شرعی دختر در هنگام طلاق یکی از شرایط اصلی انجام طلاق نیست؟ در حالیکه من واقعآ در هنگام انجام این کار عذر شرعی داشتم. 4 – آیا هیچ گونه حق و حقوقی برای من تعلق نمی گیرد ، در حالیکه در هنگامی که من به عقد دایم نامزدم در آمدم و در حضور بیشتر از 200 تن از مهمانان وی پذیرفت که مرا در قبال یک جلد کلام الله مجید به خط عثمان طاها ، چهارده شاخه گل محمدی به عشق چهارده معصوم ، یکصد سکه طلای تمام عیار بهار آزادی و همچنین یک سفر حج که به درخواست مادر نامزدم به آن افزوده شد به عقد دایم خود درآورد؟ آیا نداشتن روابط زنا شویی این حقوق را از من سلب می کند؟ در حالیکه ما در دوران نامزدی قرار داشتیم؟!!!! چون وقتی پدرم برای شان گفتند که شما با وجود اینکه دوبار به زیارت خانه خدا مشرف شدید، حق و حقوق دخترم را پایمال کردید، آنها گفتند چون عروسی نکرده بودند و همخوابی صورت نگرفته هیچگونه حقی ندارد!!!! با آرزوی سلامتی حضرت عالی منتظر نظر عالمانه تان هستم تشکر
- [سایر] با سلام و خسته نباشید بنده به مدت 6 سال است با یک مرد فوق العاده بچه ننه ازدواج کرده ام این آقا پدر ندارندو سه خواهر دارند که وابستگی بی نمک و غیر قابل تحملی بین این اعضا حکم فرما است من در این 6 سال واقعا پیر شده ام این روابط واین وابستگی یبیش از حد بخصوص بین همسرم و مادرش برایم واقعا زجر آور است و مرا تاحدودی افسرده کرد ه مادر شوهرم فوق العاده چرب زبان است البته بیسواد است ولی مرا واقعا کلافه کرده از افراد زیادی مشاوره گرفتم همه می گویند باید رابطه ام را با خانواده شوهرم بیش ازاندازه گرم و صمیمی کنم تابتوانم در سالهای بعد به اهدافم که معمولی شدن این روابط است برسم ولی من قادر به این کار نیستم بارها امتحان کرده ام ولی بعد از یک مدت خسته میشوم و نمی توانم ادمه بدهم همسرم همیشه طرفدار خانواده اش است بدون استثنا در همه شرایط بطور خلاصه شوهر من هم وابستگی شدید دارد هم از خانواده من به شدا بدش می اید من هم خودم پدرم فوت شده و نزد پدر بزرگ و مادر بزرگم بزرگ شده ام مادرم هم ازدواج مجدد کرده شوهرم از مادرم که ازدواج کرده متنفر است و می گوید یاباید با مادرم یا با مادر بزرگم ارتباط داشته باشم کلا آدم سختگیری هم هست من رابطه ام را با همه دوستانم قطع کرده ام خوشبختانه کارمند هستم و به این بهانه می توانم بیرون بروم و 4تا ادم ببینم خدا می داند اگر شاغل نبودم چگونه زندانی ام میکرد اومعتقد است در مورد خانواده اش همانندیک پدر و برای مادرش همانند همسر وظیفه دارد و تمام کارهایشان از ریزو در شت با همسرم است دیگر از این زندگی خسته ام توان مقابله و تحمل هم ندارم م یخواستم نظر شما را در مورد جداییام از این آقا بپرسم چون در آن صورن میتوانم آزاد زندگی کنم می توانم مادر بزرگ پیرم را که یک عکر زحمتم را کشیده یک بار به دکتر ببرم می توانم با خانواده ام برای تفریح شام ببریم بیرون می توانم مامانم را ببینم میتوانم آرامش اعصاب داشته باشم و... مشاوره هم رفتیم ولی فایده نداشته الان واقعا درمانده هستم خانواده ام میگویند تاجوان هستی به فکر خودت باش و بقیه عمرت را تلف نکن واقعا هم در این 6 سال آب خوش از گلویم پایین نرفته است خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید آیا جدایی بااین شرایط برایم بهتر نیست درضمن اعصابم خیلی ضعیف شده برسر کوچکترین موضوعی ناراحت می شوم تنها دلخوشیهایم سر کار آمدن و شستن و رفتن و خوردن و... هستند بطور کلی همسر من وابسته ،بددل ، سختگیر است و در صورت عصبانیت همه وسایل را میشکند ایا جدایی برایم بهتر نیست ؟