شرح پرسش: درباره داستان های پیامبران در انجیل با مشکل روبرو هستیم؟ آیا قرآن و روایات اسلامی درباره حضرت خضر مطلبی دارند؟ پاسخ اجمالی: در قرآن مجید صریحاً نامی از خضر برده نشده بلکه به عنوان: (عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً)، که بیانگر مقام عبودیت و علم و دانش خاص او است، و به عنوان معلم موسی بن عمران، از او یاد شده است. در روایات متعددی این مرد عالم به نام (خضر) معرفی شده است. همچنین از پارهای روایات استفاده میشود که حضرت خضر(ع) دارای مقام نبوت، و از پیامبران مرسل بود که خداوند او را به سوی قومش مبعوث ساخت، تا ایشان را به یکتاپرستی و اقرار به انبیاء و رسل و کتب آسمانی دعوت نماید. معجزهاش این بود که هرگاه اراده میفرمود به اذن الهی چوبی خشک یا زمین بی سبزهای سرسبز شود، این امر بلافاصله به تحقق میپیوست و از این جهت وی را خضر گفتند و خضر لقب او است، نام اصلیش بالیا [تالیا] بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح است. قرآن داستان حضرت خضر و موسی را در سوره کهف بیان میفرماید که در پاسخ تفصیلی میآید. پاسخ تفصیلی: در قرآن مجید صریحاً نامی از حضرت خضر برده نشده، بلکه از او به عنوان: (عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً)[1] - که بیانگر مقام عبودیت و علم و دانش خاص او است-، یاد شده است. در روایات متعددی این مرد عالم به نام (خضر) معرفی شده است. همچنین از پارهای روایات استفاده میشود که او دارای مقام نبوت، و از پیامبران مرسل بود که خداوند او را به سوی قومش مبعوث ساخت، تا ایشان را به یکتاپرستی و اقرار به انبیا و رسل و کتب آسمانی دعوت نماید. معجزهاش این بود که هرگاه اراده میفرمود به اذن الهی چوبی خشک یا زمین بیسبزهای سرسبز شود، این امر بلافاصله به تحقق میپیوست و از این جهت وی را خضر گفتند و خضر لقب او است، نام اصلیش بالیا [تالیا] بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح است.[2] در قرآن کریم درباره حضرت خضر به جز داستان رفتن موسی به مجمع البحرین ‌چیزی نیامده و از جوامع اوصافش چیزی ذکر نگردیده، مگر همین که فرموده: (پس برخوردند به بندهای از بندگان ما که ما به وی رحمتی از خود داده و از ناحیه خود به وی ‌علمی آموختیم). در روایتی از قول امام صادق(ع) میخوانیم: (... اما آن بنده صالح خدا، خضر، خداوند عمر او را نه برای رسالتش طولانی گردانید و نه به جهت کتابی که به او نازل کند و یا اینکه به وسیله او و شریعتش، شریعت پیامبران پیش از خود را نسخ کند و نه به جهت امامتی که بندگانش بدو اقتدا نمایند و نه به خاطر طاعتی که خدا بر او واجب ساخته بود، بلکه خدای جهان آفرین، بدان دلیل که اراده فرموده بود عمر گرامی قائم(عج) را در دوران غیبت او بسیار طولانی سازد و میدانست که بندگانش بر طول عمر او ایراد و اشکال خواهند نمود، به همین جهت عمر این بنده صالح خویش (خضر) را طولانی ساخت که بدان استدلال شود و عمر حضرت قائم(ع) بدان تشبیه گردد و بدین وسیله اشکال و ایراد دشمنان و بداندیشان باطل گردد).[3] زندگی حضرت خضر و رفتنش به بحر ظلمات و خوردنش از آب حیات، از جمله مسائلی است که در کتب تاریخی و حدیثی به تفصیل از آن بحث شده است.[4] امام رضا(ع) میفرماید: (حضرت خضر از آب حیات خورد، او زنده است و تا دمیده شدن صور از دنیا نمیرود، او پیش ما میآید و بر ما سلام میکند، ما صدایش را میشنویم و خودش را نمیبینیم،[5] او در مراسم حج شرکت میکند و همه مناسک را انجام میدهد، در روز عرفه در سرزمین عرفات میایستد و برای دعای مؤمنان آمین میگوید. خداوند به وسیله او در زمان غیبت، از قائم ما رفع غُربت میکند و به وسیله او وحشتش را تبدیل به انس میکند).[6] از این حدیث استفاده میشود که حضرت خضر (ع) جزو سی نفری است که همواره در محضر حضرت بقیة الله(ع) هستند و به فرمان آنحضرت رتق و فتق امور را در دست دارند.[7] خضر در آینه قرآن موسی به اتفاق این مرد عالم الهی به راه افتاد تا اینکه سوار بر کشتی شدند، آن مرد عالم، کشتی را سوراخ کرد!. از آنجا که موسی از یک سو پیامبر بزرگ الهی بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهی از منکر کند، و از سوی دیگر وجدان انسانی او اجازه نمیداد در برابر چنین کاری سکوت اختیار کند زبان به اعتراض گشود و گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی؟ راستی چه کار بدی انجام دادی!. بدون شک مرد عالم هدفش غرق سرنشینان کشتی نبود ولی از آنجا که نتیجه این عمل چیزی جز غرق کردن به نظر نمیرسید موسی آنرا با (لام غایت) که برای بیان هدف میباشد بازگو میکند. در بعضی از روایات میخوانیم؛ اهل کشتی به زودی متوجه خطر شدند و شکاف موجود را موقتاً با وسیلهای پُر کردند ولی دیگر آن کشتی یک کشتی سالم نبود. در این هنگام حضرت خضر با متانت خاص خود نظری به موسی افکند و (گفت نگفتم تو هرگز نمیتوانی با من شکیبایی کنی؟!). موسی که از عجله و شتابزدگی خود که طبعاً به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذرخواهی برآمده رو به استاد کرد و چنین گفت: (مرا در برابر فراموشکاری که داشتم مؤاخذه مکن و بر من بهخاطر این کار سخت مگیر)؛ یعنی اشتباهی بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگواری خود صرف نظر فرما. سفر دریایی آنها تمام شد از کشتی پیاده شدند،(و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکی رسیدند ولی آن مرد عالم بی مقدمه اقدام به قتل آن کودک کرد!). در اینجا بار دیگر موسی (گفت آیا انسان بی گناه و پاکی را بی آنکه قتلی کرده باشد کشتی؟!). (بهراستی که چه کار منکر و زشتی انجام دادی). باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردی مخصوص به خود جمله سابق را تکرار کرد و گفت: (به تو گفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی). موسی(ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهی توأم با شرمساری، چرا که دو بار پیمان خود را -هر چند از روی فراموشی- شکسته بود، و کم کم احساس میکرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهای او برای موسی در آغاز غیر قابل تحمل است، لذا بار دیگر زبان به عذرخواهی گشود و چنین گفت: این بار نیز از من صرفنظر کن، و فراموشی مرا نادیده بگیر، اما (اگر بعد از این از تو تقاضای توضیحی در کارهایت کردم [و بر تو ایراد گرفتم] دیگر با من مصاحبت نکن چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهی بود). بعد از این گفتگو و تعهد مجدّد (موسی با استاد به راه افتاد، تا به قریهای رسیدند و از اهالی آن قریه غذا خواستند، ولی آنها از میهمان کردن این دو مسافر خودداری کردند). بدون شک موسی و خضر از کسانی نبودند که بخواهند سربار مردم آن دیار شوند، معلوم میشود زاد و توشه و خرج سفر خود را در اثناء راه از دست داده یا تمام کرده بودند و به همین دلیل مایل بودند میهمان اهالی آن محل باشند. این احتمال نیز وجود دارد که مرد عالم عمداً چنین پیشنهادی به آنها کرد تا درس جدیدی به موسی بیاموزد. سپس قرآن اضافه میکند: (با این حال آنها در آن آبادی دیواری یافتند که میخواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آنرا برپا دارد) و مانع ویرانیش شود. موسی که قاعدتاً در آن موقع خسته و کوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس میکرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل بی رویه اهل آبادی سخت جریحهدار شده، و از سوی دیگر مشاهده کرد که خضر در برابر این بی حرمتی به تعمیر دیواری که در حال سقوط است پرداخته مثل اینکه میخواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر میکرد حداقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتی انجام میداد تا وسیله غذایی فراهم گردد. لذا تعهد خود را بار دیگر به کلی فراموش کرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضی ملایمتر و خفیفتر از گذشته، و (گفت میخواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری)!. اینجا بود که آن مرد عالم، آخرین سخن را به موسی گفت؛ زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسی، تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد (فرمود: اینک وقت جدایی من و تو است! اما به زودی سرّ آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی برای تو بازگو میکنم). جدا شدن از چنین رهبری سخت دردناک است، اما واقعیت تلخی بود که به هر حال موسی باید آنرا پذیرا شود. بعد از آنکه فراق و جدایی موسی و خضر مسلم شد، لازم بود این استاد الهی اسرار کارهای خود را که موسی تاب تحمل آنرا نداشت بازگو کند، و در واقع بهره موسی از مصاحبت او فهم راز این سه حادثه عجیب بود که میتوانست کلیدی باشد برای مسائل بسیار، و پاسخی برای پرسشهای گوناگون. اسرار درونی این حوادث نخست از داستان کشتی شروع کرد و گفت: (اما کشتی به گروهی مستمند تعلق داشت که با آن در دریا کار میکردند، من خواستم آنرا معیوب کنم؛ زیرا میدانستم در پشت سر آنها پادشاهی ستمگر است که هر کشتی سالمی را از روی غصب میگیرد). و به این ترتیب در پشت چهره ظاهری زننده سوراخ کردن کشتی، هدف مهمی که همان نجات آن از چنگال یک پادشاه غاصب بوده است، وجود داشته، چرا که او هرگز کشتیهای آسیب دیده را مناسب کار خود نمیدید و از آن چشم میپوشید، خلاصه این کار در مسیر حفظ منافع گروهی مستمند بود و باید انجام میشد. سپس به بیان راز حادثه دوم؛ یعنی قتل نوجوان پرداخته چنین میگوید: (اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، و ما نخواستیم که این نوجوان، پدر و مادر خود را از راه ایمان بیرون ببرد و به طغیان و کفر وادارد). آن مرد عالم، اقدام به کشتن این نوجوان کرد و حادثه ناگواری را که در آینده برای یک پدر و مادر با ایمان در فرض حیات او رخ میداد دلیل آن گرفت. در چندین حدیث که در منابع مختلف اسلامی آمده است میخوانیم: (خداوند بهجای آن پسر، دختری به آنها داد که هفتاد پیامبر از نسل او به وجود آمدند!).[8] در آخرین آیه مورد بحث، مرد عالم پرده از روی راز سومین کار خود؛ یعنی تعمیر دیوار بر میدارد و چنین میگوید: (اما دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیر آن گنجی متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحی بود. پروردگار تو میخواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج کنند. این رحمتی بود از ناحیه پروردگار تو). و من مأمور بودم به خاطر نیکوکاری پدر و مادر این دو یتیم آن دیوار را بسازم، مبادا سقوط کند و گنج ظاهر شود و به خطر بیفتد. درپایان برای رفع هر گونه شک و شبهه از موسی، و برای اینکه به یقین بداند همه این کارها بر طبق نقشه و مأموریت خاصی بوده است اضافه کرد: (و من این کار را به دستور خودم انجام ندادم) بلکه فرمان خدا و دستور پروردگار بود. آری (این بود سرّ کارهایی که توانایی شکیبایی در برابر آنها را نداشتی). افسانههای ساختگی‌ سرگذشت موسی و خضر، اساس و پایهاش همان است که در قرآن آمده، اما متأسفانه در اطراف آن، افسانههای زیادی ساخته و پرداختهاند که گاهی افزودن آنها به این سرگذشت چهره خرافی به آن میدهد! باید دانست که این تنها داستانی نیست که به این سرنوشت گرفتار شده، داستانهای واقعی دیگر نیز از این موضوع بر کنار نمانده است. برای درک واقعیت باید معیار را آیات قرآن [9] قرار داد، و حتی احادیث را در صورتی میتوان پذیرفت که موافق آن باشد، اگر حدیثی بر خلاف آن بود مسلماً قابل قبول نیست.