باسلاممادر گرامی به طور قطع مساله ازدواج و انتخاب همسر هم برای دختران و هم برای پسران تبدیل به یک معزل شده است. از یک طرف پسران برای یافتن مورد مناسب خود باید بسیار جستجو کنند تا دختری مناسب و در خور که هماهنگی لازم را با شرایط اقتصادی و فرهنگی و ... آنها را داشته باشند بیابند و از طرف دیگر دختران نیز دایما نگران ثبات زندگی خود بوده و برای تضمین در این مساله به مهریه های سنگین و .. روی می آورند که البته هیچ یک از این مسایل دلیل نمی شود که یک پسر زیر بار ازدواج با دختری رود که دارای مهریه بالایی است (و فراتر از توان پسر است)بلکه باید سعی شود تا دختری هم کفو و در خور بیابید.اما سوال مهم در اینجا این است که چرا در طی این ده سال نتوانسته اید دختری مناسب که با شرایط پسرتان و خودتان هماهنگی داشته باشد بیابید؟من اطلاعی از نحوه و نوع خواستگاری شما ندارم اما این مساله را مورد توجه قرار دهید که ایا در طی این خواستگاریها سعی کرده اید با خانواده هایی نشست و برخاست داشته باشید که شرایط شان با شما هماهنگ باشد؟ وضعیت شان با وضعیت اقتصادی، تحصیلی،ظاهری و مالی و .. پسرتان همخوانی داشته باشد؟ به طور قطع دختری که از طبقه بالای اجتماعی است خواهان ازدواج با فردی است که حداقل امکانات منزل پدری اش را فراهم کند لذا سعی کنید در هنگام انتخاب دختر برای پسرتان این مقوله را در نظر بگیرید و به سراغ دخترانی که همخوانی چندانی با پسرتان نداشته و توقع بالایی دارند نروید. با تشکر از تماس شما
پسری 33 ساله دارم . از سن 23 سال تا سن 33 سال برایش خواسگاری رفته ام . بیشتر وقت ها نشده است اما در چند مورد تا مراحل پایانی پیش رفته است اما ان ها به دنبال قباله های بالای 100 ملیون بوده اند اما با خودم فکر کرده ام اگر زندگی انها دوام نداشته باشد باید خانه یمان را بفروشیم و منبع مالی دیگری نداریم به خاطر همین موردخواسگاری جدیدی که برایش رفته بودیم هم به هم خورد پسر من روز به روز سنش بالا می رود و نمی دانم چه کنم. مشخصات پسر:
شغل : ازاد
حقوق ماهیانه : 200 هزار تومان
تعداد افراد خانواده :6 نفر
باسلاممادر گرامی به طور قطع مساله ازدواج و انتخاب همسر هم برای دختران و هم برای پسران تبدیل به یک معزل شده است. از یک طرف پسران برای یافتن مورد مناسب خود باید بسیار جستجو کنند تا دختری مناسب و در خور که هماهنگی لازم را با شرایط اقتصادی و فرهنگی و ... آنها را داشته باشند بیابند و از طرف دیگر دختران نیز دایما نگران ثبات زندگی خود بوده و برای تضمین در این مساله به مهریه های سنگین و .. روی می آورند که البته هیچ یک از این مسایل دلیل نمی شود که یک پسر زیر بار ازدواج با دختری رود که دارای مهریه بالایی است (و فراتر از توان پسر است)بلکه باید سعی شود تا دختری هم کفو و در خور بیابید.اما سوال مهم در اینجا این است که چرا در طی این ده سال نتوانسته اید دختری مناسب که با شرایط پسرتان و خودتان هماهنگی داشته باشد بیابید؟من اطلاعی از نحوه و نوع خواستگاری شما ندارم اما این مساله را مورد توجه قرار دهید که ایا در طی این خواستگاریها سعی کرده اید با خانواده هایی نشست و برخاست داشته باشید که شرایط شان با شما هماهنگ باشد؟ وضعیت شان با وضعیت اقتصادی، تحصیلی،ظاهری و مالی و .. پسرتان همخوانی داشته باشد؟ به طور قطع دختری که از طبقه بالای اجتماعی است خواهان ازدواج با فردی است که حداقل امکانات منزل پدری اش را فراهم کند لذا سعی کنید در هنگام انتخاب دختر برای پسرتان این مقوله را در نظر بگیرید و به سراغ دخترانی که همخوانی چندانی با پسرتان نداشته و توقع بالایی دارند نروید. با تشکر از تماس شما
- [سایر] با سلام من کلاهمیشه ساکت هستم الان که ازدواج کرده ام (4سال )جدیدا تحمل مهمانی ها و جمع را ندارم روی کوچکترین رفتار افراد مشخصی حساس شدهام طوری که از انها متنفر می شوم و تحمل جمع را برایم غیر ممکن می کند از هر چیزی لذت نمی برم خیلی دیر خوشحال می شوم به طور مثال دیشب مهمانی بودیم دائم یکجا نشستم همسرم هم با برادرش برای تهیه پیتزا 1 ساعت رفت تمام 1 ساعت را با اس ام اس به او ناسزا گفتم که چرا منو با اینا تنها گذاشتی قدرت ارتباط جمعی ام بسیار کم است با این توضیح که خانواده همسرم همه من را به خاطر مهربانی ام دوست دارند ضمنا اضافه می کنم برادران من موافق ازدواجم نبودند و هنوز قهریم و من بسیار کم با خانواده ام ارتباط دارم من همسرم را دوست دارم مهندس برق است البته یک ترم دیگر به خاطر وضعیت دانشجویی او از لحاظ مالی من کارمند هستم کمک می کنم ضمنا پدر همسرم معتاد بود که ترک کرده ولی سر کار نمی رود و با مادرش زندگی می کند و مادر همسرم با 60 سال سن هنوز کار می کند چون 2 پسر مجرد دیگر دارد من خودم در خانواده 8 فرزندی بزرگ شدم و پدر و مادرم سالم هستند اوایل ازدواج این مشکل پدر شوهرم ازارم می داد الان ظاهرا بی خیالم اما می دانم ناخوداگاهم در عذاب است البته همسر من سالم است شاگرد اول دانشگاه دولتی رشته برق است گیتاریست و خواننده هم است من هم عاشقشم اما جدیدا این غمگینی دائم من ازارش می دهد همچنین هر از چند گاهی همسرم برای تقویت رابطه جنی مان قرص ترامادول هم خودش خورد هم به من داد که من بارها مقاومت کردهام ام هنوز ادامه دارد مثال ماهی 2 بار خلاصه اینکه از دست خودم راضی نیستم نمی توانم برای ارشد تمرکز کنم و بخوانم کارم راد دوست ندارم(حسابرسی) عاشق کارهای هنری ام طوری که خانه تبدیل به نمایشگاه کارهای من شده ببخشید زیاد گفتم خواهش می کنم کمکم کنید
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.