گرچه در منابع متداول روایی این حدیث را نمی‌توان مشاهده کرد اما از دیرباز این روایت در کتاب‌های متعدد عرفانی نقل شده است؛ و برخی عارفان به شرح و تفسیر آن پرداخته‌اند.[1] شرح تفصیلی این روایت در این مختصر مقدور نیست؛ برای آگاهی بیشتر باید به کتاب‌های مربوطه مراجعه کرد.[2] اما برای آگاهی اجمالی از این حدیث، سخن برخی اهل تحقیق را در ترجمه و توضیح آن نقل می‌کنیم. در مورد واژه «حقیقت» باید گفت: «حقیقت در اصطلاح اهل معرفت و یقین، گاه به خداوند متعال - جلّت عظمته- و گاه به مظاهر او در مراتب مختلفه اطلاق می‌‏شود».[3] وی قبل از توضیح جملات و مفردات حدیث، مقدمه‌ای را بیان می‌کند که در تبیین مفاد حدیث مفید است: «در اصطلاح اهل معرفت و تحقیق، برای حضرت حقّ - جلّت قدرته- چهارگونه تجلّی است که به ترتیب مراتب خود، عبارت‌اند از: تجلّی ذاتی، تجلّی صفاتی، تجلّی افعالی و تجلّی آثاری. جهان هستی، به این چهارگونه تجلّی از حضرت حق، هستی یافته و مدار کائنات بسته به وجود این تجلّیات است. و تداوم این تجلّیات، موجب تداوم جهان هستی است ... و اعتقاد راسخ اهل معرفت بر آن است که آدمی می‏‌باید در طریق استکمال، در چهار مرحله خود را موحّد سازد، بلکه باید به تدریج در این چهار مرحله، متحقّق به حقیقت توحید شود و تحقّق به حقیقت هر چیز، به فنای در آن چیز است که فرموده‌‏اند: پس قیامت شو، قیامت را ببین‏ دیدنِ هر چیز را شرط است این‏[4] بنابراین، یک عمر سلوک سالکان طریقت، برای استکمال و تحقّق به این چهار مرتبه از توحید است.[5] اتّفاق عارفان محقّق و صاحب‏‌نظران مدقّق در باب حدیث «حقیقت» بر آن است که امیر مؤمنان علی(ع) «کمیل بن زیاد» را ضمن چهار بار پرسشی که از حقیقت نمود، در هربار، او را متحقّق به یکی از مراتب توحیدات چهارگانه فرمود؛ و این مطلب را از چهارگونه پاسخی که به یک پرسش فرموده است، دریافته‌‏اند. از جمله کسانی که این حدیث را نقل کرده و خود نیز به تحقیق آن پرداخته‏‌اند، جناب «سیّد حیدر آملی» است که در کتاب «جامع الاسرار» خود، حدیث مذکور را آورده است که متن این حدیث، از مطاوی مختلفه کتاب استخراج، و ترجمه آن همراه با توضیحاتی، ذیلا آورده می‌‏شود: «... از «کمیل بن زیاد نخعی» روایت است که از حضرت علی(ع) از حقیقت سؤال نمود، بدین‏‌گونه: ما الحقیقة: حقیقت چیست؟ حضرت در جواب فرمود: ما لک و الحقیقة: تو را با حقیقت چه کار؟! چون «کمیل» که خود را صاحب سرّ آن حضرت می‏دانست از این پاسخ تعجّب نمود عرضه داشت: او لست صاحب سرّک: آیا من رازدار تو نیستم؟ حضرت در جواب فرمود: بلی و لکن یترشّح علیک ما یطفح منّی: آری! امّا (آنچه از اسرار از من به تو می‏رسد) ترشّحی ناچیز است (که از قلزم زخّار سینه من) سرریز می‌‏کند و به تو می‌‏رسد. چون «کمیل» اندکی هشیار شد و موقعیّت حقیر خود را در برابر موقع خطیر حضرت دید، از سر عجز و انکسار عرضه داشت: او مثلک یخیّب سائلا: آیا از همچون تو مولائی می‌‏زیبد که خواهنده را محروم سازد؟! (و آن‌گاه که حضرت در او حالت عجز که نشانه پذیرش حقّ است دید) فرمود: الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة: حقیقت، به یک‌‏سو شدن پرده‏‌های جلال حقّ است بی‌هیچ اشارتی! و «کمیل» (از سر انکسار) عرضه داشت: زدنی بیانا: بر توضیح خود بیفزای! و حضرت فرمود: محو الموهوم مع صحو المعلوم: حقیقت، محو موهوم (که وجودنماهای غیر حقّ) است توأم با بیداری و هشیاری به معلوم (که حقّ متعال) است؛ یعنی ما سوای حقّ را که وجودات موهومند با نیروی توجّه به حقّ مطلق، از صحنه ضمیر خود محو کن تا چهره حقیقت، از پس پرده‌‏های ظلمانی اوهام، بی‌‏حجاب تجلّی کند. باز هم «کمیل» معروض داشت: زدنی بیانا! و حضرت فرمود: جذب الاحدیّة بصفة التّوحید: حقیقت، جذبه‏ای (از جذبات حقّ) است به صفت توحید (که بنده را از هستی خود برباید). و چون دگربار زمزمه زدنی بیانا سر داد، حضرت فرمود: هتک السّتر لغلبة السّرّ: حقیقت، دریدن پرده و حجاب انّیّت است به واسطه چیرگی احکام سرّ باطن و غیب وجود؛ یعنی حقیقت، باید از سرّ باطن خواهنده حقیقت بجوشد و از پس پرده پندار به درآید، تا چهره درخشان او آشکار شود. و چون برای چهارمین بار خواهش خود را با بیان زدنی بیانا تکرار کرد، حضرت فرمود: نور یشرق من صبح الازل، فیلوح علی هیاکل التّوحید آثاره: حقیقت، نوری است از بامداد ازلیّت حقّ که آثار آن از پیکرهای پاک برگزیدگان حق (که اهل عصمت و طهارت و تربیت‏ یافتگان دامان ولایت ایشانند) آشکار می‌‏گردد. امّا همراه با این گفت‏‌و‌شنود که «کمیل» را با حضرت واقع می‌‏شد، این تحوّل و تحقّق در نهان وجود او صورت می‌‏بست و او خود هیچ خبر نداشت، به ناچار پرسش خود را پیوسته تکرار می‌‏نمود؛ و چون حیرت و سرگردانی او به غایت رسید، وقت آن شد که پرده از چهره حقیقت به یک‌‏سو شود و جمال دلارای خورشید ولایت را که خاموش‏ کننده چراغ کم‏‌نور عقل و استدلال است در افق جان خویش بنگرد و نیک برخورد که ربّ النّوع کمال در اندک زمان او را تا به چه پایه از کمال ترفّع بخشیده است و او همچنان حیران و بی‌‏خبر ترانه زدنی بیانا می‌‏سراید!! لذا حضرت فرمود: أطفئ السّراج فقد طلع الصّبح: این چراغ کم‌‏نور عقل را خاموش کن که صبح (وصال) جمال لم‌‏یزلی از گریبان جانت دمیده است».[6] [1] . آملی، سید حیدر، جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص 28 و 170، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1368ش؛ آملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص 440، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه پژوهشهای علمی در ایران - تهران، چاپ اول، 1352ش؛ عبد الرزاق کاشانی، مجموعه رسائل و مصنفات کاشانی، ص 639، تهران، میراث مکتوب، چاپ دوم، 1380ش. استاد حسن زاده آملی در مورد این روایت می‌گوید: «نقله العارف المذکور فی جامع الأسرار ص 170 و شرحه فی عدّة مواضع من ذلک الکتاب، و العلّامة الشّیخ البهائی فی الکشکول و القاضی نور اللّه الشهید نوّر اللّه مرقده فی مجالس المؤمنین و العارف الشّیخ عبد الرزاق اللّاهجی فی شرح گلشن راز، و الخوانساری فی روضات الجنّات، و المحدّث القمّی فی سفینة البحار و غیرهم من أساطین الحکمة و العرفان فی صحفهم القیّمة، و شرحه العلّامة قطب الدین الشیرازی فی رسالة معمولة فی ذلک فقط، و شرحه أیضا بعض أساتیذنا بالنظم الفارسی و لقد أحسن و أجاد، ألا و هو العارف الرّبانی محیی الدّین مهدی الالهی القمشئی أدام اللّه أیّام إفاضاته». حسن زاده آملی، حسن، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 19، ص 247، تهران، اسلامیه، 1347 تا 1364ش. [2] . ر. ک: جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص 170؛ مجموعه رسائل و مصنفات کاشانی، ص 639. [3] . ر. ک: رازی شیرازی، ابو القاسم، مناهج أنوار المعرفة فی شرح مصباح الشریعة، ج 2، ص 482، تهران، خانقاه احمدی، چاپ دوم، 1363ش. البته برخی دیگر در مورد کلمه «حقیقت» می‌گویند: «الحقیقة هناهوالشّی‏ء الثّابت الواجب بذاته‏، الّذی لا یمکن تغیّره بوجه ما». عبد الرزاق کاشانی، مجموعه رسائل و مصنفات کاشانی،ص 640، میراث مکتوب - تهران، چاپ: دوم، 1380. [4] . «مثنوی معنوی»: دفتر ششم. [5] . ر. ک: مناهج أنوار المعرفة فی شرح مصباح الشریعة، ج 2، ص 483. [6] . همان، ص 483 و 484. برخی دیگر نیز بخشی از این حدیث را به صورت اختصار شرح کردند: مرویست که کمیل بن زیاد نخعی که مرید حضرت علی مرتضی علیه الصّلوت و السلام بود از آن حضرت پرسید که ... حقیقت چیست حضرت فرمود ... ترا با حقیقت چه‏کار؟ کمیل گفت ... مگر من صاحب سرّ تو نیستم؟ حضرت فرمود که ... تو صاحب سر من هستی فأمّا آنچه از من بعد از امتلاء فرومی‏ریزد بر تو مترشح می‏گردد یعنی نه آنست که هرچه ما را باشد ترا قابلیت دانش آن هست و لیکن هرگاه که ظرف پر می‏شود آنچه از آن طرف می‏ریزد و زیاده می‏آید به شما می‏رسد و در این جوابها که حضرت با کمیل فرموده اشارتی است بر آنکه هر کس بذوق و وجدان به مرتبه و حال و مقامی نرسیده باشد افشاء و اظهار آن حال و مقام با وی نمی‏باید نمود زیرا که به طریق تعلیم و تعلم، ادراک‏وجدانیات کما ینبغی نمی‏توان کرد و ناگاه مزلّه اقدام و مضلّه افهام می‏شود، بعد از آن کمیل گفت ... مثل تو کریم سائل را ناامید گرداند چون حضرت مظهر فتوت و مروت و لطف و مرحمت بود فرمود که ... حقیقت آن است که انوار عظمت ذات الهی ظاهر و منکشف گردد بی‏کیف یعنی نه آنکه به جهتی مقید بود یا به کیفیتی موسوم باشد، آنگاه کمیل گفت که ... زیاده گردان در این سخن بیان را حضرت فرمود که ... حقیقت آن است که کثرات که وجود موهوم دارند در هنگام صحو معلوم یعنی در ظهور نور تجلی حق محو و متلاشی گردند و غیر حق نماند. حقیقت عبارت از این مقام است که مرتبه ولایت و قرب است. ر. ک: اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز، ص 92، بمبئی، 1312.
با سلام، لطفاً در مورد حدیث حقیقت امام علی(ع) به کمیل (أنّه کمیل کان من خواص علی(ع)، اردفه علی جَمَله فسأل عنه،قال: یا أمیرالمؤمنین(ع) ما الحقیقة؟ فقال(ع): مالک و الحقیقة؟ قال کمیل: أولستُ صاحب سرّک؟ قال(ع): بلی ولکن یرشّح علیک ما یطفح منّی قال کمیل: أو مثلک یخیّب سائلا؟ فقال(ع): الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیراشارة. فقال: زدنی بیانا. قال(ع): محوالموهوم مع صحو المعلوم. فقال: زدنی بیانا. فقال(ع): هتک الستر لغلبة السّر. فقال: زدنی بیانا. قال(ع): نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره. فقال: زدنی بیانا. قال (ع): اطف السراج فقد طلع الصبح) را ترجمه و توضیح دهید.
گرچه در منابع متداول روایی این حدیث را نمیتوان مشاهده کرد اما از دیرباز این روایت در کتابهای متعدد عرفانی نقل شده است؛ و برخی عارفان به شرح و تفسیر آن پرداختهاند.[1]
شرح تفصیلی این روایت در این مختصر مقدور نیست؛ برای آگاهی بیشتر باید به کتابهای مربوطه مراجعه کرد.[2]
اما برای آگاهی اجمالی از این حدیث، سخن برخی اهل تحقیق را در ترجمه و توضیح آن نقل میکنیم.
در مورد واژه «حقیقت» باید گفت: «حقیقت در اصطلاح اهل معرفت و یقین، گاه به خداوند متعال - جلّت عظمته- و گاه به مظاهر او در مراتب مختلفه اطلاق میشود».[3]
وی قبل از توضیح جملات و مفردات حدیث، مقدمهای را بیان میکند که در تبیین مفاد حدیث مفید است:
«در اصطلاح اهل معرفت و تحقیق، برای حضرت حقّ - جلّت قدرته- چهارگونه تجلّی است که به ترتیب مراتب خود، عبارتاند از: تجلّی ذاتی، تجلّی صفاتی، تجلّی افعالی و تجلّی آثاری.
جهان هستی، به این چهارگونه تجلّی از حضرت حق، هستی یافته و مدار کائنات بسته به وجود این تجلّیات است. و تداوم این تجلّیات، موجب تداوم جهان هستی است ... و اعتقاد راسخ اهل معرفت بر آن است که آدمی میباید در طریق استکمال، در چهار مرحله خود را موحّد سازد، بلکه باید به تدریج در این چهار مرحله، متحقّق به حقیقت توحید شود و تحقّق به حقیقت هر چیز، به فنای در آن چیز است که فرمودهاند:
پس قیامت شو، قیامت را ببین
دیدنِ هر چیز را شرط است این[4]
بنابراین، یک عمر سلوک سالکان طریقت، برای استکمال و تحقّق به این چهار مرتبه از توحید است.[5]
اتّفاق عارفان محقّق و صاحبنظران مدقّق در باب حدیث «حقیقت» بر آن است که امیر مؤمنان علی(ع) «کمیل بن زیاد» را ضمن چهار بار پرسشی که از حقیقت نمود، در هربار، او را متحقّق به یکی از مراتب توحیدات چهارگانه فرمود؛ و این مطلب را از چهارگونه پاسخی که به یک پرسش فرموده است، دریافتهاند.
از جمله کسانی که این حدیث را نقل کرده و خود نیز به تحقیق آن پرداختهاند، جناب «سیّد حیدر آملی» است که در کتاب «جامع الاسرار» خود، حدیث مذکور را آورده است که متن این حدیث، از مطاوی مختلفه کتاب استخراج، و ترجمه آن همراه با توضیحاتی، ذیلا آورده میشود:
«... از «کمیل بن زیاد نخعی» روایت است که از حضرت علی(ع) از حقیقت سؤال نمود، بدینگونه: ما الحقیقة: حقیقت چیست؟
حضرت در جواب فرمود: ما لک و الحقیقة: تو را با حقیقت چه کار؟!
چون «کمیل» که خود را صاحب سرّ آن حضرت میدانست از این پاسخ تعجّب نمود عرضه داشت: او لست صاحب سرّک: آیا من رازدار تو نیستم؟
حضرت در جواب فرمود: بلی و لکن یترشّح علیک ما یطفح منّی: آری! امّا (آنچه از اسرار از من به تو میرسد) ترشّحی ناچیز است (که از قلزم زخّار سینه من) سرریز میکند و به تو میرسد.
چون «کمیل» اندکی هشیار شد و موقعیّت حقیر خود را در برابر موقع خطیر حضرت دید، از سر عجز و انکسار عرضه داشت: او مثلک یخیّب سائلا: آیا از همچون تو مولائی میزیبد که خواهنده را محروم سازد؟!
(و آنگاه که حضرت در او حالت عجز که نشانه پذیرش حقّ است دید) فرمود: الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة: حقیقت، به یکسو شدن پردههای جلال حقّ است بیهیچ اشارتی!
و «کمیل» (از سر انکسار) عرضه داشت: زدنی بیانا: بر توضیح خود بیفزای!
و حضرت فرمود: محو الموهوم مع صحو المعلوم: حقیقت، محو موهوم (که وجودنماهای غیر حقّ) است توأم با بیداری و هشیاری به معلوم (که حقّ متعال) است؛ یعنی ما سوای حقّ را که وجودات موهومند با نیروی توجّه به حقّ مطلق، از صحنه ضمیر خود محو کن تا چهره حقیقت، از پس پردههای ظلمانی اوهام، بیحجاب تجلّی کند.
باز هم «کمیل» معروض داشت: زدنی بیانا!
و حضرت فرمود: جذب الاحدیّة بصفة التّوحید:
حقیقت، جذبهای (از جذبات حقّ) است به صفت توحید (که بنده را از هستی خود برباید).
و چون دگربار زمزمه زدنی بیانا سر داد، حضرت فرمود: هتک السّتر لغلبة السّرّ: حقیقت، دریدن پرده و حجاب انّیّت است به واسطه چیرگی احکام سرّ باطن و غیب وجود؛ یعنی حقیقت، باید از سرّ باطن خواهنده حقیقت بجوشد و از پس پرده پندار به درآید، تا چهره درخشان او آشکار شود.
و چون برای چهارمین بار خواهش خود را با بیان زدنی بیانا تکرار کرد، حضرت فرمود: نور یشرق من صبح الازل، فیلوح علی هیاکل التّوحید آثاره: حقیقت، نوری است از بامداد ازلیّت حقّ که آثار آن از پیکرهای پاک برگزیدگان حق (که اهل عصمت و طهارت و تربیت یافتگان دامان ولایت ایشانند) آشکار میگردد.
امّا همراه با این گفتوشنود که «کمیل» را با حضرت واقع میشد، این تحوّل و تحقّق در نهان وجود او صورت میبست و او خود هیچ خبر نداشت، به ناچار پرسش خود را پیوسته تکرار مینمود؛ و چون حیرت و سرگردانی او به غایت رسید، وقت آن شد که پرده از چهره حقیقت به یکسو شود و جمال دلارای خورشید ولایت را که خاموش کننده چراغ کمنور عقل و استدلال است در افق جان خویش بنگرد و نیک برخورد که ربّ النّوع کمال در اندک زمان او را تا به چه پایه از کمال ترفّع بخشیده است و او همچنان حیران و بیخبر ترانه زدنی بیانا میسراید!!
لذا حضرت فرمود: أطفئ السّراج فقد طلع الصّبح: این چراغ کمنور عقل را خاموش کن که صبح (وصال) جمال لمیزلی از گریبان جانت دمیده است».[6] [1] . آملی، سید حیدر، جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص 28 و 170، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1368ش؛ آملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص 440، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه پژوهشهای علمی در ایران - تهران، چاپ اول، 1352ش؛ عبد الرزاق کاشانی، مجموعه رسائل و مصنفات کاشانی، ص 639، تهران، میراث مکتوب، چاپ دوم، 1380ش.
استاد حسن زاده آملی در مورد این روایت میگوید: «نقله العارف المذکور فی جامع الأسرار ص 170 و شرحه فی عدّة مواضع من ذلک الکتاب، و العلّامة الشّیخ البهائی فی الکشکول و القاضی نور اللّه الشهید نوّر اللّه مرقده فی مجالس المؤمنین و العارف الشّیخ عبد الرزاق اللّاهجی فی شرح گلشن راز، و الخوانساری فی روضات الجنّات، و المحدّث القمّی فی سفینة البحار و غیرهم من أساطین الحکمة و العرفان فی صحفهم القیّمة، و شرحه العلّامة قطب الدین الشیرازی فی رسالة معمولة فی ذلک فقط، و شرحه أیضا بعض أساتیذنا بالنظم الفارسی و لقد أحسن و أجاد، ألا و هو العارف الرّبانی محیی الدّین مهدی الالهی القمشئی أدام اللّه أیّام إفاضاته». حسن زاده آملی، حسن، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 19، ص 247، تهران، اسلامیه، 1347 تا 1364ش. [2] . ر. ک: جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص 170؛ مجموعه رسائل و مصنفات کاشانی، ص 639. [3] . ر. ک: رازی شیرازی، ابو القاسم، مناهج أنوار المعرفة فی شرح مصباح الشریعة، ج 2، ص 482، تهران، خانقاه احمدی، چاپ دوم، 1363ش. البته برخی دیگر در مورد کلمه «حقیقت» میگویند: «الحقیقة هناهوالشّیء الثّابت الواجب بذاته، الّذی لا یمکن تغیّره بوجه ما». عبد الرزاق کاشانی، مجموعه رسائل و مصنفات کاشانی،ص 640، میراث مکتوب - تهران، چاپ: دوم، 1380. [4] . «مثنوی معنوی»: دفتر ششم. [5] . ر. ک: مناهج أنوار المعرفة فی شرح مصباح الشریعة، ج 2، ص 483. [6] . همان، ص 483 و 484. برخی دیگر نیز بخشی از این حدیث را به صورت اختصار شرح کردند: مرویست که کمیل بن زیاد نخعی که مرید حضرت علی مرتضی علیه الصّلوت و السلام بود از آن حضرت پرسید که ... حقیقت چیست حضرت فرمود ... ترا با حقیقت چهکار؟ کمیل گفت ... مگر من صاحب سرّ تو نیستم؟ حضرت فرمود که ... تو صاحب سر من هستی فأمّا آنچه از من بعد از امتلاء فرومیریزد بر تو مترشح میگردد یعنی نه آنست که هرچه ما را باشد ترا قابلیت دانش آن هست و لیکن هرگاه که ظرف پر میشود آنچه از آن طرف میریزد و زیاده میآید به شما میرسد و در این جوابها که حضرت با کمیل فرموده اشارتی است بر آنکه هر کس بذوق و وجدان به مرتبه و حال و مقامی نرسیده باشد افشاء و اظهار آن حال و مقام با وی نمیباید نمود زیرا که به طریق تعلیم و تعلم، ادراکوجدانیات کما ینبغی نمیتوان کرد و ناگاه مزلّه اقدام و مضلّه افهام میشود، بعد از آن کمیل گفت ... مثل تو کریم سائل را ناامید گرداند چون حضرت مظهر فتوت و مروت و لطف و مرحمت بود فرمود که ... حقیقت آن است که انوار عظمت ذات الهی ظاهر و منکشف گردد بیکیف یعنی نه آنکه به جهتی مقید بود یا به کیفیتی موسوم باشد، آنگاه کمیل گفت که ... زیاده گردان در این سخن بیان را حضرت فرمود که ... حقیقت آن است که کثرات که وجود موهوم دارند در هنگام صحو معلوم یعنی در ظهور نور تجلی حق محو و متلاشی گردند و غیر حق نماند. حقیقت عبارت از این مقام است که مرتبه ولایت و قرب است. ر. ک: اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز، ص 92، بمبئی، 1312.
- [سایر] آیا این روایت نزد شیعه معتبر است؟ فقد روی الطبری فی المسترشد: أن عائشة و حفصة أتتا عثمان بن عفان تطلبان منه ما کان أبواهما یعطیانهما، فقال لهما: لا و الله و لا کرامة، ما زاد لکما عندی فألحتا، و کان متکئاً فجلس و قال: ستعلم فاطمة أیُّ ابن عم لها أنا الیوم ثم قال لهما: ألستما اللتین شهدتما عند أبویکما و لفقتما معکما أعرابیاً یتطهر ببوله، مالک بن أوس بن الحدثان، فشهدتما معه أن النبی(ص) قال: لا نورث ما ترکناه صدقة ؟ فمرةً تشهدون أن ما ترکه رسول الله صدقة، و مرةً تطالبون میراثه). آیا در این روایت عثمان از حق فاطمه(س) دفاع کرده است؟ آیا این از نفاق عثمان است؟ چون در روایت دیگری آمده که امیرالمؤمنین در این هنگام در مجلس حضور داشتهاند؛ چون میدانیم عثمان خود از طرفداران غصب فدک و در متن ماجرا بوده است و در زمان خلافتش نه تنها فدک را پس نداده بلکه به مروان بخشیده است.
- [سایر] در حدیثی میخوانیم: رجعت برای همه مردم نیست و فقط مربوط به مؤمنین خالص و مشرکین خالص است؛ عن محمد بن مسلم قال: سمعت حمران بن أعین و أبا الخطاب یحدثان جمیعاً قبل أن یحدث أبو الخطاب ما أحدث أنهما سمعا أبا عبد الله(ع) یقول: (أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ عَنْهُ وَ یَرْجِعُ إِلَی الدُّنْیَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ(ع)، وَ إِنَّ الرَّجْعَةَ لَیْسَتْ بِعَامَّةٍ بَلْ هِیَ خَاصَّةٌ، لَا یَرْجِعُ إِلَّا مَنْ مَحَضَ الْإِیمَانَ مَحْضاً أَوْ مَحَضَ الشِّرْکَ مَحْضاً). اما در احادیث دیگری داریم که هر کس چهل روز دعای عهد را بخواند از اصحاب امام مهدی(عج) خواهد بود و اگر تا قبل از ظهور مرده باشد؛ زنده میشود تا در رکاب امام مهدی(عج) باشد، برای نمونه؛ روی عن جعفر بن محمد الصادق(ع) أنه قال: (مَنْ دَعَا إِلَی اللَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً بِهَذَا الْعَهْدِ کَانَ مِنْ أَنْصَارِ قَائِمِنَا عَلَیْهِ السَّلَامُ، فَإِنْ مَاتَ قَبْلَهُ أَخْرَجَهُ اللَّهُ تَعَالَی مِنْ قَبْرِهِ، وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ بِکُلِّ کَلِمَةٍ أَلْفَ حَسَنَةٍ، وَ مَحَا عَنْهُ أَلْفَ سَیِّئَةٍ). حال طبق این حدیث ممکن است فردی که مؤمن عادی باشد؛ اما چون چهل روز دعای عهد خوانده در رکاب امام مهدی(عج) خواهد بود؛ در صورتی که طبق حدیث بالا این مؤمن فرضی نمیتواند از رجعت کنندگان باشد. این تعارض بین دو روایت را چگونه باید حل کرد؟! و در مجموع چه افرادی رجعت میکنند؟!
- [سایر] هنگام مطالعه کتاب شریف کافی به نکته ای برخورده ام که امیدوارم شما بزرگواران اینجانب را در رسیدن به پاسخ سوالاتم یاری فرمایید. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع کَیْفَ أَقُولُ لَهَا إِذَا خَلَوْتُ بِهَا قَالَ تَقُولُ أَتَزَوَّجُکِ مُتْعَةً عَلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ ص لَا وَارِثَةً وَ لَا مَوْرُوثَةً کَذَا وَ کَذَا یَوْماً وَ إِنْ شِئْتَ کَذَا وَ کَذَا سَنَةً بِکَذَا وَ کَذَا دِرْهَماً وَ تُسَمِّی مِنَ الْأَجْرِ مَا تَرَاضَیْتُمَا عَلَیْهِ قَلِیلًا کَانَ أَمْ کَثِیراً فَإِذَا قَالَتْ نَعَمْ فَقَدْ رَضِیَتْ فَهِیَ امْرَأَتُکَ وَ أَنْتَ أَوْلَی النَّاسِ بِهَا قُلْتُ فَإِنِّی أَسْتَحْیِی أَنْ أَذْکُرَ شَرْطَ الْأَیَّامِ قَالَ هُوَ أَضَرُّ عَلَیْکَ قُلْتُ وَ کَیْفَ قَالَ إِنَّکَ إِنْ لَمْ تَشْتَرِطْ کَانَ تَزْوِیجَ مُقَامٍ وَ لَزِمَتْکَ النَّفَقَةُ فِی الْعِدَّةِ وَ کَانَتْ وَارِثَةً وَ لَمْ تَقْدِرْ عَلَی أَنْ تُطَلِّقَهَا إِلَّا طَلَاقَ السُّنَّةِ از طرفی با جستجویی که در کتب روایی کردم، متوجه شدم متن صیغه ای که در رساله های عملیه آمده در هیچ روایتی ذکر نشده. 1- با توجه به این نکته که، صیغه ای که در رساله های عملیه آمده در هیچ یک از کتب معتبر روایی نیست، لطفا بفرمایید متن این صیغه و دستور اجرای آن از کجاست؟ 3- اگر کسی زنی را مطابق با دستورات روایت فوق به عقد موقت خود در بیاورد و بعدا متوجه تفاوت آن با حکم مرجع بشود وظیفه اش چیست؟ آیا آن زن همچنان به او حلال است یا باید صیغه رساله را هم جاری کند؟