تفسیر دعای (اللَهُمَّ نَوِّرْ ظَاهِرِی‌ بِطَاعَتِکَ، وَ بَاطِنِی‌ بِمَحَبَّتِکَ، وَ قَلْبِی‌ بِمَعْرِفَتِکَ، وَ رُوحِی‌ بِمُشَاهَدَتَکِ، وَ سِرِّی‌ بِاسْتِقْلَالِ اتِّصَالِ حَضْرَتِکَ؛ یَا ذَالْجَلَالِ وَ الإکْرَامِ)، که منسوب به حضرت علی(ع) می‌باشد چیست؟ تفسیر دقیق باطن، قلب، روح و سر چیست و فرق آنان را بگویید؟
گرچه این روایت در منابع متداول روایی وجود ندارد، اما در یکی از کتاب‌های عرفانی شیعی قرن هشتم  - که در پاره‌ای موارد به مناسبت روایاتی را نیز ذکر می‌کند – این حدیث نقل شده[1] و بسیاری از اندیشمندان دینی نیز با استناد به این روایت، به نوعی آن‌را پذیرفته‌اند.[2] معنای دعا: خداوندا ظاهرم را به طاعتت، و باطنم را به محبّتت، و قلبم را به شناختت، و روحم را به دیدارت، و سویدایم را به پیوستگی تامّ به حضرتت نوربخش، ای صاحب جلال و جمال.[3] اما در باره تفسیر این اصطلاحات می‌گوییم: می‌توان منظور از این واژگان‌های گوناگون را یک چیز دانست که همگی اشاره به یک حقیقت یعنی همان وجود و حقیقت انسان دارند؛ در این صورت واژه‌های «باطن»، «قلب» و «روح» به نوعی مترادف‌اند و می‌دانیم که استعمال الفاظ مترادف در امثال این عبارات ایرادی ندارد. اما با این وجود، می‌توان معانی مختلفی را اراده کرد که هر کدام از این واژگان اشاره به مرتبه‌ای از مراتب و مقامات نفس داشته باشند. عارفان، نفس ناطقه انسانی را از آن جهت که مبدأ حرکت و سکون است به آن «طبع» می‌گویند؛ و به اعتبار این‌که مبدأ برای ادراکات جزئی است «نفس» می‌نامند؛ و به لحاظ این‌که مبدأ برای ادراکات کلی تفصیلی است «قلب» نامیده‌اند؛ و به اعتبار این که دارای ملکه‌ای بسیط  است که ادراکات کلی تفصیلی را خلق می‌کند به آن «روح» می‌گویند؛ و به اعتبار فنای آن در عقل فعال «سرّ» می‌نامند؛ و به اعتبار فنای آن در مقام واحدیت «خفی» گفته‌اند؛ و به اعتبار فنای آن در مرتبه احدیت آن‌را «اخفی» نامیده‌اند.[4] به بیان دیگر؛ ظاهر و باطن و قلب و روح و سرّ، از مراتب نفس ناطقه انسانی‌اند که یک حقیقت ممتد از خلق تا امر است. قلب، مقام ظهور و بروز معارف حقه الهیه به تفصیل است. در مرتبه قلب معانی کلی و جزئی مشاهده می‌گردد، عارف این مرتبه را «قلب» گوید و حکیم «عقل مستفاد». جمیع قوای روحانی و جسمانی از قلب منشعب می‌شوند و از این جهت قلب است که یک آن قرار ندارد، و پیوسته در تقلب است، و همواره در قبض و بسط است.[5] تفسیر دیگری از این عبارت نیز وجود دارد بدین ترتیب که جمله «اللهم‏ نور ظاهری‏ بطاعتک‏»، اشاره به ‌امتثال اوامر شرعی و اجتناب از نواهی و محرمات دارد‏. و جمله «و باطنی بمحبتک»، اشاره به مقام اول سیر و سلوک است؛ زیرا که تا محبتی بین طالب و مطلوب برقرار نشود؛ طالب به سوی مطلوب حرکت نمی‌کند. و جمله «و قلبی بمعرفتک»، اشاره به مقام علم الیقین است. و «روحی بمشاهدتک»، اشاره به مقام عین الیقین است‏. و جمله «و سری باستقلال اتصال حضرتک»، اشاره به مقام حق الیقین است و عبارت است از فنای کلی در وجود منبسط.[6] برای اطلاع بیشتر از شرح و تفصیل این جملات به کتاب‌های مرتبط رجوع شود.[7]   [1] . ر. ک: آملی، سید حیدر، أنوار الحقیقة و أطوار الطریقة و أسرار الشریعة، النص، ص 435، قم، نور علی نو، چاپ اول، 1382ش؛ علامه حسن زاده آملی، این عبارت را از کتاب بحر المعارف مولی عبد الصمد همدانی، ط 1، چاپ سنگی نقل می‌کند: ر. ک: هزار و یک کلمه، ج ‏4، ص 119، قم، بوستان کتاب، چاپ سوم، 1381ش. [2] . همان؛ ر. ک: حسن زاده آملی، حسن، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 181، تهران، الف لام میم، چاپ اول، 1383ش؛ حسینی تهرانی، سید محمد حسین، لب اللباب در سیر و سلوک، ص12، مشهد، علامه‌ی طباطبایی، چاپ نهم، 1419ق؛ شیروانی، زین العابدین، ریاض السیاحة، ج ‏1، ص 361، تهران، سعدی، چاپ اول، 1361ش. [3] . لب اللباب در سیر و سلوک، ص12. [4] . اقتباس از پاسخ 2332. [5] . انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 181. [6] . ر. ک: ریاض السیاحة، ج1، ص 361. [7] . علامه سید محمد حسین تهرانی، از شخصی به نام حاج مولی جعفر کبوتر آهنگی نام می‌برد که شرحی بر این دعا نوشته است؛ وی بخشی از آن شرح را نقل کرده است. ر. ک: لب اللباب در سیر و سلوک، ص137.
عنوان سوال:

تفسیر دعای (اللَهُمَّ نَوِّرْ ظَاهِرِی‌ بِطَاعَتِکَ، وَ بَاطِنِی‌ بِمَحَبَّتِکَ، وَ قَلْبِی‌ بِمَعْرِفَتِکَ، وَ رُوحِی‌ بِمُشَاهَدَتَکِ، وَ سِرِّی‌ بِاسْتِقْلَالِ اتِّصَالِ حَضْرَتِکَ؛ یَا ذَالْجَلَالِ وَ الإکْرَامِ)، که منسوب به حضرت علی(ع) می‌باشد چیست؟ تفسیر دقیق باطن، قلب، روح و سر چیست و فرق آنان را بگویید؟


پاسخ:

گرچه این روایت در منابع متداول روایی وجود ندارد، اما در یکی از کتاب‌های عرفانی شیعی قرن هشتم  - که در پاره‌ای موارد به مناسبت روایاتی را نیز ذکر می‌کند – این حدیث نقل شده[1] و بسیاری از اندیشمندان دینی نیز با استناد به این روایت، به نوعی آن‌را پذیرفته‌اند.[2]
معنای دعا: خداوندا ظاهرم را به طاعتت، و باطنم را به محبّتت، و قلبم را به شناختت، و روحم را به دیدارت، و سویدایم را به پیوستگی تامّ به حضرتت نوربخش، ای صاحب جلال و جمال.[3]
اما در باره تفسیر این اصطلاحات می‌گوییم: می‌توان منظور از این واژگان‌های گوناگون را یک چیز دانست که همگی اشاره به یک حقیقت یعنی همان وجود و حقیقت انسان دارند؛ در این صورت واژه‌های «باطن»، «قلب» و «روح» به نوعی مترادف‌اند و می‌دانیم که استعمال الفاظ مترادف در امثال این عبارات ایرادی ندارد.
اما با این وجود، می‌توان معانی مختلفی را اراده کرد که هر کدام از این واژگان اشاره به مرتبه‌ای از مراتب و مقامات نفس داشته باشند.
عارفان، نفس ناطقه انسانی را از آن جهت که مبدأ حرکت و سکون است به آن «طبع» می‌گویند؛ و به اعتبار این‌که مبدأ برای ادراکات جزئی است «نفس» می‌نامند؛ و به لحاظ این‌که مبدأ برای ادراکات کلی تفصیلی است «قلب» نامیده‌اند؛ و به اعتبار این که دارای ملکه‌ای بسیط  است که ادراکات کلی تفصیلی را خلق می‌کند به آن «روح» می‌گویند؛ و به اعتبار فنای آن در عقل فعال «سرّ» می‌نامند؛ و به اعتبار فنای آن در مقام واحدیت «خفی» گفته‌اند؛ و به اعتبار فنای آن در مرتبه احدیت آن‌را «اخفی» نامیده‌اند.[4]
به بیان دیگر؛ ظاهر و باطن و قلب و روح و سرّ، از مراتب نفس ناطقه انسانی‌اند که یک حقیقت ممتد از خلق تا امر است. قلب، مقام ظهور و بروز معارف حقه الهیه به تفصیل است. در مرتبه قلب معانی کلی و جزئی مشاهده می‌گردد، عارف این مرتبه را «قلب» گوید و حکیم «عقل مستفاد».
جمیع قوای روحانی و جسمانی از قلب منشعب می‌شوند و از این جهت قلب است که یک آن قرار ندارد، و پیوسته در تقلب است، و همواره در قبض و بسط است.[5]
تفسیر دیگری از این عبارت نیز وجود دارد بدین ترتیب که جمله «اللهم‏ نور ظاهری‏ بطاعتک‏»، اشاره به ‌امتثال اوامر شرعی و اجتناب از نواهی و محرمات دارد‏. و جمله «و باطنی بمحبتک»، اشاره به مقام اول سیر و سلوک است؛ زیرا که تا محبتی بین طالب و مطلوب برقرار نشود؛ طالب به سوی مطلوب حرکت نمی‌کند. و جمله «و قلبی بمعرفتک»، اشاره به مقام علم الیقین است. و «روحی بمشاهدتک»، اشاره به مقام عین الیقین است‏. و جمله «و سری باستقلال اتصال حضرتک»، اشاره به مقام حق الیقین است و عبارت است از فنای کلی در وجود منبسط.[6]
برای اطلاع بیشتر از شرح و تفصیل این جملات به کتاب‌های مرتبط رجوع شود.[7]   [1] . ر. ک: آملی، سید حیدر، أنوار الحقیقة و أطوار الطریقة و أسرار الشریعة، النص، ص 435، قم، نور علی نو، چاپ اول، 1382ش؛ علامه حسن زاده آملی، این عبارت را از کتاب بحر المعارف مولی عبد الصمد همدانی، ط 1، چاپ سنگی نقل می‌کند: ر. ک: هزار و یک کلمه، ج ‏4، ص 119، قم، بوستان کتاب، چاپ سوم، 1381ش. [2] . همان؛ ر. ک: حسن زاده آملی، حسن، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 181، تهران، الف لام میم، چاپ اول، 1383ش؛ حسینی تهرانی، سید محمد حسین، لب اللباب در سیر و سلوک، ص12، مشهد، علامه‌ی طباطبایی، چاپ نهم، 1419ق؛ شیروانی، زین العابدین، ریاض السیاحة، ج ‏1، ص 361، تهران، سعدی، چاپ اول، 1361ش. [3] . لب اللباب در سیر و سلوک، ص12. [4] . اقتباس از پاسخ 2332. [5] . انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 181. [6] . ر. ک: ریاض السیاحة، ج1، ص 361. [7] . علامه سید محمد حسین تهرانی، از شخصی به نام حاج مولی جعفر کبوتر آهنگی نام می‌برد که شرحی بر این دعا نوشته است؛ وی بخشی از آن شرح را نقل کرده است. ر. ک: لب اللباب در سیر و سلوک، ص137.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین