با سلام دختر خوب ، سئوالی که در ذهن شما ایجاد شده نشان دهنده تفکر عاقلانه و منطقی شماست . قدر مسلم این ارتباط نمیتواند شیوه مناسبی برای ازدواج باشد . زیرا شناختتان محدود هست و شیوه رابطه باعث شده قبل از شناخت واقع بینانه و همه جانبه درگیر روابط احساسی شوید که متاثر از سنتان و دوره خاصی هست که در آن قرار دارید، میباشد .اما از طرفی شما میتوانید برای هم به عنوان یک گزینه جهت ازدواج مطرح شوید . اما چون احتمال دارد درگیری احساسی سدی برای شناخت و تصمیم واقع بینانه شود . بهتر هست موضوع را با خانواده ها مطرح کنید . تا اگر اولا مخالفتی هست در همین مقطع مشخص شود و بیش از این ارتباط ادامه پیدا نکند . اگر هم موافق هستند کمک نمایید تا با کسب شناخت واقع بینانه و تحقیقات لازم تصمیم نهایی را داشته باشید . با آرزوی بهترینها برای شما
دختری هستم که در مکان اینترنت دو سال پیش با پسری که از شهری بسیار دور تر از شهر خودم بود اشنا شدم و به قصد تفریح و کل کل های بچگانه باهم ارتباط وبلاگی و گاها چت داشتیم
که کم کم این رابطه افزایش یافت و رابطه ی ما حالت دوستانه گرفت
بعد از گذشت یک سال با تبادل شماره مبایل باهم ارتباط تلفنی برقرار کردیم در حد هفته ای یکی دو بار چند دقیقه ای و تا امروز که دو سال و اندی میگذر این ارتباط وجود دارد و هر دو ی ما به شدت به هم احساس علاقه مندی میکنیم
ولی سد های زیادی برای رسیدنمان به هم وجو
با سلام دختر خوب ، سئوالی که در ذهن شما ایجاد شده نشان دهنده تفکر عاقلانه و منطقی شماست . قدر مسلم این ارتباط نمیتواند شیوه مناسبی برای ازدواج باشد . زیرا شناختتان محدود هست و شیوه رابطه باعث شده قبل از شناخت واقع بینانه و همه جانبه درگیر روابط احساسی شوید که متاثر از سنتان و دوره خاصی هست که در آن قرار دارید، میباشد .اما از طرفی شما میتوانید برای هم به عنوان یک گزینه جهت ازدواج مطرح شوید . اما چون احتمال دارد درگیری احساسی سدی برای شناخت و تصمیم واقع بینانه شود . بهتر هست موضوع را با خانواده ها مطرح کنید . تا اگر اولا مخالفتی هست در همین مقطع مشخص شود و بیش از این ارتباط ادامه پیدا نکند . اگر هم موافق هستند کمک نمایید تا با کسب شناخت واقع بینانه و تحقیقات لازم تصمیم نهایی را داشته باشید . با آرزوی بهترینها برای شما
- [سایر] باسلام و عرض خسته نباشید من در این سن دچار مشکل بسیار بزرگی شدم در تابستان سال گذشته بدون قصد با دختری اشنا شدم من عاشقه پرواز بودم و او اطلاعاتی داشت و من برای همین با او شروع به صحبت کردم البته تمام اینها در اینترنت بوده است. بعد از مدتی ایشون گفتند علاقه مند به من شده است در صورتی که برحسب اتفاق عاشق یک خلبان که در فامیا او بوده است شده بود. کم کم وقتی زمانی که باهم چت میکردیم بیشتر شد و من به خاطر تنهایی و خلا عاطفی که داشتم قبول کردم ، بعد از ان یک بار به صورت تلفنی باهم حرف زدیم وبعدش او اصرار کرد که همدیگرو ببینیم من در دماوند هستم و او در تهران با این حال همدیگر را دیدیم کم شوکه شدم یه دختر قد کوتاه و کاملا با حجاب والبته(دوسال بزرگتر از من) در اونجا او یک رازی را به من گفت که پدرش دو تا زن دارد و انها در گذشته مشکلات خانوادگی بزرگی داشتند این موضوع خیلی او رو عذاب میداد . بعد از این ملاقات تقریبا اکثر