توجه کنید یکی از موثرترین و منطقی ترین راههای مقابله با انواع اضطرابها این است که با ان درگیر شوید نه اینکه دایما از موضوع اضطراب تان فرار کنید. برای مثال رانندگی مهارتی پراسترس است به خصوص در خیابانهای شلوغ و پر تردد و با توجه به مسئولیتی که راننده در هنگام رانندگی بر عهده دارد. بنابراین اصلا تصور نکنید که مشکلی خاص، منحصر به فرد یا لاعلاج دارید بلکه در مورد کسب مجدد مهارت رانندگی شما باید سعی کنید به طور تدریجی با این وضعیت مواجه شوید تا کم کم از استرس تان کاسته شود.مثلا اموزش به شما توسط ماشین خودتان بسیار خوب است و می تواند تا حد زیادی از نگرانی تان بکاهد.از طرف دیگر سعی کنید ساعات پایانی شب و یا در جاهایی که می دانید رفت و امد کم است به کمک یکی از اعضای خانواده به تمرین رانندگی بپردازید. سپس سعی کنید در جاهای کمی شلوغ تر تمرین کنید.کم کم سعی کنید به تنهایی مسافتهای کوتاه را بروید و .. تا به مرور از شدت ناراحتی تان کاسته شده و بتوانید رانندگی کنید. اگر واقعا خواهان رفع این استرس هستید باید با این وضعیت مواجه شوید و دایما خود را در وضعیت رانندگی قرار دهید تا به مرور از شدت اضطراب تان کاسته شود ودر رانندگی مسلط شوید. در این راستا کمک و حمایت سایر اعضای خانواده می تواند بسیار موثر باشد. در ضمن دارو درمانی قطعا موثر است ولی اگر دارویی خاص به شما نساخت باید با پزشک تان صحبت می کردید تا نوع دارویتان را عوض کند نه اینکه خودتان دارو را قطع کنید.در کل برای بهبود کامل یک سری اقدامات باید انجام دهید مثلا:ورزش منظم را حتما در برنامه زندگی تان قرار دهید. ورزشهایی که با اب سر و کار دارد مثل شنا و حتی رفتن به پارکهای ابی می تواند در تجدید روحیه شما بسیار موثر باشد.اوقات فراغت خود را به بهترین شکل پر کنید و سعی کنید با دوستان شاد و سرحال خود رفت و امد داشته باشید.چند سفر زیارتی و سیاحتی برنامه ریزی کنید و سفر در تجدید روحیه خیلی موثر است.ضمنا اگر فرد مذهبی هستید قران خواندن را فراموش نکنید. خواندن قران در ایجاد ارامش و تسکین الام بسیار موثر است.در مورد علایم اضطراب تان هم مثال موردی بزنید تا بتوانم تمرینات ریلکسیشن ارایه دهم.با تشکر از تماس شما
15 ساله گواهینامه دارم اما از رانندگی می ترسم. البته وقتی به شهرستان می روم رانندگی می کنم اما در تهران با دیدن ازدحام ماشینها می ترسم و برایم آزار دهنده است. کلا آدم مضطربی هستم آیا بجز مصرف دارو راه درمان دیگری هست؟
توجه کنید یکی از موثرترین و منطقی ترین راههای مقابله با انواع اضطرابها این است که با ان درگیر شوید نه اینکه دایما از موضوع اضطراب تان فرار کنید. برای مثال رانندگی مهارتی پراسترس است به خصوص در خیابانهای شلوغ و پر تردد و با توجه به مسئولیتی که راننده در هنگام رانندگی بر عهده دارد. بنابراین اصلا تصور نکنید که مشکلی خاص، منحصر به فرد یا لاعلاج دارید بلکه در مورد کسب مجدد مهارت رانندگی شما باید سعی کنید به طور تدریجی با این وضعیت مواجه شوید تا کم کم از استرس تان کاسته شود.مثلا اموزش به شما توسط ماشین خودتان بسیار خوب است و می تواند تا حد زیادی از نگرانی تان بکاهد.از طرف دیگر سعی کنید ساعات پایانی شب و یا در جاهایی که می دانید رفت و امد کم است به کمک یکی از اعضای خانواده به تمرین رانندگی بپردازید. سپس سعی کنید در جاهای کمی شلوغ تر تمرین کنید.کم کم سعی کنید به تنهایی مسافتهای کوتاه را بروید و .. تا به مرور از شدت ناراحتی تان کاسته شده و بتوانید رانندگی کنید. اگر واقعا خواهان رفع این استرس هستید باید با این وضعیت مواجه شوید و دایما خود را در وضعیت رانندگی قرار دهید تا به مرور از شدت اضطراب تان کاسته شود ودر رانندگی مسلط شوید. در این راستا کمک و حمایت سایر اعضای خانواده می تواند بسیار موثر باشد. در ضمن دارو درمانی قطعا موثر است ولی اگر دارویی خاص به شما نساخت باید با پزشک تان صحبت می کردید تا نوع دارویتان را عوض کند نه اینکه خودتان دارو را قطع کنید.در کل برای بهبود کامل یک سری اقدامات باید انجام دهید مثلا:ورزش منظم را حتما در برنامه زندگی تان قرار دهید. ورزشهایی که با اب سر و کار دارد مثل شنا و حتی رفتن به پارکهای ابی می تواند در تجدید روحیه شما بسیار موثر باشد.اوقات فراغت خود را به بهترین شکل پر کنید و سعی کنید با دوستان شاد و سرحال خود رفت و امد داشته باشید.چند سفر زیارتی و سیاحتی برنامه ریزی کنید و سفر در تجدید روحیه خیلی موثر است.ضمنا اگر فرد مذهبی هستید قران خواندن را فراموش نکنید. خواندن قران در ایجاد ارامش و تسکین الام بسیار موثر است.در مورد علایم اضطراب تان هم مثال موردی بزنید تا بتوانم تمرینات ریلکسیشن ارایه دهم.با تشکر از تماس شما
- [سایر] سلام حدود 9سال از ازدواجم می گذرد و یک فرزند 7 ساله دارم. در طول زندگی مشترک همواره در کشمکش و ناراحتی بودیم. همسرم به شدت درونگراست و بد بین ، به تازگی برای پیگیری مشکلاتمان نزد مشاور می رود مشاور می گوید درمان خیلی زمان می برد اما مشکل من این است که به حدی رفتارش برایم آزار دهنده است که آستانه تحمل مرا پایین آورده چطور از این فشار روحی روانی رهایی یابم.
- [سایر] سلام خسته نباشید .دختری 30 ساله ساکن مشهد لیسانس و شاغل هستم 5 ساله که ازدواج کردم و 2 ساله که زیر یک سقف زندگی میکنیم .خونواده ی فرهنگی دارم ظاهرم بد نیست اما قد بلندی ندارم .شوهرم از شهرستان و 2 سال از من کوچکتر ظاهرا از من بهتر اما بسیار بی فرهنگ و بی اخلاق بی منطق و هوچی گر .در محل کارم با ایشون آشنا شدم .علاقه ی من به ایشون بیشتره و در زندگیم همه ی پول و پس اندازمو بابت خرید خونه و جشن عروسی به ایشون دادم و ایشون همه چیز رو به نام خودشون کردن چون می دونستن که اعتیاد دارند و ممکنه من روزی بفهمم و بخوام جدا شم چون بهشون گفته بودم که از اعتیاد متنفرم و هرگز حاضر به زندگی با معتاد نیستم چون پدر ایشون معتاد بود و من همیشه یه ترسی داشتم .از همون اوائل متوجه رفتارهای مشکوک ایشون شدم تا اینکه به سیگار کشیدن گهگاهی اعتراف کردن و تریاک هم هفته ای یکبار که به منزل پدرش میره .متاسفانه پدر اینقدر نفهم است که پسرش رو به بساطش دعوت میکنه .من نمیتونم با این موضوع کنار بیام و به خاطر این ترسم نتونستم به بچه دار شدن فکر کنم و 5 ساله که فکر طلاق تو سرمه اما نمیتونم اقدام کنم از آینده ام و تنهاییم می ترسم .شوهرم هرگز به طلاق تن نمیده و با التماس و چاخان همیشه می گه تو اشتباه می کنی من فقط گاهی مصرف میکنم 5 ساله ه مصرف می کنم چی شده تا آخر عمرم همین حد میمونه و بیشتر نمیشه قول می دم .اما من نمیتونم بپذیرم این مسائل تو 7 نسل ما هم پیدا نمیشه تحملش برام سخته .لازمه بگم که این 5 سال با بددلی و تهمت هاش پیرم کرد ام حالا که بهتر شده و من عادت کردم چون به اعتیادش اطمینان پیدا کردم ازش بدم اومده از اینکه این همه زجر کشیدم از خودم بدم اومده که کاش همون روزای قد که قرصهای ترامادول رو دیدم ازش جدا می شدم .کمکم کنین نمیتونم تصمیم بگیرم چون همیشه حرفای خوبش اما بدون عملش تو ذهنمه و دلم فقط به شعارهاش خوشه .تو کارش آدم موفقیه .فوق دیپلمه اما داره و اسه لیسانس تلاش میکنه و ناظر پروژه است .حقوقش ماهی 800 تومنه ومن 600 تومن .به لحاظ مالی خوبیم خونه و ماشین معمولی داریم .اما شوهرم کلا آدم افسرده و ناسپاسیه و دائم به خاط دوری از خونوادش به من غر میزنه با اینکه هفته ای یک بار میره شهرستان تنهایی و منو نمی بره .مشکلات زیادی داریم اما من با همش ساختم اما این یکی رو نمی تونم چون از آینده اش میترسم .کمکم کنین بگین چکار کنم .ممنون .منتظر جوابتون هستم .
- [سایر] با سلام: 40 ساله و متاهل هستم (دارای یک پسر 20 ساله که ترم 3 دانشگاه است )حدود نه ده سال پیش باردار شدم ولی در 3 ماهگی بچه سقط شد و دیگر اقدام به بارداری ننمودم الان در دانشگاه درس می خوانم ولی شدیدا ناراحت هستم لازم است بگویم که من فرزند طلاق هستم 7 ساله بودم که پدرم با زنی ازدواج کرد بسیار زن خوبی بود و ایشان دارای 3 پسرو1 دختر از پدرم شد که دختر ایشان همزمان با پسر من دنیا امد من از زمان ازدواجم به شهر دیگری رفتم که فاصله خیلی زیادی دارد و الان هر یکسال یک بار می روم به شهرمان و انها را می بینم روابط ما خیلی رسمی است و دیگر واقعا هیچ احساسی باقی نمانده است .در شهر محل زندگیم هم با کسی رفت و امد ندارم کاملا منزوی هستیم ما کاملا تنها هستیم من با پسرم رابطه خیلی تنگاتنگی دارم و با هم خیلی دوست هستیم طوری که خودش می گوید من با تو کاملا کامل هستم و به کسی نیاز ندارم ولی اوقاتی که در منزل هستیم خیلی تنها هستیم چون در شهرستان هستیم امکانات خوبی ندارد و ما اصلا بیرون نمی رویم برای تفریح و بیشتر در منزل هستیم و الان من مردد هستم که ایا باردار بشوم یا نه نکند دیرتر شود و پشیما ن شوم البته من کم کاری تیرویید دارم که هنوز درمان را شروع نکردم . چون شنیدم که بارداری در سنین بالا خطرناک است و من هم کسی را ندارم که اگر نیاز باشد از من مواظبت کند و ما تنها هستیم این مسله مرا بیشتر نگران می کند و نمی دانم که اصلا ریسک بارداری من تا چه حدی می تواند باشد ضمنا بعد از سقطی که داشتم خیلی ترسیدم و به خاطر مشکلاتی که گفتم حاضر به بارداری نبودم ولی الان با این که همسرم راضی نیست باردار شوم و می گوید ما الان باید به فکر پسرمان با شیم ودیگر دیر است من خیلی داقونم و روز نیست که این گونه فکرها اذیتم نکند من زبان انگلیسی می خوانم ولی دایم با خود می گویم چه فایده من که دیگر از سن شغل هم برایم گذشته بعد از فارغ التحصیلی باز هم تنها خواهم شد خواهش میکنم کمکم کنید بگویید چه کنم. با تشکر از حوصله ای که به خرج دادید متشکرم.
- [سایر] سلام،من ساکن تهران و خانه دار هستم 8 سال است ازدواج کردم و یک پسر 5/2 دارم.ما در دوره ی عقدمان خیلی از طرف خانواده ی من تحت فشار بودیم و رفتارهای به شدت بدی با من و همسرم داشتند که تا متولد شدن پسرم ادامه داشت و باعث شد من و همسرم از آنها دلگیر شویم اما هیچ حرفی نزدیم با ازدواج خواهرم و دوره ی عقد او خانواده ام متحول شدند و همه ی محدودیتها کنار گذاشته شد و همسرم دیگر نمی توانست تبعیضها را تحمل کند و من همیشه به او حق می دادم اما منعکس کردن این رفتارها به خانواده ام هیچ فایده ای که نداشت بلکه شمشیر را از رو می بستند بطوریکه یک بار که کمی به مادرم گفتم ناراحت شد وبا دعوا تلفن را قطع کرد و دیگه جواب نداد.حالا ما بچه داریم و خانواده ام اصرار دارند که ما بیشتر پیش آنها باشیم و در تفریحات و مهمانی های آنها شرکت کنیم اما همسرم از آنها خوشش نمی آید البته حق دارد ولی من باید چه کنم که دوباره رفتارهای بد آنها شروع نشود شاید باور نکنید من مثل یک مهمان به منزل مادرم می روم همیشه ساعت 4 و 5 بعد از ظهر برمیگردیم منزل ،همسرم صبح که سر کار می رود ما را دم خانه ی آنها پیاده می کند و وقتی از سر کار می آید ما باید برویم من دلم نمی خواهد مادرم یا خواهرم حرفی به او بزنند اما می ترسم این اتفاق بیفتد ... مثلا اگر شام جایی باشیم ساعت 5/10 بلند می شویم می گوید خسته است و می خواهد بخوابد اما وقتی به خانه می آییم گاهی تا صبح و گاهی هم تا ساعت 2 و 3 پای تلویزیون است من واقعا ناراحت می شوم گاهی احساس می کنم اصلا در زندگی او مهم نیستم با اینکه می دانم اینطور نیست او 32 ساله است،لیسانس شیمی دارد،آدم با اعتماد به نفسی است،کم صبر است ،اوایل خیلی به خانواده اش وابسته بود به طوریکه اجاره خانه می دادیم اما دایم خانه ی مادرش بودیم تقریبا 2 سال است که بهتر شده اصلا اهل رفت و آمد نیست مگر اینکه مجبور شود یا کسی را دوست داشته باشد من هم زیاد اهل رفت و آمد نیستم اما الان این رفتار همسرم آزارم می دهد دایم فکر می کنم اگر سنش بالاتر رود حتما بدتر می شود نمی دانم باید چه کنم ،کمکم کنید.
- [سایر] به نام خدا با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما. ¬¬¬اگر فکر می کنید مطلب من برای دیگران خوب است که بخوانند و مشکلی از آنها بر طرف شود برای آنها نمایش دهید ولی نام شهر را پاک کنید(لطفاً) ، در غیر اینصورت خصوصی باشد. من جوان 22 ساله ای هستم که حدود 3 سال است جذب مسجد شده ام. حدود یک سالی است که توهماتی به ذهن من خطور می کند که نمی دانم چگونه آنها را از ذهنم پاک کنم ، در حالی که آنها بیشتر اوقات (مخصوصاً موقع نماز و دعا) با من هستند. اگر بخواهم برای درمان بهتر توضیح بدهم باید بگویم ، با معذرت: 1. گاهی مثلاً ... مدام احساس می کنم و این مرا کلافه کرده . نمی خواهم ولی به ذهنم خطور می کند. برای اینکه به آن فکر نکنم با خودم حرف زده ام که نباید فکر کنی ، به بی اهمتی آن و با اهمیت بودن خیلی مسائل دیگر فکر کرده ام ولی یک سال است مرا واقعاً آزار می دهد. به خدا و به اهل بیت متوسل شده ام ولی شاید به پزشک هم باید مراجعه می کردم که به شما می گویم . 2. گاهی وقتی به آدم ها نگاه می کنم مثلاً در خیابان یا هر جای دیگری، خانه ، به پسر ، دختر ووو ، نمی خواهم ولی نگاهم به جایی که می افتد جای مناسبی نیست و از این کلافه می شوم چون آن را نمی خواهم، یا هوای آن به سر ندارم. 3. گاهی بین دوستان که هستم مثلاً اگر با هم دست می دهیم یا روبوسی می کنیم و همدیگر را تحویل می گیریم ، پیش هم هستیم ، به ذهنم فکرهای زشتی خطور می کند در صورتی که نمی خواهم. فکری شبیه به اینکه مثلاً (انگار کسی درون من می گوید \"تو از دست دادن این احساس را کردی!!!\" ) در صورتی که اینگونه نیست. در حالی که من این احساس را نمی خواهم و از آن متنفرم. شاید مجبور باشم این حرفها را بگویم هرچند می شد این درمان من دو سال پیش باشد ، زمانی که دوستی از برادر متعهد تر و از پدر دلسوزتر مرا جذب اخلاقش کرد و مرا با آن نگاه قشنگش و صدای دلنشینش با خدا و صاحب الزمان و مسجد رفیق کرد، وقتی پیش او کلی اشک ریختم ، از من خواست به او بگویم چه گذشته ای داشته ام اما من از خجالت نگفتم--- فقط می دانم ریشه این بدی ها در تفکراتم است و مرتبط با گذشته. با این تفاسیر شما چه تجویز می کنید؟، من با تلاش و تفکر خودم تا حدودی سعی کرده ام ولی دیگر خسته شده ام. گاهی برای اینکه اینگونه نباشم از جو دوستان خارج شده ام ، یا آنها را تحویل نگرفتم، نه اینکه بد رفتاری کنم. البته تمام دوستان دوره گذشته را ترک کرده ام. مسجد هم مدام می روم. گاهی از بس که فکرهای زشت و نفرت آور به مغزم خطور می کند خسته می شوم و به مرز ناامیدی می رسم ولی باز به خودم می گویم که شیطان می خواهد مرا ناامید گیر بیاورد و باز به خودم لبخندی می زنم و سعی می کنم شاد باشم و امیدوار که خدا نظر به من کند و این گناه برطرف شود. می دانم که وقتتان خیلی کمتر از آنست که بخواهید این همه را بخوانید، خدا شما را توفیق بدهد که دلسوزانه به فکر جوانها هستید. شما مرا به یاد آن دوست می اندازید که حالا مدتی است از من جدا شده است و به دیار باقی شتافته و می دانم او زنده است و من مرده. سالم و سلامت باشید زیر سایه مولا.
- [سایر] این جانب دختری 23 ساله ،ساکن قم ، دارای مدرک کارشناسی در رشته ریاضی از دانشگاه تهران و بزرگ شده در خانواده ای مذهبی هستم و البته چند ماهی است که نامزد کرده ام . قبلا از راهنمایی و کمک شما نهایت تشکر و سپاس را دارم . اما مادرم اگرچه شخصی است که مسائل پاکی و نجسی را به دقت مراعات می کند ، اما به هیچ وجه در این زمینه وسواس ندارد و اگر جایی یا چیزی نجس باشد به سرعت و البته به طور صحیح آن را آب می کشد و هیچ وقت در این زمینه سخت گیری نمی کند . خود من هم تا قبل از ورود به دانشگاه و قرار گرفتن در محیط خوابگاه وضعی شبیه مادرم داشتم . یعنی خیلی به خوبی و به دقت این مسائل را رعایت می کردم و اگر چیزی نجس می شد یا برای مثال قسمتی از بدنم نجس بود ، خیلی به راحتی و به سرعت آن را آب می کشیدم و به هر حال در برخورد با این مسائل راحت بودم و به هیچ وجه وسواس نداشتم . اما زمانی که وارد دانشگاه شدم و در محیط خوابگاه قرار گرفتم ، همه چیز عوض شد . در خوابگاه با کسانی هم اتاق شدم که افرادی بی بند و بار بودند و اصلا اهل نماز و روزه نبودند و به طور کلی می دیدم که مسائل مربوط به نجاست و پاکی را به هیچ وجه رعایت نمی کنند . همین موضوع باعث شد که از آنها کناره گیری کنم . برای مثال تا جایی که امکان داشت با آنها هم غذا نمی شدم و اگر هم با آنها غذا می خوردم ، حتما دهانم را آب می کشیدم . چون به چشم خودم می دیدم که اصلا این مسائل برایشان مهم نیست و رعایت نمی کنند یا تا جایی که امکان داشت در خوابگاه لباس نمی شستم و اگر هم گاهی مجبور می شدم در خوابگاه لباس بشویم ، روی بندی که آنها لباسهایشان را پهن می کردند ، لباسهایم را پهن نمی کردم . همین طور برای وضو گرفتن و ظرف شستن همیشه مشکل داشتم . چون با خودم می گفتم آنها هم از همین ظرف شویی ها و دست شویی ها استفاده می کنند و لذا صد در صد اینها نجس هستند و مثلا اگر موقع وضو گرفتن از داخل دست شویی به لباسم آب می پاشید ، دیگر آن لباس را نجس می دانستم و یا موقع نماز خواندن در خوابگاه اگر چه روی سجاده نماز می خواندم ، اما از پرزها و موهایی که به هر حال به چادر نمازم می چسبید اجتناب می کردم و به طور کلی اگر لباسی نجس باشد خیلی با احتیاط آن را جا به جا می کنم و از پرزهای آن و یا حتی اگر ذرات گرد و غباری روی آن باشد از آن دوری می کنم .در دانشگاه هم وضعیتم تا حدود زیادی به همین شکل بود و چون این افراد در دانشگاه هم رفت و آمد می کردند آن جا را هم نجس می دانستم و مثلا موقع وضو گرفتن در دانشگاه هم همین مشکل را داشتم . همین طور موقع غذا خوردن در دانشگاه ؛ برای مثال اگر گوشه ای از میز غذا کمی خیس بود و آستین مانتویم به آن برخورد می کرد ، آستین مانتویم را آب می کشیدم و .... و البته من هر هفته روزهای آخر هفته به قم ( خانه ) می آمدم و زمانی که به خانه می آمدم تمام بدن و لباس ها و حتی گاهی اوقات کیف و کفش و مداد و خودکارهایم را هم آب می کشیدم . اما باز هفته بعد وضع به همین منوال بود و دوباره وقتی به خانه می آمدم همه چیز را آب کشی می کردم . اما اواخر سال دوم بود که پدر و مادرم فهمیدند که دچار وسواس شده ام . خلاصه به یک مرکز مشاوره در قم که البته وابسته به حوزه بود مراجعه کردم . در آن جا مرا به یک متخصص اعصاب و روان معرفی کردند . ایشان هم قرص های فلوکستین را برایم تجویز کرد . حدود یک سال این قرص ها را مصرف کردم . در طول مدتی که قرص ها را مصرف می کردم احساس کردم که وضعیتم خیلی بهتر شده و هم به نظر خودم و هم به نظر پدر و مادرم دیگر حالت وسواس در من وجود نداشت و حالتی شبیه گذشته پیدا کرده بودم و دیگر این مسائل تقریبا برایم عادی بود و وسواس نداشتم . خلاصه بعد از یک سال که دوباره به پزشک مراجعه کردم ، ایشان از من خواست تا چند ماه دیگر هم مصرف قرص ها را ادامه دهم و اگر هم چنان وضعیتم خوب بود ، قرص ها را قطع کنم . من هم مدتی مصرف قرص ها را ادامه دادم و البته زودتر از موعدی که دکتر گفته بود ، آنها را قطع کردم . بعدا از قطع قرص ها تا حدود 2-3 ماهی وضعیتم مانند قبل بود، اما بعد از 2-3 ماه احساس کردم که دوباره همان حالات دارد به سراغم می آید و همین اتفاق هم افتاد و به تدریج وسواس در من شدید تر شد . البته چون باز هم با محیط خوابگاه و دانشگاه سروکار داشتم فکر می کردم با تمام شدن درسم و نبودن در محیط خوابگاه و دانشگاه مشکلم هم حل خواهد شد اما الان حدود یک سالی است که درسم تمام شده و دیگر با محیط خوابگاه و دانشگاه در ارتباط نیستم ؛ اما هم چنان مشکل وسواس در من وجود دارد و حتی نسبت به قبل شاید شدیدتر هم شده باشد . البته من در خانه خودمان خیلی راحت ترم . چون در خانه خودمان همه چیز و همه جا پاک است . مثلا دست شویی خانه ما کاملا پاک است ؛ به طوری که اگر برای مثال گوشه لباسم به زمین برخورد کند و تر شود ؛ نمی گویم نجس است . به هر حال در خانه خودمان وضعیتم خیلی بهتر است و خیلی راحت تر هستم و به همه جا دست تر می زنم و اصلا احساس بدی ندارم . البته در آب کشیدن جای نجس یا لباس نجس خیلی مشکل دارم و هم وقت زیاد و هم آب زیادی برای این کار صرف می کنم و در آخر هم انواع و اقسام سوالات برایم پیش می آید که آیا لباسم کاملا پاک شد ؟ آیا به فلان جا آب نپاشید ؟ آیا آن قسمت را آب کشیدم ؟ و هزاران سوال دیگر و خلاصه ذهنم به شدت مشوش می شود . به طوری که همان طور که گفتم اگر لباس نجسی را بشویم و بعد بخواهم لباس و به هر حال زمینی را که لباس را آن جا شسته ام و یا به آن جا آب پاشیده است آب بکشم ، معمولا اضطراب دارم و وقت بسیار زیادی و هم چنین آب زیادی صرف این کار می کنم وگاهی آخر سر هم خیلی اطمینان به پاک شدن آن پیدا نمی کنم و انواع سوالات به ذهنم خطور می کند و ذهنم را مشوش می کند . و یک مسئله دیگر هم که برای من به شدت ایجاد مشکل کرده مسئله برفی است که در زمستان گذشته آمد . با توجه به این که در زمستان گذشته برف شدیدی آمد و من بارها دیدم که افراد مسائل پاکی و نجسی را رعایت نمی کنند و مثلا روی برف گوسفند می کشتند و خونش را رها می کردند و گاهی آدم در جایی قرار می گرفت که مجبور می شد روی این خون ها هم پا بگذارد و خلاصه با این کفش به همه جا می رفت و همه جا به این ترتیب نجس می شد . حتی چند بار اتفاق افتاد که در حالی که برف آمده بود ، از داخل کوچه یمان سگ رد شده بود و به هر حال بعد هم که خواستیم از خانه بیرون برویم ته کفش ها و لاستیک های ماشین با این برف ها برخورد کرد و خلاصه جاهای دیگر را هم نجس کرد و همین طور خیلی اوقات این برف ها و آب و گلی که در خیابان جمع می شد به لباسهایم می پاشید و خلاصه وضعیت طوری بود که همه جا نجس می شد و اگر انسان واقعا می خواست رعایت کند ، خیلی سخت بود و یا حتی غیر ممکن . البته من و هم چنین پدر و مادرم تا جایی که امکان داشت مراقب بودیم و رعایت می کردیم ؛ اما دیگران که مثل ما رعایت نمی کردند و در واقع این برای من مشکل ساز بود . البته زمانی هم که من نامزد کردم زمانی بود که وضعیتم خیلی بهتر شده بود و فکر نمی کردم که دوباره این مشکل برایم ایجاد شود ؛ وگرنه اگر در آن زمان هم مشکلم به این شکل و به این شدت بود مطمئنا ازدواج نمی کردم . چون من اصلا دوست ندارم که با این کارم باعث ناراحتی و سختی دیگران شوم. لطفا در این زمینه مرا راهنمایی بفرمایید .