خوف و رجا و یا امید و ترس دو ویژ‌گی مهم مؤمنان و انسان‌های عارف به حساب می‌آید که در آموزه‌های دینی تأکید بسیاری در مورد آن دو وجود دارد. خداوند می‌فرماید: مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر گاه نام خدا برده شود، دل‌هاشان ترسان می‌گردد و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده می‌‏شود، ایمانشان فزون‌تر می‏‌شود و تنها بر پروردگارشان توکل دارند.[1] خوف نشانه معرفت نسبت به خداوند است. به سخن دیگر، معرفت هر شخص نسبت به خداوند را به مقدار خوفی که او از خداوند دارد می‌توان سنجید. در سوره فاطر آمده است: از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او می‌‏ترسند.[2] امّا باید توجه داشت که همیشه باید بین خوف و رجا توازن برقرار باشد؛ چرا که هر کدام به تنهایی برای انسان مضر و چه بسا مهلک باشند. بنابر این، به هیچ وجه نمی‌توان از ذکر «الله اکبر» که از واجبات نماز است، دست کشید. به این نکته نیز باید توجه داشت که شیطان در کمین انسان نشسته و در تلاش است با وسوسه‌‌هایی انسان را به تدریج از یاد خدا دور کند. [1] . «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلی‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُون»، انفال، 2. [2] . «إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»، فاطر، 28.
با سلام و آرزوی بهروزی؛ مدتی است که وقتی ذکر (الله اکبر) را میگویم با توجه به عظمتی که در این ذکر میبینم دچار نوعی وحشت میگردم، به گونهای که حتی گاهی از توجه به معنای آن پرهیز میکنم. خواهش من این است که در این خصوص مرا راهنمایی کنید که چکار کنم؟ آیا در این مواقع ذکر دیگری بگویم با این فرض چه ذکری بگویم؟ با تشکر
خوف و رجا و یا امید و ترس دو ویژگی مهم مؤمنان و انسانهای عارف به حساب میآید که در آموزههای دینی تأکید بسیاری در مورد آن دو وجود دارد.
خداوند میفرماید: مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر گاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان میگردد و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده میشود، ایمانشان فزونتر میشود و تنها بر پروردگارشان توکل دارند.[1]
خوف نشانه معرفت نسبت به خداوند است. به سخن دیگر، معرفت هر شخص نسبت به خداوند را به مقدار خوفی که او از خداوند دارد میتوان سنجید.
در سوره فاطر آمده است: از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند.[2]
امّا باید توجه داشت که همیشه باید بین خوف و رجا توازن برقرار باشد؛ چرا که هر کدام به تنهایی برای انسان مضر و چه بسا مهلک باشند. بنابر این، به هیچ وجه نمیتوان از ذکر «الله اکبر» که از واجبات نماز است، دست کشید.
به این نکته نیز باید توجه داشت که شیطان در کمین انسان نشسته و در تلاش است با وسوسههایی انسان را به تدریج از یاد خدا دور کند. [1] . «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُون»، انفال، 2. [2] . «إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»، فاطر، 28.
- [آیت الله مظاهری] با سلام میخواستم از حضرت آیت الله بپرسم آیا گرفتاریها و مشکلات زندگی دنیوی برای همه هست؟ من به ظاهر بعضیها که نگاه میکنم میبینم هیچ مشکلی ندارند و خیلی خوشبخت هستند. مختصری در این رابطه مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید من و دو خواهر و مادرم حدود یک سال است که متوجه شده ایم پدرمان با زن دیگری در ارتباط است حتی یکی دوبار هم آنها را اتفاقی دیده ایم اما متاسفانه هربار که این موضوع را مطرح کردیم از زیر بار آن در رفت و منکر آن شد. من همین امروز صبح پدرم را به همراه زنی در داخل ماشینش دیدم که از کنارم بطور اتفاقی در خیابان رد شدند اما متاسفانه بازهم نمیتوانم به او ثابت کنم که او را با آن زن دیده ام. از طرفی دلم هم برای مادرم می سوزد بیچاره سنی ازش گذشته و تا به حال چندبار در مورد این مساله دچار شوک شده . واقعا نمیدونیم باید چکار کنیم. میخواستم از شما راهنمایی بگیرم شما به ما بگید چکار کنیم. من و خواهر دیگرم هر دو در دوران عقد هستیم و همیشه از این موضوع نگرانیم که اگر همسرانمان و یا خانواده آنها این موضوع را بفهمند چکار باید بکنیم. همیشه از ما طلبکار است یکی دوباری که در مورد این موضوع حرف شد همیشه او ما را محکوم کرده که به اوتهمت میزنیم. از شما میخواهم که مرا راهنمایی کنید که چطور میتوانیم به او ثابت کنیم که ما میدانیم یا اینکه در این مواقع چکار باید بکنیم. لطفا مرا راهنمایی کنید. با تشکر
- [سایر] با سلام وخسته نباشی خدمت شما مشاور محترم من الان یک مدتی است که شدیدا دچار اضطراب واسترس میشم به طوری که تپش قلب وخشکی دهان وگلو پیدا میکنم وهر ان احساس میکنم که دارم میمیرم مثلا وقتی که اب دهانم را قورت میدهم واحساس خلط درگلویم میکنم فکر میکنم دارم خفه میشم این اتفاق زمانی می افتد که دهانم خشک میشود . وهمش فکرهای بد به ذهنم میرسه (فکرمردن و دوری از خانواده ) البته این حالت بیشتر هنگامی که شبها میخوابم و وسط شب بیدار میشم میرم تو فکرهای بد واسترس میگیرم و هنگامی که تنها هستم وهرچه سعی میکنم که ازخودم دورش کنم نمیشه ولی هروفت که مشغول کاری هستم یا سرکارم دچار این مشکل نمیشم اینم بگم که من یکمی دچار شلی دریچه میترال میباشم وهنگامی که طپش قلب پیدا میکنم به دستور پزشک قرص پروپرانولول 10 مصرف میکنم . ومیخوام طوری بشه که قرص نخورم و بتونم اضطراب واسترس را از خودم دور کنم حالا از شما مشاور محترم میخوام که منو دراین خصوص راهنمایی کنید که چکار کنم دچار استرس واضطراب نشم وبتونم بر ان مسلط شوم با تشکر
- [آیت الله مکارم شیرازی] دست دادن زنان غیرمسلمان با مردان و بلعکس در اروپا هنگام ملاقات ویا مراسم های رسمی ویا غیر رسمی و روزمره اعم از دکتر رفتن با همسایه و.... بعنوان احترام به یگدیگر محسوب شده و امری متداول و مبادی آداب و نشانه نزاکت بشمار می آید، که رعایت این مهم در نوع نگاه و تداوم مراودات اجتماعی بسیار حایز اهمیت بوده و تاثیری بسزا دارد واز دیگر سو نیز عدم رعایت آن علاوه بر ایجاد ضرر و زیان مادی با توجه به این امر که ما شیعیان خلاف این امر عمل می نماییم موجبات وهن و توهین به فرد مقابل را فراهم و خود را بعنوان یک شیعه مسلمان فردی بی ادب و بی توجه به موازین عرفی و اخلاقی معرفی مینماییم وهمچنین موجب وهن به شیعه، اسلام و دین را فراهم مینماییم . تاثیر منفی این رویه تا به ان اندازه است که حتی علاوه بر ناراحتی شدید فرد مقابل دربرخی مواقع موجب به گریه افتادن فرد خصوصا دربانوان گردیده چرا که این نوع برخورد را شدیدا تبعیض آمیز میدانند و درمواقع زیادی نیز فرض بر همجنس بازبودن چنین فردی میدانند .لازم به توضیح است که برای حقیر این موضوع به کرات رخ داده و علاوه بر توضیح با زبان لکن متاسفانه این مشکل کماکان بقوت خود باقی است . لذا از آن مرجع محترم کمال تشکر را دارم چنانچه راه حلی در این خصوص ارایه فرمایند واگر همچنان برحرمت آن تاکید دارند موجب امتنان است دقیقا علل شرعیه و فقهی و قرآنی و سنت و معصومین (علیهم السلام) را ذکر نمایند. باتشکر
- [سایر] سلام و شاد باشید. چند وقت گذشته با خانمی در ارتباط بودم که از آشنایان دور ماست، او ادعا می کند که با تمام ائمه در ارتباط است و به صورت درک شهودی و یا دیدار با آنها در ارتباط است، مثلا در خانه¬شان حضور می یابند و دستوراتی هم از ائمه می¬گیرد و به تعدادی از اطرافیانش (از جمله من ) می¬گوید، که این دستورات در زندگی افراد اغلب به صورت شخصی است به طور مثال فاطمه امام...به تو می فرماید این کار را بکن! که غالبا دستورات سازنده ای است و همه در راستای دین ماست و منافاتی با آن ندارد. اما بنده دچار تردید شدیدی هستم چرا که پیش بینی¬هایی هم از طرف ائمه می¬کند که برایم شبهه ناک است با این اوصاف نمی دانم که چه باید بکنم ؟؟؟ البته خودش 80 درصد مطمئن است که این ارتباط هست و آنها به او می¬گویند که به چه کسی چه بگوید! و اذعان دارد که به دنبال هیچ نفعی از این دنیا نیست و بر حسب وظیفه دستورات را به دیگران ابلاغ می¬کند وقابل ذکر است که آن طور که من دریافت کرده¬ام خودش هم انسان خوبی است و همواره در مقابل این موضوع فروتنی می¬کند و تا آنجا که مطلع هستم ترک محرمات می¬کند و به انجام واجبات و مستحبات اهتمام می¬ورزد. لطفا هر چه سریع¬تر مرا راهنمایی کنید و بگویید ما در مقابل این مسائل که امروزه کم هم نیستند چه وظیفه¬ای داریم وآیا این¬چنین ادعاهایی صحت دارد؟؟؟؟ (26 سال دارم و همچنان در پیدا کردن مسیر معنوی زندگیم سردر گم!)
- [سایر] با سلام و احترام دختری 22 ساله هستم،اهل شهرکرد،که تحصیلات کارشناسی خود را در رشته حقوق قضایی در همین شهر به پایان رسانده و اکنون منتظر نتایج کارشناسی ارشد می باشم.تا کنون خواستگاران زیادی داشته ام که به خاطر اینکه به درسم لطمه ای نزند آنها را رد کرده ام...در سال آخر کارشناسی یکی از همکلاسان هم رشته ام که اهل شهر یزد میباشد به من پیشنهاد ازدواج داد.با ذکر این نکته مهم که خانواده اش با ازدواج وی با فردی خارج از شهر خودشان مخالف هستند.با استدلالاتی مثل رفت وآمد دشوار،منجر به طلاق شدن این گونه ازدواجهاوهیجانی و سطحی بودن این علاقه...من علی رغم اینکه پاسخم مثبت می باشد با مشورت با خانواده ام به اوگفته ام تاخانواده اش را قانع کند،اما بعد از گذشت دوسال و نیم با وجود اینکه ایشان اکنون یک وکیل 28 ساله می باشد هنوزخانواده شان (مادر و برادرشان –پدرشان به رحمت ایزدی شتافته اند-)راضی به این امر نشده اند.برادرشان هم وکیل است ومتاسفانه ماجرا را بیش از حد حقوقی و حل نشدنی جلوه می دهند،سعی نمی کنند برای برادرش یک مشاور خوب باشد آنهااجازه نمی دهند اودر مهمترین کار زندگی خودش تصمیم بگیرد. لطفا\" مرا راهنمایی کنید،چگونه می توانیم بدون اینکه هیچکدام از خانواده ها رنجیده خاطرشوند این ماجرا را فیصله دهیم.زیرا رضایت آنها برایمان مهم است.پدر و مادرم هر دو دارای تحصیلات عالیه هستند ودر شهرمان به خوبی مشهورند من نمی خواهم به عنوان فرزند ارشدشان دچار خطایی شوم ،با این حال ما به هم علاقه داریم و با هم بودن برایمان مهم است. با تشکر فراوان ثمین
- [سایر] سلام من حدود 5 سال پیش با همسرم بشکل کاملاً سنتی عقد کردیم و بعد از یکسال هم عروسی کردیم. منزل ما در تهران واقع بوده و متعلق به پدر همسرم می باشد. البته من مقداری پول پیش هم به ایشان بابت خانه داده ام که کمتر از مقدار معمول رهن خانه مان می باشد (حدود یک سوم آن). ما از همان ابتدا هم گاهاً دچار مشکلات و قهر و آشتی هایی می شدیم ولی همیشه سعی می کردیم مشکلمان را خودمان بنحوی که دیگران متوجه نشوند حل و فصل کنیم. حدود 13 ماه پیش ما صاحب یک فرزند پسر نیز شدیم. الان حدود 7-6 ماهی است که همسرم با کوچکترین مشکلی که بینمان پیش می آید روزها با من قهر می کند و همیشه هم من مجبور به پا پیش گذاشتن و درخواست آشتی مجدد می شوم که خود آن نیز معمولاٌ چند روزی طول می کشد و معمولاً همیشه هم همسرم صحبت طلاق را به میان می کشد. ولی نکته جالب ایجاست که در آن چند روزی که با هم در آشتی هستیم رابطه بسیار خوبی بینمان برقرار است و من اصلاً متوجه چرایی اصرار او بر طلاق نمی شوم. ذکر این نکته هم ضروری است که من از دخالتهای همیشگی مادر زنم ناراحت می باشم و همسرم نیز از توجه کمتر خانواده من ناراضی است. با توجه به اینکه مدتی است همسرم بدلیل کوچکترین اختلافات نظیر برداشتن رومیزی پارچه ای توسط پسر یک ساله مان و عدم عکس العمل به موقع من در جلوگیری از آن و یا بدلیل کمکی بسیار کوچک به پدر و مادرم (مثل کمک در پذیرایی از مهمانان آنها در یک مهمانی فامیلی) روزها با من قهر کرده و تقاضای طلاق می کند، من واقعاً مستاصل شده ام. قابل ذکر است که من نمی خواهم ایشان را طلاق بدهم و همچنین اصلاً دوست ندارم فرزندمان در خانواده ای جدا شده بزرگ شود و همچنین مشکل دیگر من سنگین بودن مهریه همسرم می باشد (500 سکه) که من به هیچ عنوان توانایی پرداخت آنرا ندارم ولی همانطور که پیشتر نیز اشاره شد واقعاً زندگیم سخت و غیر قابل تحمل شده و حتی به موقعیت کاریم که تنها ممر درآمدی ما میباشد لطمه وارد کرده است. خواهشمندم در این زمینه راهنمایی بفرمائید. با تشکر
- [سایر] یا اله العاصین سلام علیکم (فوری - خانوادگی - طلاق) با توجه به اینکه فرمودید مختصر من نیز سعی کردم به اختصار مشکل را خدمتتان عرض میکنم ولی شرمنده که طولانی شد. با توجه به اینکه بسیار مصتعصل هستم در صورت امکان سریعتر پاسخ بفرمایید. 1. من 32 سال دارم. 2. 2 سال پیش با خانمی که 2 سال از من کوچکتر است ازدواج کردم.جفتمان مذهبی و تحصیلکرده و خانواده های خوب. 3. از همان اوایل متوجه شدم که باید مراقب حساسیتهایی باشم. 4. بعد از مدتی دعواها شروع شد. بر سر چی ؟ هیچی. مسایل بسیار پیش پا افتاده. 5. در واقع ما مشکل و اختلاف بزرگی در زندگی نداریم. لذا در مورد مشکلات و اختلافاتمان میگویند چشم خورده اید ! 6. بعد از گذشت مدتی از دعواها و شدت گرفتن به روان شناس مراجعه کردیم و تشخیص افسردگی داد و داروهایی مربوطه را داد و گفت که پیش مشاور نیز برویم. 7. الان مدت 10 ماه است که از این قضیه میگذرد. بعد از مدتی دکتر داروهای افسردگی را قطع کرد و مشاوره را ادامه دادیم. 8. خلاصه ای از انچه از جلسات مشاوره در مورد مشکلات بود را میگویم: 9. اولا 90 درصد مشکلات از خانم من است و بسیار از جلسات به صورت خصوصی فقط با ایشان است. 10. مادر ایشان در دوران کودکی برخورد نامناسبی با ایشان داشته 11. سعی میکرده بچه ها را مجبور به انجام تصمیمات خود کند که البته خانم من خیلی زیر بار نمیرفته. 12. به علت وجود یک برادر کوچکتر که مشکلات زیادی ایجاد میکرده و ظاهرا مشکلات عصبی داشته و بسیار بداخلاق، بد دهن، زورگو و شر است بیشتر توجه مادر به ایشان بوده و حقوق بچه های دیگر برای جلب رضایت او پایمال میشده. 13. لذا همسر من نیز از سن 12 تا 25 سالگی با مادر بیگانه بوده و بیشتر پناهش خاله اش بوده است. 14. حال او مرا در کنار گوشه ای از خاطراتش میداند. 15. هر توصیه ای را به معنی امر کردن میداند و احساس میکند از بالا داری با او برخورد میکنی و دچار چالش میشود. اگرچه که یک شوهر گاها اجازه دارد از بالا درخواستهایی هم داشته باشد. 16. کمال گرا و ایده ال گراست لذا توقعش از افراد، رفتارشان، تمیزی خانه و غیره بسیار بالا و مشکل ساز است. 17. در کنار این همه جلسات اگرچه روابط ما خیلی بهتر شده ولی هنوز هم از سطح استاندارد بسیار پایینتر است و گاها دعواها شدیدی صورت میگیرد. 18. در واقع من هم خلی زن ذلیل شده ام که روابط بهتر شده ولی همین دیروز برای چندمین بار مرا زد. 19. گاها برخوردهایش مرا تا حد جنون عصبانی میکند و این در حالی است که من انسان بسیار آرامی بودم. 20. اخیرا نیز دکتر گفته که دوباره دچار افسردگی شده است. 21. مدتها پیش به فکر طلاقش افتادم ولی به دلایلی این کار نکردم. یکی ترس از خدا. دوم اینکه اگر او را طلاق دهم نابود میشود. سوم به امید اصلاح. چهارم شاید اشکال از من است و من هستم که او را عذیت کردم و به اینجا کشاندم و خودم نمیفهمم. پنجم ترس از شرایط خودم بعد از طلاق. 22. لازم به ذکر است برخورد ظاهری ایشان با آشنایان بسیار خوب است و بسیار عاطفی است. 23. با توجه به جدایی از مادر مهارتهای زندگی را در سطح پایینی دارد. حتی در کارهای خانه من به شدت کمک میکنم تا انجام شوند. 24. بسیار مرا دوست دارد. من هم او را دوست دارم البته بسیار کمتر از قبل. 25. در واقع او یک انسان غیر متعادل است. 26. او قبل از ازدواج هم مشکلاتی داشته و به روانپزشک و مشاور مراجعه کرده است چنانچه در دوره عقد کردگی هم داروهای اعصاب استفاده میکرد. 27. برادران او هم حساس هستند و تحت نظر مشاور و روانپزشک هستند. سوالات من : 1. چه کار کنم؟ حیران مانده ام؟ 2. طلاق در چه مواردی لازم است؟ 3. آیا طلاق دادن او مخالف رضای خدا و مروت است؟ 3. آیا زندگی با او مورد رضای خدا و صلاح است ؟ آیا اجری دارد؟ آیا عاقلانه است؟ 4. اگر او را طلاق دهم در مورد عاقبت خودش و خانواده اش مسؤل هستم ؟ 5. آیا استخاره در این مورد جا دارد؟ برادر عزیز، دوست دارم خدا خودش دهان باز کند و بگوید چه کنم تا آن کنم. یا صاحب الزمان با تشکر
- [سایر] با سلام . از اینکه مرا راهنمایی کردید بسیار ممنونم و خواهشمندم که در این موضوع نیز مرا راهنمایی کنید . حاج آقا همانطور که در پیام قبلی فرستادم گفتم خواهری دارم که 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نکرده می خواهم کمی در مورد او برایتان بگویم ... ...ولی خواهرم توجهی ندارد و شاید این گونه رفتار او از سر سادگی او است و من خود این را باور کرده ام سعی کردم از راهنمایی شما برای او نیز استفاده کنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعالیتهای مفید و سازنده پر کنم ولی او هیچ گونه علاقه ای به هیچ کدام از این فعالیتها ندارد می خواهم موضوعی را برایتان بازگو کنم خواهرم حدود 2, 3 سال با یک پسر که حدود 4 سال از او کوچکتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اینکه یک روز حدود 1 سال پیش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هایش مشکوک شدم تا اینکه یک روز دیدم که ازکوچه ای خانه پسر دایی و دوستان پسره بود بیرون آمد پسره که خواهرم با او دوست بود هر دفعه که خواهرم پیش او می رفت زنگ می زد به دوستانش و آنها می آمدند سر کوچه که خانه او قرار داشت جمع می شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتی که خواهرم رو دیدم ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم باور کنید داشتم منفجر می شدم چون او نا اونجا بودند چیزی به او نگفتم دوستاش هم فکر کردن من از اون بی غیرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر می گشتم یکی از آن پسر ها دنبال ما کرد من در عین حال که بسیار عصبانی بودم به پسر فحاشی کردم و پسره یکدفعه به من گفت تو اگه غیرت داری جلو خواهرت و بگیر و بگو خانه پسر غریبه چکار می کرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشید من اگه پسری دنبالم میومده سرم رو بالا نمی آوردم چه برسه به اینکه به اون فحاشی کنم اون دفعه از کنترل خارج شده بودم و همانطور که گفتم بسیار عصبانی بودم نمی دونید چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمین دهان باز کنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد که دیگه دنبال پسره نره ولی این ماجرا دو سه بار دیگه تکرار شد تا اینکه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت می گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو می برم پسره در جوابم گفت تو که هیچ بابای تو هم نمی تونه آبرومو ببره خواهش کردم ازش اونم با کمال پر رویی گفت باید یه بار دیگه ببینمش می خوام یه امانتی دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتی که دستته هر غلطی می خوای بکن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوری بود تا یه مدت کوتاه خواهرم و کنترل کردم و بعد از مدتی نه چندان طولانی پسره ازدواج کرد مدتی خیالم آسوده بود تا این که من دیوانگی کردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به کسی نده یک روز که داشتم از در اتاق رد می شدم دیدم که موبایلش زنگ می خورد خواهرم که می رفت موبایلش را جواب بدهد یکدفعه برگشت ازش سوال کردم چرا جواب نمی دهی پاسخی نداد رفتم شماره را نگاه کردم و با طرف تماس گرفتم از روی لهجه اش فهمیدم که یا خود بی عرضاش است یا دوستان عوضی اش اول تلفن را قطع کرد دوباره که او را ترساندم و گفتم شماره ات را پیگیری می کنم ترسید و گفت اشتباه گرفته از خواهرم که سوال کردم با اسرار و تهدید فراوان گفت پسره است دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم ولی باز هم نشستم و با خونسردی او را راهنمایی کردم شاید شما هم تعجب کنید که من با ده سال تفاوت سنی چطور به خود اجازه می دهم او را راهنمایی یا با او دعوا کنم ولی باور کنید بارها خودم خجالت کشیده ام و این را نیز بازگو کرده ام ولی وقتی می بینم پدر و مادرم نیز ساده اند چطور می توانم او را به حال خود رها کنم خب زیاد وارد حواشی نشویم داشتم می گفتم او را راهنمایی کردم و نیز تلفن همراه را از او گرفته و جمع کردم تا اینکه یک روز برادرم آن را روشن کرد من هم که نمی توانستم دلیل خاموش کردنش را بگویم سکوت کرده و چیزی نگفتم خلاصه طی مدتی که تلفن در دستش بود مورد مشکوکی ندیدم تا اینکه یک شب برای تفریح به بیرون رفتیم در آن مکانی که ما بودیم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا یکی از دوستان او پسر همسایه دوستم و زنش دوست خودم بود که آن دو مرا به خوبی می شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسیدیم به خانه . فردای آن روز زن برادرم گفت خواهرت دیشب داشته برای پسره اس ام اس می فرستاده و پسره هم به کمک دوستاش دور از چشم زنش جواب او را می داده با آنکه چند بار از راه منطقی وارد شده بودم و نتیجه نگرفته بودم ولی چون زن برادرم گفته بود باور نکرده و از او سؤال کردم او اول انکار کرد تا اینکه گفت آره بوده ; باور کنید اگه همان بار اول که عروسمان گفته بود و باور می کردم با آن عصبانیتی که داشتم دل و می زدم به دریا و اول زنگ می زدم به زن پسره و آبروشو می بردم و بعد خواهرم رو می کشتم ولی بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبایل را از او گرفته خاموش کردم خب چیزی که اینجا من رو سر دو راهی قرار داده اینه که حالا که شرایط کمی آرام شده خواهرم دوباره موبایل رو از من می خواد به نظر شما با این تجربه تلخ آیا می توانم چنین ریسکی بکنم وگوشی همراه را در اختیار او قرار دهم ؟ من خودم به این نتیجه رسیده ام که آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چیه ؟ آقای شهاب مرادی و قتی که پسره و دوستاش به من و خانواده ام می رسند طوری نگاه ما می کنند که همه فهمیده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولی باز هم کوتاه آمده ام شما می گویید من با این گونه رفتار آنها چطور برخورد کنم و چگونه نگاه خواهرم را کنترل کنم که به او توجهی نکند؟ حاج آقا میان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگی آنها صحبت کردم راستش رو بخواهین من گذشته خودم و موردی که برای خواهرم و مواردی شبیه به همین موضوع که برای او پیش آمده (این را که می گویم مواردی چون به قول خودش این اولین نبوده و می ترسم آخری هم نباشد) از چشم پدر و مادرم می بینم و آنها را مقصر می دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را کنترل می کردند الان چنین مواردی پیش نمی آمد و مردم از سادگی ما سوء استفاده نمی کردند البته شاید پدر و مادرم به ما اطمینان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده کرده ایم . حاج آقا وقتی خواهرم بیرون می رود تا برمی گردد دلم خون می شود و باید با این موضوع چه طور بر خورد کنم واقعا می ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه کنم ولی نشده ; خواهش می کنم کمکم کنید ؟ خواسته دیگری که از شما دارم این است که این موضوع مانند موضوع قبلی خصوصی باشد . ممنون التماس دعا
- [سایر] با سلام به خدمت جناب اقای مرادی حاج اقا من تا حدودی برنامه ی شما را دیده ام و همیشه از شنیدن حرفهایتان لذت برده ام غرض از مزاحمت اینکه سوالاتی داشتم که تقاضا دارم به انها جواب بدهید. من دختری 20 ساله هستم که در سال اول ورودم به دانشگاه(تقریبا 2 سال پیش ) اقایی که هم کلاسی ام بود به من ابراز علاقه کرد و من هم بعد از مدتی به او علاقه مند شدم و به او جواب مثبت دادم. البته فقط مادرم از جریان خبر داشت و مرتب مرا نصیحت می کرد ولی من به حرفهایش گوش نکردم و مدتی با ان اقا دوست بودم .البته تو رو خدا فکر بدی در مورد من نکنید قصد ما فقط ازدواج بود و این دوستی برای شناخت بیشتر و جور شدن شرایط ازدواج . دو ترم که گذشت او برای امدن به خاستگاری اقدام کرد ولی پدرم حتی با امدن انها به منزلمان مخالفت کرد چه برسد به جواب مثبت .و دلیل مخالفتهای پدرم نداشتن شغل وسن کم (21 سال )و نرفتن به سربازی بود. دیگر ارتباطمان را با هم خیلی کم کردیم و فقط در حد ایمیل با هم ارتباط داشتیم.این اقا یک شب خوابی دید که تعبیرش این بود که خدا بهش توجه خاصی داره .از اون روز به بعد رفتارش به کلی تغییر کردو به قول خودش هر روز به خدا نزدیکتر میشه . حالا چیزایی میگه که من واقعا تعجب میکنم .مثلا میگه قبل از ازدواج باید بگی که این چیزها رو در اینده قبول میکنی. اون میگه نباید جشن عروسی بگیریم چون گناهه و در عوضش به زیارت میریم - میگه زن نباید بیرون از خونه کار کنه چون مجبور میشه با نامحرم ها برخورد داشته باشه و در نتیجه گناه کنه - میگه بعد از ازدواج باید هر دومون 10 سال برویم حوزه درس بخونیم-میگه توی زندگی اینده قصد داره تلویزیون رو از زندگیش حذف کنه- گوشت نخوره- و تا می تونه روزه بگیره و میگه همسرش هم این کارها رو در حدی که می تونه باید انجام بده-حاج اقا با این حرفایی که میزنه دیگه نمی خوام باهاش ازدواج کنم و دیگه هیچ علاقه ای بهش ندارم .چون به نظرم اون دچار اشتباه شده . و خدایی زندگی کردن به این چیزا ربطی نداره. از طرفی مغرورتر و لجبازتر از اونیه که از حرفش برگرده خواهش می کنم شما بگید حاج اقا این کارا به نظر شما درسته یا نه؟ایا زندگی خدایی اینجوریه؟ در ضمن من توی یه خانواده ی مذهبی بزرگ شدم و نمازو روزه و قران رو هیچ وقت فراموش نکردم. و تنها گناه بزرگی که مرتکب شدم دوستی با او بود ولی بعد توبه کردم و الان دیگه باهاش قطع رابطه کردم و مطمئنم خدا منو بخشیده. حاج اقا ازتون تمنا دارم پاسخ سوال مرا بدهید.با تشکر از شما