[10] پی نوشتها: [1]. کهف، 65. [2]. (إِنَّ الْخَضِرَ کَانَ نَبِیّاً مُرْسَلًا بَعَثَهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِلَی قَوْمِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی تَوْحِیدِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِأَنْبِیَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ کُتُبِه‌ وَ کَانَتْ آیَتُهُ أَنَّهُ کَانَ لَا یَجْلِسُ عَلَی خَشَبَةٍ یَابِسَةٍ وَ لَا أَرْضٍ بَیْضَاءَ إِلَّا أَزْهَرَتْ خُضْراً وَ إِنَّمَا سُمِّیَ خَضِراً لِذَلِکَ وَ کَانَ اسْمُهُ بالیا [تَالِیَا] بْنَ مِلْکَانَ بْنِ عَابِرِ بْنِ أَرْفَخْشَدَ بْنِ سَامِ بْنِ نُوحٍ)؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج ‌1، ص 59 – 60، قم، کتاب فروشی داوری، چاپ اول، 1385ش. [3]. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ج ‌2، ص 357، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1395ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‌51، ص 222، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق. [4]. ر.ک: بحار الانوار، ج 12، ص 172- 215؛ ج 13، ص 278 - 322. [5]. البته براساس روایاتی دیگر؛ ائمه(ع) حضرت خضر را میدیدند از جمله: (لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) جَاءَ الْخَضِرُ فَوَقَفَ عَلَی بَابِ الْبَیْتِ وَ فِیهِ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ(عَ))؛ کمال الدین، ج 2 ص 391. [6]. کمال الدین، ج 2، ص 390 – 391. [7]. بحارالانوار، ج 52، ص 157. [8]. ر.ک: عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق: رسولی محلاتی، سید هاشم، ج 3، ص 286 – 287، قم، انتشارات اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415ق. [9]. کهف، 65 - 82 [10]. ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‌12، ص 486 – 505، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش. منبع: www.islamquest.net
شرح پرسش:
درباره داستان های پیامبران در انجیل با مشکل روبرو هستیم؟ آیا قرآن و روایات اسلامی درباره حضرت خضر مطلبی دارند؟
پاسخ اجمالی:
در قرآن مجید صریحاً نامی از خضر برده نشده بلکه به عنوان: (عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً)، که بیانگر مقام عبودیت و علم و دانش خاص او است، و به عنوان معلم موسی بن عمران، از او یاد شده است. در روایات متعددی این مرد عالم به نام (خضر) معرفی شده است.
همچنین از پارهای روایات استفاده میشود که حضرت خضر(ع) دارای مقام نبوت، و از پیامبران مرسل بود که خداوند او را به سوی قومش مبعوث ساخت، تا ایشان را به یکتاپرستی و اقرار به انبیاء و رسل و کتب آسمانی دعوت نماید. معجزهاش این بود که هرگاه اراده میفرمود به اذن الهی چوبی خشک یا زمین بی سبزهای سرسبز شود، این امر بلافاصله به تحقق میپیوست و از این جهت وی را خضر گفتند و خضر لقب او است، نام اصلیش بالیا [تالیا] بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح است.
قرآن داستان حضرت خضر و موسی را در سوره کهف بیان میفرماید که در پاسخ تفصیلی میآید.
پاسخ تفصیلی:
در قرآن مجید صریحاً نامی از حضرت خضر برده نشده، بلکه از او به عنوان: (عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً)[1] - که بیانگر مقام عبودیت و علم و دانش خاص او است-، یاد شده است. در روایات متعددی این مرد عالم به نام (خضر) معرفی شده است. همچنین از پارهای روایات استفاده میشود که او دارای مقام نبوت، و از پیامبران مرسل بود که خداوند او را به سوی قومش مبعوث ساخت، تا ایشان را به یکتاپرستی و اقرار به انبیا و رسل و کتب آسمانی دعوت نماید. معجزهاش این بود که هرگاه اراده میفرمود به اذن الهی چوبی خشک یا زمین بیسبزهای سرسبز شود، این امر بلافاصله به تحقق میپیوست و از این جهت وی را خضر گفتند و خضر لقب او است، نام اصلیش بالیا [تالیا] بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح است.[2]
در قرآن کریم درباره حضرت خضر به جز داستان رفتن موسی به مجمع البحرین چیزی نیامده و از جوامع اوصافش چیزی ذکر نگردیده، مگر همین که فرموده: (پس برخوردند به بندهای از بندگان ما که ما به وی رحمتی از خود داده و از ناحیه خود به وی علمی آموختیم).
در روایتی از قول امام صادق(ع) میخوانیم: (... اما آن بنده صالح خدا، خضر، خداوند عمر او را نه برای رسالتش طولانی گردانید و نه به جهت کتابی که به او نازل کند و یا اینکه به وسیله او و شریعتش، شریعت پیامبران پیش از خود را نسخ کند و نه به جهت امامتی که بندگانش بدو اقتدا نمایند و نه به خاطر طاعتی که خدا بر او واجب ساخته بود، بلکه خدای جهان آفرین، بدان دلیل که اراده فرموده بود عمر گرامی قائم(عج) را در دوران غیبت او بسیار طولانی سازد و میدانست که بندگانش بر طول عمر او ایراد و اشکال خواهند نمود، به همین جهت عمر این بنده صالح خویش (خضر) را طولانی ساخت که بدان استدلال شود و عمر حضرت قائم(ع) بدان تشبیه گردد و بدین وسیله اشکال و ایراد دشمنان و بداندیشان باطل گردد).[3]
زندگی حضرت خضر و رفتنش به بحر ظلمات و خوردنش از آب حیات، از جمله مسائلی است که در کتب تاریخی و حدیثی به تفصیل از آن بحث شده است.[4]
امام رضا(ع) میفرماید: (حضرت خضر از آب حیات خورد، او زنده است و تا دمیده شدن صور از دنیا نمیرود، او پیش ما میآید و بر ما سلام میکند، ما صدایش را میشنویم و خودش را نمیبینیم،[5] او در مراسم حج شرکت میکند و همه مناسک را انجام میدهد، در روز عرفه در سرزمین عرفات میایستد و برای دعای مؤمنان آمین میگوید. خداوند به وسیله او در زمان غیبت، از قائم ما رفع غُربت میکند و به وسیله او وحشتش را تبدیل به انس میکند).[6]
از این حدیث استفاده میشود که حضرت خضر (ع) جزو سی نفری است که همواره در محضر حضرت بقیة الله(ع) هستند و به فرمان آنحضرت رتق و فتق امور را در دست دارند.[7]
خضر در آینه قرآن
موسی به اتفاق این مرد عالم الهی به راه افتاد تا اینکه سوار بر کشتی شدند، آن مرد عالم، کشتی را سوراخ کرد!.
از آنجا که موسی از یک سو پیامبر بزرگ الهی بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهی از منکر کند، و از سوی دیگر وجدان انسانی او اجازه نمیداد در برابر چنین کاری سکوت اختیار کند زبان به اعتراض گشود و گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی؟ راستی چه کار بدی انجام دادی!.
بدون شک مرد عالم هدفش غرق سرنشینان کشتی نبود ولی از آنجا که نتیجه این عمل چیزی جز غرق کردن به نظر نمیرسید موسی آنرا با (لام غایت) که برای بیان هدف میباشد بازگو میکند.
در بعضی از روایات میخوانیم؛ اهل کشتی به زودی متوجه خطر شدند و شکاف موجود را موقتاً با وسیلهای پُر کردند ولی دیگر آن کشتی یک کشتی سالم نبود.
در این هنگام حضرت خضر با متانت خاص خود نظری به موسی افکند و (گفت نگفتم تو هرگز نمیتوانی با من شکیبایی کنی؟!).
موسی که از عجله و شتابزدگی خود که طبعاً به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذرخواهی برآمده رو به استاد کرد و چنین گفت: (مرا در برابر فراموشکاری که داشتم مؤاخذه مکن و بر من بهخاطر این کار سخت مگیر)؛ یعنی اشتباهی بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگواری خود صرف نظر فرما.
سفر دریایی آنها تمام شد از کشتی پیاده شدند،(و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکی رسیدند ولی آن مرد عالم بی مقدمه اقدام به قتل آن کودک کرد!).
در اینجا بار دیگر موسی (گفت آیا انسان بی گناه و پاکی را بی آنکه قتلی کرده باشد کشتی؟!). (بهراستی که چه کار منکر و زشتی انجام دادی).
باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردی مخصوص به خود جمله سابق را تکرار کرد و گفت: (به تو گفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی).
موسی(ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهی توأم با شرمساری، چرا که دو بار پیمان خود را -هر چند از روی فراموشی- شکسته بود، و کم کم احساس میکرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهای او برای موسی در آغاز غیر قابل تحمل است، لذا بار دیگر زبان به عذرخواهی گشود و چنین گفت: این بار نیز از من صرفنظر کن، و فراموشی مرا نادیده بگیر، اما (اگر بعد از این از تو تقاضای توضیحی در کارهایت کردم [و بر تو ایراد گرفتم] دیگر با من مصاحبت نکن چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهی بود).
بعد از این گفتگو و تعهد مجدّد (موسی با استاد به راه افتاد، تا به قریهای رسیدند و از اهالی آن قریه غذا خواستند، ولی آنها از میهمان کردن این دو مسافر خودداری کردند). بدون شک موسی و خضر از کسانی نبودند که بخواهند سربار مردم آن دیار شوند، معلوم میشود زاد و توشه و خرج سفر خود را در اثناء راه از دست داده یا تمام کرده بودند و به همین دلیل مایل بودند میهمان اهالی آن محل باشند. این احتمال نیز وجود دارد که مرد عالم عمداً چنین پیشنهادی به آنها کرد تا درس جدیدی به موسی بیاموزد.
سپس قرآن اضافه میکند: (با این حال آنها در آن آبادی دیواری یافتند که میخواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آنرا برپا دارد) و مانع ویرانیش شود.
موسی که قاعدتاً در آن موقع خسته و کوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس میکرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل بی رویه اهل آبادی سخت جریحهدار شده، و از سوی دیگر مشاهده کرد که خضر در برابر این بی حرمتی به تعمیر دیواری که در حال سقوط است پرداخته مثل اینکه میخواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر میکرد حداقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتی انجام میداد تا وسیله غذایی فراهم گردد.
لذا تعهد خود را بار دیگر به کلی فراموش کرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضی ملایمتر و خفیفتر از گذشته، و (گفت میخواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری)!.
اینجا بود که آن مرد عالم، آخرین سخن را به موسی گفت؛ زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسی، تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد (فرمود: اینک وقت جدایی من و تو است! اما به زودی سرّ آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی برای تو بازگو میکنم).
جدا شدن از چنین رهبری سخت دردناک است، اما واقعیت تلخی بود که به هر حال موسی باید آنرا پذیرا شود.
بعد از آنکه فراق و جدایی موسی و خضر مسلم شد، لازم بود این استاد الهی اسرار کارهای خود را که موسی تاب تحمل آنرا نداشت بازگو کند، و در واقع بهره موسی از مصاحبت او فهم راز این سه حادثه عجیب بود که میتوانست کلیدی باشد برای مسائل بسیار، و پاسخی برای پرسشهای گوناگون.
اسرار درونی این حوادث
نخست از داستان کشتی شروع کرد و گفت: (اما کشتی به گروهی مستمند تعلق داشت که با آن در دریا کار میکردند، من خواستم آنرا معیوب کنم؛ زیرا میدانستم در پشت سر آنها پادشاهی ستمگر است که هر کشتی سالمی را از روی غصب میگیرد).
و به این ترتیب در پشت چهره ظاهری زننده سوراخ کردن کشتی، هدف مهمی که همان نجات آن از چنگال یک پادشاه غاصب بوده است، وجود داشته، چرا که او هرگز کشتیهای آسیب دیده را مناسب کار خود نمیدید و از آن چشم میپوشید، خلاصه این کار در مسیر حفظ منافع گروهی مستمند بود و باید انجام میشد.
سپس به بیان راز حادثه دوم؛ یعنی قتل نوجوان پرداخته چنین میگوید: (اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، و ما نخواستیم که این نوجوان، پدر و مادر خود را از راه ایمان بیرون ببرد و به طغیان و کفر وادارد).
آن مرد عالم، اقدام به کشتن این نوجوان کرد و حادثه ناگواری را که در آینده برای یک پدر و مادر با ایمان در فرض حیات او رخ میداد دلیل آن گرفت.
در چندین حدیث که در منابع مختلف اسلامی آمده است میخوانیم: (خداوند بهجای آن پسر، دختری به آنها داد که هفتاد پیامبر از نسل او به وجود آمدند!).[8]
در آخرین آیه مورد بحث، مرد عالم پرده از روی راز سومین کار خود؛ یعنی تعمیر دیوار بر میدارد و چنین میگوید: (اما دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیر آن گنجی متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحی بود. پروردگار تو میخواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج کنند. این رحمتی بود از ناحیه پروردگار تو). و من مأمور بودم به خاطر نیکوکاری پدر و مادر این دو یتیم آن دیوار را بسازم، مبادا سقوط کند و گنج ظاهر شود و به خطر بیفتد.
درپایان برای رفع هر گونه شک و شبهه از موسی، و برای اینکه به یقین بداند همه این کارها بر طبق نقشه و مأموریت خاصی بوده است اضافه کرد: (و من این کار را به دستور خودم انجام ندادم) بلکه فرمان خدا و دستور پروردگار بود.
آری (این بود سرّ کارهایی که توانایی شکیبایی در برابر آنها را نداشتی).
افسانههای ساختگی
سرگذشت موسی و خضر، اساس و پایهاش همان است که در قرآن آمده، اما متأسفانه در اطراف آن، افسانههای زیادی ساخته و پرداختهاند که گاهی افزودن آنها به این سرگذشت چهره خرافی به آن میدهد! باید دانست که این تنها داستانی نیست که به این سرنوشت گرفتار شده، داستانهای واقعی دیگر نیز از این موضوع بر کنار نمانده است.
برای درک واقعیت باید معیار را آیات قرآن [9] قرار داد، و حتی احادیث را در صورتی میتوان پذیرفت که موافق آن باشد، اگر حدیثی بر خلاف آن بود مسلماً قابل قبول نیست.[10]
پی نوشتها:
[1]. کهف، 65.
[2]. (إِنَّ الْخَضِرَ کَانَ نَبِیّاً مُرْسَلًا بَعَثَهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِلَی قَوْمِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی تَوْحِیدِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِأَنْبِیَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ کُتُبِه وَ کَانَتْ آیَتُهُ أَنَّهُ کَانَ لَا یَجْلِسُ عَلَی خَشَبَةٍ یَابِسَةٍ وَ لَا أَرْضٍ بَیْضَاءَ إِلَّا أَزْهَرَتْ خُضْراً وَ إِنَّمَا سُمِّیَ خَضِراً لِذَلِکَ وَ کَانَ اسْمُهُ بالیا [تَالِیَا] بْنَ مِلْکَانَ بْنِ عَابِرِ بْنِ أَرْفَخْشَدَ بْنِ سَامِ بْنِ نُوحٍ)؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 59 – 60، قم، کتاب فروشی داوری، چاپ اول، 1385ش.
[3]. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ج 2، ص 357، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1395ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 51، ص 222، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[4]. ر.ک: بحار الانوار، ج 12، ص 172- 215؛ ج 13، ص 278 - 322.
[5]. البته براساس روایاتی دیگر؛ ائمه(ع) حضرت خضر را میدیدند از جمله: (لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) جَاءَ الْخَضِرُ فَوَقَفَ عَلَی بَابِ الْبَیْتِ وَ فِیهِ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ(عَ))؛ کمال الدین، ج 2 ص 391.
[6]. کمال الدین، ج 2، ص 390 – 391.
[7]. بحارالانوار، ج 52، ص 157.
[8]. ر.ک: عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق: رسولی محلاتی، سید هاشم، ج 3، ص 286 – 287، قم، انتشارات اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415ق.
[9]. کهف، 65 - 82
[10]. ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 12، ص 486 – 505، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
منبع: www.islamquest.net
- [سایر] ما درباره داستان های پیامبران در انجیل با مشکل روبرو هستیم؟ آیا قرآن و روایات اسلامی درباره حضرت خضر مطلبی دارند؟
- [سایر] ما در قرآن در جریان همراهی حضرت خضر و حضرت موسی داریم که حضرت خضر اعمالی انجام داد که برای حضرت موسی سؤال برانگیز بود (کشتن آن پسر جوانی که در توضیح حضرت خضر می فرمایند در آینده پدر و مادر خود را گمراه می کرد و....) چرا رسول خدا و اهل بیت (ع) با داشتن چنین امکانی اینگونه عمل نکردند؟ همانطور که در روایات داریم که امام علی (ع) بارها چندین بار بر معاویه و ابن ملجم تسلط داشتند ولی اقدامی در جهت از بین بردن آنان اقدامی نکردند. و یا در جریان مهمانی حضرت مسلم در منزل هانی، مسلم می توانست ابن زیاد را بکشد تا واقعه کربلا اتفاق نیفتد؟
- [سایر] در رابطه با اراده و انگیزه در قرآن و روایات چه مطالبی موجود است؟
- [سایر] در رابطه با نیروی انسانی کارآمد در قرآن و روایات چه مطالبی موجود است؟
- [سایر] "عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ خُضْر" در قرآن به چه معنا است؟
- [آیت الله بهجت] آیا با الهام از عمل حضرت خضر در قرآن، کشتن افرادی که احتمال دارد موجب فساد دیگران شوند، جایز است؟
- [سایر] آیا حضرت خضر پیامبر بود؟
- [سایر] حضرت خضر(ع) که بود؟
- [سایر] در داستان حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع) است که حضرت خضر مسائلی را میداند که حضرت موسی از آنها مطلع نیست در صورتی که موسی(ع) پیامبر اولوالعزم است و حضرت خضر نه!
- [سایر] حضرت خضر کیست؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] نماز در حرم امامان(علیهم السلام) مستحب است، بلکه در حدیث آمده نماز در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برابر با دویست هزار نماز است.
- [آیت الله اردبیلی] (اِعتکاف) آن است که انسان به قصد عبادت کردن در مسجد بماند؛ بلکه اگر تنها با ماندن در مسجد نیز قصد عبادت کند، کافی است، هرچند عبادت دیگری انجام ندهد. اعتکاف عمل مستحبّی است که درباره آن بسیار سفارش شده است. روایت شده است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: (اعتکاف ده روز در ماه رمضان معادل دو حجّ و دو عمره است)(1) و نیز روایت شده که خود آن حضرت دهه آخر ماه رمضان در مسجد اعتکاف میکردند(2).
- [آیت الله سیستانی] نماز خواندن در حرم امامان علیهمالسلام مستحب ، بلکه بهتر از مسجد است ؛ و روایت شده که نماز در حرم مطهّر حضرت امیر المؤمنین علیهالسلام برابر دویست هزار نماز است .
- [آیت الله خوئی] مستحب است در شوهر دادن دختری که بالغه است یعنی مکلف شده عجله کنند، از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که یکی از سعادتهای مرد آن است که دخترش در خان او حیض نبیند.
- [آیت الله اردبیلی] صدقه دادن که یک اقدام خالصانه و صادقانه میباشد، مورد سفارش قرآن کریم و احادیث فراوان قرار گرفته و موجب خیر و برکت در زندگی، دفع بلا و مرگهای ناگهانی و شفای بیماران میشود و همان طور که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرموده: (کلّ معروف صدقه)(1) یعنی هر کار خیر و پسندیدهای، صدقه محسوب میشود و اقداماتی که موجب هدایت گمراهان، حمایت نیازمندان و عمران و آبادانی مادی و معنوی جامعه گردد، ماندگارتر و مفیدتر میباشد.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . تعزیه و شبیه خوانی اگر مشتمل بر آلات لهو از قبیل طبل و شیپور و صنج نباشد و اشعار دروغ و غنا نخوانند و مرد لباس زن نپوشد و اجتماع مرد و زن در یک جا نباشد، اشکال ندارد. ولی سزاوار است که به تعزیه خوانی تنها اکتفا نکنند و مجالس روضه که در آنها علاوه بر ذکر مصائب حضرت خامس آل عبا علیه السلام ، معارف و عقاید اسلامی و تفسیر آیات و احادیث و احکام شرعیه بیان می شود نیز تشکیل دهند.
- [آیت الله مکارم شیرازی] سلام کردن از مستحبات مؤکد است و در قرآن مجید و روایات اسلامی روی آن تأکید فراوان شده است و سزاوار است که سواره به پیاده و ایستاده به نشسته و کوچکتر به بزرگتر سلام کند.
- [آیت الله وحید خراسانی] نماز خواندن در حرم امامان علیهم السلام مستحب است بلکه از بعضی روایات استفاده می شود که نماز در حرم مطهر حضرت امیر المومنین علیه السلام و سیدالشهداء علیه السلام افضل از مسجد است
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] مستحب است در شوهر دادن دختری که بالغه است یعنی مکلف شده؛ عجله کنند. از حضرت صادق (ع) روایت شده که یکی از سعادتهای مرد آن است که دخترش در خانه او حیض نبیند.
- [آیت الله اردبیلی] (غَصْب) آن است که انسان از روی ظلم بر مال یا حقّ کسی مسلّط شود. غصب از گناهان بزرگ است و غاصب در قیامت به عذاب سخت گرفتار میشود. از حضرت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم روایت شده است که: (هر کس یک وجب زمین از دیگری را غصب کند، در قیامت آن زمین را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او میاندازند.)(1)