با سلام از زمان مشاوره قبل تا بحال چندروزی بیشتر نگذشته به نظر می رسد شما خیلی زود فاصله تون رو با او کم کرده اید و او فرصت نکرده تا با محیط خو بگیرد . در حال حاضر اجازه بدین مدتی از عدم حضور ا وبگذرد . در این مدت به استقلال او کمک کنید . او را حتی در زمان های کوتاه نزد افرادی از نزدیکان که به او علاقه دارند بگذارید .گاه گاهی از مقابل مهد عبور کنید تا صدای بازی بچه ها را بشنود . اگر میل داشت سری به داخل مهد بزنید و خارج شوید . اگر دوست داشت اندکی با وسایل بازی در مهد بازی کند . گاهی با کودکان دیگر راجع به حضورشان در مهد صحبت کنید . ا ورا در کلاس های دو ساعته خلاقیت و ... ثبت نام کنید تا بتواند در زمان اندک استقلال را تجربه کند برای پرورش احساس استقلال و اعتماد به نفس در فرزندتان با ابزار دوستی و توجه از او بخواهید اتفاقات روزمره را برایتان بازگو کند و در این حین توجه شما فقط مختصّ به او باشد... مسئولیت پذیری را در او افزایش دهید و وابستگی خو درا به او کم کنید . اگر امکان دارد خرید های کوچک منزل را به او بسپارید حتی می توانید در بیرون از مغازه بایستید و ا ورا به داخل بفرستید تا خرید کند . هرگز فرزندتان را بدون اطلاع ترک نکنید.زیرا به اعتماد او نسبت به خودتان صدمه میزنید او به تدریج از غیبتهای مکرر شما متعجب خواهد شد و برای آن به دنبال دلایلی غیرواقعی در ذهن خود خواهد گشت. با او در مورد اضطرابش صحبت کنید . تا عوامل ایجاد کننده اضطراب را در او بشناسید در اکثر این نوع کودکان نوعی تنش و اضطراب در خانه می تواند عامل اضطراب جدایی آنها شود . اگر در خانه تنش زیادی دارید . و یا با پدرش اختلاف دارید و یا بیماری وجود دارد باید خیال او از بابت رفع این مسایل راحت شود . برخی کودکان اگر با استفاده از اسباب بازی¬هایشان و از طریق انواع بازیها جدایی برایشان به تصویر کشیده شود به تدریج در مواجهه با انواع جداییها احساس آرامش بیشتری میکنند. و ... اگر همچنان این اضطراب در او باقی ماند می توانید از دوره های بازی درمانی توسط روان شناسان کودک بهره ببرید . و یا با روان پزشک اطفال در مورد دارودرمانی مشورت داشته باشید .
با سلام عزیز من در مشاوره قبلی از شما خواستم تا راهکاری بدهید تا کودکم در مهد بماند واز راهکارهای شما استفاده کردم ولی متاسفانه همچنان کودکم مهد را دوست ندارد و از نبودن من می ترسد سوالی که من از شما داشتم این است که کودک من از شب قبل که می خواهد به مهد برود تب می کند و امروز از شدت اضطراب از صبح چندین بار بالا اورد و متاسفانه حتی در کلاس هم یکبار بالا اورد که دیگر مجبور شدم او را به خانه بیاورم عزیزم از شما می خواستم راهکاری دهید تا چگونه اضطرابش را کنترل و کم کنم ؟؟و به خاطر اضطراب شدیدش فعلا به او گفتم تا زمانی که تو نخواهی مهد نمیرویم دیگر نمی دانم چه کنم. با تشمر از راهنمایی های شما دوست خوبم
با سلام از زمان مشاوره قبل تا بحال چندروزی بیشتر نگذشته به نظر می رسد شما خیلی زود فاصله تون رو با او کم کرده اید و او فرصت نکرده تا با محیط خو بگیرد . در حال حاضر اجازه بدین مدتی از عدم حضور ا وبگذرد . در این مدت به استقلال او کمک کنید . او را حتی در زمان های کوتاه نزد افرادی از نزدیکان که به او علاقه دارند بگذارید .گاه گاهی از مقابل مهد عبور کنید تا صدای بازی بچه ها را بشنود . اگر میل داشت سری به داخل مهد بزنید و خارج شوید . اگر دوست داشت اندکی با وسایل بازی در مهد بازی کند . گاهی با کودکان دیگر راجع به حضورشان در مهد صحبت کنید . ا ورا در کلاس های دو ساعته خلاقیت و ... ثبت نام کنید تا بتواند در زمان اندک استقلال را تجربه کند برای پرورش احساس استقلال و اعتماد به نفس در فرزندتان با ابزار دوستی و توجه از او بخواهید اتفاقات روزمره را برایتان بازگو کند و در این حین توجه شما فقط مختصّ به او باشد... مسئولیت پذیری را در او افزایش دهید و وابستگی خو درا به او کم کنید . اگر امکان دارد خرید های کوچک منزل را به او بسپارید حتی می توانید در بیرون از مغازه بایستید و ا ورا به داخل بفرستید تا خرید کند . هرگز فرزندتان را بدون اطلاع ترک نکنید.زیرا به اعتماد او نسبت به خودتان صدمه میزنید او به تدریج از غیبتهای مکرر شما متعجب خواهد شد و برای آن به دنبال دلایلی غیرواقعی در ذهن خود خواهد گشت. با او در مورد اضطرابش صحبت کنید . تا عوامل ایجاد کننده اضطراب را در او بشناسید در اکثر این نوع کودکان نوعی تنش و اضطراب در خانه می تواند عامل اضطراب جدایی آنها شود . اگر در خانه تنش زیادی دارید . و یا با پدرش اختلاف دارید و یا بیماری وجود دارد باید خیال او از بابت رفع این مسایل راحت شود . برخی کودکان اگر با استفاده از اسباب بازی¬هایشان و از طریق انواع بازیها جدایی برایشان به تصویر کشیده شود به تدریج در مواجهه با انواع جداییها احساس آرامش بیشتری میکنند. و ... اگر همچنان این اضطراب در او باقی ماند می توانید از دوره های بازی درمانی توسط روان شناسان کودک بهره ببرید . و یا با روان پزشک اطفال در مورد دارودرمانی مشورت داشته باشید .
- [سایر] با سلام و خسته نباشید مادری هستم که یک پسر و دختر دوقلو 7 ساله دارم. پسرم فوق العاده خجالتی و در مکانهای عمومی نظیر مهمانی، عروسی، محیط مدرسه و... دچار اظطراب و استرس شده تا حدی که به اسفراغ می افتد. از سن 4 سالگی که آنها را به مهد کودک فرستادم در اثر استفراغهای مکرر و بی دلیل اش متوجه موضوع استرس و نگرانی در پسرم شدم. البته دخترم نیز شخصیت کم رویی است اما از لحاظ روانی بسیار آرام است و بدون استرس در مکانهای عمومی ظاهر می شود. مشکل پسرم همین طور ادامه داشت تا زمانیکه سال گذشته پا به مدرسه گذاشت(در مقطع پیش دبستانی) حدوداً تا یکماه این مشکل را داشت و به محض ورود به مدرسه استفراغ می کرد و خودش از این مشکل بیشتر از همه عذاب می کشید تا جائیکه به خاطر اینکه مدام جلوی بچه های دیگر این مشکل را پیدا می کردمی ترسید که به مدرسه برود در حالیکه به معلمش عشق می ورزید و تکالیف اش را با اشتیاق فراوان انجام می داد. اما هر صبح نیم ساعت قبل از رفتن به مدرسه دچار اظطراب می شد تا جائیکه دست و پایش سرد می شد و می لرزید. خوشبختانه معلمش خیلی کمک کرد و با دادن مسئولیتهای مختلف به این بچه اعتماد به نفس اش را بالا برد و بعد از یکماه مشکل این بچه برطرف شد و به راحتی با محیط مدرسه ارتباط برقرار کرد قابل ذکر است در مقطع پیش دبستانی پسرم با خواهرش در یک کلاس و کنار هم بودند.بعد از تمام شدن مدرسه به پیشنهاد معلم اش پسرم را در یک کلاس تابستانی که مورد علاقه خودش بود (ژیمناستیک) ثبت نام کردم تا محیط خارج از خانه را به تنهایی و بدون حضور خواهرش تجربه کند اما متاسفانه اولین جلسه کلاس با وجود علاقه فراوان با همان مشکل اظطراب بالا و استفراغ شروع شد تا جائیکه این بچه با ناراحتی و خجالت فراوان کلاس را به پایان رساند. در حال حاضر با تمام علاقه ای که به این ورزش دارد اما ترس از اینکه دوباره سر کلاس با چنین مشکلی روبرو شود او را برای رفتن به این کلاس دچار عذاب و سردرگمی کرده. آیا پسرم نیاز به مشاوره و مصرف داروهای ضد استرس دارد. لطفاً مرا راهنمایی کنید چون برای مدرسه این بچه بسیار نگرانم. همچنین با توجه به اینکه من در شهر بندر انزلی زندگی می کنم در صورت نیاز به مشاوره و یا روانپزشک در صورتیکه جایی را در این شهر یا شهر رشت معرفی نمائید ممنون می شوم. با سپاس فراوان.
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند