دفتر حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی): موی مصنوعی خود زینت است و باید پوشانده شود. دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی): با توجه به اینکه اگر دختران مسلمان و متدیّن دروس عالی را نخوانند تنها افراد بی بند و بار و لامذهب پست های مهم را اشغال می کنند، به افراد متدیّن اجازه داده می شود که حجاب را در خصوص مواردی که ضرورت دارد رعایت نکنند، ولی در غیر آن موارد حتماً مراعات نمایند. دفتر حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی (مد ظله العالی): از اهتمام شما به رعایت مسائل شرعی تقدیر می شود. بطور کلی بانوان باید خود را با چادر و مانند آن از نامحرم بپوشانند و در استفاده از موی مصنوعی و کلاه گیس موجب رواج بی بندو باری و از جهات دیگر مانند ایجاد مفسده و اختلاط مردو زن می شود، اشکال دارد. پاسخ حضرت آیت الله مهدی هادوی تهرانی (دامت برکاته) به این شرح است: اگر تحصیل برای شما ضروری است و امکان تحصیل در جایی که مانع حجاب شما نشوند، وجود ندارد، در این صورت با استفاده از موی مصنوعی در درس شرکت کنید و اگر این کار هم ممکن نشد، در حد ضرورت می توانید موی سر خود را آشکار نمایید. در حالت غیر اضطرار، حجاب واجب است و استفاده از موی مصنوعی هر چند در صدق عنوان حجاب کافی است، ولی چون جذابیت موی واقعی را دارد جایز نمی باشد. ولی در حال اضطرار همان گونه که اشاره شد پوشیدن موی مصنوعی بر آشکار کردن مو ترجیح دارد.
در مدت تحصیل ما را وادار به کنار گذاشتن روسری می کنند. من به جای باز کردن سرم استفاده از موی مصنوعی را ترجیح می دهم. حکم باز کردن سر و استفاده از موی مصنوعی چه می باشد؟ احتمال ممنوعیت موی مصنوعی در دانشگاه نیز مطرح است اگر مجبور باشم سرم را باز کنم و از موی مصنوعی استفاده نکنم باید چه کار کنم؟ همچنین آیا استفاده از پوشش موی مصنوعی مثل باز کردن سر است؟ اگر ممکن است جواب کامل بدهید که موجب اطمینان برای من باشد. شما را به خدا می سپارم.
دفتر حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی):
موی مصنوعی خود زینت است و باید پوشانده شود.
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی):
با توجه به اینکه اگر دختران مسلمان و متدیّن دروس عالی را نخوانند تنها افراد بی بند و بار و لامذهب پست های مهم را اشغال می کنند، به افراد متدیّن اجازه داده می شود که حجاب را در خصوص مواردی که ضرورت دارد رعایت نکنند، ولی در غیر آن موارد حتماً مراعات نمایند.
دفتر حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی (مد ظله العالی):
از اهتمام شما به رعایت مسائل شرعی تقدیر می شود. بطور کلی بانوان باید خود را با چادر و مانند آن از نامحرم بپوشانند و در استفاده از موی مصنوعی و کلاه گیس موجب رواج بی بندو باری و از جهات دیگر مانند ایجاد مفسده و اختلاط مردو زن می شود، اشکال دارد.
پاسخ حضرت آیت الله مهدی هادوی تهرانی (دامت برکاته) به این شرح است:
اگر تحصیل برای شما ضروری است و امکان تحصیل در جایی که مانع حجاب شما نشوند، وجود ندارد، در این صورت با استفاده از موی مصنوعی در درس شرکت کنید و اگر این کار هم ممکن نشد، در حد ضرورت می توانید موی سر خود را آشکار نمایید.
در حالت غیر اضطرار، حجاب واجب است و استفاده از موی مصنوعی هر چند در صدق عنوان حجاب کافی است، ولی چون جذابیت موی واقعی را دارد جایز نمی باشد. ولی در حال اضطرار همان گونه که اشاره شد پوشیدن موی مصنوعی بر آشکار کردن مو ترجیح دارد.
