با سلام.دوست خوبم همه این بهانه گیری ها از خود و دیگران وهمچنین تمامی این بی حوصلگی ها نشان دهنده یک عامل اذیت کننده درون شماست . به نظر میاد اون عامل هم چیزی نیست جز مشغله ذهنی شما به قضاوت دیگران. آیا می دونی شخصیت هایی به نظر دیگران اهمیت می دهند که خودباوری کمی دارند؟ آدم هایی که به خودشون مطمئن نیستن مدام در پی این هستند که نظرشون رو جلب کنند و همواره رضایتشون رو بدست بیارن.البته همه نوجوان ها به دلیل به دست اوردن هویت در سنین نوجوانی گاهی خودشون رو از دید دیگران محک می زنن اما اگر تمامی زندگی ما رو چنین مسایلی در بر بگیره هر آن ممکنه از خودمون راضی باشیم و لحظه ای دیگر ناراضی . چرا که سلایق مختلفه و زیبایی و خوبی در نظر یک نفر ممکن است با نظر شخص دیگر متفاوت باشه .بنابرانی برای این که رنگارنگ نشیم و برای خودمون ثبات داشته باشیم باید عقاید و ارزش های خود را با منطق انتخاب کنیم و خوبی یا بدی هر چیز را طبق منطق و دلیل بالغانه انتخاب کنیم . یک نکته دیگر هم خیلی مهم است و آن این که خواسته و میل و آسایش خانواده خودت رو بر هر چیز دیگری ارجح بدونی . اگر چنین باشه به خاطر کسب رضایت دیگران مدام با انها مخالفت نکرده و سر ناسازگاری نخواهی داشت .
سلام.من احساس می کنم زیادی نسبت به همه چی حساسم.از خیلی چیزها اعصابم خرد میشه.مثلادوست ندارم صدای تلویزیون بلند باشه.دوست ندارم تو خونه بلندبلند حرف زده بشه،رو لباس پوشیدن همه اعضا خانواده هم حساس هستم.اگر سرووضع یکی از اعضای خانواده کمی نامرتب باشه اونقدر اعصابم خرد میشه و عصبانی میشم که نمی تونم از بیرون رفتن،مهمونی یا تفریح لذت ببرم.همه این ها هم به این دلیله که به نظر مردم درمورد خودم و خانوادم خیلی اهمیت میدم.از هیچ کار خودم راضی نیستم.مرتب به خودم میگم نکنه فلانی از دستم ناراحت شده باشه؟حالا با این رفتاری که من داشتم فلان آدم درمورد من چی فکر می کنه؟
لطفا راهنماییم کنین تا حساسیتم نسبت به مسایل کمتر بشه.این وضع رو دیگه نمی تونم تحمل کنم.
با سلام.دوست خوبم همه این بهانه گیری ها از خود و دیگران وهمچنین تمامی این بی حوصلگی ها نشان دهنده یک عامل اذیت کننده درون شماست . به نظر میاد اون عامل هم چیزی نیست جز مشغله ذهنی شما به قضاوت دیگران. آیا می دونی شخصیت هایی به نظر دیگران اهمیت می دهند که خودباوری کمی دارند؟ آدم هایی که به خودشون مطمئن نیستن مدام در پی این هستند که نظرشون رو جلب کنند و همواره رضایتشون رو بدست بیارن.البته همه نوجوان ها به دلیل به دست اوردن هویت در سنین نوجوانی گاهی خودشون رو از دید دیگران محک می زنن اما اگر تمامی زندگی ما رو چنین مسایلی در بر بگیره هر آن ممکنه از خودمون راضی باشیم و لحظه ای دیگر ناراضی . چرا که سلایق مختلفه و زیبایی و خوبی در نظر یک نفر ممکن است با نظر شخص دیگر متفاوت باشه .بنابرانی برای این که رنگارنگ نشیم و برای خودمون ثبات داشته باشیم باید عقاید و ارزش های خود را با منطق انتخاب کنیم و خوبی یا بدی هر چیز را طبق منطق و دلیل بالغانه انتخاب کنیم . یک نکته دیگر هم خیلی مهم است و آن این که خواسته و میل و آسایش خانواده خودت رو بر هر چیز دیگری ارجح بدونی . اگر چنین باشه به خاطر کسب رضایت دیگران مدام با انها مخالفت نکرده و سر ناسازگاری نخواهی داشت .
- [سایر] با سلام و تشکر از شما و دست اندرکاران در تهیه این سایت. من حدود یک سال پیش تصمیم جدی به ازدواج گرفتم. با اینکه از نظر خیلی ها چون هنوز درسم تموم نشده بود و سربازی نرفته بودم، شرایط ازدواج و نداشتم ولی خودم احساس میکردم که آمادگیش و دارم. اگه بخوام به خاطر این چیزا ازدواجم و عقب بندازم اون دنیا که ازم سئوال کنن، این چیزا دلایل قانع کننده ای نیست. خیلی جاها رفتیم خواستگاری و به خاطر همین چیزا ردم میکردن (یا اینکه اونا معیارهای من و نداشتن). حتی خیلی جاها به خاطر اینکه خونه و ماشین نداشتم من و رد میکردن!! اصلا به نظر من منطقی نمیاد که پسر همه سختیها رو تنهایی تحمل کنه بعد که خونه زندگیی درست کرد، یک دختر بیاد شروع کنه به زندگی. اگه قراره که زن و شوهر شریک زندگی هم باشن، باید تو سختیها و خوشیها هر دو شریک باشن. همین که من شغل داشتم و دستم به دهنم میرسید از نظر بلوغ مالی کفایت میکنه. بالاخره خدا نصیب کرد و با همسر کاملا مناسبی ازدواج کردم و الان خیلی راضیم و خدا رو شکر میکنم. ما هر چه بیشتر میگذره به هم دیگه بیشتر علاقمند میشیم. طوری که اگه فقط نصف روز احوال هم و نپرسیم شدیدا دلتنگ هم میشیم. ولی حالا که داره به زمان رفتن من به سربازی نزدیک میشه مشکلی که پیش اومده اینه که روز به روز داره به نگرانی نامزدم از رفتن من اضافه میشه. با اینکه سعی میکنه خیلی بروز نده و مدام میگه که برو سربازی ولی نگرانیش کاملا مشخصه. گاهی اوقات که... میبینم که دور چشماش خیسه. حاج آقا من خیلی از این کاری که کردم ناراحتم. خدا میدونه هدفم از ازدواج امریه گرفتن و این چیزها نبوده، درسته که اینها رو هم داشته ولی من هدفم این بوده که ازدواجم و دو سال عقب نندازم و اینکه اگه همسرم میتونه، شرایطی رو برای من آسونتر بکنه، خوب این کار باید انجام بشه. حالا احساس میکنم من آدم خودخواهی بودم که به خاطر خودم دختری رو تا این حد ناراحت کردم. حالا شما بگین من اشتباه کردم؟ حالا که ازدواج کردیم و همه چیز تموم شده، گاهی اوقات با خودم میگم شاید خوب باشه از محبتم بهش کم کنم حتی یک کمی بدرفتاری هم بکنم تا راحتتر بتونه دوریم تو این سه ماه آموزشی تحمل کنه. ولی نمیدونم کار درستیه یا نه. به نظر شما این کار، منطقیه؟ راه بهتری هم هست؟
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.