با سلام.دوست خوبم اولین گام برای درمان داشتن انگیزه است لذا اگر انگیزه باشد احتمال موفقیت دو چندان است . پس سعی کنید در ابتدا به خود متوجه کنید که این رویه باید تغییر کند و تغییر یافتنی نیز هست .اگر شما توان ایستایی افکار را نداشته باشید باید از دارو استفاده کنید .شما باید تمرین کنید تا مستمرا افکار خود را مورد بررسی قرار دهید. و هر لحظه مثبت یا منفی بودنش را بسنجید. نشانه مثبت بودن اینه که امید به زندگی را بیشتر می کند . تصور مثبت تری از خود در ذهن می نشاند . شما را دوست داشتنی تر و با پشتکار بیشتر می کند .و چنانچه اگاه شدید این فکر منفی است سریعا عکس آن را در ذهن جای دهید .البته شاید در ابتدا باور درونی نباشد اما به مرور و با خواست شما این باورها درونی می شود . همان طور که افکار منفی با تمرین شکل گرفته افکار مثبت هم شکل می گیرد . فقط نیاز به تکرار و تمرین دارد. ضمن این که برخی وقت ها لازم است خود بخود افکار مثبتی را در ذهن مرور کنید . آینده ای روشن، تصوری مثبت از خود، مرور موفقیت ها و ...
سلام.من مدت هاست که بازیچه ذهنم شدم و خیلی راحت تحت تاثیر افکار منفی و وسوسه آمیز قرار می گیرم و و همین باعث تلف شدن وقتم و عصبی شدنم می شه و نمرکز رو ازم میگیره از طرفی هیچ انگیزه ای واسه مبارزه با این افکارو ندارم و بی تفاوت شدم و این موضوع داره رو درسم تاثیر منفی می ذاره.ممنون می شم اگه راهنماییم کنین.
با سلام.دوست خوبم اولین گام برای درمان داشتن انگیزه است لذا اگر انگیزه باشد احتمال موفقیت دو چندان است . پس سعی کنید در ابتدا به خود متوجه کنید که این رویه باید تغییر کند و تغییر یافتنی نیز هست .اگر شما توان ایستایی افکار را نداشته باشید باید از دارو استفاده کنید .شما باید تمرین کنید تا مستمرا افکار خود را مورد بررسی قرار دهید. و هر لحظه مثبت یا منفی بودنش را بسنجید. نشانه مثبت بودن اینه که امید به زندگی را بیشتر می کند . تصور مثبت تری از خود در ذهن می نشاند . شما را دوست داشتنی تر و با پشتکار بیشتر می کند .و چنانچه اگاه شدید این فکر منفی است سریعا عکس آن را در ذهن جای دهید .البته شاید در ابتدا باور درونی نباشد اما به مرور و با خواست شما این باورها درونی می شود . همان طور که افکار منفی با تمرین شکل گرفته افکار مثبت هم شکل می گیرد . فقط نیاز به تکرار و تمرین دارد. ضمن این که برخی وقت ها لازم است خود بخود افکار مثبتی را در ذهن مرور کنید . آینده ای روشن، تصوری مثبت از خود، مرور موفقیت ها و ...
- [سایر] سلام.خانم کهتری عزیز با هر نوع از وسواس مبارزه میکنم یه شکل جدید واسم به وجود میاد.نمی دونم شیطون چه گیری داده به من.خیلی از شبها خواب نزدیکانم رو که از دست دادم میبینم و صبح هزار جور تعبیر توی ذهنم میاد و برای هر کسی که توی خواب دیدم فاتحه میخونم تا شاید اینجوری اگه خوابم تعبیر بدی داره رفع بشه.و موقع خوندن فاتحه همش حساس میشم که درست خوندم یا نه و همش تکرار میکنم و فکر میکنم که حتما باید تکرار کنم تا درست خونده بشه و اگه درست نباشه خیلی بد میشه.فکر کنم کم کم داره واسم تبدیل به وسواس میشه.یعنی شده و به جز اینکه ساعت ها وقتم رو میگیره با وارد کردن استرس بهم هم باعث بی اشهاییم شده،هم ریزش موهامو هم روی بر خوردم با دیگران تاثیر گذاشته و کم طاقت شدم حتی با خانواده. خیلی حس عذاب آوریه.از شما مشاور محترم میخوام که در این زمینه راهنماییم بفرمایید
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم
- [سایر] سلام حاج آقا.حاج آقا شما که می گین ما باید توی جلسه ای که خانواده ها برای دختر و پسر می ذارن(کاملا رسمی و شرعی) همدیگررو بشناسیم من با حرفتون موافقم . کاملا متین اما من خودمو می گم موردی که واسه من پیش اومده قصد ازدواج و به خاستگاری اومدن رو داره اما می خواد اول جواب قطعی(که دوست داره مثبت باشه) رو از من بگیره بعد به طور رسمی اقدام کنه . پسر خوبیه اما با 4تاsmsکه نمیشه واقعیت وجودشو شناخت . تو خانواده من اینطوریه که اگه مادر و پدرم پسری رو قبول کنن(از همه لحاظ - یعنی جواب اونا قطعا مثبت باشه )اجازه میدن که پسر به خاستگاری بیاد وگرنه اصلا توی خونه راهش نمیدن و به منم اصلا نمیگن . حالا به اینا کار ندارم می گم اگه بهش جواب مثبت بدم می ترسم وقتی توی اون جلسه که با هم صحبت کنیم اون معیارایی که می خوام رو نداشته باشه - شایدم واقعا داشته باشه - اما اومدن اون تنها وقتیه که من بهش جواب مثبتو بدم واز همین می ترسم که اگه بیاد نتونم باهاش کنار بیام . از طرفی هم اینقدر روم تاثیر گذاشته که نمی تونم هم بهش نه بگم . ببخشید که وقتتونو گرفتم البته شاید به نظر شما و خیلی ها این موضوع بچگانه و خنده دار باشه اما برای من خیلی مهمه ممنون می شه راهنماییم کنید بازم تشکر با سپاس فراوان اجرتون با آقا امام حسین(ع) و حضرت رقیه(س)
- [سایر] آقای مرادی سلام. وقتتون به خیر. عرض کنم حضورتون که بنده مدته 2 ساله که \"قراره\" با شخصی ازدواج کنم. با ایشون در دانشگاه آشنا شدم. دلیل اینکه تا حالا عقد نکردیم مخالفت خانواده ایشون به دلیل تفاوت سطح اقتصادی بوده.و البته پدر ایشون استاد دانشگاه و پدر من دوره ابتدایی (ششم ابتدایی) رو فقط گذروندن. خانواده ایشون این مخالفت رو از همون ابتدای امر عنوان کردن و دلیلشون این بوده که شما دو نفر نمی تونین با هم زندگی کنین و دوام زندگیتون به 1 سال هم نمی رسه.( با توجه به همون تفاوتها) توجه کنین که این نظر رو در صورتی صادر کردن که شناختی نسبت به من یا خانواده ام نداشتن و صرف وجود این تفاوتها مخالفت کردن. طبق قاعده ی \" هم کفو بودن\" که البته چون من و آقا پسر بر این عقیده بودیم که هم کفو بودن به لحاظ عقیده و ایمان و طرز تفکر در موارد مورد بحث در ازدواج و ... و نه در موارد اقتصادی و از این دسته؛ فکر می کردیم که کار اشتباهیه که ما هم با اونا هم آهنگ بشیم و قطعا ما رو هم در برابر این عکس العملمون باز خواست خواهند کرد، به همون اندازه که آنها رو به علت عذری که آوردن و در چارچوب اسلام نمی گنجه. می خوام بگم که ما این طور فکر می کنیم که اگه عرف جامعه با اونچه که پیغمبر ( ص )به ما دستور دادن نمی خونه، معنی اینکه در احکام موجود در رسالات نوشته شده \" عرفا و شرعا\" چیه؟ این شرع که پیامبر گذاشته بودن بر عرف موجود در جامعه غلبه نداره؟ اصولا منظور عرفی که بر پایه ی شرع باشه و در \" جامعه اسلامی \" عرف باشه مد نظر نبوده؟ صحبت دیگه ای که دارم اینه که در حدیثی از پیغمبر( ص ) خوندم که بدین مضمون بود : یاری کسی که به قصد دوری از محرمات و باعتماد به خدا و بامید ثواب ازدواج کند بر خدا لازم است. البته من نمی دونم شرایطی که اینو فرمودن چی بوده، ولی دیگه کم کم دارم شک می کنم که اگه ما داریک خیر رو انجام می دیم که پس چرا به نتیجه نمی رسیم! در واقع دارم شک می کنم که شاید باید این ازدواج را لغو کنم. ضمن اینکه این نکات رو هم خوبه بگم: 1- ما بعد از اینکه با کسانی که می شناختیم مشورت کردیم، دیدیم که درست فکر می کردیم و به اقدام بدون خانواده ایشون فکر کردیم( پدر ایشون بهشون گفتن که ما چون به صلاح نمی بینیم کاری برات انجام نمیدیم، تو هم هر کاری می خوای خودت انجام بده. از جانب ما محدودیتی از این نظر نداری، که احتمالا راضی به این امر نیستن ولی چاره دیگه ای هم ندیدن) 2- یه موردی که خیلی خانواده شون بهش اشاره می کنن اینه که : عشق چشم و عقلتونو کور کرده! من کتمان نمی کنم که بعد از 2 سال حتی احساس وابستگی ممکنه بوجود اومده باشه، ولی مطمئنم که کاملا حواسم بوده به احساساتم هیچ بهایی ندم، مگر در مواردی که می خواستم ببینم آیا فلان مدل احساسی آقا اذیتم می نه یا مواردی از این قبیل... که همه موارد سعی شده با قاعده های موجود در زندگی هر دومون ( دستورات اسلام +عقل) چک بشه. اینه که اولا مطمئنم شروع رابطه با احساسات نبوده و ادامه پیدا کردنش هم به این دلیل نبوده. 3- یه چیزی که خیلی نگرانم می کنه و باعث شده در مواردی که صبرم رو داشتم از دست می دادم، باز خودم رو ملزم به ادامه این رابطه بدونم این نکته بوده که من و ایشون نعمتهایی بودیم که خداوند به همدیگه نشونمون داده و اینکه بدون دلیل موجه پس بزنیمشون احتمالا عواقب سوئی هم در این دنیا و هم ان دنیا گریبانمون را خواهد گرفت. 4- خانواده ایشون و مخصوصا مادرشون کاملا درگیر تفاخر نژادی و تجمل زندگی و ... هستن و من احساس می کنم دلیل مخالفتشون هم دقیقن اینه که ما با این مدل مچ نیستیم، کما اینکه پسرشون هم از این مدل همواره ناراضی بودن. و اصولا هم چون بنده فکر می کنم که نارضایتیشون از این جهته، با تنها اومدن آقا پسر برای انجام مرسم موافقت کردم و چون همه دلایل بر پایه ی اصول و عقاید ایمانی و اسلامی مون بوده خانواده من هم به این امر راضی شدن و ازمون حمایت می کنن. نکته ای که هست اینه که خانواده ایشون علاوه بر اینکه برای پسرشون به خواستگری هم نمیان، اصولا این رابطه رو جدی نمی گیرن و اگر حرفی هم به میون بیاد مراسم رو به داد زدن یا مسخره کردن برگزار می کنن. وضعیتی که الان موجوده اینه که ایشون خارج از کشور مشغول به تحصیل هستن. بنا بر توافق 1 ماهه دیگه می خواست بیان که عقد کنیم، که مادرشون این طور گفتن که : من تا 1.5 ماهه دیگه مسافرتم و تو هم حوالی شهریور بیا که ما خودمون هر کاری لازمه بکنیم. با توجه به سابقه ای که در مورد این رابطه در طول این 2 سال و کلا در زندگی خانوادگیشون در طول 26 سال این آقا، حدس بر اینه که برنامه شون این خواهد بود که 1 ماهی هم که ایشون به ایران میان رو وقت کشی کنن که به تصور خودشون\" بالاخره یا من منصرف می شم از روی اذیت شدن ها، یا پسرشون سر عقل میاد!\" و من نمی دونم که موافقت کنم با اینکه تا شهریور هم صبر کنیم یا نه! ضمن اینکه اولا دلیل اینکه می خوایم سریعتر عقد کنیم اینه که \" بر ما که معلوم شده می خوایم با هم ازدواج کنیم، پس دیگه دلیل موجهی برای نا محرم بودن و با هم رابطه داشتن نداریم.\" از طرفی هم پدرم اینقدر آمادگی ذهنی برای هضم کردن اینکه بندا در چنین شرایطی با ایشون موقتا محرم باشیم ندارن. و من شدیدا در این باره هم نگرانم. و ثانیا احتمال اینکه ایشون بیانو تا روزهای آخر خانواده شون سر بدوننمون زیاده! کما اینکه قبل از سفر ایشون تا روز آخر پدر ایشون بهشون نگفتن که نظرشون چیه!(ایشون عید فطر سال گذشته رفتن)و اون روز هم دیگه هیچ کاری نمیشد کرد. فکر می کنم که زیاد صحبت کردم اگه راهنماییم کنین که هم ذهنم کمی شفاف تر شه نسبت به طرز فکرم و اون احادیث با توجه به اینکه در این زمینه علم لازم رو دارین ممنون میشم. چون واقعا احساس می کنم فلسفه زندگیم داره می پیچه به هم! و دیگه قدرت تصمیم گیری ازم گرفته میشه :cry مچکرم در پناه حق