- [سایر] به نام خدا با سلام و تشکر از زحمات بی دریغتان سوالی داشتم ولی می خواهم قبل از آن کمی از خودم بگویم سپس سوالم را مطرح کنم من دختری 18ساله(البته وارد 19 شده ام یعنی 18سال و 5ماهه) که امسال در کنکور در رشته ی مهندسی کشاورزی دانشگاه شاهد (سراسری ) قبول شده ام ودر دانشگاه علوم حدیث هم به صورت مجازی و اینترنتی درس می خوانم . در یک خوانواده ی مذهبی بزرگ شده ام که البته فامیل مذهبی نداریم و فقط دوستان خوانوادگی که داریم مانند مامذهبی و معتقد به دین هستند حالا سوالم : در چند هفته ی قبل خواستگاری داشتم که از لحاظ مذهبی و اخلاقی مالی و شغل مناسب بود ولی مشکل اینجا است که این فرد شرطی دارد مبنی بر اینکه همسر شان نباید کار کند و درس دانشگاهی الان را هم رها کنم چون معتقد هستند که دانشگاه ها وضع مناسبی ندارند و ترجیح می دهند همسرشان از راه های مجازی وغیر حضوری درس بخوانند با کار نکردن مخالفتی ندارم ولی در رابطه با درس همه می گویند حیف است زحمت کشیده ای و پدرم هم از شخصی خواستند که در کنار کعبه استخاره کنند که البته من براساس حرف شما گفتم که استخاره بین دو چیز یکسان است نه اینکه با این شرایط چه جوابی بدهیم و به هر حال استخاره بد آمد و پدرم می خواهد که جواب منفی بدهم ولی من هنوز این مسئله را قابل فکر و تامل می دانم ( به نظرم شاید بتوانم درسم را رها کنم ولی می ترسم بعدا پشیمان شوم )
- [سایر] سلام خسته نباشید اینجانب حدود 5 ساله ازدواج کردم و دارای 2 فرزند پسر به سنهای 4 و1 ساله دارم و شاغل دستگاه دولتی می باشم و شوهرم از بستگان نزدیک میباشد از اوایل زندگیم مشکلات زیادی تابه حال تحمل کردم عصبانی حال و پرخاش گر می باشد بد دهن و کم حوصله است و شخصیتی مثل زنها دارد و دائم درحال بحث کردن در باره اطرافیان می باشد که اون چی گفت ، فلانی چکارکردو حتی این همه دنبال وام و خونه و ضامنهای بانکی هستم ولی اصلا قدر شناس نیست و دائم پشت سرم بدگویی میکند و اینکار مراخیلی آرزار میدهد و شخصیتم راپیش خانواده اش خورد میکنه با بچه دار شدنم گفت خوب میشم اما فایده ای نداشت خیلی تحمل کردم ولی دیگه طاقتم سر رفته ترا خدا من چکار کنم تا قدر زحمتهایی که براش میکشم را بداند و از خوبیهای صحبت کنه نا به دروغ پشت سرم حرف بزنه دائم بهم نفرین میکند اخلاق زنانه دارد کدام مردی به زنش میگوید سرطان بگیری یا فلج بشی یا انشالله دست و پات فلج بشه و ...... ترا خدا کمکم کنید بخاطر بچه هاکه فکر طلاق را نکنم جواب سوالم را در پاسخهای عمومی بدهید به ایمیلم نفرستید چون پیدایش نمیکینم
- [سایر] سلام ممنون از اینکه بعد از 60 بارپیام گذاشتن جواب من را نمی دهید پسری هستم حدوداً 23 ساله دارای مدرک لیسانس و در حال حاضر در شرکتی مشغول کارآموزی هستم و تا سه چهار ماه دیگه باید برم سربازی پدری دارم 62 ساله که سالها است با جود اینکه مادرم درقید حیات هستند با خانمی صیغه کرده و حدوداً 4 تا 5 سال است که از این موضوع با خبر شده ایم (یک خواهر و برادر بزرگتر هم دارم و هر دو ازدواج کرده اند) چند بار سر این موضوع کار به دعوا هم کشید و او این رابطه را انکار می کرد و الان هم همینطور خودم هم وضع روحی مناسبی ندارم خیلی هم دوست دارم ازدواج کنم ولی نه شخصی را می شناسم و نه شرایطش را دارم نه پولی دارم ناگفته نماند که از دو نفر هم در دانشگاه تقریبا خواستگاری کردم و جواب رد شنیدم و هنوز هم سربازی نرفته ام و از پدرم هم با این وضع توقعی ندارم چون خرجی مان را هم به زور می دهد (البته من با او صحبت نمی کنم یعنی قهر هستم) و خیلی احساس تنهایی می کنم تا جایی که گاهی وقتها فکر خودکشی به سرم می زنه لطفا مرا رهنمایی بفرمایید
- [سایر] یا سلام من حدود دو سال است با دختری در دانشگاه آشنا شده ام که حدود دو سال از خودم بزرگتر است اما این مسئله یعنی اختلاف سن برای من اهمیت خاصی ندارد،ما همدیگرو دوست داریم و خودم شخصا واقعا دوستش دارم و عاشق او هستم و هیچکدام ما حاضر به جدا شدن از هم نیستیم اما بعضی از کارهای او که جز فرهنگ خانوادشون هست منو حسابی عصبی و نگران کرده به عنوان مثال او با دامادشون موقع سلام دست میده و با موی باز و لباس خانگی مقابل دامادشون حضور داره،من فرد غیرتی ای هستم و از این کارها تنفر دارم و باعث شده که در کنار احساس عشقم نسبت به او احساس تنفر هم داشته باشم اما حاضر به جدایی نیستم بلکه میخوام مشکلمون حل بشه بارها باهم سر این موضوع حرف زدیم اما میگه که من الان نمیتونم به خانوادم بگم به دامادمون دست نمیدم یا جلوش روسری سرم کنم اما هروقت باهم ازدواج کنیم میتونم بگم که تو خوشت نمیادو این مشکلو برطرف میکنم،لطفا من را راهنماییه کامل کنید که چه کار کنم؟
- [سایر] با عرض سلام و روز بخیر در دوران دانشجویی با همکلاسیم (دختر) آشنا شدم و بیشتر اون به رابطه با من تمایل داشت، مرتب به هم پیام میداد و زنگ میزد ولی همش مربوط میشد به درس و دانشگاه. دانشگاه که تموم شد، رابطمون قطع شد. چند وقت پیش به یادش افتادم اتفاقی، که به نظر خودم کار خدا بود، زنگ زدم بهش و رابطه از سر گرفته شد. گذشت تا اینکه تو محل کارم نیاز به منشی داشتیم، سفارش کردم و اومد اونجا مشغول به کار شد. تازه که اومده بود دائم بهم پیام میداد و بهم ابراز محبت میکرد (خیلی زیاد). اولش برام عادی بود و بعضی وقتا کلافم میکرد ولی کم کم بهش وابسته شدم. از اون طرف اون کم کم سردی نشون داد و رابطشو هر روز باهم کم کرد. من که بهش وابسته شده بودم، بهش اعتراض کردم و گفتم چرا عوض شدی و ازم یاد نمیگیری. اونم که همش صادقه و اصلن دروغ نمیگه، گفت سرم تازگیا خیلی شلوغ شده و یادم میره. منم چند بار بهش گیر دادم ولی اون تغییر نکرد (البته گاهی هم مثل قبل بهم پیام میداد و میخواست نشون بده که عوض نشده). چند روز پیش باز بهش کیر دادم و اون اعصابش خرد شد و دعوامون شد یه کمی و خیلی زود آشتی کردیم. به غرورم بر خورد و البته یه کمی هم میترسیدم از گناه این رابطه، باهاش قطع رابطه کردم و نرفتم سراغش. از این ماخرا چند روزی میگزره و خیلی دارم اذیت میشم، کم خواب شدم و همیشه تو فکرشم. لطفا یه راه حل خوب بهم پیشنهاد بدین تا راحت شم. یه نکته: دختره اصلن اجتماعی نیست و ترجیح میده همیشه تنها باشه ولی چون من به نظر خودش خیلی عالی بودم باهام رابطه داشت.
- [سایر] سلام حاج آقا سال نو مبارک لطفا فقط خوتون مطالعه کنیدو اگر میشه سریع جواب بدهید من می خواستم با مشاور صحبت کنم ولی مشاور مطمئن یکی بیشتر نمیشناسم که تا خرداد وقت ندارن من هم با مشاوره با هر کسی میترسم که تازه گمراه بشم لطفا جواب بدید. ... و خودم هم تقریبا نسبت به بقیه دوستان مذهبی تر هستم تا امروز خاستگاران زیادی داشتم که بیشتر اونها به خاطر سخت گیری من در مسائل مذهبی رد شدن البته مسائل دیگه مثل ظاهر هم برام مهم بوده حدود یک ماه پیش از طریق چت با پسری 28ساله کارشناسی ارشدالکترونیک هستند و مادرشون دکترا روانشناسی و پدرشون دکتر مغز و اعصاب آشنا شدم که بر خلاف بقیه خاستگارهام تمام مواردی که مد نظر من بود رو داشت ( تحصیلات و ایمان و اخلاق )من اهل دوستی نبوده و نیستم اون هم قصدش ازدواج بود من هم از طریق تلفن ارتباط رو ادامه دادم و چون مطمئن بودم قصدش ازدواج و خواستگاری رسمی مادرم رو در جریان گذاشتم (البته ایشون نمیدونن که مادرم مطلع هستن )ولی چون ایشون اهل تهران بودند دیدار به زودی امکان پذیر نبود قرار شد هرکدوم یه فیلم کوتاه از خودمون ارسال کنیم همین اتفاق افتاد (البته فیلم من با حجاب کامل و فقط تبریک سال جدید بود)بعد از ارسال فیلم و عکس من راستش زیاد خوشم نیومد ولی گفتم اگر همه چیزهایی که گفتن درست و راست باشه شاید بشه این مورد رو در نظر نگرفت بعد از اون مورد من گفتم به نظر من در حد آشنایی لازم ما به قدرکافی صحبت کردیم بهتر بقیه موارد بمونه برای وقتیکه شما به طور رسمی اومدین ایشون شماره منزل ما رو داشتن من هم ادرس خانه و محل کار و شماره تلفن منزلشون رو داشتم که گفته بودم اگر با خانواده مطرح کردم برای تحقیقات بدن ایشون هم داد بعد از 2 روز که تماس قطع شد تماس گرفتن و با لحن دعوا چرا خودت تصمیم گرفتی ؟ چرا زنگ نزدی ؟ و....... نمیدنم چرا من هم قبول کردم که تماسها ادامه پیدا کنه ولی دچار شک شدم از اون زمان ایشون خیلی با اطمینان به اینده هرچی حرف مزدند من و تو خطاب میکردن ولی من می گفتم من مطمئن نیستم تا اینکه یک روز گفتم اگر جواب من منفی باشه شما چیکار می کنید ایشون تهدید کردن که من زنگ میزنم خونتون با برادرت صحبت می کنم و آبروت رو میبرم و تو از اول من و سر کار گذاشتی قصدت اذیت کردن بود و ... من گفتم نه ولی من حق انتخاب دارم شاید نتونم قبول کنم ایشون به تهدید ادامه داد راستش اول ترسیدم بعدا گفتم من که گناهی مرتکب نشدم که بترسم زنگ زدم گفتم اصالا جواب من منفی شما هم هر کاری میخواین بکنید من هم از دست شما شکایت می کنم اون موقع ماجرا عوض شد شروع به عذرخواهی کرد و گفت ببخشید من اشتباه کردم عصبی شدم همه اینکارا به خاطر اینکه تو رو از دست ندم و.... من قبول دارم عصبی هستم البته من قبلش هم فهمیده بودم از شنیدن نه عصبی میشن ولی قبول کرده بود با هم بریم پیش روانشناس تا مداوا کنه گفت من حتی سه سال پیش مادرم گفت بیا درمانت کنم قبول نکردم ولی حالا به خاطر تو پیش هرکسی که بگی حاضرم برم برای مداوا .