سؤال شما اجمال دارد، اگر زن فرزندان ذکور را از ارث محروم کند دیگر معنا ندارد ارث بین چهار نفر تقسیم شود.شاید منظورتان این است که مادر پسران را از سهم بیشتر،نسبت به دختران محروم کند؟ باید توجه داشته باشید که بحث میراث یکی از پیچیده ترین احکام فقه اسلام است. که در قرآن و روایات قوانین و دستورات مهمی برای تقسیم آن بیان شده است که باید مورد توجه قرار گیرد. تمام فرض های ارث را به طور کامل می توانید در سؤال 3254 (سایت: 3943) همین سایت ببینید. از طرفی والدین(پدر یا مادر) نمی توانند فرزندان خود را از ارث محروم کنند. [1] بر طبق آیات قرآن و تأیید روایات اهل بیت (ع) که در سؤال مذکور آمده است،سهم ارث فرزندان پسر دو برابر فرزندان دختر است، و مادر یا پدر نمی توانند در این باره دخل و تصرفی داشته باشند. آنچه از شوهر به زن ارث رسیده است، مانند ما بقی اموال زن، در اختیار اوست و فرزندان، تا زمان حیات مادر حق هیچ گونه تصرفی در آن ندارند.مادر می تواند همه یا مقداری از آن را به هر کدام از فرزندانش که می خواهد ببخشد،البته باید توجه داشته باشد که بخشش، موجب اختلافات خانوادگی و درگیری بین فرزندان نشود. [1] برخی از موانع شرعی منع ارث از جمله قتل را در سؤال 4023 (سایت: 4918) همین سایت ببینید.
آیا مادری با داشتن 2 فرزند پسر و 2 دختر، پس از مرگ همسرش، میتواند فرزند ذکور خود را از سهمارث خود محروم و مابقی که متعلق به شوهرش بوده را به طور مساوی بین 4 فرزند تقسیم نماید، در واقع سهم فرزند ذکور اول نسبت به مابقی کمترین حد میباشد؟ این مسئله از نظر خدا اشکال ندارد که بین فرزندان فرقی گذاشته شود؟
سؤال شما اجمال دارد، اگر زن فرزندان ذکور را از ارث محروم کند دیگر معنا ندارد ارث بین چهار نفر تقسیم شود.شاید منظورتان این است که مادر پسران را از سهم بیشتر،نسبت به دختران محروم کند؟ باید توجه داشته باشید که بحث میراث یکی از پیچیده ترین احکام فقه اسلام است. که در قرآن و روایات قوانین و دستورات مهمی برای تقسیم آن بیان شده است که باید مورد توجه قرار گیرد. تمام فرض های ارث را به طور کامل می توانید در سؤال 3254 (سایت: 3943) همین سایت ببینید. از طرفی والدین(پدر یا مادر) نمی توانند فرزندان خود را از ارث محروم کنند. [1] بر طبق آیات قرآن و تأیید روایات اهل بیت (ع) که در سؤال مذکور آمده است،سهم ارث فرزندان پسر دو برابر فرزندان دختر است، و مادر یا پدر نمی توانند در این باره دخل و تصرفی داشته باشند. آنچه از شوهر به زن ارث رسیده است، مانند ما بقی اموال زن، در اختیار اوست و فرزندان، تا زمان حیات مادر حق هیچ گونه تصرفی در آن ندارند.مادر می تواند همه یا مقداری از آن را به هر کدام از فرزندانش که می خواهد ببخشد،البته باید توجه داشته باشد که بخشش، موجب اختلافات خانوادگی و درگیری بین فرزندان نشود.
[1] برخی از موانع شرعی منع ارث از جمله قتل را در سؤال 4023 (سایت: 4918) همین سایت ببینید.
- [سایر] در یک حادثه رانندگی بین خودروی سمند و پژو 405 8 نفر فوت گشته اند به شرح ذیل: الف:خودروی سمند با 4 نفر سرنشین که راننده ودخترش و پسرش فوت نموده و همسرش از لحظه تصادف (24/12/85) تا این لحظه در کما بسر می برد و ضریب هوشی حدود 5-6 واز نظر روان شناس پزشک قانونی سفیه می باشد. راننده این خودرو برادر این جانب بوده است. ب: خودروی پژو 5 نفر کشته و مقصر می باشد. پ: ظاهرا پدر و دختر پس از چند دقیقه فوت می نمایند و مادر و پسر توسط آمبولانس از محل تصادف با فاصله زمانی حدود یک ساعت به بیمارستان منتقل می شوند و پسر در بین راه در آمبولانس فوت می کند. ت:با توجه به نظریه پزشکی قانونی زمان دقیق فوت پسر مشخص نیست. توضیح حکم دادگاه: "همسر مرحوم 4/1 سهم الارث واز باقیمانده 3/2 به پدر مرحوم و3/1 به مادر مرحوم." سؤال: خانواده همسر مرحوم (که در کما بسر می برد) به استناد اینکه فرزند در بین راه به بیمارستان فوت نموده لذا به حکم صادره اعتراض دارند که سهم پسر به مادر می رسد. 1. آیا حکم صادره صحیح است؟ 2. اگر حکم صحیح نمی باشد تقسیم سهم الارث از نظر شما باید چگونه باشد؟ 3. با توجه به احکام اسلام آیا این خانواده می توانند اعتراضی داشته باشند؟ (نسبت به زنده بودن پسر بعد از پدر) 4. وضعیت اینجانب که برادر مرحوم هستم و بنا به خواست پدرم قصد داریم این اموال رادر امور خیریه و احداث مدرسه صرف نماییم (چون فرزندی از برادرمان به جا نمانده)چیست؟
- [سایر] .1سلام وخسته نباشید از سایت خوب شما ممنونم لطف\"اگر امکان داره بیشتر در برنامه های تلویزیون شرکت کنید باتشکر 2.دختر 34ساله مجرد دکترای تخصصی 3.با توجه به خانه ما وتجربه ای که من دارم ما به توضیح در مورد هرسه نوع اداب احتیاج داریم چون نه رفتار پدرومادرها باهم خوبه نه ارتباط انها با فرزندان ونه رفتار فرزندان با پدر ومادرها 3.درمورد تبعیض بین فرزندان هم به والدین تذکر بدهید چون باعث عقدهای شدن بچه ها میشن مثل من که بعدازاین همه سال هنوز پرازکینه وتنفرم نسبت به والدینم پدرم بسیار پسر دوست است پسر را خدا ودختر مایه خفت وننگ 4.از تبعیض وبی عدالتیش دیوانه شدم خیلی تلاش کردم بی خیال بشم ولی نشده حتی پیش روانشناس وکارشناش دینی هم رفتم 5.الانم که دیگه پیروفرتوت شده بخاطر اینکه به من وخوهرانم ارث تعلق نگیره تمام اموالش را بنام برادرانم کرده 6.در گذشته خیلی باهاشون بدرفتاری میکردم از 4سال پیش توبه کردم ولی درظاهرباهوشون خوبم قلب\" ازشون متنفرم ایا این نفاق نیست نمی توانم ببخشمشون برام دعا کنید از این وضیعت روحی نجات پیداکنم 7. با ازدواجم مخالف هستند ودعا میکنند تا اخرعمرشون من کنارشون باشم وقتی به دعاها فکر میکنم دلم میخواهد کتکشون بزنم واقع\"خدا این دعا را مستجاب میکند 8.خواهش میکنم جواب بدهید تا بلکه کمی ارام شوم
- [سایر] با اینکه احکام پروردگار ابدی است و تا روز قیامت جاری است و تغییر نمی یابد، چگونه است که در برخی موارد این مطلب صحت ندارد؟ مثلا: 1 – اگر حق طلاق از نظر قرآن در اختیار مرد است، چگونه می¬توان این حق را در شرایط ضمن عقد ازدواج به زنان تفویض کرد؟ 2 – در مورد دیه اهل کتابی که در جامعه اسلامی زندگی می¬کنند که قرآن آن را نصف قرار داده است، چگونه مجمع تشخیص مصلحت نظام (زیر نظر ولایت فقیه) آن را برابر با مسلمانان تصویب کرده است و اجرا می¬شود؟ 3- در مورد ارث که نسبت دو به یک برای پسر و دختر حکم شده است، چگونه می¬توان آن را به وسیله وصیت نامه ولی یا بذل از جانب پسر تغییر داد؟ 4 – اگر اختلاط زن و مرد در اسلام حرام است، چطور در طواف کعبه در حالی که در حال احرام، زن و شوهر نسبت به هم حرام می¬شوند، این اختلاط میلیونی اشکال ندارد؟و ... بر اساس آنچه گفته شد؛ اولا: در مورد موضوع اول همین الآن مجامع حقوق بشری غرب و ضد انقلاب فشار می¬آورند و تبلیغ می¬کنند که این حق ناعادلانه است و باید در نظام حقوقی ایران تغییر کند. فکر نمی¬کنید با تفویض حق طلاق به زن در شرایط ضمن عقد، عملا نظر آنها پیاده می¬شود. اگر ما برای آنها استدلال می¬کنیم که این حکم خداست و غیر قابل تغییر، پس این کار چگونه انجام می¬شود و قانونی و شرعی است؟ یعنی با توافق مرد و زن آیا می¬توان حکم خدا را تغییر داد؟ ثانیا: در مورد موضوع دوم، مجمع تشخیص، علت تصویب آن را پاره¬ای از ملاحظات برای زندگی اهل کتاب در ایران اعلام کرده است، آیا خدا این ملاحظات را نمی¬دانست؟ و اگر این ملاحظات واقعا عینی و حقیقی هستند وضع این حکم از جانب خدا نقض غرض است!! و با حکمت او در تقابل.
- [آیت الله مکارم شیرازی] بچّه دار شدن تعدادی از زوجین به دلایل طبّی، به طور طبیعی مشکل بوده، و لازم است که از روشهای درمانی مختلف برای کمک به آنها استفاده شود. یکی از این روشها، لقاح خارج از رحمی می باشد; به این معنا که تخمک را از زوجه و نطفه را از شوهرش گرفته و آنها را با هم مخلوط نموده، تا از اختلاط و امتزاج تخمک و نطفه، جنین حاصل شود، سپس این جنین به رحم زوجه منتقل شود، تا حاملگی و بعد زایمان صورت گیرد. لازم به تذکّر است که جنین ها هنگام انتقال به رحم، فقط 24 تا 48 ساعت از زمان لقاحشان گذشته، و دارای 4 الی 8 سلول می باشند. گاهی از اوقات، تعداد جنین های حاصل از نطفه زن و شوهر بیش از حدّ نیاز است، که در این صورت اضافه بر نیاز منجمد شده، و پس از زایمان زن با رضایت زوجین، جنین ها از رده خارج و دور ریخته می شود. از طرف دیگر، تعدادی از زوجها وجود دارند که به دلایل طبّی، به هیچ وجه صاحب فرزند نمی شوند; امّا برای برخی از آنها، این امکان از نظر طبّی وجود دارد که جنین های مازاد دسته اوّل را در صورت عدم نیاز زوجین، به رحم آنان انتقال داد. سؤالاتی که در این زمینه مطرح می شود عبارتند از: 1. انتقال این جنین های بارور نشده به رحم زن ثالث از نظر شرعی چگونه است؟ 2. در صورت عدم نیاز زوجین به جنین خود، آیا موافقت آنها برای هدیه جنین به غیر لازم است؟ 3. آیا والدین صاحب جنین می توانند در ازای اهدای جنین خود وجهی دریافت نمایند؟ 4. آیا ارائه مشخّصات اهداکنندگان جنین به دریافت کنندگان و برعکس لازم است؟ 5. در صورتی که فرزند پسر باشد، آیا با زنی که در رحم او بزرگ شده، محرم است؟ 6. در صورت دختر بودن فرزند، آیا با شوهر مادر جانشین محرم است؟ 7. والدین فرزند حاصل چه کسانی هستند؟ 8. ارث این بچّه ها پس از تولّد چگونه است؟ 9. در صورت موافقت قبلی والدین صاحب جنین (صاحب نطفه و تخمک) در اهدای جنین خود، آیا می توانند پس از تولّد نوزاد و یا سالها بعد، از شخص ثالث متقاضی استرداد طفل شوند؟
- [سایر] با عرض ادب و خسته نباشید شدید در مورد انتخاب دختر خانم درخواست کمک دارم تعداد فرزندان خانواده من و او هر کدام 3 نفر محل سکونت تهران وضعیت اقتصادی متوسط هر دو مذهبی 2 ماهی است به خواستگاری دختر خانومی 23 ساله رفتم و سن من 28 سالی هست. تمامی افراد خانواده دختر و پسر باهم مچ و بسیار خواهان همدیگر هستیم. از لحاظ تفکرات دینی، سیاست، سطح تحصیلات (هر دو لیسانس مهندسی) ،هر دو عاشق سفر و طبیعت و طبقه اجتماعی هر دو متوسط و همسان هستیم . همچنین هر دو همدیگر را پسندیده ایم ، ولی از لحاظ های شباهت در خلق وخو و وقت گذرانی باهم متفاوت هستیم با تست های روانشناسی متوجه این شدم که آدم برونگرا، از نوع آدم بصری-جنبشی هست و در مقابل او من آدم درونگرا و از نوع لمسی هستم. در زیر این موارد را در او یافتم که شاید برای ازدواج کم اهمیت نباشه: 1- اون گفته " نمیتونم زیاد یکجا بشینم و دیگران به من میگن شیطون و از دیوار راست بالا میروم." او اگر به بیرون خانه برود نیومده اگه دوستاش قرار بزارند دوباره میره بیرون ؛ در حالی که من برم بیرون نیاز به چند ساعت استراحت دارم یعنی جنب جوش او بیشتر از منه که فکر میکنم از نظر او تنبل به نظر بیام 2- با اعتماد به نفس تر اجتماعی و خوش برخوردتر و به گفته خودش باهوش تره . مثلا در کلاس دانشگاه همیشه نفر اولی هست که به پای تخته سیاه میرود اما من همیشه کنج کلاس بودم و نفر آخری بودم که تمایل به پای تخته رفتن را داشتم– میترسم توی زندگی اقتدار مردانم