باسلامدوست گرامی عمدتا افرادی که خیلی بر روی مسایل فکر و خیال می کنند به این دلیل است که به جای یافتن راه حل دایما بر روی مشکل تمرکز می کنند و اصلا به دنبال این نیستند که چگونه می توان از بروز یک مشکل جلوگیری کرد یا مشکل را حل نمود. لذا مشکل پیش آمده را از جنبه های مختلف مورد ارزیابی و بررسی قرار می دهند و لذا مساله ایجاد شده دایما شاخ و برگ گرفته و بزرگ و بزرگتر می شود.در حالی که اگر مشکل را به درستی شناخته و سپس به دنبال راه حل باشند از شدت فکر و خیال شان کاسته می شود.برای مثال در مورد این فکر اخیر شما ، راه حل منطقی بررسی دقیق و درست در جلسات خواستگاری است.مثلا وقتی طرف مقابل تان را در جلسات خواستگاری به خوبی مورد بررسی قرار دهید، نگرش و نظر وی را در مورد تامین معاش بپرسید، توانایی مالی شان را بررسی کنید، از روش سوال کردن معکوس استفاده کنید، تحقیقات کاملی در سبک زندگی و شیوه خرج کردن ایشان داشته باشید و کلا ارزیابی دقیقی از نوع نگرش ایشان در نحوه خرج کردن داشته باشید مسلما با یک فرد خسیس ازدواج نمی کنید.برای مثال افراد خسیس علی رغم داشتن توان مالی ماشین نمی خرند چون آن را هزینه بر می دانند ، وسایل برقی منزل را بلااستفاده می دانند، به سفر نمی روند، شرایط زندگی شان با توان مالی شان هماهنگ نیست، پول را صرفا برای پس انداز می دانند نه خرج کردن، طرز لباس پوشیدن شان خیلی مناسب نیست و حتی الامکان از خرید لباس و پوشاک خودداری می کنند و ...این مسایل را بررسی کنید تا ازدواجی موفق داشته و دایما افکاری ناراحت کننده را در ذهن پرورش ندهید.با تشکر از تماس شما
باسلام و خسته نباشید.من آدمی هستم که در تمامی موارد زیاد فکروخیال می کنم .آخرین موردی که فکرمنو خیلی مشغول کرده این هستش که بعد از ازدواج همسرم نتونه نیازهای مالی منو بر آورده کنه .من آدم مادی نیستی آدم از آدمای خسیس متنفرم دوست دارم همسرم به راحتی برام پول خرج کنه.نمیدونم چرا این طرز فکرو دارم اما داره اذیتم میکنه.ازتون کممک میخوام ممنون
باسلامدوست گرامی عمدتا افرادی که خیلی بر روی مسایل فکر و خیال می کنند به این دلیل است که به جای یافتن راه حل دایما بر روی مشکل تمرکز می کنند و اصلا به دنبال این نیستند که چگونه می توان از بروز یک مشکل جلوگیری کرد یا مشکل را حل نمود. لذا مشکل پیش آمده را از جنبه های مختلف مورد ارزیابی و بررسی قرار می دهند و لذا مساله ایجاد شده دایما شاخ و برگ گرفته و بزرگ و بزرگتر می شود.در حالی که اگر مشکل را به درستی شناخته و سپس به دنبال راه حل باشند از شدت فکر و خیال شان کاسته می شود.برای مثال در مورد این فکر اخیر شما ، راه حل منطقی بررسی دقیق و درست در جلسات خواستگاری است.مثلا وقتی طرف مقابل تان را در جلسات خواستگاری به خوبی مورد بررسی قرار دهید، نگرش و نظر وی را در مورد تامین معاش بپرسید، توانایی مالی شان را بررسی کنید، از روش سوال کردن معکوس استفاده کنید، تحقیقات کاملی در سبک زندگی و شیوه خرج کردن ایشان داشته باشید و کلا ارزیابی دقیقی از نوع نگرش ایشان در نحوه خرج کردن داشته باشید مسلما با یک فرد خسیس ازدواج نمی کنید.برای مثال افراد خسیس علی رغم داشتن توان مالی ماشین نمی خرند چون آن را هزینه بر می دانند ، وسایل برقی منزل را بلااستفاده می دانند، به سفر نمی روند، شرایط زندگی شان با توان مالی شان هماهنگ نیست، پول را صرفا برای پس انداز می دانند نه خرج کردن، طرز لباس پوشیدن شان خیلی مناسب نیست و حتی الامکان از خرید لباس و پوشاک خودداری می کنند و ...این مسایل را بررسی کنید تا ازدواجی موفق داشته و دایما افکاری ناراحت کننده را در ذهن پرورش ندهید.با تشکر از تماس شما
- [سایر] باسلام 27ساله هستم و8 ساله که ازدواج کردم و یک پسر5 ساله دارم - دو ساله که شاغلم و 3 ساله که همسرم به دلایلی که بیشتر برای خودش پذیرفته است بدون درآمده -متوجه شدم که با دختر خاله اش که یک زن بیوه است رابطه عاشقانه داره -میگه تموم شده ولی من نمیتونم قبول کنم خسته و دلزده شدم ازش چون واقعئ من شدم نقطه اتکای اون و احساس حمایتی ازش نمیکنم -میخوام ازش جدا بشم ولی یه خاطر پسرم تصمیم گیری برام سخته-منو دوست داره خیلی ولی من شدم یه تیکه سنگ- با خانم دکتر ب... هم چند جلسه مشاوره داشتم ایشون صد درصد موافق رفتن منه-نمیتونم درست فکر کنم کمکم کنید خیلی درموندم..با تشکر
- [سایر] سلام خسته نباشیدحدود 8 ساله که ازدواج کردم متاسفانه با شوهرم خیلی زیاد مشکل دارم بسیار ادم دروغگو و اهل غیبت هستش با هیچکس حتی خونواده ی خودش رابطه ی خوبی نداره چون زندگیمونو از لحاظ مالی با سختی شروع کردیم از دست همه ناراحته که چرا بهش کمک نکردن حتی با دختر 2 سالمون رابطه خوبی نداره و مرتب باهاش دعوا میکنه مرتب بهانه جویی میکنه و بی دلیل ما رو میزنه اگه خونه باشم میگه برو بیرون اگه بیرون باشم دلش برام تنگ میشه همش در حال فریاد زدنه کلا با همه بیخودی میجنگه و سر مسایل خیلی کوچیک دعوا راه میندازه و هر چی که دم دستش باشه میشکنه حتی با خدا هم دعوا داره یه مدت ازش قهر میکردم و میرفتم ولی دیگه الان بیخیال شدم و تحمل میکنم در ضمن منو دیوانه وار دوست داره دلم به حال دخترم میسوزه تو رو خدا بگین چیکار کنم ؟متشکرم
- [سایر] بازم سلام. امیدوارم از اومدنهای زیاد من اول کاری خسته نشده باشین. مطالب وبلاگتون رو کم و بیش خوندم. نظر: - یه جاهایی دلم میگرفت (پوست موز) که اگه واقعا اینو درک میکردیم دیگه چی میخواستیم. - مطلب (یکی بود یکی نبود) هم برام جالب بود. - مطلب خدا و ناخدا. - مطلبی که راجع به ارتباط پدر و مادر با بچهها بود ووووو - پیام (... از تهران) خیلی ناراحتم کرد. نمیدونم هنوز هم براتون پیام میده یانه؟؟؟ آخه گفته بود: ( که این آخرین باری هستش که براتون پیام میدم.) میشه بگید مشکلش حل شده یانه؟ امیدوارم هر جا هست شاد باشه و پر از امید. خوب بگذریم. اما یه پیشنهاد راجع به وبلاگتون (البته با اجازه) مطالب وبلاگ موضوع خاصی رو دنبال نمی کنه. شما که خوب حرف میزنید (تو مردم ایران سلام دیدمتون) اگه بتونید جدا از مناسبتها یه سیر مطالب رو جفت و جور کنید و راجع به چیزایی که می دونید لازمه تا ماها بدونیم حرف بزنید و ذهن ماها رو به کنکاش بگیرید خیلی خوب میشه. البته از این تیپ مطالب تو وبلاگتون بود اما---- نمی دونم چطور بگم. به نظر من کسایی مثل شما بیش از این میتونن خودشون رو نشون بدن... در کل لذت بردم، خوب بود. خدا قوت. بازم سر میزنم. راستی میخوام که منو دعا کنید. به دوستاتون هم بگید. در آخر به قول شما یا علی و یه هدیهی کوچولو برای همهی کسایی که میان اینجا تا حال و هوایی عوض کنن. می دونی وقتی خدا داشت بدرقت میکرد بهت چی گفت؟گفت: جایی که داری میری مردمی داره که میشکننت، نکنه غصه بخوری. من همه جا باهاتم. تو تنها نیستی. تو کوله بارت عشق میزارم که بگذری، قلب میزارم که جابدی، اشک می دم که همراهیت کنه، و مرگ که بدونی برمیگردی پیشم.
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.