سلام دوست عزیز در ازدواج بایستی قیافه و اندام انسانها تقریبا به هم نزدیک باشه. اگر شما خیلی از او زیباتر هستی و تفاوت شما با ایشون از این نظر خیلی زیاده این موضوع بعدا می تونه مشکل ساز بشه. بنابراین شما به قیافه خودت نگاه کن و البته نه از چشم خودت، از چشم آدمهای بیرونی که تو رو از بیرون می بینن و حاضرن واقعیت رو بهت بگن. اختلاف سنی به خودی خود مشکل خاصی ایجاد نمی کنه. اگر افراد از لحاظ فرهنگی و اخلاقی با همدیگه جور باشن، مشکل خاصی در این زمینه نیست. دل شما بین قیافه و پسر خوب دو دل مونده نمی دونه چکار کنه از یک طرف پسر خوب کمه از یک طرف قیافه برات خیلی مهمه. برای اینکه بتونی جواب بدی یه وقت مثلا 6 ماهه به خودت بده و بگو من مثلا 6 ماه دیگه جواب می دم. توی این مدت حسابی موضوع رو بالا و پایین کن و سعی کن تصمیم عقلانی بگیری. آخر آخر ماجرا اگر عقلت به جایی قد نداد، همون کاری رو بگن که دلت می گه. اگر پسره به دلت بود، بله بگو و اگر نه، نه بگو. پیروز باشید
سلام
من یه دختر 18 ساله هستم پسری که8سال از من بزرگتره عاشق منه ومن نمیدونم باید چیکار کنم اون اصرار زیادی به اینکه ما با هم ازدواج کنیم داره و دیوانه وار عاشقه منه پسر بسیاااااار خوبیه ولی قیافه نداره سنشم نمیدونم اختلاف سنیمون خوبه یا نه من قیافه خیلی برام مهمه خیلی تو رو خدا منو راهنمایی کنید دل خودمم نمیدونه چی میخواد میترسم یه دفه دیونه بشم و قبولش کنم و تو اینده با مشکلات جدی ای رو به رو بشم
سلام دوست عزیز در ازدواج بایستی قیافه و اندام انسانها تقریبا به هم نزدیک باشه. اگر شما خیلی از او زیباتر هستی و تفاوت شما با ایشون از این نظر خیلی زیاده این موضوع بعدا می تونه مشکل ساز بشه. بنابراین شما به قیافه خودت نگاه کن و البته نه از چشم خودت، از چشم آدمهای بیرونی که تو رو از بیرون می بینن و حاضرن واقعیت رو بهت بگن. اختلاف سنی به خودی خود مشکل خاصی ایجاد نمی کنه. اگر افراد از لحاظ فرهنگی و اخلاقی با همدیگه جور باشن، مشکل خاصی در این زمینه نیست. دل شما بین قیافه و پسر خوب دو دل مونده نمی دونه چکار کنه از یک طرف پسر خوب کمه از یک طرف قیافه برات خیلی مهمه. برای اینکه بتونی جواب بدی یه وقت مثلا 6 ماهه به خودت بده و بگو من مثلا 6 ماه دیگه جواب می دم. توی این مدت حسابی موضوع رو بالا و پایین کن و سعی کن تصمیم عقلانی بگیری. آخر آخر ماجرا اگر عقلت به جایی قد نداد، همون کاری رو بگن که دلت می گه. اگر پسره به دلت بود، بله بگو و اگر نه، نه بگو. پیروز باشید
- [سایر] سلام عیدتون مبارک باشه.من یه دختر 20 ساله ام تا حالا به ازدواج فکر نکرده بودم اما الان یه آقا پسری که آشناست اومده خواستگاری ام خیلی رسمی اما من نمی دونم باید چی کار کنم سردرگمم می ترسم از خیلی جهات خوبه خوب خونه داره اما کارش آزاده آهنگر خانوادهاش هم آشنا هستند سنشم 22سالشه اما من میترسم چون یه بدی داره سیگار می کشه نمیدونم چی کار کنم خانوادم می گن نظر خودت مهمه هر جی خودت بگی اما من نمی دونم چی کار کنم راهنمایی ام کنید. لطفا خصوصی باشه ممنون
- [سایر] سلام آقای مرادی اول یه تشکر ازتون بکنم که معنای واقعی روحانی بودن رو به مردم نشون دادید. بعد یه راهنمایی ازتون می خواستم راجع به این که من یه دختر 18 ساله اگه عاشق یه پسر 18 ساله شده باشم و اونم 100 برابر بیشتر عاشق من شده باشه و تا حالا هیچ رابطه ای بین ما وجود نداشته و فقط از یک رابط اینو تونستم بفهمم و مطمئنم که اون منو دوست داره ولی نمی دونه که منم دوسش دارم فقط اینو می خوام بدونم که من می تونم روی یک پسر 18 ساله حساب کنم البته با وجود این که خیلی دوسش دارم اون اصلا قصد دوست شدن با من رو نداره فقط قصدش ازدواج هست از نظر خانواده و دیگر مسائل هم موقعیت خوبی داره . آقای مرادی با این تفاسیر من باید چه جوابی بهش بدم؟ چون خوانوادش رو در جریان گذاشته این قضیه برام خیلی مهمه یه چیزی هم که توی دل منه اینه که من میگم مگه عشق سن و سال میخواد خیلی ها سنشون زیاده ولی هنوز معنای واقعی عشق رو نفهمیدن. نظر شما برام خیلی مهمه. منتظرم
- [سایر] سلام خسته نباشیدحدود 8 ساله که ازدواج کردم متاسفانه با شوهرم خیلی زیاد مشکل دارم بسیار ادم دروغگو و اهل غیبت هستش با هیچکس حتی خونواده ی خودش رابطه ی خوبی نداره چون زندگیمونو از لحاظ مالی با سختی شروع کردیم از دست همه ناراحته که چرا بهش کمک نکردن حتی با دختر 2 سالمون رابطه خوبی نداره و مرتب باهاش دعوا میکنه مرتب بهانه جویی میکنه و بی دلیل ما رو میزنه اگه خونه باشم میگه برو بیرون اگه بیرون باشم دلش برام تنگ میشه همش در حال فریاد زدنه کلا با همه بیخودی میجنگه و سر مسایل خیلی کوچیک دعوا راه میندازه و هر چی که دم دستش باشه میشکنه حتی با خدا هم دعوا داره یه مدت ازش قهر میکردم و میرفتم ولی دیگه الان بیخیال شدم و تحمل میکنم در ضمن منو دیوانه وار دوست داره دلم به حال دخترم میسوزه تو رو خدا بگین چیکار کنم ؟متشکرم
- [سایر] سلام من مشکلی دارم که نمیتونم حلش کنم من عاشق پسری هستم که یکبار ازدواج کرده و 2 سال از من بزرگتره و بخاطر اصرر پدرش ازدواج کرده و 3 تا بچه داره یه پسر 4 ساله و دو دختر 3 ساله و 7 ماهه من از تمام مشکلات و اتفاقات زندگیش باخبرم و همه چیزو میدونم اونا چهار ساله که میخواد طلاق بگیرن ولی بخاطر حرفها و اصرار فامیل موندن ولی 20 روز پیش طلاق گرفتن و خانمش هر 3 تا بچه رو برداشت و الان اون مجرده و عاشق من و من هم عاشق اون ولی خانواده من کاملا مخالف هستن ما نمیتونیم بدون هم بمونیم از طرفی با هم صحبت کردیم که اون یه کم خودشو از لحاظ مالی بالا بکشه تا شاید با این طریق خانوادم راضی بشن ولی نمیدونم قبول میکنن یا نه من به پسرا اعتماد ندارم چون خیلی اتفاقای بدی افتاده واسه همین. ضمنا ایشون 95% میگن که بچه ها برنمیگردن ولی اون 5% باقیمونده رو میگن اگه بیان نمیتونم دست رد به سینشون بزنم من موندم نمیتونم تصمیم بگیرم ولی خیلی دوسش دارم کمکم کنید در صورت امکان تلفنی هم حاضرم باهاتون مشاوره کنم ممنون
- [سایر] سلام من همیشه به سایت شما زیاد سر میزنم سوالم مثل سوال خودم زیاد دیدم ولی مثل خیلی ها فکر میکنم مورد من فرق داره .من دختر 19 ساله ای هستم که از 3 سال پیش با یک پسری که الان 21 سالشه اشنا شدم (با چت) من از مشهد اون از یزد تا الانم 2 بارم حضوری هم دیدیم. مهر سال پیش بود که من می خواستم تموم کنم برم که اون گفت من به قصد ازدواج با تو اشنا شدم... دیگه نمیدونم چی شد که موندم تا الان. ما هر دو تامون بچه های مثبتی بودیم بزرگترین خلافمون چت بود متاسفانه کاش نبود که به اینجا برسیم .اون الان سال اول دانشگاه مهندسی سربازیم نرفته. منم واسه کنکور میخونم .خانواده هر 2 تامونم با این روشا مخالفن شدید خبرم ندارن. منم خواستگارایی که دارم شرایطشون با این پسر قابل مقایسه نیست خیلی بهتر از این هستن. اون الان یه وابستگی خیلی زیادی به من پیدا کرده اگه یه روز با من صحبت نکنه دیونه میشه بعضی روزا 100 اس ام اس بیشتر به هم میزنیم من اونقدری که دوستم داره دوسش ندارم شاید به بودنش عادت کردم . دیگه من الان حرف اینکه نباشم جرات ندارم بگم. اون تا چند سال دیگه شرایط ازدواج نداره من می ترسم الان جدا بشم اون یه بلایی سر خودش بیاره یا اینکه یه کار عجولانه کنه بیاد خواستگاری ابرمونو ببره . کمکم کنید بگید چی کار کنم؟ اقای مرادی خیلی ذهنم درگیر شده ؟ یه راه حل عملی به من بگید
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من دختری 20 ساله ام در حال حاضر بابام زندانه و متاسفانه حکم اعدام به او دادن. در این دوسال که بابام زندانه شرایط سختی دارم دلم میخواد به یه نفر تکیه کنم و درد و دل کنم باهاش ولی کسی نیس خیلی ها خواستن باهام دوست بشن ولی من از هیچ کدوم خوشم نمی اومد قبول نمیکردم از یه طرف آبروم برام مهمه از طرف دیگه هم خیلی ها ازم تعریف میکنن که خوشگلی همین باعث میشه وسوسه بشم که بخوام برم سراغ پسرا . یکی از دوستان بابام از من خیلی خوشش میاد هروقت میبینه منو کلی تعریف میکنه ازم یه پسر 23 ساله داره که اونم خوشتیپ و خوش اخلاقه یجورایی حس میکنم از من خوشش میاد چون خیلی بیشتر از قبل هروقت منو میبینه گرم میگیره و احوال پرسی میکنه. خیلی دلم میخواد باهاش یه دوستی داشته باشم شایدم آخر این دوستی به ازدواج ختم بشه ولی در کل از نظر خانوادگی خیلی خوبن . چند روزه وسوسه شدم بهش یا پیام بدم یا زنگ بزنم و حرف بزنم. ولی نمیدونم به صورت ناشناس باهاش دوست بشم یا از اول خودمو معرفی کنم؟ خیلی دلم میخواد یکی کنارم باشه موقعیت ازدواجم ندارم. اینم بگم این دوست بابام از نظر مالی ده درجه بهتر از ما هستن. بنظر شما چیکار کنم؟ تورو خدا زود جواب بدید تا کار احمقانه ایی نکردم.
- [سایر] سلام آقای مرادی خسته نباشید من پسری هستم 21 ساله الان سال سوم یک رشته مهندسی میخونم یه مشکلی داشتم لطفا ...خصوصی ... درمونده شدم دلم مرده آرزوی مرگ میکنم... دیگه نمیدونم چیکار کنم خودم مرگ رو بهترین دوا واسش میدونم مگه چی میخواد بشه فوقش یه چند وقت جهنم واسه ی کارام باشم که میدونم از هر لحظه عذابش لذت میبرم چون با اون عذاب خدا منو میبخشه پس خوبه اما اما یه جون به سن من چطور میمیره مجبورم تحمل کنم این جهنمو که خودم ساختم دیگه دیگه دارم از غصه میمیرم عصبی شدم به هر بهانه ای دعوا رامیندازم میترسم عاقبت کلا از راه بدر شم نمیدونم تا کی این وضعیتو تحمل میکنم این مشکل من بود آقای مرادی نمیدونم راهی مونده که نرفته باشم اصلا کسی میشه مثل من تودنیا بدبخت باشه نمیدونم این آرزوی مرگ که بعضی وقتا میکنم کفره یا نه؟؟ راهی هست واسه من اگه هست منو راهنمایی کنید لطف کنید شعار ندین من واقعا همه راهها رو رفتم ولی نمیدونم چرا موفق نشدم و الان به این روز افتادم دیگه از این ماراتون دهشتناک خسته شدم این همه سال دیگه هیچ انرژی واسم نزاشته بعلاوه دیگه راهی نمونده .. خواهش میکنم اگه شما راه دیگه ای رو سراغ دارین منو در جریان بزارین ((تو سایت بزنید)) امیدم به خدا . خدا کمکت کنه یا حق
- [سایر] سلام استاد. میدونم سرتون شلوغه و مجبورین برای جواب دادن به این همه سوال وقت زیادی بزارین ولی ازتون خواهش میکنم که اندفعه منم لایق بدونین و جواب سوال منم بدین.برای پنجمین باره که دارم اینو میفرستم من امیرعلی25 ساله و فارغ التحصیل مهندسی عمران هستم یه مدتیه که از یه دختر خانومی خوشم اومده و قصد ازدواج با ایشون رو دارم ولی میترسم برم جلو و با خودش این موضوع رو در میان بذارم و یا از طریق خونواده اقدام کنم . به این دلیل که من تا چند ماه دیگه باید به سربازی برم و یه مقدار از این موضوع نگرانم .اینم عرض کنم که پدرم از لحاظ اقتصادی تامینم میکنه و خودمم تقریبا دستم تو جیبمه.از طرف دیگه هم میدونم که اگه برای ازدواج با این خانوم اقدام نکنم 100% ازدواج میکنه و من از دستش میدم .نمیدونم چیکار کنم خواهشاً راهنماییم کنین. اینم عرض کنم که آدمی منطقی و عقل گرا هستم و بیشتر از روی عقل تصمیم میگیرم تا احساس ولی تو این شرایط نمیدونم چیکار کنم .چون دختر خوبیه و دقیقاً مطابق با معیار های منه تصمیم به ازدواج با ایشان رو گرفتم ولی بازم احتیاج به راهنمایی شما دارم و نمیدونم من در این شرایط ازدواج کنم یا .... منتظر جوابتون هستم البته میدونم سرتون شلوغه ولی خواهشن زود جوابمو بدین
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!