بشکنه. او که 6سال کوچکتر از من هست رئیس شه و من مرئوس 3- او خیلی خیلی زیاد اهل مهمانی و گردش و تفریح و خوشگذرانی است و دوستدارد همه درآمدش را هزینه سفر و رستوران ،خرید لباس کند. در حالیکه به او گفتم بعضی روزها نیاز به خانه نشینی و خلوت کردن با خودم دارم و او در این باره به فکر فرو رفته و نگران است- میترسم روزی تعطیلی که جایی نبردمش غوغا کنه جالبه بدانید او در سن نوجوانی پدر خود را از دست داده و فرزند اول و متولد آبان 1370 هست . به نظر من او هنوز در تب و تاب نوجوانیست و هنوز افکار دخترانه دارد و بعد ازدواج کمی بهتر میشود 4-خیلی خیلی مهم: احتمال میدم هوش هیجانی من نسبت به او ضعیف باشه چون او برونگرا و من درونگرام. او از نوع بصری و جنبشی است و من از نوع لمسی واقعا نمیدونم چقدر این درونگرا و برونگران بودن و نوع لمسی و بصری و جنبشی و ... چقدر برای ازداواج مهم است؟
- [سایر] 1- آیا در قرآن کریم در مورد تقسیم بندی زنای محصنه و غیر محصنه مستنداتی وجود دارد ؟ 2- نظرتان در مورد آیات زیر و خطبه حضرت رسول(ص) چیست: الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنْ الْمُؤْمِنِینَ. الزَّانِی لاَ یَنکِحُ إلاَّ زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لاَ یَنکِحُهَا إِلاَّ زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ [سورهی النور، آیات 2- 3] ترجمه: زن زناکار و مرد زناکار، به هرکدامشان صد تازیانه بزنید، و اگر به الله و روز دیگر ایمان دارید نباید که شما را نسبت به ایشان ترحمی بگیرد؛ و باید که شکنجهشان را گروهی از مؤمنین نظاره کنند. مرد زناکار بهجز با زن زناکار یا زن مشرک نکاح نمیکند، و زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک نکاح نمیکند؛ این برای مؤمنین حرام است. دربارهی زن شوهرداری که مرتکب عمل منافی عفت شود، در قرآن تصریح شده که شوهرش باید چهار گواه بیاورد که عمل را به چشم دیدهاند، و آنوقت زن را درخانه نگاه دارد. و تأکید شد که مرد و زنی که مرتکب فحشاء میشوند باید مجازات بدنی بشوند، ولی اگر توبه کردند کسی حق ندارد مجازاتشان کند: وَاللاَّتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّی یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً. وَاللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ تَوَّابًا رَحِیمًا [سورهی النساء، آیات 15- 16] ترجمه: آنهائی از زنانتان که مرتکب فحشاء میشوند چهار گواه ازخودتان بر آنها بگیرید. پس اگر گواهی دادند [که عمل را به چشم دیدهاند] ایشان (یعنی زنان مرتکب فحشاء) را درخانه نگاه دارید تا ایشانرا مرگ برگیرد یا خداوند برایشان راهی ایجاد کند. و دوتنی که مرتکب آن میشوند آزارشان بدهید؛ ولی اگر توبه کردند و اصلاح شدند دست از آنها بدارید که خداوند توبهپذیر و مهربان است. چنانکه میبینیم، درآخر این آیه گفته شده است که کسی که مرتکب فحشاء بشود، اگر پشیمان شود و ازکردهاش توبه کند، یعنی تصمیم بگیرد که دیگر مرتکب چنان عملی نگردد، نباید مجازات بشود. پیامبر اکرم دوماه پیش از وفاتش، درخطبهی حجه الوداع- که آخرین سخنرانی عمومی پیامبر است- مجازات زنان شوهرداری که مرتکب عمل منافی عفت شوند را چنین مقرر کرد: أما بعد: أیها الناس، فإن لکم علی نسائکم حقاً، ولهن علیکم حقاً. لکم علیهن أن لا یوطئن فرشکم أحدا تکرهونه، وعلیهن أن لا یأتین بفاحشة مبینة. فإن فعلن فإن الله قد أذن لکم أن تهجروهن فی المضاجع وتضربوهن ضربا غیر مبرح. فإن انتهین فلهن رزقهن وکسوتهن بالمعروف. ترجمه: ای مردم! شما را بر زنانتان حقی است و ایشان را بر شما حقی است. حق شما برآنها آنست که بر گلیمتان کسی را که اکراه داشته باشید راه ندهند، و برآنها است که مرتکب فحشای قابل اثبات نشوند؛ اگر شدند خداوند به شما اجازه داده است که بسترشان را ازخودتان دور کنید و بزنیدشان به نحوی که آسیب جسمی نبینند. پس اگر دست برداشتند حق دارند که روزی و پوشاکشان را طبق عرف دریافت دارند. این آخرین حکمی است که پیامبر دربارهی زنان شوهرداری که مرتکب زنا شوند صادر کرده است. پس ازاین سخنرانی، نزول وحی برای همیشه متوقف گردید؛ و دراینجا بود که آخرین آیهی قرآن نازل شده تأکید کرد که امروز دین اسلام به پایهی کمال رسیده است (الیَومِ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم). تنها حکمی که برای زن شوهردارِ مرتکب خطای منافی عفت دراین سخنرانی مقرر شده آنست که شوهرش باید به او فشار بیاورد تا دست از خطاکاری بردارد؟.3.-اگر زانی یا زانیه در سفر باشد و همسرش در دسترس نباشد حکمش چیست. 4-اگرزنای محصنه در خفا صورت گیرد و توبه کنند آیا نوع گناه بخشودنی است؟
- [سایر] به نام خدا و با سلام و عرض ادب و با تشکر از صبوریتان من دختری هستم 22 ساله که در سال دوم دانشگاه از طرف یکی از همکلاسی هایم که دو سال از من بزرگتر هستن و فرزند شهید می باشن تقاضای ازدواج شد.در اون سال به علت اینکه من اصلا به این مسئله فکر نمی کردم و با شناختی که از خودم داشتم با اطلاع خانواده و کسب اجازه از اونها جواب منفی دادم و بهشون متذکر شدم که من تا دو سال دیگه اصلا قصد ازدواج ندارم.ایشون از من پرسیدن که می تونن صبر کنن یا نه من بهشون گفتم که تا اون موقع هیچ چیز معلون نیست چه بسا که خودشون ازدواج کرده باشن ولی اگه خواستن که بیان باید جلوتر از اینی باشن که الان هستن.و من اون موقع هم برای شناخت ایشون مثل کسی رفتتار می کنم که انگار تازه می شناسمشون نه مثل یه همکلاسی 4 ساله.چون معتقدم که ادم ها روز به روز تغییر میکنن. و ملاک ها و معیار هاشون هم تغییر پذیرن.در عین این که ایشون همیشه از نظر شخصیتی برای من خیلی قابل احترام بودهاند.ولی ایشون به میل خودشون و با گفتن این مسئله که من تصمیم خودمو گرفتم تا الان که 2 سال از این ماجرا میگذره صبر کردن.و در این مدت من هم رفتارای ایشونو زیر نظر میگرفتم.ما به رابطه همکلاسیمون و یا یه کم بیشتر ادامه دادیم چون احساس میکردم ایشون آدم خوبی هستن .باور بفرمایید همیشه سعیم بر این بود که توی روابطمون کمترین احساسی رو دخالت ندم که بعدا پشیمونی به بار بیاره.با خانواده مشورت میکردمو سعی کردم در طی مسافرت هایی که خانوادم به محل تحصیلم یعنی اصفهان داشتن حتی در جشن فارغ التحصیلیم به نحوی با ایشون آشنا بشن و به من توی این امر کمک بکنن.درست بود که به ایشون گفتم تا دو سال قصد ازدواج ندارم ولی تو خلوت خودم به این موضوع فکر می کردم.تا اینکه بعد از گذشت دو سال به خاطر اینکه شناخت بیشتری از هم داشته باشیم با هدایت خانوادم با ایشون در مورد خیلی از مسائل صحبت کردم .باور بفرمایید من هیچ وقت فکر نمی کردم روزی از کسی با این خصوصیات ظاهری خوشم بیاد ولی همیشه حرف مادرم توی گوشم بود که ظاهر خوب مال مردمه.اخلاق خوب ماله همسره.الان که من دارم با هاتون درد دل میکنم این مشکلو دارم که ایشون در حال حاضر در یکی از ارگان های دولتی کار میکنند با درامدی ماهانه 300 هزار تومان.من تمام خصوصیات اخلاقی ایشون رو تا اون حدی که تونستم بشناسم قبول دارم.ایمانشون که از ته قلبشون میاد نه از نوک زبون.