سلام. با توجه به این که فروید معتقد بود منشأ پیدایش دین، سرکوب شهوت و امیال است و در واقع دین و مذهب را معلول و محصول امیال سرکوب شده جنسی می پنداشت، آیا واقعاً این طوری است؟ چگونه می توان این نظر را رد کرد؟
در پاسخ چند نکته را متذکر می شویم: 1. اولین نکته ای که توجه به آن لازم است؛ این است که باید بین منشأ پیدایش دین و منشأ گرایش به دین فرق گذاشت؛ بسیاری از اشتباهات در اثر خلط بین این دو مطلب است؛ نظریه فروید و امثال وی باید در باب منشأ گرایش به دین مطرح شود نه منشأ دین؛ مبحث منشأ دین یک بحث کلامی یا فلسفی است؛ متکلمان و فیلسوفان در این زمینه می گویند: منشأ و علت فاعلی دین، همان اراده الاهی است که در قالب وحی به انبیا و رسولان خود الهام کرد، آنان نیز به مردم ابلاغ نمودند؛ اما گرایش به دین می تواند یک بحث روان شناسی یا جامعه شناسی یا فلسفی باشد.[1]    2. پیرامون فرضیّۀ مطرح شده از سوی فروید، نقدهای گوناگونی ذکر شده است که در مجموع باطل بودن این فرضیّه را آشکار می سازد، در زیر به چند نمونه از آنها اشاره می شود: 2-1. نخستین نقدی که روان شناسان گفته اند، نقد روش شناختی است. اساس تبیین فروید از دین، دیدگاه های روان کاوی او است. نظریات روان کاوی فروید، خصوصاً تأکید وی بر غریزۀ جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است. برخی از اندیشمندان در این زمینه می گویند: «اگر از او(فروید) می‏ پرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعی از میان مردم خواهد رفت؟ می‏گفت: آزادی جنسی مطلق بدهید به طوری که هیچ محرومیّت جنسی وجود نداشته باشد، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت. امّا طولی نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد.[2] چنان که برخی از شاگردان فروید، مانند یونگ و آدلر با نظریات استاد خود در زمان حیات وی به شدّت مخالفت کردند. استاد مطهری چنین نقل می کند: «یونگ می‏گفت اینکه آقای فروید می‏گوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش می‏ کند درست است، ولی اینکه او خیال می‏ کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسی‏ ای که به شعور باطن گریخته ‏اند می‏ باشد بی ‏اساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادّعای فروید صرفاً انباری که از شعور ظاهر در آن چیزهایی ریخته شده و پر شده باشد نیست. به عبارت دیگر شعور باطن هرگز به صورت یک ظرف خالی که فقط از شعور ظاهر چیزی بگریزد و آنجا رفته و آن را پر کند نیست. او می‏گفت: فروید به قضیّه «روان ناخودآگاه» خوب پی برده بود، امّا بعداً به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل می‏ گردد؛ خیر، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده می ‏روند آنجا و به آن ملحق می ‏شوند؛ دین جزء اموری است که در روان ناخودآگاه بشر به طور فطری و طبیعی وجود دارد».[3] در اینجا بد نیست نظریّه معروف‏ ترین دانشمند عصر ما یعنی آلبرت اینشتاین را درباره حسّ دینی و مبنا و منشأ آن نیز برای شما نقل کنم. این دانشمند مدّعی است که احساسات موجود(در مورد) مذهب متفاوت است، علّت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمی ‏توان یکسان دانست. او می‏ گوید: «برای یک انسان ابتدائی ‏ترس- ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از جانور وحشی، ترس از مرض- ایجاد کننده زمینه مذهبی است. فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوی برای خود موجودات کم و بیش شبیهی می‏ سازد. این موجودات را با دست و فکر خود می‏ سازد و بعد از این آفریدن به این فکر می ‏افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد. این گونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدایی که در این مذهب پرستیده می‏ شود خدای واقعی نیست، منجر به نوعی بت‏ پرستی می‏ شود».[4] می‏گوید: «خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است. یک فرد می‏بیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان می‏میرند، یک یک اطراف او را خالی می‏ گذارند، پس آرزوی هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتّکاء و امید داشتن به کسی، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد می‏کند».[5] به عقیده اینشتاین خدایی که ناشی از این احتیاج است نیز خدای واقعی نیست. صفاتی که برای او فرض می‏ شود همه صفات انسانی است. کتاب مذهبی یهودیان و همچنین انجیل این چنین خدایی را معرّفی می ‏کنند. این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است.  آن گاه چنین می‏گوید: «ولی فراموش نشود که در این بین عدّه قلیلی از افراد و اجتماعات یافت می‏شوند که یک معنی واقعی از وجود خدا را ورای این اوهام دریافته‏اند که واقعاً دارای خصائص و مشخّصات بسیار عالی و تفکّرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیّت عقیده نیستند». مقصودش این است که گمان نرود در میان اجتماعاتی که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحی است؛ افرادی هم در همان جماعات یافت می‏ شوند که خدا را آن چنان که شایسته قدس و جلال او است در نظر می ‏آورند و پرستش می ‏نمایند. آن گاه چنین می‏گوید: «یک عقیده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یکدست در هیچکدام یافت نمی‏شود. من آن را «احساس مذهبی آفرینش یا وجود» می‏ نامم. بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملًا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر می ‏کند نیست. در این مذهب، فرد به کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیده‏ها در طبیعت و افکار تظاهر می ‏نماید پی می‏ برد. او وجود خود را یک نوع زندان می‏ پندارد چنانکه می‏ خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره به عنوان حقیقت واحد دریابد ...».[6] در هر صورت در باب منشأ گرایش مردم به دین باید بگوییم گرایش به دین ریشه در فطرت انسان دارد؛ یعنی هم جزو نهاد بشر است، جزو خواسته‏های فطری و عاطفی بشر است و هم از لحاظ تأمین حوائج و خواسته‏های بشری مقامی را دارد که جانشین ندارد و اگر تحلیل کنیم معلوم می‏شود اصلًا امکان ندارد چیز دیگری جایش را بگیرد.[7] 2-2. اگر تحلیل فروید را از دین بپذیریم، باز نتایجی را که وی می گیرد، موجّه نمی سازد. اگر علّت دینداری انسان ها و پیدایش مفهوم خدا، دوری از جنایت اصلی و یا سرکوب غریزه جنسی و یا ترس باشد، باز نمی توان نتیجه گرفت که مفهوم خدا توهّم محض است. به عنوان مثال، فرض کنید علت پیدایش یا ارزش علم پزشکی ترس از بیماری یا مرگ یا اعتقاد و توهمات خرافی باشد، این دلیل نمی شود که علم پزشکی بی ارزش و اعتبار باشد.   [1] . جوادی آملی، عبدالله، دین شناسی، ص 37 و 47، اسرا، قم، چاپ دوم، 1382ش. [2] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج‏3، ص 392، انتشارات صدرا، تهران. [3] . همان، به نقل از: دین و روان، ترجمه مهدی قائنی.‏ [4] . همان، ص 395؛ نقل از مجموعه‏ ای از نامه‏ ها و مقالات آلبرت اینشتاین، فصل« مذهب و علوم». [5] . همان، ص 396. [6] . همان، ص397. [7] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج ‏3، ص 388.  
عنوان سوال:

سلام. با توجه به این که فروید معتقد بود منشأ پیدایش دین، سرکوب شهوت و امیال است و در واقع دین و مذهب را معلول و محصول امیال سرکوب شده جنسی می پنداشت، آیا واقعاً این طوری است؟ چگونه می توان این نظر را رد کرد؟


پاسخ:

در پاسخ چند نکته را متذکر می شویم: 1. اولین نکته ای که توجه به آن لازم است؛ این است که باید بین منشأ پیدایش دین و منشأ گرایش به دین فرق گذاشت؛ بسیاری از اشتباهات در اثر خلط بین این دو مطلب است؛ نظریه فروید و امثال وی باید در باب منشأ گرایش به دین مطرح شود نه منشأ دین؛ مبحث منشأ دین یک بحث کلامی یا فلسفی است؛ متکلمان و فیلسوفان در این زمینه می گویند: منشأ و علت فاعلی دین، همان اراده الاهی است که در قالب وحی به انبیا و رسولان خود الهام کرد، آنان نیز به مردم ابلاغ نمودند؛ اما گرایش به دین می تواند یک بحث روان شناسی یا جامعه شناسی یا فلسفی باشد.[1]    2. پیرامون فرضیّۀ مطرح شده از سوی فروید، نقدهای گوناگونی ذکر شده است که در مجموع باطل بودن این فرضیّه را آشکار می سازد، در زیر به چند نمونه از آنها اشاره می شود: 2-1. نخستین نقدی که روان شناسان گفته اند، نقد روش شناختی است. اساس تبیین فروید از دین، دیدگاه های روان کاوی او است. نظریات روان کاوی فروید، خصوصاً تأکید وی بر غریزۀ جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است. برخی از اندیشمندان در این زمینه می گویند: «اگر از او(فروید) می‏ پرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعی از میان مردم خواهد رفت؟ می‏گفت: آزادی جنسی مطلق بدهید به طوری که هیچ محرومیّت جنسی وجود نداشته باشد، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت. امّا طولی نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد.[2] چنان که برخی از شاگردان فروید، مانند یونگ و آدلر با نظریات استاد خود در زمان حیات وی به شدّت مخالفت کردند. استاد مطهری چنین نقل می کند: «یونگ می‏گفت اینکه آقای فروید می‏گوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش می‏ کند درست است، ولی اینکه او خیال می‏ کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسی‏ ای که به شعور باطن گریخته ‏اند می‏ باشد بی ‏اساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادّعای فروید صرفاً انباری که از شعور ظاهر در آن چیزهایی ریخته شده و پر شده باشد نیست. به عبارت دیگر شعور باطن هرگز به صورت یک ظرف خالی که فقط از شعور ظاهر چیزی بگریزد و آنجا رفته و آن را پر کند نیست. او می‏گفت: فروید به قضیّه «روان ناخودآگاه» خوب پی برده بود، امّا بعداً به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل می‏ گردد؛ خیر، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده می ‏روند آنجا و به آن ملحق می ‏شوند؛ دین جزء اموری است که در روان ناخودآگاه بشر به طور فطری و طبیعی وجود دارد».[3] در اینجا بد نیست نظریّه معروف‏ ترین دانشمند عصر ما یعنی آلبرت اینشتاین را درباره حسّ دینی و مبنا و منشأ آن نیز برای شما نقل کنم. این دانشمند مدّعی است که احساسات موجود(در مورد) مذهب متفاوت است، علّت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمی ‏توان یکسان دانست. او می‏ گوید: «برای یک انسان ابتدائی ‏ترس- ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از جانور وحشی، ترس از مرض- ایجاد کننده زمینه مذهبی است. فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوی برای خود موجودات کم و بیش شبیهی می‏ سازد. این موجودات را با دست و فکر خود می‏ سازد و بعد از این آفریدن به این فکر می ‏افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد. این گونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدایی که در این مذهب پرستیده می‏ شود خدای واقعی نیست، منجر به نوعی بت‏ پرستی می‏ شود».[4] می‏گوید: «خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است. یک فرد می‏بیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان می‏میرند، یک یک اطراف او را خالی می‏ گذارند، پس آرزوی هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتّکاء و امید داشتن به کسی، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد می‏کند».[5] به عقیده اینشتاین خدایی که ناشی از این احتیاج است نیز خدای واقعی نیست. صفاتی که برای او فرض می‏ شود همه صفات انسانی است. کتاب مذهبی یهودیان و همچنین انجیل این چنین خدایی را معرّفی می ‏کنند. این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است.  آن گاه چنین می‏گوید: «ولی فراموش نشود که در این بین عدّه قلیلی از افراد و اجتماعات یافت می‏شوند که یک معنی واقعی از وجود خدا را ورای این اوهام دریافته‏اند که واقعاً دارای خصائص و مشخّصات بسیار عالی و تفکّرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیّت عقیده نیستند». مقصودش این است که گمان نرود در میان اجتماعاتی که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحی است؛ افرادی هم در همان جماعات یافت می‏ شوند که خدا را آن چنان که شایسته قدس و جلال او است در نظر می ‏آورند و پرستش می ‏نمایند. آن گاه چنین می‏گوید: «یک عقیده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یکدست در هیچکدام یافت نمی‏شود. من آن را «احساس مذهبی آفرینش یا وجود» می‏ نامم. بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملًا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر می ‏کند نیست. در این مذهب، فرد به کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیده‏ها در طبیعت و افکار تظاهر می ‏نماید پی می‏ برد. او وجود خود را یک نوع زندان می‏ پندارد چنانکه می‏ خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره به عنوان حقیقت واحد دریابد ...».[6] در هر صورت در باب منشأ گرایش مردم به دین باید بگوییم گرایش به دین ریشه در فطرت انسان دارد؛ یعنی هم جزو نهاد بشر است، جزو خواسته‏های فطری و عاطفی بشر است و هم از لحاظ تأمین حوائج و خواسته‏های بشری مقامی را دارد که جانشین ندارد و اگر تحلیل کنیم معلوم می‏شود اصلًا امکان ندارد چیز دیگری جایش را بگیرد.[7] 2-2. اگر تحلیل فروید را از دین بپذیریم، باز نتایجی را که وی می گیرد، موجّه نمی سازد. اگر علّت دینداری انسان ها و پیدایش مفهوم خدا، دوری از جنایت اصلی و یا سرکوب غریزه جنسی و یا ترس باشد، باز نمی توان نتیجه گرفت که مفهوم خدا توهّم محض است. به عنوان مثال، فرض کنید علت پیدایش یا ارزش علم پزشکی ترس از بیماری یا مرگ یا اعتقاد و توهمات خرافی باشد، این دلیل نمی شود که علم پزشکی بی ارزش و اعتبار باشد.   [1] . جوادی آملی، عبدالله، دین شناسی، ص 37 و 47، اسرا، قم، چاپ دوم، 1382ش. [2] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج‏3، ص 392، انتشارات صدرا، تهران. [3] . همان، به نقل از: دین و روان، ترجمه مهدی قائنی.‏ [4] . همان، ص 395؛ نقل از مجموعه‏ ای از نامه‏ ها و مقالات آلبرت اینشتاین، فصل« مذهب و علوم». [5] . همان، ص 396. [6] . همان، ص397. [7] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج ‏3، ص 388.  





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین