سلام عاشق پسری شدم اونم منو دوست داره و چندسال با هم اشناییم اون 30 سالشه مادرش بی هیچ دلیلی مخالفت میکنه و میگه هرکس که با نظر منه باید براازدواج انتخاب کنی نه کسی ک از قبل با هم اشناشدین.حتی به پسرش گفته اگه این دختره پیغمبر باشه من رضایت نمیدم و اگه میخوای خودت برو خواستگاری و بعداز اون من دیگه مادرت نیستم ولی ماهرگز نخواستیم بدون بزرگتر بیاد خواستگاری و زندگیمونوشروع کنیم.مادرش به حرف هیچکس گوش نمیده با وجود اینکه همه افراد خانواده باهاش صحبت کردن در این مورد.حتی حاضر نیست منو ببینه.هیچ بهونه ای هم نداره همه چیزمون کامله نه مشکل جسمانی نه پول نه هیچی فقط میگه نه نه نه چند ماهه خواستیم بیخیال هم بشیم اما نه من و نه اون نتونستیم تا حدی که همدیگرو که به هم خیره میمونیم بعضی وقتا ساعت ها میشینیم به هم نگاه میکنیم آیا من اشتباهی کردم من که همه جوره دوستش دارم چه کار کنم???? نتونستم از فکرش جدا بشم اونم نتونست خیلی به خودمون سخت گرفتیم که بشه مثلاروزه ده روزه یا نذر یا حتی از خود خدا خواستیم کمکمون کنه جفتمون مقیدیم یک ساله ک مدام با مادرش صحبت میکنه و نه میشنوه زندگیمون نابود شده نه اینوری نه اونوری !هیچ دلیلی برا مخالفت مادرش نیست فقط شاید اینکه واقعا پسرشو دوست داره و میخواد کنارش بمونه و اگه یکی براش انتخاب کنه ک با نظرخودش باشه مطمیناپسرش اون دختر رو زیاد دوست نداره وتوجه پسرش بیشتر با مامانشه تا با زنش.معلوم نیست چند سال دیگه هم اجازه ازدواج بده فقط شما مثل بقیه نگین یکی دیگه ؟نمیتونیم بیخیال هم بشیم؟ من 27سالمه و اون 30سالشه از رو بچگی نیست کارامون بگم هوسه زودگذره واقعا دوستش دارم نمیتونم کسی دیگرو جاش ببینم فکر میکنم تا وقتی دلم پیش اونه حق این کارو ندارم چون باعث بدبختی یکی دیگه میشم!میتونید راهی بهم نشون بدین ؟خوهش التماس اگه میتونین کمکم کنید؟ممنون
باسلامدوست عزیز در اینجور مواقع لازم است از طریق بزرگترهای فامیل اقدام کنید تا افرادی که نفوذ و تاثیر کلام بیشتری دارند با ایشان صحبت کنند اگرنه صحبت و اصرار خودتان به تنهایی به نظر نمی تواند کارساز باشدبه اقا پسر بفرمایید فردی را در فامیلشان پیدا کنند تا با مادرشان صحبت کند و بتواند با ایجاد شرایطی این مشکل را حل کندموفق باشید
عنوان سوال:

سلام عاشق پسری شدم اونم منو دوست داره و چندسال با هم اشناییم اون 30 سالشه مادرش بی هیچ دلیلی مخالفت میکنه و میگه هرکس که با نظر منه باید براازدواج انتخاب کنی نه کسی ک از قبل با هم اشناشدین.حتی به پسرش گفته اگه این دختره پیغمبر باشه من رضایت نمیدم و اگه میخوای خودت برو خواستگاری و بعداز اون من دیگه مادرت نیستم ولی ماهرگز نخواستیم بدون بزرگتر بیاد خواستگاری و زندگیمونوشروع کنیم.مادرش به حرف هیچکس گوش نمیده با وجود اینکه همه افراد خانواده باهاش صحبت کردن در این مورد.حتی حاضر نیست منو ببینه.هیچ بهونه ای هم نداره همه چیزمون کامله نه مشکل جسمانی نه پول نه هیچی فقط میگه نه نه نه چند ماهه خواستیم بیخیال هم بشیم اما نه من و نه اون نتونستیم تا حدی که همدیگرو که به هم خیره میمونیم بعضی وقتا ساعت ها میشینیم به هم نگاه میکنیم آیا من اشتباهی کردم من که همه جوره دوستش دارم چه کار کنم???? نتونستم از فکرش جدا بشم اونم نتونست خیلی به خودمون سخت گرفتیم که بشه مثلاروزه ده روزه یا نذر یا حتی از خود خدا خواستیم کمکمون کنه جفتمون مقیدیم یک ساله ک مدام با مادرش صحبت میکنه و نه میشنوه زندگیمون نابود شده نه اینوری نه اونوری !هیچ دلیلی برا مخالفت مادرش نیست فقط شاید اینکه واقعا پسرشو دوست داره و میخواد کنارش بمونه و اگه یکی براش انتخاب کنه ک با نظرخودش باشه مطمیناپسرش اون دختر رو زیاد دوست نداره وتوجه پسرش بیشتر با مامانشه تا با زنش.معلوم نیست چند سال دیگه هم اجازه ازدواج بده فقط شما مثل بقیه نگین یکی دیگه ؟نمیتونیم بیخیال هم بشیم؟ من 27سالمه و اون 30سالشه از رو بچگی نیست کارامون بگم هوسه زودگذره واقعا دوستش دارم نمیتونم کسی دیگرو جاش ببینم فکر میکنم تا وقتی دلم پیش اونه حق این کارو ندارم چون باعث بدبختی یکی دیگه میشم!میتونید راهی بهم نشون بدین ؟خوهش التماس اگه میتونین کمکم کنید؟ممنون


پاسخ:

باسلامدوست عزیز در اینجور مواقع لازم است از طریق بزرگترهای فامیل اقدام کنید تا افرادی که نفوذ و تاثیر کلام بیشتری دارند با ایشان صحبت کنند اگرنه صحبت و اصرار خودتان به تنهایی به نظر نمی تواند کارساز باشدبه اقا پسر بفرمایید فردی را در فامیلشان پیدا کنند تا با مادرشان صحبت کند و بتواند با ایجاد شرایطی این مشکل را حل کندموفق باشید





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین