معمولاً هنگامی که سؤال از هدف و مقصد یک فعل می‌شود؛ ابتدا هدف را به هدف فعل و هدف فاعل تقسیم می‌کنند؛ زیرا در فاعل‌های متعارف (غیر خدا) ممکن است هدف فاعل با هدف فعل مختلف باشد؛ مثلاً یک مخترع برای رسیدن به پول یا اشتهار به نبوغ، ماشینی را اختراع کند که آن ماشین موجب راحتی زندگی مردم و سرعت نقل و انتقال می‌شود، در این‌جا فاعل یک هدف دارد، و فعل هدف و اثر دیگر دارد. نکته دیگر این‌که در فاعل‌های معمولی(غیر خدا) هدف فاعل معمولاً چیزی بیرون از ذات فاعل است؛ یعنی فاعل آن هدف و مطلوب در ذات فاعل وجود ندارد و فاعل با این فعل می‌خواهد به آن هدف برسد؛ مانند مثالی که بیان شد، اما در مورد خداوند نمی‌توان گفت در وجود خداوند نقصی وجود دارد و خداوند به واسطه این فعل می‌خواهد آن نقص را بر طرف کند؛ بنابر این هدف خداوند از افعال خود به اقتضای ذات خدا است، نه برای رسیدن به امر خارج از ذات او. البته با یک نوع مسامحه می‌توان گفت هدف او همان هدف فعل است که این نیز به اقتضای ذات است. منظور از اقتضای ذاتی، ویژگی و خاصیت جدا نشدنی ذات است. به بیان دیگر، اقتضای ذاتی، محبوب ذاتی بودن است؛ در هر صورت اقتضای ذاتی به معنای جبر نیست؛ مثلاً وقتی می‌گوییم اقتضای ذاتی انسان کشش و عشق به زیبایی است، به این معنا نیست که انسان مجبور است عاشق زیبایی باشد. یا این‌که وقتی می‌گوییم اقتضای ذاتی انسان دانشمند اظهار علم و افکار خود در قالب کتاب، مقاله، سخنرانی و تدریس است، به این معنا نیست که دانشمند در خلق این آثار مجبور است. خلاصه روشن است که محبوب بالذات با مجبور بالذات فرق دارد. اما این سخن که در سؤال آمده (عده‌ای نا خواسته به دنیا بیایند) با آنچه که در آخر بیان شده که (علی‌رغم میلشان با دنیا خداحافظی کنند) سازگاری ندارد؛ زیرا اگر زندگی دنیایی خواسته فطری انسان نباشد رفتن از دنیا نباید خیلی خلاف میل طبیعی وی باشد. آنچه در پایان این سؤال آمده است که چرا انسان بدون این‌که نقشی در قوانین حاکم بر خلقت داشته باشند، مجبور به تبعیت از آن است؟ گویا از نظر سؤال کننده انسان فقط باید قوانینی را تبعیت کند که در وضع آن قوانین نقش و دخالت دارد؛ لوازم این سخن بسیار وحشتناک است؛ مثلا اگر شخصی با کارد تیز بچه‌ بی‌‌گناهی را سر ببرد، از نظر سؤال کننده نباید مجازات شود؛ زیرا برّنده بودن کارت براساس قانون موجود در فیزیک کارد است و قاتل در آن نقشی ندارد و در اختیار او نیست؛ چنان‌که عدم مقاومت گلو و گردن کودک در برابر تیزی کارد و بریده شدن آن نیز مربوط به فیزیک بدن است و در اختیار قاتل نیست؛ همچنین مردن بچه پس از بریده شدن رگ‌های گلو و گردن، قانونی نیست که قاتل در آن نقشی داشته باشد؛ بنابر این، از نظر سؤال کننده چنین قاتلی استحقاق هیچ‌گونه مجازات ندارد.
منظور از اینکه خالقیت پروردگار متعال اقتضا میکرد که او خلق کند و دست به آفرینش بزند چیست؟ به بیان دیگر، اینکه چون خداوند خالق است و مجبور است خلق کند بر اساس خصلت خود آیا باعث میشود عدهای ناخواسته به دنیا بیایند و بعد باز بدون اینکه نقشی در قوانین حاکم بر خلقت داشته باشند مجبور به تبعیت باشند، و الّا مورد بازخواست و تنبیه قرار خواهند گرفت! به نظر شما چنین سخنی عدالت خداوند را خدشهدار نمیکند که چون خدا مجبور به خلق کردن بود عدهای باید خواسته و ناخواسته به دنیا بیایند و بعد هم پس از مدتی علیرغم میلشان با دنیا خداحافظی کنند و بعد تنبیه و... .
معمولاً هنگامی که سؤال از هدف و مقصد یک فعل میشود؛ ابتدا هدف را به هدف فعل و هدف فاعل تقسیم میکنند؛ زیرا در فاعلهای متعارف (غیر خدا) ممکن است هدف فاعل با هدف فعل مختلف باشد؛ مثلاً یک مخترع برای رسیدن به پول یا اشتهار به نبوغ، ماشینی را اختراع کند که آن ماشین موجب راحتی زندگی مردم و سرعت نقل و انتقال میشود، در اینجا فاعل یک هدف دارد، و فعل هدف و اثر دیگر دارد. نکته دیگر اینکه در فاعلهای معمولی(غیر خدا) هدف فاعل معمولاً چیزی بیرون از ذات فاعل است؛ یعنی فاعل آن هدف و مطلوب در ذات فاعل وجود ندارد و فاعل با این فعل میخواهد به آن هدف برسد؛ مانند مثالی که بیان شد، اما در مورد خداوند نمیتوان گفت در وجود خداوند نقصی وجود دارد و خداوند به واسطه این فعل میخواهد آن نقص را بر طرف کند؛ بنابر این هدف خداوند از افعال خود به اقتضای ذات خدا است، نه برای رسیدن به امر خارج از ذات او. البته با یک نوع مسامحه میتوان گفت هدف او همان هدف فعل است که این نیز به اقتضای ذات است. منظور از اقتضای ذاتی، ویژگی و خاصیت جدا نشدنی ذات است. به بیان دیگر، اقتضای ذاتی، محبوب ذاتی بودن است؛ در هر صورت اقتضای ذاتی به معنای جبر نیست؛ مثلاً وقتی میگوییم اقتضای ذاتی انسان کشش و عشق به زیبایی است، به این معنا نیست که انسان مجبور است عاشق زیبایی باشد. یا اینکه وقتی میگوییم اقتضای ذاتی انسان دانشمند اظهار علم و افکار خود در قالب کتاب، مقاله، سخنرانی و تدریس است، به این معنا نیست که دانشمند در خلق این آثار مجبور است. خلاصه روشن است که محبوب بالذات با مجبور بالذات فرق دارد. اما این سخن که در سؤال آمده (عدهای نا خواسته به دنیا بیایند) با آنچه که در آخر بیان شده که (علیرغم میلشان با دنیا خداحافظی کنند) سازگاری ندارد؛ زیرا اگر زندگی دنیایی خواسته فطری انسان نباشد رفتن از دنیا نباید خیلی خلاف میل طبیعی وی باشد. آنچه در پایان این سؤال آمده است که چرا انسان بدون اینکه نقشی در قوانین حاکم بر خلقت داشته باشند، مجبور به تبعیت از آن است؟ گویا از نظر سؤال کننده انسان فقط باید قوانینی را تبعیت کند که در وضع آن قوانین نقش و دخالت دارد؛ لوازم این سخن بسیار وحشتناک است؛ مثلا اگر شخصی با کارد تیز بچه بیگناهی را سر ببرد، از نظر سؤال کننده نباید مجازات شود؛ زیرا برّنده بودن کارت براساس قانون موجود در فیزیک کارد است و قاتل در آن نقشی ندارد و در اختیار او نیست؛ چنانکه عدم مقاومت گلو و گردن کودک در برابر تیزی کارد و بریده شدن آن نیز مربوط به فیزیک بدن است و در اختیار قاتل نیست؛ همچنین مردن بچه پس از بریده شدن رگهای گلو و گردن، قانونی نیست که قاتل در آن نقشی داشته باشد؛ بنابر این، از نظر سؤال کننده چنین قاتلی استحقاق هیچگونه مجازات ندارد.