حقوق بشر معاصر از آن جهت که آرمانهای عالی انسانی را هر چند به طور کلی تنظیم و بر اجرای آن تأکید کرده، شایسته تقدیر است. امّا این که عدالت، خدمت و محبت، ایمان ورزی تنها در نظام اجتماعی مبتنی بر آن تأمین میگردد، نیاز به بحث و تأمل دارد. از نگاه عقلی یک نظام حقوقی مطلوب، نظامی است که اولاً: بر یک شالوده نظری مستحکم استوار باشد تا بتواند ارزشهایی چون محبت، عدالت و ایمان ورزی و... را اثبات و از آن حمایت کند. ثانیاً: قانونگذار آن از صلاحیت لازم و کامل برخوردار باشد. حقوق بشر معاصر نیز از این قاعده مستثنی نیست. اینک باید دید که ادعای مذکور در متن پرسش قابل اثبات است یا نه؟ 1. از لحاظ شالوده نظری: حقوق بشر معاصر نه تنها بر یک جهان بینی متقن که قدرت اثبات ارزشهایی چون عدالت، محبت، خدمت و ایمان ورزی و... را دارا باشد، استوار نیست. بلکه زیر بنای آن التقاطی از اندیشههای مختلفی است که نه به تنهایی و نه مجموعاً قدرت اثبات ارزشهای مزبور را ندارد. در نظام حقوقیای که اصیلترین واقعیت هستی، یعنی آفریدگار جهان و انسان در رابطه انسان با خدا و جهان هستی مورد غفلت قرار گرفته و همین طور جهان آخرت و ابعاد روح جاوید انسانی نادیده انگاشته شده، چگونه میتوان از عدالت و محبت و ایمانورزی سخن گفت؟ چه ظلمی بالاتر از این که یک نظام اجتماعی انسان را یک موجود جدا شده از فطرت و خالق هستی بداند انسانی که زندگی او در یک دایره محدود از تولد تا مرگ دور میزند؛ در یک چنین نظامی، آیا واقعاً ایمان معنا دارد تا از ایمان ورزی سخن به میان آید؟ 2. اما در جنبه صلاحیت قانون گذاری برای بشر، در یک تحلیل مختصر عقلی میتوان گفت که کسی می تواند برای انسان حقوق تعیین کند، که دارای صلاحیت کامل علمی (انسان شناختی)، اخلاقی و معنوی (دوری از خودخواهی و منفعت طلبی) و عینی و واقعی (دوری از خطا و نسیان) باشد. این اصل عقلانی در رابطه با تدوین کنندگان حقوق بشر معاصر نیز صادق است. آیا کسانی که اعلامیه جهانی حقوق بشر را تنظیم کردهاند، از چنین صلاحیتی برخوردار بودهاند؟ آیا واقعا انسان شناس بودهاند؟ آنچه را که تدوین کردهاند، در راستای تأمین عدالت، محبت، خدمت به انسان و تسهیل ایمان ورزی بوده است؟ به اعتقاد ما انسان مستقل از خداوند و منبع وحی، چنین صلاحیتی ندارد. انسانی که غربی ها از حقوق آن سخن میگویند انسان ناخودآگاه، نزد فروید، انسان دیوانگی، نزد فوکو، انسان محیط، نزد محیط گرایان، و انسان گروه، نزد جامعه شناسان است. انسان مجموعهای از روابط اجتماعی است که ابزارهای تولید آن را مشخص میکند. از دیدگاه غرب، جهان، بدون خدا و به دیگر سخن جهان پرومتئوس[1] است که با خدا سر جنگ دارد، و همین خود پایهای است که تمدن مادی غرب بر آن استوار شده است. آن جهان، به گفته روژه گارودی (جهان بدون انسان) است.[2] به همین علت است که حقوق بشر معاصر اضافه بر نقص ها و اشکالات محتوایی فاقد مقبولیت عمومی است، زیرا اضافه بر اختلاف نظر انسان شناختی، تدوین کنندگان این نظام یا حداقل سیاستگذاران اصلی و تصویب کنندگان نه تنها از صلاحیت کامل اخلاقی برخوردار نبوده، بلکه بعضاً متهم ردیف اول جنایات علیه بشریت نیز بودهاند.[3] برای مثال تلقّی خاصی که اعلامیه از خدا، مذهب و انسان دارد، مورد قبول بسیاری از دین باوران و دست کم مسلمانان نیست. بنابراین، به رغم مثبت بودن حقوق بشر معاصر، ادعای انحصار مطلوبیت نظام اجتماعی مبتنی بر آن، هم به دلیل فقدان شالوده نظری متقن و روشن و هم به دلیل عدم صلاحیت تدوین کنندگان نظام مزبور پذیرفته نیست. به گفته یکی از صاحب نظران، تنظیم کنندگان حقوق بشر معاصر، تنها به طبیعت بشر نظر کردهاند، و فطرت انسان را نادیده گرفتهاند. خطوط اصلی روابط حقوقی بر اساس فطرت عبارتند از: 1. حق بهره وری معتدل و سازمان یافته از مزایا و نعمتهای جهان؛ 2. وظیفه عدم تجاوز به حقوق دیگران؛ 3. وظیفه پاسداری از حقوق دیگران.[4] تدوین کنندگان حقوق بشر معاصر، روی دو محور نخست کم و بیش توجه داشتهاند، امّا از محور سوّم غفلت ورزیدهاند، و این غفلت برخاسته از کنار نهادن فطرت و غرق شدن در طبیعت است نیز نظام حقوقیای که مبتنی بر فطرت انسانی نباشد و در آن صرفاً روی حق انسان تکیه شود و تکلیف و مسئولیت او مورد غفلت واقع شود، بالتبع ارزشهایی چون عدالت، محبت، خدمت و... جایگاه واقعی خود را پیدا نخواهد کرد. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. محمد تقی جعفری، تبریزی، تحقیق در دو نظام جهانی بشر، تهران، دفتر خدمات حقوقی بین المللی، 1370. 2. اسماعیل منصوری لاریجانی، سیر تحول حقوق بشر و بررسی تطبیقی آن با اصول تفسیری حقوق بشر در اسلام، تابان، 1374. 3. آیت الله عبدالله جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، قم،اسراء، 1378. 4. راشد غنوشی، آزادیهای عمومی در حکومت اسلامی، ترجمه حسین صابری، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1381. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . Porometeus [2] . غنوشی، راشد، آزادیهای عمومی در حکومت اسلامی، ترجمه حسین صابری، تهران. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1381، ص 9. [3] . خسرو شاهی، قدرت الله، مصطفی دانش پژوه، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، چاپ سوم، 1378، ص 181. [4] . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، فلسفه حقوق، قم، انتشارات اسراء، 1375، ص 262.
آیا بنا ساختن نظام اجتماعی بر پایه حقوق بشر معاصر تنها راه تأمین عدالت، خدمت و محبت به انسانها و بهترین روش تسهیل ایمانورزی نیست؟
حقوق بشر معاصر از آن جهت که آرمانهای عالی انسانی را هر چند به طور کلی تنظیم و بر اجرای آن تأکید کرده، شایسته تقدیر است. امّا این که عدالت، خدمت و محبت، ایمان ورزی تنها در نظام اجتماعی مبتنی بر آن تأمین میگردد، نیاز به بحث و تأمل دارد. از نگاه عقلی یک نظام حقوقی مطلوب، نظامی است که اولاً: بر یک شالوده نظری مستحکم استوار باشد تا بتواند ارزشهایی چون محبت، عدالت و ایمان ورزی و... را اثبات و از آن حمایت کند. ثانیاً: قانونگذار آن از صلاحیت لازم و کامل برخوردار باشد. حقوق بشر معاصر نیز از این قاعده مستثنی نیست. اینک باید دید که ادعای مذکور در متن پرسش قابل اثبات است یا نه؟
1. از لحاظ شالوده نظری: حقوق بشر معاصر نه تنها بر یک جهان بینی متقن که قدرت اثبات ارزشهایی چون عدالت، محبت، خدمت و ایمان ورزی و... را دارا باشد، استوار نیست. بلکه زیر بنای آن التقاطی از اندیشههای مختلفی است که نه به تنهایی و نه مجموعاً قدرت اثبات ارزشهای مزبور را ندارد. در نظام حقوقیای که اصیلترین واقعیت هستی، یعنی آفریدگار جهان و انسان در رابطه انسان با خدا و جهان هستی مورد غفلت قرار گرفته و همین طور جهان آخرت و ابعاد روح جاوید انسانی نادیده انگاشته شده، چگونه میتوان از عدالت و محبت و ایمانورزی سخن گفت؟ چه ظلمی بالاتر از این که یک نظام اجتماعی انسان را یک موجود جدا شده از فطرت و خالق هستی بداند انسانی که زندگی او در یک دایره محدود از تولد تا مرگ دور میزند؛ در یک چنین نظامی، آیا واقعاً ایمان معنا دارد تا از ایمان ورزی سخن به میان آید؟
2. اما در جنبه صلاحیت قانون گذاری برای بشر، در یک تحلیل مختصر عقلی میتوان گفت که کسی می تواند برای انسان حقوق تعیین کند، که دارای صلاحیت کامل علمی (انسان شناختی)، اخلاقی و معنوی (دوری از خودخواهی و منفعت طلبی) و عینی و واقعی (دوری از خطا و نسیان) باشد. این اصل عقلانی در رابطه با تدوین کنندگان حقوق بشر معاصر نیز صادق است.
آیا کسانی که اعلامیه جهانی حقوق بشر را تنظیم کردهاند، از چنین صلاحیتی برخوردار بودهاند؟ آیا واقعا انسان شناس بودهاند؟ آنچه را که تدوین کردهاند، در راستای تأمین عدالت، محبت، خدمت به انسان و تسهیل ایمان ورزی بوده است؟
به اعتقاد ما انسان مستقل از خداوند و منبع وحی، چنین صلاحیتی ندارد. انسانی که غربی ها از حقوق آن سخن میگویند انسان ناخودآگاه، نزد فروید، انسان دیوانگی، نزد فوکو، انسان محیط، نزد محیط گرایان، و انسان گروه، نزد جامعه شناسان است. انسان مجموعهای از روابط اجتماعی است که ابزارهای تولید آن را مشخص میکند. از دیدگاه غرب، جهان، بدون خدا و به دیگر سخن جهان پرومتئوس[1] است که با خدا سر جنگ دارد، و همین خود پایهای است که تمدن مادی غرب بر آن استوار شده است. آن جهان، به گفته روژه گارودی (جهان بدون انسان) است.[2] به همین علت است که حقوق بشر معاصر اضافه بر نقص ها و اشکالات محتوایی فاقد مقبولیت عمومی است، زیرا اضافه بر اختلاف نظر انسان شناختی، تدوین کنندگان این نظام یا حداقل سیاستگذاران اصلی و تصویب کنندگان نه تنها از صلاحیت کامل اخلاقی برخوردار نبوده، بلکه بعضاً متهم ردیف اول جنایات علیه بشریت نیز بودهاند.[3] برای مثال تلقّی خاصی که اعلامیه از خدا، مذهب و انسان دارد، مورد قبول بسیاری از دین باوران و دست کم مسلمانان نیست.
بنابراین، به رغم مثبت بودن حقوق بشر معاصر، ادعای انحصار مطلوبیت نظام اجتماعی مبتنی بر آن، هم به دلیل فقدان شالوده نظری متقن و روشن و هم به دلیل عدم صلاحیت تدوین کنندگان نظام مزبور پذیرفته نیست. به گفته یکی از صاحب نظران، تنظیم کنندگان حقوق بشر معاصر، تنها به طبیعت بشر نظر کردهاند، و فطرت انسان را نادیده گرفتهاند. خطوط اصلی روابط حقوقی بر اساس فطرت عبارتند از: 1. حق بهره وری معتدل و سازمان یافته از مزایا و نعمتهای جهان؛ 2. وظیفه عدم تجاوز به حقوق دیگران؛ 3. وظیفه پاسداری از حقوق دیگران.[4]
تدوین کنندگان حقوق بشر معاصر، روی دو محور نخست کم و بیش توجه داشتهاند، امّا از محور سوّم غفلت ورزیدهاند، و این غفلت برخاسته از کنار نهادن فطرت و غرق شدن در طبیعت است نیز نظام حقوقیای که مبتنی بر فطرت انسانی نباشد و در آن صرفاً روی حق انسان تکیه شود و تکلیف و مسئولیت او مورد غفلت واقع شود، بالتبع ارزشهایی چون عدالت، محبت، خدمت و... جایگاه واقعی خود را پیدا نخواهد کرد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. محمد تقی جعفری، تبریزی، تحقیق در دو نظام جهانی بشر، تهران، دفتر خدمات حقوقی بین المللی، 1370.
2. اسماعیل منصوری لاریجانی، سیر تحول حقوق بشر و بررسی تطبیقی آن با اصول تفسیری حقوق بشر در اسلام، تابان، 1374.
3. آیت الله عبدالله جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، قم،اسراء، 1378.
4. راشد غنوشی، آزادیهای عمومی در حکومت اسلامی، ترجمه حسین صابری، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1381.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . Porometeus
[2] . غنوشی، راشد، آزادیهای عمومی در حکومت اسلامی، ترجمه حسین صابری، تهران. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1381، ص 9.
[3] . خسرو شاهی، قدرت الله، مصطفی دانش پژوه، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، چاپ سوم، 1378، ص 181.
[4] . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، فلسفه حقوق، قم، انتشارات اسراء، 1375، ص 262.
- [آیت الله خامنه ای] زمینی وجود دارد که مالکش آن را در حضور عالم منطقه و دو نفر شاهد عادل برای ساختن مسجد وقف کرده است و بعد از مدتی اشخاصی بر آن تسلط پیدا کرده و خانه های مسکونی در آن بنا نموده اند، وظیفه آن اشخاص و متولّی چیست؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] در دو دهه اخیر در نظام اقتصادی و بانکی کشور ما استفاده از کارتهای الکترونیکی بانکی به جای وجه نقد در مبادلات و خریدهای روزانه افراد رواج یافته است. و این کار از لوازم نظام بانکی کشور شمرده شده، و استقرار آن به جهات مختلف به نفع اجتماع است. از جمله این منافع برای دولت صرفه جویی در هزینه های چاپ و نشر اسکناس (که در سال 82 به میزان 14 میلیارد و 600 میلیون تومان اعلام شده است) وجمعآوری و امحاء اسکناسهای فرسوده، صرفه جویی در هزینه های برقراری امنیّت برای نقل و انتقال پول در جامعه، صرفه جویی در هزینه های مصروفه برای مقابله با شیوع بیماریهای مختلف که از طریق دست به دست شدن پول بین مردم است و برای بانکها، استقرار روش استفاده از کارت به جای اسکناس موجب تمرکز سرمایه های کشور نزد بانکها میشود، و بدین ترتیب توان سرمایه گذاری بانکها افزایش یافته وموجب تثبیت وضعیّت اقتصادی، رشد سرمایه گذاری، افزایش موقعیّت های شغلی ورفاه برای مردم میگردد، و بالاخره مردم از طریق برخورداری از خدمات بانکی24 ساعته، پرهیز از مراجعات مکرّر به بانکها برای دریافت و پرداخت وجه نقد، صرفه جویی در هزینه رفت و آمدهای اضافی، رعایت بیشتر بهداشت اجتماعی، افزایش امنیت فردی و دسترسی دائمی به نقدینگی، و امثال آن از این ابزار جدید منتفع میگردند. البتّه استقرار این سیستم در جامعه مستلزم هزینه های هنگفت سخت افزاری، نرم افزاری و تربیت نیروی انسانی از یک سو، و صرف هزینه های فرهنگسازی برای جلب نظر مردم در استفاده از این روش سودمند است. اکنون بانکها در زمره خدماتی که در قالب ارائه خدمات کارتهای بانکی در اختیار مشتریان خود قرار داده اند، ارائه خدمات کارتهای اعتباری و نقدی است. در ارائه خدمات کارتهای اعتباری؛ در واقع تأمین منبع مالی نیز به عهده بانک میباشد. و مشتری از اعتباری که بانک به وی اختصاص داده به همراه سایر امکاناتی که از طریق استفاده از خدمات کارت به وی داده میشود استفاده مینماید و در دوره های مشخص و مورد توافق، اصل مبلغ استفاده شده از اعتبار را به همراه مبلغی به عنوان کارمزد که میزان آن معمولاً بر اساس درصدی از اصل مبلغ اعتبار تعیین میگردد به بانک بازپرداخت میکند. این بانک به عنوان یکی از بانکهای رسمی و خصوصی کشور اقدام به صدور کارت اعتباری نموده، و بابت این خدمات هزینه های ذیل را به عنوان کارمزد در قرارداد صدور کارت درج نموده، و از مشتریان خود اخذ مینماید : الف) کارمزد هزینه خرید با کارت اعتباری معادل 1% مبلغ خرید. ب) کارمزد دریافت وجه نقد با کارت اعتباری معادل 5/2% مبلغ وجه دریافت شده. ج) کارمزد تقسیط برای بازپرداخت اعتبار استفاده شده معادل 5/1% در ماه. د) جریمه تأخیر دربازپرداخت اعتبار استفادهشده ظرف مهلت مقرر معادل4% درماه. مستدعی است نظر خود را در موارد زیر اعلام فرمایید : الف) نظر حضرتعالی در خصوص ارائه خدمات کارتهای بانکی خصوصاً کارتهای اعتباری چیست؟ ب) آیا قالب عقد جعاله را برای ارائه خدمات کارت موجّه میدانید؟
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )