با سلام کاربر گرای ، قاعدتا ظاهر( رفتار و پوشش )و خانواده فرد مقابل اطلاعات بسیاری به شما خواهد داد که نشان میدهد ایشان جزو افرادی هستند که صداقت دارند یا نه ! از طرفی شما تنها به گفتگوی نفر مقابل که اکتفا نمیکنید بلکه مجموعی از اطلاعات را کسب خواهید نمود . اگر مجموعه این اطلاعات با هم همخوانی داشته باشد و همه تائید کننده سلامت روح و روان طرف مقابل باشد شما نیز بایست بنا را بر اعتماد بگذارید ، مگر اینکه خلافش ثابت شود .درباره گفتگو در زمینه باورها ، مثلا میتوانید از او بپرسید نظرش درباره دوستی های قبل از ازدواج چیست ؟ به نظرش برای شناخت دو طرف تا چه حد میتوانند با هم ارتباط داشته باشند؟...این سوالات بایست بی طرفانه مطرح شود و به صورت توضیحی فرد مجبور به پاسخش باشد تا شما بتوانید در خلال توضیحات جوانب مختلف اعتقادی ایشان را بررسی نمایید .مثلا نپرسید شما هم مانند من از دوستی قبل از ازدواج خوشتان نمی آید ؟ طرف مقابل هم بگوید نه من هم خوشم نمیاد .درباره تحقیق ، از دوست، آشنا و محیط کار ، محیط تحصیل نیز میتوانید اطلاعات کسب نمایید و حتی طرف مقابل را مدتی کوتاه زیر نظر بگیرید . بازهم تاکید میکند در نهایت اگر شرایط خانوادگی و اطلاعات نشان دهنده صداقت و تناسب بود شما بایست بنا را بر اعتماد بگذارید .موفق باشید
سلام
ممنونم از پاسخی که دادید
من با استفاده از چه سوالاتی می تونم به این مواردی که گفتید برسم
1.اعتقادات و باورهای ایشان را درباره روابط دختر و پسر
2.باور ایشان درباره حدود روابط
3.حدود روابط
4.تحقیق از منابع مختلف دیگر مانند دوستان ، همسایه
اگر امکان دارد در مورد هر کدام از این موارد سوالاتی را که باید بپرسم بیان کنید اگر تا حد امکان کامل باشند واقعا از شما ممنون می شوم ---
چون امکان این که طرف مقابل دروغ بگویید بسیار زیاد است چطوری می تونم از این امر جلوگیری کنم.؟
واقعا از لطفی که در حق من میکنید و به سوالاتم پاسخ می دهید ممنونم.
با سلام کاربر گرای ، قاعدتا ظاهر( رفتار و پوشش )و خانواده فرد مقابل اطلاعات بسیاری به شما خواهد داد که نشان میدهد ایشان جزو افرادی هستند که صداقت دارند یا نه ! از طرفی شما تنها به گفتگوی نفر مقابل که اکتفا نمیکنید بلکه مجموعی از اطلاعات را کسب خواهید نمود . اگر مجموعه این اطلاعات با هم همخوانی داشته باشد و همه تائید کننده سلامت روح و روان طرف مقابل باشد شما نیز بایست بنا را بر اعتماد بگذارید ، مگر اینکه خلافش ثابت شود .درباره گفتگو در زمینه باورها ، مثلا میتوانید از او بپرسید نظرش درباره دوستی های قبل از ازدواج چیست ؟ به نظرش برای شناخت دو طرف تا چه حد میتوانند با هم ارتباط داشته باشند؟...این سوالات بایست بی طرفانه مطرح شود و به صورت توضیحی فرد مجبور به پاسخش باشد تا شما بتوانید در خلال توضیحات جوانب مختلف اعتقادی ایشان را بررسی نمایید .مثلا نپرسید شما هم مانند من از دوستی قبل از ازدواج خوشتان نمی آید ؟ طرف مقابل هم بگوید نه من هم خوشم نمیاد .درباره تحقیق ، از دوست، آشنا و محیط کار ، محیط تحصیل نیز میتوانید اطلاعات کسب نمایید و حتی طرف مقابل را مدتی کوتاه زیر نظر بگیرید . بازهم تاکید میکند در نهایت اگر شرایط خانوادگی و اطلاعات نشان دهنده صداقت و تناسب بود شما بایست بنا را بر اعتماد بگذارید .موفق باشید
- [سایر] با سلام بنده مجرد و در حال گذراندن دوره کارآموزی قضاوت هستم.(استخدام قوه قضاییه)قصد ازدواج دارم.در این مورد سوالاتی دارم، که ممنون میشوم پاسخ گو باشید.1.شرایط و حداقل ها برای ازدواج چیست؟ 2.تا سه سال دیگر دوره کارموزی من طول می کشد، با این شرایط تا آن زمان ماهیانه 700 هزار تومان درآمد دارم و آمادگی عروسی گرفتن و رفتن به خانه خود را ندارم.اکنون یا شما توصیه به عقد کردن با دختر خانمی که دانشجو هستند می کنید یا نه؟(محل کارآموزی با تحصیل همسر یکی باشد و متفاوت با محل زندگی خانواده)3.ازدواج با کسی که چند ماه از من کوچک تر است ، موردی دارد؟4. دوره عقد سه ساله مضرر است؟ اگر طرف مقابل دانشجو باشد و در خوابگاه متاهلی زندگی کنیم چه طور؟5.در جلسه خواستگاری چه سوالاتی مطرح کنم؟6. سوال پرسیدن به صورت غیر مستقیم چه طور است؟(مشابه سوالات مطرح شده در مصاحبه های دانشگاه ها)
- [سایر] با سلام، برای خواهرم خواستگاری آمده است که او را یکی از هم کلاسی های دختر معرفی کرده. پس از چند جلسه رفت و آمد دختر و پسر (و همچنین 2 جلسه خانوادگی)، دو نفر به این نتیجه رسیدند که از نظر شرایط مختلف از جمله هم کفو بودن، مسائل اعتقادی، سطح خانوادگی و ... به هم میخورند. اما اینجا تنها یک مشکل وجود دارد و آن اینست که خانواده دختر شناخت زیادی نسبت به خانواده پسر ندارند و در حد همان 2 جلسه. البته نفر واسطه هم فقط به عنوان معرف بوده و گویا شناخت آنچنانی ندارد. حالا به چه صورت می توان این شناخت را زیاد کرد؟ نکته: من در مورد خودم می تونم اینطور بگم که ما وقتی دخترخانمی را به ما معرفی می کردند و آن خانواده از ما شناخت چندانی نداشتند، پدرم اسامی چند نفر رو به پدر دختر می گفت که میتونن راجع به ما برن از اونها تحقیق کنند. حالا به نظر شما چطوری میشه این شناخت رو نسبت به خانواده پسر بدست آورد؟ مثلا با گفتن اینکه چند نفر رو به عنوان معرف بگید؟ یا ...؟ پیشاپیش از زحماتتون ممنونم
- [سایر] سلام علیکم و رحمه الله و برکاته این جانب 37 ساله ام و دارای دو فرزند دختر می باشم. 25 سال است که در بروکسل (پایتخت بلژیک) زندگی می کنم و به تازگی بواسطه کمک گرفتن از یک بانک و دیگر مواردی همچون دستمزد، خانه ای را خریداری نمودم. اما سؤال این جانب در خصوص شغل من است: 1. یازده سال است که در یک رستوران در شهر بروکسل به عنوان پیشخدمت مشغول به کار هستم. و مشغول سرو نمودن مشروبات الکلی برای مردان و زنان غربی می باشم. به من بفرمایید که به عنوان یک فرد مسلمان با تمام هزینه هایی که برای زندگی کردن دارم آیا این شرایط (وضعیت کاری) قابل قبول است یا خیر؟ چرا که هر چه درباره آن فکر می کنم نمی توانم تصمیمی بگیرم. 2. در مورد پولی که از این طریق کسب می کنم توضیح دهید که آیا درست است یا خیر؟ 3. در مورد موقعیت و جایگاه این جانب در جامعه اسلامی توضیح دهید (که به عنوان یک فرد مسلمان در اینجا چه باید بکنم)؟ 4. در خصوص اثر و نتیجه ای که در این موقعیت (شغلی) برای من، زندگی ام و فرزندانم بوجود می آید نیز توضیح فرمایید؟ پیشاپیش از پاسخی که برای سؤالاتم تهیه می کنید بسیار متشکرم. و السلام علیکم
- [سایر] سلام 1. من یه دختر 23 سالم. 7-8 سالی بود که عاشق پسر داییم بودم. 2. البته بنا به گفته شما برام زود بود. 3.ولی به مرور زمان که بیشتر شناختمش فهمیدم از بخت خوبم بود که عاشق اون شدم. هیچی نداشت به جز یه ایمان واقعی به خدا یه مومن واقعی بود مهربون وآروم بین پسرای فامیل یه نگین تمام عیار بود.منم عاشق همین چیزاش بودم. اطمینان داشتم که باهش خوشبخت میشم.حس کرده بودم که اونم دوستم داره. 4. یه روز از حرفای عروسشون فهمیده بودم که اونم دوستم داره. 5. ولی چون خواهر بزرگترم ازدواج نکرده بود ازدواج ما امکان پذیر نبود البته چیزی هم نگفته بودن. 6. بالاخره سال گذشته ازدواج کرد ومن تنها گذاشت. بدون هیچ حرفی. 7. خودم فکر میکنم به خاطر ترس از ازدواج فامیلی و مشکلات احتمالیش منصرفش کردن. دلم رو با این فکر آروم میکنم 8.چون نمیتونم باور کنم که دوستم نداشته. خواهرم بعد اون ازدواج کرد 9. تا حالا هم از بین خاستگارام موقعیت خوبی برای ازدواج پیش نیومده. 10.هر کاری میکنم نمیتونم فراموشش کنم افسرده و تنها شدم. 11.توی این چند ساله تمام لحظاتم رو با عشق اون سر کرده بودم 12.حالا بدون عشقش دارم دیوونه میشم . 13. فکر میکنم دیگه نمیتونم کسی رو به اندازه اون دوست داشته باشم. ...
- [سایر] اول سلام سلام به کسی که وقت با ارزشش بدون چشمداشتی به مردم اختصاص میده ، ازتون مچکرم , همین (چون کار دیگه ای ازم بر نمیاد ،جز دعا ) آقای مرادی نمی دونم از کجا شروع کنم راستش حرف زیاد اما سخت ایجازش. شاید با شروع کردن به خوندن مطلبم با خودتون بگید بازم همون حرفهای همیشگی ، نوشته های کسایی که بازم باید براشون جناب سروانُ لینک کنم اما من فکر میکنم ایندفعه فرق میکنه ، من همه ی اون حرفها رو از قبل باور داشتم و دارم. من دانشجوی سال اول مکانیک تو دانشگاه سراسریم و تازه 20 سالم و با توجه به موفقیت هایی که داشتم و خواهم داشت مطمئنا ﺁینده بسیار خوبی دارم. بگذارید برم سر اصل مطلب یکی از دخترهای فامیل ، البته دور ، که من فقط سالی یکی دو بار می بینمش ، دو سال از خودم کوچیکتر و واقعا از خیلی جهات نمونه است ضمنا ایشون تازه امسال کنکور دارن. دو یا سه سال پیش که تو اوج احساسات بودم این حس بهم دست داد(نمی خوام بگم عشق شاید زمینه ی عاشق شدن) خودمم دقیق نمی دونم که انتخابش کردم یا انتخاب شد . اولش خودم مسخره می کردم که خجالت نمیکشی ، عاشق چشم و ابروی ......... منتظر زوالش بودم اما با فرازش روبرو شدم ، گفتم چون ازش فرار میکنم شاید داره دنبالم میاد باید بایستم وبررسیش کنم شاید این جوری به مرور زمان نواقصی پیدا بشه و بعد از ذهنم پاک بشه ، اما نشد. 1- ﺁقای مرادی اولین چیزی که واقعا منو زجر میده اینه که نمیدونم واقعا می تونم دوستش داشته باشم یا نه یعنی این علاقه ای که انکارش میکنم آیا درست؟ اون دختر خوبیه اما موضوع اینه که ما به درد هم میخوریم یا نه؟ جواب این سوالها فقط پیش خودش ، چطوری می تونم اینها رو بفهمم؟ 2- من اصلا عجله ای برای ازدواج ندارم چون میدونم تا چند سال دیگه هنوز آمادگی شو ندارم ، اما اگه به خاطر تعلل من دیگه کار از کار بگذره و خیلی دیر بشه چی؟ کاری نمیشه کرد؟ 3. ﺁیا من باید صبر کنم تا به سن بالاتری برسم و از لحاظ فکری و مالی وضعیت بهتری پیدا کنم ، بعد دست به کاری بزنم؟ اگر جوابتان بله است بگویید چند سال؟ ببیند من اگر به طرفم مطمئن شوم(مطمئن از نظر تشابه ارزشها)حتما راه حل های بهتری پیش رویم است ، اما چه جوری؟ [4.] خواهش میکنم نگید پسرم الان به فکر درس ومشقت باش ، این افکار اصلا به مسایل دیگه ی زندگیم ضربه ای نزده و توشون مشکلی ندارم ، اما خب همین چند سال خیلی از لحاظ روحی ﺁسیب دیدم ، یه جوری تو برزخ بودن. لطفا کمک کنید.
- [سایر] سلام من دختر 20سالمه و ساکن شهرستان نوشهر هستم و حدود 1سال و 4 ماه پیش با پسری 23ساله ساکن بندرانزلی که در شهرستان نور دانشجو بودن نامزد کردم.متاسفانه به دلایلی از جمله مسافت دور، علاقه ی بیش از حد نامزدم به زادگاهش، عدم توجه نامزدم به من اواخر مرداد هر دو تصمیم گرفتیم رابطه را ادامه ندهیم . من به نامزدم خیلی وابسته بودم و هنوز هم خیلی بهش علاقه دارم..هفته ی گذشته چند بار به او پیام دادم و حالش را پرسیدم اما جوابی نداد..تعجب کردم چون پسر مودبی بود و هیچ وقت بی ادبی نمیکرد و پاسخ میداد.حدود 2روز 15پیام به او دادم که جوابی دریافت نکردم، نگران حالش شدم دیگه طاقت نیاوردم و به خدا قسمش دادم و گفتم من نگرانت هستم لطفا پیامم رو دیدی خبری از خودت بده من از نگرانی نمیتونم بخوابم... ساعت حدود 1 بامداد 5شهریور پیام داد: "داداشم فوت کرده،پیام نده" واقعا شکه شدم...برادرش 15 ساله بود و پسر خوب و مودبی بود خیلی ناراحت شدم به حدی که نمیتونستم حرف بزنم و از جام بلند بشم.تا ساعت 13 همون روز شوکه بودم و بعد پیام تسلیت براش فرستادم که جوابی دریافت نکردم. علی برادر نامزدم 15سالش بود که شنبه اول شهریور غرق شد و بدنش 4شهریور پیدا شد(از دوستانش پرسیدم چون خودم از صحبت کردن باهاش میترسیدم) میترسیدم چیزی بگم و حالش بدتر بشه(همین یه برادر رو داشت) من نتونستم برم انزلی چون از خرداد ماه از هم جدا شده بودیم و پدرو مادرم اصلا دلشون نمیخواست من باهاش در ارتباط باشم. دو روز بعد هفتمین روز فوت علی باهاش تماس گرفتم اما بعد شنیدن دو تا بوق تماسم رو رد کرد بعد بهش پیام دادم که :"از اینکه مزاحمت شدم ببخش، بیش از این نتونستم ازتون بی خبر باشم، تماس گرفتم حالتو بپرسم.ببخشید". من به نامزدم خیلی علاقه دارم واقعا شرایط رفتن به انزلی رو نداشتم وگرنه حتما میرفتم.الان نمیدونم چطوری باهاش ارتباط برقرار کنم لطفا شما راهنماییم کنید. ممنون
- [سایر] به نام خدا سلام ممنونم از پاسخ (دلشکسته) 1-مطلب با این افراد اصلا ازدواج نکنید رو خوندم حاج آقا! اما اون تو هیچ یک از این لیست ده تایی نیست... 2-مثل خیلی از جوانهای دیگه ای که از دین دور شده بودن اما دین و اهل بیت (علیهم السلام) رو دوست دارند... 3-حاج آقامن دور برم زیاد بودن دختر خانم هایی که مستقیم و غیر مستقیم به من ابراض علاقه کردند که به بعضی هاش هم فکر کردم اما گمشدمم نبودند... 1-3) چه تو دانشگاه و چه غیر دانشگاه با وجود اینکه اکثرا خوش تیپ نبودم و خیلی ساده حتی تو جلسات مهم خیلی ساده و البته حتی گاهی کمی نا مرتب بودم بطوری که بعضی از دوستان به من انتقاد هم میکردند... 4-من از روز اول و حتی دیدار اول علاقه مندش نشدم یه جورایی بعد از مدتی که صحبت هایی داشتیم اون هم اکثرا با محوریت اهل بیت و امام زمان(علیهم السلام) محبتش تو دلم رفت ... (یعنی عاشق چشم و ابرو و قیافش نشدم ، باطن وجودیش من رو علاقه مند کرد) 5- انگار که نیمه گمشده من باشه حاج آقا نمیه گمشده که نباید صد در صد شبیه آدم باشه؟ آدمها باید همدیگر رو کامل کنن درسته؟ 6-اما سوال اصلیه من از شما این هست که؟ 1-6)خدا گاهی راهی رو به روی آدم باز میکنه فرصتی رو در اختیارش میده و فردای قیامت هم در قبال این فرصت ها مسئوله(درسته) 7- اگر این کسی که به ظاهر از دین دور بود... خدا اتفاقی در مسیر زندگی من قرارش داد.. من از امام حسین (ع) و نماز بهش گفتم و اون هم قلبش برای امام حسین (ع) تپید... حاضر شد به خاطر من و البته به خواسته من به خاطر امام زمان (عج) تعغیر کنه و از من کمک خواست که کمکش کنم... 1-7) راهی بود که خدا به روی من باز کرده بود آیا من مسئول نیستم فردای قیامت ؟ 8- حاج آقا من به یه نتیجه رسیدم... لطفا راهنمایی کنید درست فکر میکنم با معیارهای مذهبی یا نه...! 1-8) و اون اینه که: اگر واقعا این دوست داشتن دوست داشتن واقعی و دو طرفه باشه وبا این توافق مهم که همه خط قرمزها و تعغیرهای دو طرف نهایتا تا رضایت اهل بیت(علیهم السلام)باشه این ازدواج میتونه ازدواج غلطی نباشه و اتفاقا شاید به کمال رسیدن قابل لمس تر باشه؟ 9- ببخشید که طولانی شد اما انشاءالله که خدا شما و ما رو از زمینه سازان ظهور حضرت ولی عصر (عج) قرار بدهد... التماس دعا و منتظرم
- [سایر] سلام 1-در اتشار مطالب این پیام و پیام قبلی مختارید (اگر کمکی به خواننده های سایتتان می کند ) 2-تشکر بابت پاسختان 3-عذر خواهی می کنم به خاطر عدم ارایه دقیق از شرایط و معرفی خودم 4-مشکلی که مطرح شد مربوط به خودم است ( دختر 28 / لیسانس آمار / پاره وقت تدریس کامپیوتر انجام می دهم ) 5-با توجه به پاسختان فعلا دستگیرم شد که نباید تا ثابت بودن شرایطم به خواستگاری پاسخی بدهم 6-تشخیص توسط یک خانم مشاور صورت گرفت (ایشان فوق لیسانس مشاوره دارن و در مدرسه کار می کنن ، نمی دونم تشخیصشان تخصصی بوده یا نه؟! ) ، چون از اقوام هستند نمی خواهم خیلی از ایشان اطلاعات بگیرم برای همین از شما این اطلاعات را می پرسم 7-خیلی نگران از وضعیت خودم هستم چون انگیزه ، امید یا توانایی برای انجام هیچ کاری ندارم 8-می خوام مطمئن شوم درمان صورت می گیرد ، می توانم امید به بهبودی داشته باشم یا نه ، هر چند گاهی انگیزه پیدا می کنم گاهی هم نه 9-\" اگر درمان صورت می گیرد \" مشاوری از مرکز خودتان معرفی می کنید (خانم باشد لطفا ) 10- ... 11- گفتید که : \" توصیه مشفقانه ام این است که از درمانش منصرف شو \" پس یه جورایی از درمان خودم منصرف شوم ؟؟ 12-کلا اختلال مرزی یا BPD که خودتان گفتین چه مشکلاتی اایجاد می کند ؟ برای خودم؟ ظاهرا اطرافیان که خیلی آزار می بینن و این موضوع منو خیلی ناراحت می کنه ، اگر یه توضیح مختصر بدین ممنون میشم 13-خلق دو گانه خودم خیلی خودم رو ناراحت می کنه هیچ وقت نمی تونم یه تصمیم درست و قاطع بگیرم نمی دونم چیکار کنم!!!
- [سایر] سلام سلام سلام راستش من حدود 2 ساله که تو هر شبکه و برنامه ی تلویزیونی صحبت های شما رو دنبال می کنم یه جورایی احساس می کنم اسلامی رو که شما ازش صحبت می کنید خیلی خیلی قشنگ تر از اون اسلامیه که از وقت تولدم تا الان شنیدم من 18 سالمه و امسال کنکوری ام. از دورانی که به سن تکلیف رسیدم متوجه نبودم که باید چی کار کنم و دینم رو رعایت کنم فقط و فقط از اسلام حجابش رو فهمیدم . خانواده ی ما خیلی مذهبی اند . ولی یه جوریی حس می کنم همش ظاهره . دروغ و غیبت و تهمت و ... واسشون آبه خوردنه . نماز شب می خونن ولی دله خیلی هارو می شکنن. خسته شدم از این شهر و مردماش که فقط اسمشون مسلمونه بازم به خانواده ی من که لااقل ظاهر دین رو دارن ! وقتی به سیمای گناه آلود تهران نگاه می کنم واقعا نمی دونم چه جوری جواب امام زمانم رو بدم ... از این حرفای تلخ می گذرم و به قسمت تلخ ترش می رسم تلخی داستان زندگی من اینجاست که من 9 سال از زندگی ام که باید به خاطر همه چیز شکر خدام رو می کردم ، بی اعتنایی کردم و نماز نخوندم نه اینکه اصلا نخونده باشم ولی یه ماه هم پشت سرهم نخوندم راستش می خوام توبه کنم توبه از همه ی گناهایی که کردم و جز من و خدام کسی نمی دونه ولی نمی دونم چه جوری ! نمی دونم چطوری توبه کنم که دیگه تو این منجلاب نیوفتم امیر المومنان حضرت علی علیه السلام در باره ی توبه فرمودن : توبه چند مرحله دارد 1-پشیمانی از گذشته 2-تصمیم بر عدم بازگشت به گناه 3-بجا آوردن حقوق ضایع شده از مردم ( حق الناس ) 4-بجا آوردن حقوق حقه ی خداوند ( حق الله ) که همان حق اطاعت و بندگی است 5-باید با حزن و اندوه گوشت های روییده از گناه آب شود و پوست به استخوان بچسبد تا گوشتی تازه روییده شود. 6- انسان توبه کار باید سختی و مشقت عبادت را به تن بچشاند همانطور که لذت و شیرینی گناه را به بدنش چشانده بود . نمی دونم چه جوری این کارا رو بکنم از شما کمک می خوام یه جورایی هر کاری شما بگین بکنم می کنم و حرفاتون واسم حجته راستش من از روی خدام شرمنده ام نمی دونم چه جوری می تونم برگردم سمتش با این همه گناه و آلودگی دنیا یه نسخه واسم بپیچین که خوب شم. ازتون خیلی ممنونم من رو هم مثل خیلی های دیگه که به زندگی برگردوندین برگردونید راستی شب تاسوعا توی مسجد الهادی سخنرانی تون محشر بود از ساعت 7 شب منتظرتون بودم ... منتظر جواب شما میمونم می دانم در این آمد و رفت ها باید نیامده رفت نیومده رفتیم
- [سایر] با سلام . از اینکه مرا راهنمایی کردید بسیار ممنونم و خواهشمندم که در این موضوع نیز مرا راهنمایی کنید . حاج آقا همانطور که در پیام قبلی فرستادم گفتم خواهری دارم که 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نکرده می خواهم کمی در مورد او برایتان بگویم ... ...ولی خواهرم توجهی ندارد و شاید این گونه رفتار او از سر سادگی او است و من خود این را باور کرده ام سعی کردم از راهنمایی شما برای او نیز استفاده کنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعالیتهای مفید و سازنده پر کنم ولی او هیچ گونه علاقه ای به هیچ کدام از این فعالیتها ندارد می خواهم موضوعی را برایتان بازگو کنم خواهرم حدود 2, 3 سال با یک پسر که حدود 4 سال از او کوچکتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اینکه یک روز حدود 1 سال پیش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هایش مشکوک شدم تا اینکه یک روز دیدم که ازکوچه ای خانه پسر دایی و دوستان پسره بود بیرون آمد پسره که خواهرم با او دوست بود هر دفعه که خواهرم پیش او می رفت زنگ می زد به دوستانش و آنها می آمدند سر کوچه که خانه او قرار داشت جمع می شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتی که خواهرم رو دیدم ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم باور کنید داشتم منفجر می شدم چون او نا اونجا بودند چیزی به او نگفتم دوستاش هم فکر کردن من از اون بی غیرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر می گشتم یکی از آن پسر ها دنبال ما کرد من در عین حال که بسیار عصبانی بودم به پسر فحاشی کردم و پسره یکدفعه به من گفت تو اگه غیرت داری جلو خواهرت و بگیر و بگو خانه پسر غریبه چکار می کرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشید من اگه پسری دنبالم میومده سرم رو بالا نمی آوردم چه برسه به اینکه به اون فحاشی کنم اون دفعه از کنترل خارج شده بودم و همانطور که گفتم بسیار عصبانی بودم نمی دونید چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمین دهان باز کنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد که دیگه دنبال پسره نره ولی این ماجرا دو سه بار دیگه تکرار شد تا اینکه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت می گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو می برم پسره در جوابم گفت تو که هیچ بابای تو هم نمی تونه آبرومو ببره خواهش کردم ازش اونم با کمال پر رویی گفت باید یه بار دیگه ببینمش می خوام یه امانتی دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتی که دستته هر غلطی می خوای بکن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوری بود تا یه مدت کوتاه خواهرم و کنترل کردم و بعد از مدتی نه چندان طولانی پسره ازدواج کرد مدتی خیالم آسوده بود تا این که من دیوانگی کردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به کسی نده یک روز که داشتم از در اتاق رد می شدم دیدم که موبایلش زنگ می خورد خواهرم که می رفت موبایلش را جواب بدهد یکدفعه برگشت ازش سوال کردم چرا جواب نمی دهی پاسخی نداد رفتم شماره را نگاه کردم و با طرف تماس گرفتم از روی لهجه اش فهمیدم که یا خود بی عرضاش است یا دوستان عوضی اش اول تلفن را قطع کرد دوباره که او را ترساندم و گفتم شماره ات را پیگیری می کنم ترسید و گفت اشتباه گرفته از خواهرم که سوال کردم با اسرار و تهدید فراوان گفت پسره است دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم ولی باز هم نشستم و با خونسردی او را راهنمایی کردم شاید شما هم تعجب کنید که من با ده سال تفاوت سنی چطور به خود اجازه می دهم او را راهنمایی یا با او دعوا کنم ولی باور کنید بارها خودم خجالت کشیده ام و این را نیز بازگو کرده ام ولی وقتی می بینم پدر و مادرم نیز ساده اند چطور می توانم او را به حال خود رها کنم خب زیاد وارد حواشی نشویم داشتم می گفتم او را راهنمایی کردم و نیز تلفن همراه را از او گرفته و جمع کردم تا اینکه یک روز برادرم آن را روشن کرد من هم که نمی توانستم دلیل خاموش کردنش را بگویم سکوت کرده و چیزی نگفتم خلاصه طی مدتی که تلفن در دستش بود مورد مشکوکی ندیدم تا اینکه یک شب برای تفریح به بیرون رفتیم در آن مکانی که ما بودیم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا یکی از دوستان او پسر همسایه دوستم و زنش دوست خودم بود که آن دو مرا به خوبی می شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسیدیم به خانه . فردای آن روز زن برادرم گفت خواهرت دیشب داشته برای پسره اس ام اس می فرستاده و پسره هم به کمک دوستاش دور از چشم زنش جواب او را می داده با آنکه چند بار از راه منطقی وارد شده بودم و نتیجه نگرفته بودم ولی چون زن برادرم گفته بود باور نکرده و از او سؤال کردم او اول انکار کرد تا اینکه گفت آره بوده ; باور کنید اگه همان بار اول که عروسمان گفته بود و باور می کردم با آن عصبانیتی که داشتم دل و می زدم به دریا و اول زنگ می زدم به زن پسره و آبروشو می بردم و بعد خواهرم رو می کشتم ولی بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبایل را از او گرفته خاموش کردم خب چیزی که اینجا من رو سر دو راهی قرار داده اینه که حالا که شرایط کمی آرام شده خواهرم دوباره موبایل رو از من می خواد به نظر شما با این تجربه تلخ آیا می توانم چنین ریسکی بکنم وگوشی همراه را در اختیار او قرار دهم ؟ من خودم به این نتیجه رسیده ام که آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چیه ؟ آقای شهاب مرادی و قتی که پسره و دوستاش به من و خانواده ام می رسند طوری نگاه ما می کنند که همه فهمیده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولی باز هم کوتاه آمده ام شما می گویید من با این گونه رفتار آنها چطور برخورد کنم و چگونه نگاه خواهرم را کنترل کنم که به او توجهی نکند؟ حاج آقا میان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگی آنها صحبت کردم راستش رو بخواهین من گذشته خودم و موردی که برای خواهرم و مواردی شبیه به همین موضوع که برای او پیش آمده (این را که می گویم مواردی چون به قول خودش این اولین نبوده و می ترسم آخری هم نباشد) از چشم پدر و مادرم می بینم و آنها را مقصر می دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را کنترل می کردند الان چنین مواردی پیش نمی آمد و مردم از سادگی ما سوء استفاده نمی کردند البته شاید پدر و مادرم به ما اطمینان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده کرده ایم . حاج آقا وقتی خواهرم بیرون می رود تا برمی گردد دلم خون می شود و باید با این موضوع چه طور بر خورد کنم واقعا می ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه کنم ولی نشده ; خواهش می کنم کمکم کنید ؟ خواسته دیگری که از شما دارم این است که این موضوع مانند موضوع قبلی خصوصی باشد . ممنون التماس دعا