الان من ارتباط تلفنی رو قطع کردم ولی مطمئن هستم از طریق مادر یا خواهرش برای خواستگاری رسمی اقدام میکنه نمیدونم کلا بی خیال این ماجرا بشم یا اینکه خواستگاری رو قبول کنم راستش اگر این موضوع عصبی شدن نبود به نظرم مورد خوبی یود ولی نمیدونم اصلا قابل درمان هست یا نه؟ مادرم میگن این آدم روانیه، نمیشه باهاش زندگی کرد ولی من دیدم وقتی عصبی نیستند همه چیز خوبه از نظرمذهبی هم نسبت به خیلی از همسن هاشون اطلاعات خوبی دارند و البته گفتن که رعایت هم میکنن به نظر شما من چیکار کنم ؟خواستگاری رو قبول کنم یا نه؟ از اینکه وقتتون رومیگذارید ممنون
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] بسم الله النور سلام حاج آقا مرادی امیدوارم که وقت داشته باشید تا پیام منو بخونید و بهم جواب بدهید ، واقعا به کمکتان احتیاج دارم. دختری هستم 21 ساله و دانشجوی ترم 7 ، چندی قبل یکی از پسرهای ترم بالایی ازم خواستگاری کرد 24 ساله است و معافیت پزشکی دارد (به علت دیسک کمر) و فعلا شغلی ندارد ولی فردی با ایمان است . بار اول که آمد و پیشنهاد ازدواج داد خیلی شوکه شدم اصلا تا به حال متوجه نشده بودم که به من علاقه دارد ولی چون نزدیکی های کنکور ارشد هست گفتم قصد ازدواج ندارم و از طرفی او هم بیکار است . یک ماه بعد دوباره آمد و گفت که کار پیدا کرده است، تدریس در یک آموزشگاه خصوصی و اجازه خواست که بعد از کنکور ارشد خانواده اش را بفرست برای خواستگاری رسمی ، ولی من هیچ جوابی نداشتم که بهش بدهم چون از پدرم می ترسم پدرم فردی بسیار خودرای است یک چیزی تو مایه های هیتلر! ( سال پیش پسر دوستش ازم خواستگاری کرد و بعد از یکسال علاف کردن آن بیچاره بهش جواب رد داد آخرش هم به هیچکس نگفت که چرا بعد از یکسال جواب سربالا دادن ردش کرد؟) می ترسم اگه بابام بفهمه، فکر کنه که من تو این سه سالی که دانشگاه می رفتم با این پسره دوست بودم درحالی که اصلا اینطوری نیست من با این پسره حتی یک کلمه هم حرف نزده بودم. پدرم فکر می کند که هیچ کس در حد و اندازه های خانواده ما نیست و تا به حال خواستگاران زیادی را به این علت و بدون مشورت با من و مادرم رد کرده است ولی این همکلاسی ام با بقیه فرق می کند و من یه جورایی ازش خوشم می اید بسیار چشم پاک است و خیلی هم به خدا ایمان دارد درست برعکس پدر من که از اسلام فقط نماز خواندنش را بلد است و بس. این پسره که ازم خواستگاری کرده به نظر نمی رسد که احساسی تصمیم گرفته باشد چونکه بسیار در مورد من تحقیق کرده است. با توجه به مطالعه ای که برای کنکور داشته ام و با توکل به خدا امیدوارم که از کارشناسی ارشد قبول شوم برای همین تصمیم گرفتم به این خواستکارم بگم که بعد از اینکه من ارشد قبول شدم بیاید خواستگاری یعنی چیزی حدود یکسال بعد و میدانم که قبول می کند چون گفته که تا هر وقتی که من بگم منتظر می ماند البته به شرطی که بداند که جواب من مثبت است. خواهش می کنم کمکم کنید و بهم بگید چیکار کنم؟ ایا با توجه به اینکه می دانم به احتمال زیاد پدرم قبول نمی کند بر خلاف میل خودم به همکلاسیم جواب رد بدهم یا اینکه صبر کنم تا بلکه گذر زمان همه چیز را حل کند؟ ببخشید یه خواهشی هم داشتم این پیام رو تو تلویزیون نگین چونکه بابام برنامه شما رو تو مردم ایران سلام می بینه و خیلی هم تیزه ممکنه متوجه بشه و برام دردسر ایجاد کنه. خداحافظ
- [سایر] با سلام به خدمت جناب اقای مرادی حاج اقا من تا حدودی برنامه ی شما را دیده ام و همیشه از شنیدن حرفهایتان لذت برده ام غرض از مزاحمت اینکه سوالاتی داشتم که تقاضا دارم به انها جواب بدهید. من دختری 20 ساله هستم که در سال اول ورودم به دانشگاه(تقریبا 2 سال پیش ) اقایی که هم کلاسی ام بود به من ابراز علاقه کرد و من هم بعد از مدتی به او علاقه مند شدم و به او جواب مثبت دادم. البته فقط مادرم از جریان خبر داشت و مرتب مرا نصیحت می کرد ولی من به حرفهایش گوش نکردم و مدتی با ان اقا دوست بودم .البته تو رو خدا فکر بدی در مورد من نکنید قصد ما فقط ازدواج بود و این دوستی برای شناخت بیشتر و جور شدن شرایط ازدواج . دو ترم که گذشت او برای امدن به خاستگاری اقدام کرد ولی پدرم حتی با امدن انها به منزلمان مخالفت کرد چه برسد به جواب مثبت .و دلیل مخالفتهای پدرم نداشتن شغل وسن کم (21 سال )و نرفتن به سربازی بود. دیگر ارتباطمان را با هم خیلی کم کردیم و فقط در حد ایمیل با هم ارتباط داشتیم.این اقا یک شب خوابی دید که تعبیرش این بود که خدا بهش توجه خاصی داره .از اون روز به بعد رفتارش به کلی تغییر کردو به قول خودش هر روز به خدا نزدیکتر میشه . حالا چیزایی میگه که من واقعا تعجب میکنم .مثلا میگه قبل از ازدواج باید بگی که این چیزها رو در اینده قبول میکنی. اون میگه نباید جشن عروسی بگیریم چون گناهه و در عوضش به زیارت میریم - میگه زن نباید بیرون از خونه کار کنه چون مجبور میشه با نامحرم ها برخورد داشته باشه و در نتیجه گناه کنه - میگه بعد از ازدواج باید هر دومون 10 سال برویم حوزه درس بخونیم-میگه توی زندگی اینده قصد داره تلویزیون رو از زندگیش حذف کنه- گوشت نخوره- و تا می تونه روزه بگیره و میگه همسرش هم این کارها رو در حدی که می تونه باید انجام بده-حاج اقا با این حرفایی که میزنه دیگه نمی خوام باهاش ازدواج کنم و دیگه هیچ علاقه ای بهش ندارم .چون به نظرم اون دچار اشتباه شده . و خدایی زندگی کردن به این چیزا ربطی نداره. از طرفی مغرورتر و لجبازتر از اونیه که از حرفش برگرده خواهش می کنم شما بگید حاج اقا این کارا به نظر شما درسته یا نه؟ایا زندگی خدایی اینجوریه؟ در ضمن من توی یه خانواده ی مذهبی بزرگ شدم و نمازو روزه و قران رو هیچ وقت فراموش نکردم. و تنها گناه بزرگی که مرتکب شدم دوستی با او بود ولی بعد توبه کردم و الان دیگه باهاش قطع رابطه کردم و مطمئنم خدا منو بخشیده. حاج اقا ازتون تمنا دارم پاسخ سوال مرا بدهید.با تشکر از شما
- [سایر] سلام فوری لطفا 27ساله کارشناس گرافیک شاغل خواستگاری 30 ساله ترم آخر کارشناسی ارشدوشاغل در بخش پژوهشی دانشگاه دارم(توسط یکی از آشنایان معرفی شده) 2مرتبه باهم ملاقات داشتیم .بار اول از ظاهرش اصلا خوشم نیامد و شرایط باعث شد که برای باردوم ملاقات کنیم . باردوم متوجه شدم که ظاهرش را می توانم بپزیرم. اماااااااااااااااااااااااا چیز های دیگری دیدم که نمی دانم جزئی از شخصیتش است یا شرایط ایجاب می کند 1.عمدا یک cd خریدم برای دیدن عکس العمل حتی تعارف به حساب کردن هم نکرد(توضیح:من احتیاج مالی ندارم ولی مرد خسیس را دوست ندارم) آیا خسیس است یا در این مرحله لزومی برای این کار ندیده؟ 2.خیلی سوال میکند. فضول و بد دل یا مداخله گر است یا کنجکاو برای انتخاب؟ 3.از خودش تعریف می کند نمی دانم خودشیفته است یا احساس حقارت دارد یا می خواهد برای جلب نظرم خودش را خیلی خوب جلوه دهد؟ 4.اسرار به ادامه تحصیلم دارد نمی فهمم چرا؟ من موافقم که درس بخوانم ولی کلا با مجبور بودن در تمام موارد مسئله دارم 3.تا کمی بعد از غروب با هم صحبت می کردیم فقط تا قسمتی از راه همراهیم کرد . مرد مسئولی نیست که یه خانم رانرسوند یا در این مرحله لزومی ندید.(البته وسیله ندارد ولی حداقل می توانست برایم تاکسی بگیرد) 4. جلسه اول گفت برای مقطع دکترا برای چند سال برنامه زندگی در کشور دیگری را دارد. جلسه دوم من اعلام کردم نمی توانم کردم گفت خیلی هم جدی نبوده از کجا بفهم بدها مجبورم نمی کند. 5.حرفی زد که من در جواب گفتم با این حرف شما مخالفم سعی در ترجمه حرفش و این که من اشتباه می کنم برآمد قبل از اینکه من منظورم را بیان کنم بعد که گفتم پذیزفت ولی شک کردم که مبادا اهل جبهه گرفتن باشد یا روراست بگم نمیخوا رو بده. 6.در کل آدم عاطفی زود رنج حساس با توقع حمایت همه جانبه دارم.برام مهم که احساس کنم یه مرد ازم حمایت میکنه.احساس امنیت از کجا بفهمم این آقا این شخصیت رو داره یا نه از اون دسته مرد هایی که با خود رای یا بی مهره یا بد اخلاقه و یا در گیر کار و درس یا چیز های دیگه مثل بد دلی یا خساست متقابلا اهل محبت کردن و احترام گذاشتن هستم.ولی در کل اسیر نیستم حالا اسرارمی خوان با خانواده بیان می گن خانواده براشون مهمه که اگه راست بگن یه امتیاز مثبت داره من هم موافقم چون خانواده برام اهمیت دارن ولی سر انتخاب این آقا یک دنیا شاید دارم. گرفتاری های شما را درک می کنم ولی خیلی به کمکتون نیاز دارم خواهش می کنم راهنماییم کنید . ممنون از لطفتون و به شدت التماس دعا