حضرت یوسف یکی از پیامبران الهی است، وی فرزند یعقوب پیغمبر و نام مادرش راحیل است.[1] نام مبارک یوسف علیه السلام بیست و هفت بار در قرآن ذکر شده است،[2] و در سن صد و ده سالگی از دنیا رفت.[3] (زلیخا) دختر یکی از پادشاهان مغرب زمین بوده و نام اصلی او (طیموس) است و بعضی گفته اند نام اصلی او (راعیل) است و زلیخا لقب او می باشد،[4] شوهر او (قطیفور) که عزیز مصر لقب داشت، و بعد از مرگ او به ازدواج یوسف علیه السلام در آمد. [5] یوسف علیه السلام در کودکی توسط برادرانش که به او حسادت می کردند، به چاه انداخته شد.[6] سپس کاروانی بیامد و او را از چاه نجات داد و بصورت کالائی که قابل فروش و استفاده است پنهانش کردند و در شهر مصر به بهائی اندک فروختند. او را مردی از اهل مصر خریداری نمود و به خانه اش برد، که او همان عزیز مصر است. و در مصر دارای مقام و منصبی بزرگ بود.[7] هر روزی که از توقف یوسف در آن خانه می گذشت، توجه بیشتر بزرگ خانه و بانو و سایر افراد خانه به او جلب می شد، در این میان کسی که بیش از همه شیفته یوسف شد، و علاقه او کم کم بصورت عشقی آتشین در آمد، همسر عزیز مصر که نامش (راعیل)، و لقبش را زلیخا ذکر کرده اند، بود.[8] کار عشق زلیخا به جائی کشید که همة ملاحظات را کنار گذاشت و از همة عناوین چشم پوشید و تصمیم گرفت عشق خود را به این جوان زیبا و غلام کنعانی خویش ابراز کند و کام دل از وی بگیرد. زلیخا تصمیم خود را گرفت، و یک روز یوسف مشاهده کرد که وضع خانه و رفتار زلیخا تغییر کرده، زلیخا را دید که بهترین لباسهای خود را پوشیده و بهترین آرایشها را کرده، کم کم متوجه شد که درهای داخل کاخ نیز به دستور وی بسته شده، یوسف به سوی اطاق مخصوص خواب زلیخا راهنمائی شد و زلیخا را دید که یکسره از خود بیخود شده، زلیخا با لحنی آمرانه و آمیخته با تضرع و بدون پروا به یوسف گفت: نزد من بیا، که خود را برایت آماده کرده ام.[9] یوسف گفت: به خدا پناه می برم، تا مرا از این گناه حفظ کند، چگونه دست به چنین گناهی بیالایم، در حالی که شوهرت عزیز، بر من حقّ بزرگی داشته و مرا احترام کرده و در این خانه، به من احسان روا داشته است و کسی که احسان را با مکر و حیله و خیانت پاسخ دهد، رستگار نخواهد بود.[10] یوسف در اینجا بدون درنگ بطرف در دوید، تا از مکر زلیخا بگریزد، زلیخا نیز بسوی او حرکت کرد و از پشت سر دست انداخته پیراهنش را گرفت و پیراهن یوسف در این کشمکش پاره گشته، ولی تسلیم زلیخا نشد. در همین حال، همسر زلیخا را مقابل در دیدند، زلیخا خواست یوسف را گنهکار معرفی کند، پیش دستی کرده و به شوهرش گفت: یوسف قصد داشت با من عمل ناروا انجام دهد. در ادامه گفت: آیا کیفر کسی که قصد خیانت به همسر تو داشته، چیزی جز زندان و عذاب دردناک است؟[11] یوسف در این مورد حقیقت مطلب را اظهار کرد. در آن حال شاهدی از اهل خانه نیز به نفع یوسف شهادت داد، البته در اینکه، آن شاهد که بود، بین مورخین و مفسرین اختلاف است و مرحوم علامة طباطبائی، این قول را تأیید می کند که شاهد کودکی در گهواره بود که به امر خدا به سخن آمد و گفت: که اگر پیراهن از جلو پاره شده، یوسف مجرم است و اگر از پشت سر پاره شده، او این قصد را نداشته.[12] عزیز مصر نیز صدق گفته یوسف را دریافت، و به همسرش زلیخا گفت: این تهمت و افتراء از مکر زنانه شماست، مکر و نیرنگ شما بزرگ است. شوهر زلیخا می خواست بر این کار زشت سرپوش بگذارد. لذا به یوسف گفت: آنچه برایت پیش آمده فراموش نما تا کسی از این جریان مطلع نشود. و به زلیخا نیز گفت: که ازگناه خود توبه و استغفار کن. ماجرای عشق و دلباختگی زلیخا به غلام خود، به گوش زنان اشراف مصر رسید و بعضی از آنها صریحاً همسر عزیز را ملامت و سرزنش کردند.[13] سخنان و سرزنش های زنان مصر به گوش زلیخا رسید، وی نقشه ای کشید، که آنان را دعوت کند تا یوسف را ببینند و دیگر او را در مورد دلدادگی یوسف سرزنش نکنند، روزی آنها را به کاخ دعوت کرد و برای آنها میوه آوردند، میوه ای که خوردن آن محتاج کارد باشد و بدست هر کدام از زنان کاردی داده شد، در آن حال با اشاره زلیخا یوسف وارد مجلس زنانه شد، زنان مجلس تا چشمشان به یوسف افتاد. بی اختیار بجای میوه دستهای خود را بریدند.[14] زلیخا هر نقشه ای که برای راضی کردن یوسف بکار برد کاملاً بی نتیجه بود. و یوسف هم خود را در این ماجرا سخت گرفتار دید، و از شر زنان، مخصوصاً همسر عزیز، بخدا پناه برد. همسر عزیز که از یوسف ناامید شد، نزد شوهر خود لب به شکوه گشود و گفت: یوسف مرا در میان زنان بدنام کرد، اگر بخواهی حیثیت از دست رفته مرا برگردانی باید او را به زندان افکنی. و عزیز تحت تأثیر سخنان همسرش قرار گرفت و یوسف را به زندان انداخت.[15] یوسف مدتهای طولانی در زندان بسر برد، تا اینکه به واسطه تعبیر کردن خوابی، که شاه دیده بود، بدستور وی از زندان آزاد شد، و به سِمَت خزانه داری و نظارت امور غلات منصوب شد.[16] بدین وسیله برادران خود را پیدا کرد و به دیدار پدرش، پس از سالها فراق نائل گشت.[17] سرانجام وقتی که عزیز مصر از دنیا رفت، یوسف به جای او نشست. و زلیخا روز به روز به سیه روزی گرفتار می شد، تا جائی که کارش به گدائی کردن از مردم کشیده شد. بعد از آن به امر خداوند یوسف با زلیخا ازدواج کرد، و با هم سی و هفت سال زندگی نموده صاحب اولاد شدند.[18] معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. قصه های قرآن، محمدجواد مهری، ص 167. 2. قصص انبیاء، سیدنعمت الله جزایری، ترجمه: یوسف عزیزی، ص 260. 3. تاریخ انبیا، راوندی. 4. قصص القرآن، ابن کثیر. -------------------------------------------------------------------------------- [1]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ج اول، ص248؛ و محلاتی، ذبیح الله، ریاحین الشریعه، ج5، ص147، و سپهر، میرزا محمدتقی، ناسخ التواریخ، قم، دارالعلم، 1377، ج2-1، ص254. [2]. قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، ج7، ص264. [3]. طبری، پیشین، ج اول، ص251؛ و ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، تهران، علمی و فرهنگی، 1382، ج 1، ص 33. [4]. رسولی محلاتی، سیدهاشم، تاریخ انبیاء، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ص255، و مهری، محمدجواد، قصه های قرآن، قم، مشرقین، چاپ دوم، 1383، ص167. [5]. طبری، پیشین، جلد اول، صص 260 و 252، و مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج12، ص282، و قمی، عباس، سفینة البحار، ج1، ص554. [6]. رسولی محلاتی، پیشین، ص 243، و عمادزاده، حسین، تاریخ انبیاء، تهران، کتابخانه اسلام، چاپ بیست و ششم، 1363، ص 384. [7]. رسولی محلاتی، سیدهاشم، همان، ص 253؛ و طباطبائی، المیزان، قم، جامعة مدرسین، 1366، ج 11، ص 146؛ و طبری، پیشین، ج اول، ص 251، و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیا، ص 108، و عمادزاده، حسین، قصص انبیاء، کتابخانه اسلام، 1363، ص 396. [8]. رسولی محلاتی، پیشین، ص 255. [9]. همان، ص 259 و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، ص 112. [10]. رسولی محلاتی، پیشین، ص 259؛ و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، ص 112. [11]. رسولی محلاتی، سیدهاشم، همان، ص 263. [12]. طباطبائی، المیزان، قم، جامعه مدرسین، 1366، ص 224، و مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، ج12، ص226، و طبری، پیشین، ج اول، ص254؛ و عمادزاده، حسین، تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم، تهران، کتابخانه اسلام، چاپ بیست و ششم ، 1363، ص 415. [13]. رسولی محلاتی، پیشین، ص 264 و 263؛ و صحفی، سیدمحمد، قصه های قرآن، قم، اهلبیت. چاپ دوم، 1369، صص 98-96، و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، صص 115-114. [14]. رسولی محلاتی، همان، صص 264 و 265، و صحفی، سیدمحمد، صص 100 و 99. [15]. همان. [16]. طبری، پیشین، ج اول، صص 259 و 258؛ و صحفی، سیدمحمد، قصه های قرآن، قم، اهلبیت، چاپ دوم، 1369، صص 104 و 105. [17]. رسولی محلاتی، پیشین، صص 343 و 344. [18]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، ج12، ص282؛ و قمی، عباس، سفینة البحار، ج1، ص554؛ و طبری، پیشین، ج اول، ص260، و سپهر، میرزا محمدتقی، ناسخ التواریخ، قم، دارالعلم، 1377، ج2 و 1، ص278.
حضرت یوسف یکی از پیامبران الهی است، وی فرزند یعقوب پیغمبر و نام مادرش راحیل است.[1] نام مبارک یوسف علیه السلام بیست و هفت بار در قرآن ذکر شده است،[2] و در سن صد و ده سالگی از دنیا رفت.[3]
(زلیخا) دختر یکی از پادشاهان مغرب زمین بوده و نام اصلی او (طیموس) است و بعضی گفته اند نام اصلی او (راعیل) است و زلیخا لقب او می باشد،[4] شوهر او (قطیفور) که عزیز مصر لقب داشت، و بعد از مرگ او به ازدواج یوسف علیه السلام در آمد. [5]
یوسف علیه السلام در کودکی توسط برادرانش که به او حسادت می کردند، به چاه انداخته شد.[6]
سپس کاروانی بیامد و او را از چاه نجات داد و بصورت کالائی که قابل فروش و استفاده است پنهانش کردند و در شهر مصر به بهائی اندک فروختند. او را مردی از اهل مصر خریداری نمود و به خانه اش برد، که او همان عزیز مصر است. و در مصر دارای مقام و منصبی بزرگ بود.[7]
هر روزی که از توقف یوسف در آن خانه می گذشت، توجه بیشتر بزرگ خانه و بانو و سایر افراد خانه به او جلب می شد، در این میان کسی که بیش از همه شیفته یوسف شد، و علاقه او کم کم بصورت عشقی آتشین در آمد، همسر عزیز مصر که نامش (راعیل)، و لقبش را زلیخا ذکر کرده اند، بود.[8]
کار عشق زلیخا به جائی کشید که همة ملاحظات را کنار گذاشت و از همة عناوین چشم پوشید و تصمیم گرفت عشق خود را به این جوان زیبا و غلام کنعانی خویش ابراز کند و کام دل از وی بگیرد. زلیخا تصمیم خود را گرفت، و یک روز یوسف مشاهده کرد که وضع خانه و رفتار زلیخا تغییر کرده، زلیخا را دید که بهترین لباسهای خود را پوشیده و بهترین آرایشها را کرده، کم کم متوجه شد که درهای داخل کاخ نیز به دستور وی بسته شده، یوسف به سوی اطاق مخصوص خواب زلیخا راهنمائی شد و زلیخا را دید که یکسره از خود بیخود شده، زلیخا با لحنی آمرانه و آمیخته با تضرع و بدون پروا به یوسف گفت: نزد من بیا، که خود را برایت آماده کرده ام.[9]
یوسف گفت: به خدا پناه می برم، تا مرا از این گناه حفظ کند، چگونه دست به چنین گناهی بیالایم، در حالی که شوهرت عزیز، بر من حقّ بزرگی داشته و مرا احترام کرده و در این خانه، به من احسان روا داشته است و کسی که احسان را با مکر و حیله و خیانت پاسخ دهد، رستگار نخواهد بود.[10]
یوسف در اینجا بدون درنگ بطرف در دوید، تا از مکر زلیخا بگریزد، زلیخا نیز بسوی او حرکت کرد و از پشت سر دست انداخته پیراهنش را گرفت و پیراهن یوسف در این کشمکش پاره گشته، ولی تسلیم زلیخا نشد.
در همین حال، همسر زلیخا را مقابل در دیدند، زلیخا خواست یوسف را گنهکار معرفی کند، پیش دستی کرده و به شوهرش گفت: یوسف قصد داشت با من عمل ناروا انجام دهد. در ادامه گفت: آیا کیفر کسی که قصد خیانت به همسر تو داشته، چیزی جز زندان و عذاب دردناک است؟[11]
یوسف در این مورد حقیقت مطلب را اظهار کرد. در آن حال شاهدی از اهل خانه نیز به نفع یوسف شهادت داد، البته در اینکه، آن شاهد که بود، بین مورخین و مفسرین اختلاف است و مرحوم علامة طباطبائی، این قول را تأیید می کند که شاهد کودکی در گهواره بود که به امر خدا به سخن آمد و گفت: که اگر پیراهن از جلو پاره شده، یوسف مجرم است و اگر از پشت سر پاره شده، او این قصد را نداشته.[12]
عزیز مصر نیز صدق گفته یوسف را دریافت، و به همسرش زلیخا گفت: این تهمت و افتراء از مکر زنانه شماست، مکر و نیرنگ شما بزرگ است. شوهر زلیخا می خواست بر این کار زشت سرپوش بگذارد. لذا به یوسف گفت: آنچه برایت پیش آمده فراموش نما تا کسی از این جریان مطلع نشود. و به زلیخا نیز گفت: که ازگناه خود توبه و استغفار کن.
ماجرای عشق و دلباختگی زلیخا به غلام خود، به گوش زنان اشراف مصر رسید و بعضی از آنها صریحاً همسر عزیز را ملامت و سرزنش کردند.[13]
سخنان و سرزنش های زنان مصر به گوش زلیخا رسید، وی نقشه ای کشید، که آنان را دعوت کند تا یوسف را ببینند و دیگر او را در مورد دلدادگی یوسف سرزنش نکنند، روزی آنها را به کاخ دعوت کرد و برای آنها میوه آوردند، میوه ای که خوردن آن محتاج کارد باشد و بدست هر کدام از زنان کاردی داده شد، در آن حال با اشاره زلیخا یوسف وارد مجلس زنانه شد، زنان مجلس تا چشمشان به یوسف افتاد. بی اختیار بجای میوه دستهای خود را بریدند.[14]
زلیخا هر نقشه ای که برای راضی کردن یوسف بکار برد کاملاً بی نتیجه بود. و یوسف هم خود را در این ماجرا سخت گرفتار دید، و از شر زنان، مخصوصاً همسر عزیز، بخدا پناه برد. همسر عزیز که از یوسف ناامید شد، نزد شوهر خود لب به شکوه گشود و گفت: یوسف مرا در میان زنان بدنام کرد، اگر بخواهی حیثیت از دست رفته مرا برگردانی باید او را به زندان افکنی.
و عزیز تحت تأثیر سخنان همسرش قرار گرفت و یوسف را به زندان انداخت.[15]
یوسف مدتهای طولانی در زندان بسر برد، تا اینکه به واسطه تعبیر کردن خوابی، که شاه دیده بود، بدستور وی از زندان آزاد شد، و به سِمَت خزانه داری و نظارت امور غلات منصوب شد.[16] بدین وسیله برادران خود را پیدا کرد و به دیدار پدرش، پس از سالها فراق نائل گشت.[17]
سرانجام وقتی که عزیز مصر از دنیا رفت، یوسف به جای او نشست. و زلیخا روز به روز به سیه روزی گرفتار می شد، تا جائی که کارش به گدائی کردن از مردم کشیده شد. بعد از آن به امر خداوند یوسف با زلیخا ازدواج کرد، و با هم سی و هفت سال زندگی نموده صاحب اولاد شدند.[18]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. قصه های قرآن، محمدجواد مهری، ص 167.
2. قصص انبیاء، سیدنعمت الله جزایری، ترجمه: یوسف عزیزی، ص 260.
3. تاریخ انبیا، راوندی.
4. قصص القرآن، ابن کثیر.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ج اول، ص248؛ و محلاتی، ذبیح الله، ریاحین الشریعه، ج5، ص147، و سپهر، میرزا محمدتقی، ناسخ التواریخ، قم، دارالعلم، 1377، ج2-1، ص254.
[2]. قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، ج7، ص264.
[3]. طبری، پیشین، ج اول، ص251؛ و ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، تهران، علمی و فرهنگی، 1382، ج 1، ص 33.
[4]. رسولی محلاتی، سیدهاشم، تاریخ انبیاء، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ص255، و مهری، محمدجواد، قصه های قرآن، قم، مشرقین، چاپ دوم، 1383، ص167.
[5]. طبری، پیشین، جلد اول، صص 260 و 252، و مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج12، ص282، و قمی، عباس، سفینة البحار، ج1، ص554.
[6]. رسولی محلاتی، پیشین، ص 243، و عمادزاده، حسین، تاریخ انبیاء، تهران، کتابخانه اسلام، چاپ بیست و ششم، 1363، ص 384.
[7]. رسولی محلاتی، سیدهاشم، همان، ص 253؛ و طباطبائی، المیزان، قم، جامعة مدرسین، 1366، ج 11، ص 146؛ و طبری، پیشین، ج اول، ص 251، و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیا، ص 108، و عمادزاده، حسین، قصص انبیاء، کتابخانه اسلام، 1363، ص 396.
[8]. رسولی محلاتی، پیشین، ص 255.
[9]. همان، ص 259 و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، ص 112.
[10]. رسولی محلاتی، پیشین، ص 259؛ و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، ص 112.
[11]. رسولی محلاتی، سیدهاشم، همان، ص 263.
[12]. طباطبائی، المیزان، قم، جامعه مدرسین، 1366، ص 224، و مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، ج12، ص226، و طبری، پیشین، ج اول، ص254؛ و عمادزاده، حسین، تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم، تهران، کتابخانه اسلام، چاپ بیست و ششم ، 1363، ص 415.
[13]. رسولی محلاتی، پیشین، ص 264 و 263؛ و صحفی، سیدمحمد، قصه های قرآن، قم، اهلبیت. چاپ دوم، 1369، صص 98-96، و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، صص 115-114.
[14]. رسولی محلاتی، همان، صص 264 و 265، و صحفی، سیدمحمد، صص 100 و 99.
[15]. همان.
[16]. طبری، پیشین، ج اول، صص 259 و 258؛ و صحفی، سیدمحمد، قصه های قرآن، قم، اهلبیت، چاپ دوم، 1369، صص 104 و 105.
[17]. رسولی محلاتی، پیشین، صص 343 و 344.
[18]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، ج12، ص282؛ و قمی، عباس، سفینة البحار، ج1، ص554؛ و طبری، پیشین، ج اول، ص260، و سپهر، میرزا محمدتقی، ناسخ التواریخ، قم، دارالعلم، 1377، ج2 و 1، ص278.
- [سایر] آیا حضرت یوسف از زلیخا فرزندی داشت؟
- [سایر] آیا حضرت یوسف(ع) از زلیخا صاحب فرزندی شده است؟
- [سایر] آیا یوسف و زلیخا، نمادی از «عشق» هستند یا حماسهای از «عفاف»؟!
- [سایر] خداوند سبحان در کتاب نورانی خویش در سوره یوسف(ع) آیه 24 در ماجرای درخواست زلیخا از یوسف(ع) برای گرفتن کام از یوسف میفرماید: (اگر برهان و دلیل پروردگار خویش را نمیدید به زلیخا تمایل پیدا میکرد)؛ حال سؤال این است که؛ الف. آن دلیل و برهانی که یوسف(ع) از پروردگار خویش مشاهده کرد چه بود و چگونه اتفاق افتاد؟ ب. مقصود از (هَمّ) یوسف(ع) چیست؟
- [سایر] آیا یوسف و زلیخا، نمادی از «عشق» هستند یا حماسهای از «عفاف»؟!
- [سایر] لطفا نکات درخشان در داستان حضرت یوسف را برایم بیان کنید.
- [سایر] خداوند حضرت یوسف(ع) را در برابر زلیخا یک بار مورد امتحان قرار داد، جوانان امروز مداوم مورد امتحان قرار میگیرند، چرا تفاوت وجود دارد؟
- [سایر] تفاوت داستان نوح (علیه السلام) در قرآن با داستان نوح در تورات چیست ؟
- [سایر] سرگذشت حضرت یعقوب و یوسف(علیهما السلام) را به طور کامل توضیح دهید؟
- [سایر] پیراهن یوسف پیامبر و ابراهیم(ع) کجاست؟
- [آیت الله وحید خراسانی] نماز خواندن در حرم امامان علیهم السلام مستحب است بلکه از بعضی روایات استفاده می شود که نماز در حرم مطهر حضرت امیر المومنین علیه السلام و سیدالشهداء علیه السلام افضل از مسجد است
- [آیت الله نوری همدانی] نماز در حرم امامان (علیهم السلام ) مستحب ، بلکه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام ) برابر دویست هزار نماز است .
- [آیت الله فاضل لنکرانی] نماز در حرم امامان(علیهم السلام) مستحب بلکه بهتر از مسجد است. و نماز در حرم مطهّر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برابر دویست هزار نماز است.
- [امام خمینی] نماز در حرم امامان علیهم السلام مستحب، بلکه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برابر دویست هزار نماز است.
- [آیت الله سبحانی] نماز در حرم امامان(علیهم السلام) مستحب است و نماز در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برابر دویست هزار نماز است.
- [آیت الله مکارم شیرازی] نماز در حرم امامان(علیهم السلام) مستحب است، بلکه در حدیث آمده نماز در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برابر با دویست هزار نماز است.
- [آیت الله وحید خراسانی] بعد از تشهد رکعت اخر نماز مستحب است در حالی که نشسته و بدن ارام است بگوید السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته و بعد از ان باید بگوید السلام علینا و علی عباد الله الصالحین یا بگوید السلام علیکم و مستحب است که به جمله السلام علیکم جمله و رحمه الله و برکاته را اضافه نماید و در صورتی که السلام علینا و علی عباد الله الصالحین را اول بگوید مستحب است که بعد از ان السلام علیکم و رحمه الله و برکاته را هم بگوید
- [آیت الله مکارم شیرازی] کسانی که در حق علی(علیه السلام) و سایر امامان(علیهم السلام) غلو کنند; یعنی، آن بزرگواران را خدا بدانند یا صفات مخصوص خدایی برای آنها قائل باشند، کافرند.
- [آیت الله علوی گرگانی] بعد از تشهّد رکعت آخر نماز، مستحبّ است درحالی که نشسته وبدن آرام است بگوید: )السّلامُ عَلَیْکَ ایُّها النَبِیّ وَرَحْمَُْ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ( و بعد از آن باید بگوید: )السّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَُْ ا&ِ وَبَرکاتُه( یا بگوید: )السّلامُ عَلَیْنا وَعَلیعِبادِ اللّهِ الصّالِحین( ولی اگر این سلام را بگوید مستحبّ آن است که بعد آن )السّلامُ عَلَیْکُم وَرَحْمَُْ ا&ِ وَبَرکاتُه( را هم بگوید.
- [آیت الله مظاهری] اگر در جایی که نباید سلام نماز را بگوید سهواً بگوید: (السّلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته). باید دو سجده سهو بنماید، ولی اگر اشتباهاً مقداری از این سلام را بگوید، یا بگوید: (السّلام علیک ایّها النّبیّ و رحمة اللَّه و برکاته). یا بگوید: (السّلام علینا و علی عباد اللَّه الصّالحین). مستحب است که دو سجده سهو به جا آورد.