مهربونی و صداقت.ولی وضعیت مالیشون طوری نیست که منو راضی بکنه شاید یگید این اول راهه ولی من از نزدیک شاهد زندگی هایی بودم که با شناخت درست از هم شروع شده ولی درامد نامناسب حتی اصول انسانی رو زیر سئوال برده.چون من معتقدم ادم نمی تونه عشق رو بذاره سر سفره و سیر بشه.من خواستگارای زیادی دارم که از لحاظ مالی در وضعیت بسیا ر بهتری هستن ولی به علت نداشتن فرصت کافی نسبت به 4 سال دانشکاه نتونستم اونارو خوب بشناسم و تصمیم درستی بگیرم.چون در شهر کوچکی مثل کاشان اصلا این امکان نیست که من اونجوری که دوست دارم طرفمو بشناسم.الان این مشکلو دارم با کسی که از لحاظ انسانیت قبولش داری ولی از لحاظ مالی نه باید چیکار کنم؟ من هیچ وقت نتونستم با یه مشاور در تماس باشم چون نه پولشو داشتم و نه اعتمادشو ولی از وقتی که شمارو دیدم با اون ارامشی که در حرف زدنتون دارین گفتم شاید بتونید مشکل منو حل کنید.ازتون خواهش میکنم که جوابمو بدید حتی اگه براتون مهم نبود.ممنون به خاطر اینکه صبوری کردید
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] سلام آقای مرادی عزیز . صحبت های شما بسیار آموزنده و دلنشین هست . آگاهی بخشی به اقشار جامعه کار بزرگیه و شما در این امر مهم موفق بودین و از خدا می خوام همیشه به شما سلامتی و شادی عنایت کنه . آقای مرادی من دختر 24 ساله ای هستم در رشته ی علوم تربیتی تحصیل کردم و مطالعات روان شناسی دارم و سعی بر بالا بردن سطح اطلاع و دانش خود دارم . پدر من فرد بدبین و خود رای هست . هیچگاه اجازه ی تصمیم گیری در مسائل مختلف زندگی رو به من ندادند . همیشه من رو از ارتباط با دوستانم و اقوام منع کرده . اجازه ی بیرون رفتن حتی کتابخونه رو به سختی به من می دند . تو خونه چندان رابطه ی صمیمی بین اعضای خانواده نیست . من 5 برادر دارم . مادرم همیشه از طرف پدرم تحقیر شده و در گذشته تمام خاطرات من با کتک های پدرم و دعواهایی به علت مشکلاتی که خانواده ی پدر و مادرم داشتند سرشار هست . پدرم در کودکی من به من تجاوز جنسی داشتند . به هیچ عنوان خواسته های ما براشون اهمیت نداره . خوب من در این شرایط بزرگ شدم و شاید تنها کسی که من رو تربیت کرده خودم بودم و تجربیاتم .در هر صورت زمانیکه من در سن 20 سالگی بودم روحیه ی شکننده ای داشتم . به هیچ عنوان شناختی بر مسئله ی ازدواج و زندگی زناشویی نداشتم . تعدادی خواستگار داشتم . اما پدرم به هیچکدوم رو قبول نکردند و نظر من رو هم نخواستند .حدود 2 سال من خواستگاری نداشتم تا اینکه چندی پیش پسر دایی ام که در ضمن پسر عمه ام هست به خواستگاری من اومدند . این پسر 28 سالشون هست . از نظر ژنتیکی قطعا مشکل وجود داره . ایشون از سربازی به دلیل سابقه ی بیماری روانی ( دو شخصیتی بودن ) معاف شدند. میون خانواده ی من و خانواده ی ایشون سال ها مجادله بوده و هست . من به این آقا جواب رد دادم .چون در این شرایط و ضمن اینکه در مورد مسائل فکری و اعتقادات مذهبی با هم اختلاف داریم و علاوه بر این من هیچ احساس علاقه ای نسبت به ایشون در خودم احساس نکردم به نظرم ازدواج موفقی نخواهد بود . اما پدرم بعد از این که من خواسته شون رو مبنی بر ازدواج با پسر دایی ام رد کردم هر روز به من سرکوفت می زنند که دیگه کسی نمیاد و ... علت اصلی اینکه برای من خواستگار نمیاد عدم معاشرت ما با آشنایان و اقوام هست . اما ایشون این دلیل رو نمی پذیرند و می گند خودت عیب و ایراد داری که کسی نمیاد . متاسفانه وقتی هم صحبت های شما و کارشناسان دیگه رو گوش می دند تنها اون چیزی که دوست دارند رو از صحبت های شما برداشت می کنند و پدر من شخصی نیست که اشتباهاتشون رو بپذیرند و به دیگران حق بدند و اهل گفتگوی منطقی نیستند . از طرفیd من می خوام در جامعه فعال باشم تا حتی اگر ازدواج نکردم روی پای خودم بایستم اما رفتار پدرم و محدودیت هایی که می گذارند باعث شده اعتماد به نفسم در برخورد با افراد جامعه پایین بیاد . با این حال پنهانی و دور از چشم پدرم ( البته مادر و بردارانم اطلاع دارند ) به کارهای مختلفی از جمله کارهای پژوهشی و مدیریت گروهی از دانشجویان برای فعالیت های مختلفی از جمله تشکیل گردهمایی و بازدید از مکان های تاریخی و علمی می پردازم . اما باز هم به خاطر محدودیت هام در بیرون رفتن از خونه تو این فعالیت هام اونطور که در توانم هست نمی تونم فعال باشم . گذشته از این مسائل که برای شما گفتم من در گروه دانشجویی که مدیریت و مسئولیتش رو بر عهده دارم با فردی آشنا شدم که البته بر حسب همکاری در گروه باهم در ارتباط بودیم و هستیم . ایشون فردی پاک دامن ، واقع بین ، متدین و متعهد ، مسئولیت پذیر ، باگذشت هستند . من و ایشون رابطه مون بیشتر از همکاری در گروه شده و به عنوان دو دوست مستقلا با هم در ارتباطیم . ما نسبت به هم شناخت پیدا کردیم تا حدودی در این مدت یک سال هم فکری ، رفتار و روحیه ی سازگار با هم رو در خودمون مشاهده کردیم . من و ایشون به هیچ عنوان علاقه ی شدید به هم نداریم اما همدیگه رو دوست داریم و این علاقه بعد از شناخت بیشتر شکل گرفته . ایشون 1 سال و نیم از من کوچکتر هستند اما فردی باهوش و آگاه و پخته هستند . خانواده ای مذهبی دارند . من و ایشون بعد از 1 سال آشنایی و شناخت 2 ماه پیش در مورد ازدواج با هم صحبت کردیم . من با مادرم صحبت کردم و مادرم نگران این بودند که ایشون چون دانشجو هستند سرمایه ای ندارند برای تشکیل زندگی . اما با توجه به شناختی که من از ایشون دارم ( ایشون مدیر هسته های علمی دانشگاهشون هستند و فعالیت های عمرانی هم داشتند با وجود اینکه سنشون 22 سال بیشتر نیست )و البته 1 سال دیگه فارغ التحصیل می شند مطمئن هستم با کمی قناعت و صبوری و همکاری من( شاغل بودنم)می تونیم زندگی مادی رو پیش ببریم . ایشون هم با مادرشون صحبت کردند . مادر ایشون لیسانس روان شناسی دارند اما با این حال به شدت مذهبی و سنتی فکر می کنند . مادر ایشون از نحوه ی آشنایی ما رضایت ندارند و بسیار با این مسئله که من از ایشون 1 سال و نیم بزرگتر هستم مخالفت می کنند . من و ایشون تصمیم داریم از راه منطقی و گفتگو خانواده ها رو راضی کنیم و عجولانه پیش نریم . با این حال مسئله ی سن من و ایشون بیشترین مشکل رو ایجاد کرده در حالیکه ما چون بر تصمیممون فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که می تونیم زندگی خوب و موفقی در کنار هم داشته باشیم و در طول این یک سال مسئله ی سن تاثیری بر رابطمون نداشته نمی تونیم استدلال مادر و پدرشون رو قبول کنیم با این حال رضایت خانواده ی ایشون شرط هست . حالا من سوالی داشتم خدمتتون ما با به کار بردن چه روش و راهکاری می تونیم ذهنیت خانواده ی ایشون رو نسبت به سن و همچنین نحوه ی آشناییمون که خانواده ی ایشون گمان می کنند دختری که با پسری رابطه ی دوستی داشت دختر پاک و متعهدی نیست ، تغییر بدیم . به هر حال اگر شما من رو راهنمایی کنید بسیار ممنونتون می شم . فقط از شما درخواست می کنم روش درستی رو به ما بگید تا در پیش بگیریم برای کسب حمایت خانواده ها. موفق باشید و در پناه خدا .
- [سایر] درد من حصار برکه نیست ... درد من زیستن با ماهیانیست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است . سلام آقای مرادی . باز هم اومدم ازتون کمک بخوام . من 21 سالمه ، مادرم فوق العادست ، خدا رو شکر میکنم ، پدرم هم بد نیست ولی در حدّ افراطی متعصبه . ما 3تا بچه ایم ، من اولین فرزند و تنها دخترم و همین حساسییت پدرم رو تشدید میکنه . همیشه بهش احترام میذاشتم ( به خاطر عقاید ایشوون خیلی جاها پا گذاشتم رو علایقم ، مثلا ً انتخاب رشته ی تحصیلیم تو دبیرستان ) تا زمانی که دیدم این سکوت و احترام داره منو از مسیر رویاها و خواسته هام دور میکنه . نذاشت برم دانشگاه ، چون به نظرش محیط دانشگاه بده و آدم عاقل نباید خودشو در معرض گناه قرار بده ( توجه داشته باشید که ایشوون خودش دانشگاه رفته ). تا این مرحله زندگیم اطرافیانم خیلی متوجه گذشت های ریز و درشت من نشده بودن ، ولی یه رشته ی خوب ، دانشگاه سراسری ، تهران و سکوت من در مقابل مخالفت پدرم توجه همه رو جلب کرد ، هر جا میرفتیم همه با پدرم بحث می کردن شاید راضی بشه ، ولی اوون مثل همیشه مغرور ، با حس پیروزمندانه ای ، بدون توجه به احساسات من ، همه رو نا امید کرد . هیچ وقت نخواست بفهمه که تو دل من چی میگذره . از اوون به بعد خیلی ملموس ترحم اطرافیانم رو حس کردم ، میشنیدم که پشت سرم چه حرفایی میزنن ( دختر بیچاره با این همه هوش و استعداد زیر دست چه آدمی افتاده و .... ) به تدریج نا بود شدم . باور کنید من آدم ضعیفی نیستم ، آستانه ی صبر هر آدمی یه اندازه ای داره . شما نمی دونید چه قدر سخته گذرووندن زندگی با این فکر که تو میتونی اما نمیذاره . کم کم هدفمو گم کردم و این بی هدفی و سردرگمی باعث شد کاری رو انجام بدم که اوون موقع هم میدونستم اشتباهه . با پسری آشنا شدم که خدارو شکر آدم بدی نبود و از خلا ً عاطفی من سو استفاده نکرد . قراره ازدواج گذاشتیم ، هر وقت حرف خواستگاری می زد با مخالفت شدید من مواجه می شد . چیکار باید میکردم؟ میومد خواستگاری که چی بشه ؟ که با ازدواجمون مخالفت بشه چون من خیلی خوشگلم و هر مردی لیاقت منو نداره ، چون اوون خیلی پولدار نیست و نمیتونه یکی یدونه ی باباشو خوشبخت کنه و .... ( البته بگم که من از اولش همه ی مشکلاتی که سر راه ازدواجم بود رو برایه اوون بنده ی خدا توضیح داده بودم و اوون با علم به شرایط من اصرار کرد و خواست بهش اجازه بدم سعی شو بکنه .) از اول تا آخر آشنایی ما 4 ماه طول کشید . پدرم متوجه رابطه ی پنهانی ما شد و تازه از اینجا دردسرای زندگی من آغاز شد ، تمام آزادی هام ( که خیلی اندک بود ) ازم گرفته شد . حساسییت های بیشتر ، با من قهر کرد ، توهم هاش شروع شد . به خاطر مامانم از اوون پسر گذشتم ، خیلی سعی کردم طوری از زندگیش بیرون برم که زیاد ضربه نبینه اما میدونم که چندان موفق نبودم . اوون بیشتر از من عذاب کشید ، من اولین باری نبود که در مورد خواسته هام شکست می خوردم ، هر چند که تلخترین شکستم بود اما پذیرفتم . اما اوون چی ؟ امیدوارم منو بخشیده باشه . دیگه من یه دختر 19 ساله بودم با یه شکست عشقی ، یه عالمه عذاب وجدان ، یه پدر تلختر از همیشه و مادری که دیگه حاضر نبود از من حمایت کنه . خیلی طول کشید تا مادرم متوجه فشاری شد که برایه شوونه های من خیلی زیاد بود . منو بخشید ولی دیگه هرگز بهم اعتماد نکرد . به یه آدم دیگه تبدیل شدم ، حتی دلم نمی خواست راجع به خودم فکر کنم ، تا قبل از ماه رمضان امسال که تصمیم گرفتم کمی زندگی کنم . دوباره به باورهام برگشتم . حالم خیلی بهتر شد . قرار شد دیگه خواستگار راه بدیم که ای کاش هیچ وقت راه نمی دادیم . یکی از خواستگارا ( که قبلا ً ماجراشو براتون گفتم ) هم خانواده ی محترمی داشت ، هم خودش آدم منطقی و خوبی به نظر میرسید . و یه داستان تکراری که من موافقم و پدرم مخالف . جواب منفی دادیم ولی اوونا قانع نشدن و ظاهرا ً تصمیم ندارن دست بردارن . برام مهم نیست چی پیش میاد ، فقط دعا میکنم دیگه این ماجرا تموم بشه . دیگه تصمیم ندارم ازدواج کنم . اگه قراره هر کسی رو که من بپسندم پدرم نپسنده ، چرا خودمو درگیر کنم ؟ چند نفر رو ندیده رد کردم . حالا یه موردی پیش اومده که نمی تونم راه ندم ، نتونسنم دلیلی پیدا کنم . خیلی نگرانم . می ترسم ، نمی دونم باید چی کار کنم . می ترسم مرتکب اشتباه بشم . خواهش می کنم کمکم کنید . خیلی درمانده شدم . احساس بدبختی میکنم . ببخشید که طولانی شد .