ساعات روز رو باهم به صورت چت حرف میزدیم ایشون شیفته تمام عیار من و خودم الن احساس میکنم که بخاطر اقتضای سنم و خلا عاطفی من نیز احساس عاشقی کردم بعد از ام ملاقات دو یا سه بار دیگر باهم ملاقات داشتیم و در اخرین ملاقات خانواده او متوجه حضور شخصی من در زندگی او شدند و پس از مدتی خانواده من نیز متوجه شدند و بعد از اون پدرم برای اولین بار بصورت خصوصی با من حرف زد او طرح مشکلاتی کرد مثل :بزرگتر بودن اون یا اشناییمون در فضای مجازی یا مثلا قد کوتاه بودن او یا اینکه پدرش نظامی هس و بصورت فرهنگی یا مالی به ما نمیخوره و من هم تقریبا قبول کردم ولی با اینحال شماره اش رو به پدرم دادم تا با او حرف بزند ولی پدرم قبول نکرد و اون رابطه در اذر ماه با گرفتن گوشی من توقف کوتاهی کرد ولی اون به شهر ما امد برای ملاقات من و چندفعه دیگه حالا من مانده ام و یه دختر که زندگیشو سیاه کرده بخاطر من و من عذاب وجدان از ایجاد رابطه ام با او و شرمندگی پیش خدای خودم خواهشششششششششششششش کمکم کنید با تشکر
- [سایر] ضمن عرض ادب و احترام خدمت شما جناب آقای مرادی می خواستم در مورد مشکلم از شما به صورت خصوصی راهنمایی بگیرم . خصوصی دختری 23 ساله هستم ، که به تازگی وارد دوره کارشناسی ارشد شده ام .در سال دوم دانشگاه چندین خواستگار داشتم که چون آن وقت به ازدواج فکر نمی کردم (البته از مردها متنفر بودم) به آنها پاسخ رد داده ام و به خانواده ام که آن زمان برای حتی یک بار صحبت کردن با خواستگارانم به من اصرار می کردند گفته بودم که تا درسهایم به پایان نرسد به ازدواج فکر نمی کنم . به همین دلیل آنها نیز در حال حاضر هم به همین بهانه همه را رد می کنند ، بین من و مادر و پدرم هم انگار دیواری است که من هیچوقت نمی توانم با آنها صحبت کنم . چگونه می توانم به آنها بگویم که من قصد ازدواج دارم و واقعا از تنهایی خسته شده ام. در ضمن از چیزی هم بیشتر از همه رنج می برم که نمی دانم چگونه آن را بیان کنم. 4 سال پیش با آقایی که به بهانه ازدواج برای آشنایی اقدام کرده بود و از اقوام نزدیک هم بود رابطه داشته ام که در خلال آن به گناه آلوده شدم .البته این آقا یک سال بعد ازدواج کرد و من هم بعد از توبه و انابه ، با استفاده از چادر سعی کردم نه تنها حجاب بلکه اعمالم را حتی درست انجام دهم . از آن زمان تا کنون از رابطه زناشویی پدر ومادرم رنج می برم . من از گناهی که به آن عادت کرده بودم و واقعا آن را ترک کرده بودم ، متنفرم و علل وعوارض آن را نیز به خوبی میدانم . به تازگی دوباره هم افکار شیطنت آمیز و خاطراتم مرا وسوسه می کند . اما نمی دانم که چه کاری و چگونه انجام دهم تا راه درست را طی کنم ؟ راستش در حال حاضر هم کسی برای ازدواج مرا انتخاب نکرده است .اما حدود 3 ماه پیش نیز از طریق اینترنت ( نه چت بلکه گروه های علمی ) با مردی (31ساله ) آشنا شدم که من در ابتدا نمی دانستم که او متاهل است ، ... و مرا به عنوان دوست ، در ایمیل های خود گذاشته و با ایمیل با هم در ارتباط بودیم . چند وقت که از ایمیل ها گذشت فهمیدم که به او علاقه مند شدم و چقدر مشترکات داریم ، در همین زمان فهمیدم که او متاهل است .از آن به بعد سعی کرده ایم نه تنها sms بلکه ایمیل هم بهم نزنیم ، اما تا کنون کاملا موفق نشدیم . البته او به علاقه من نسبت به خود آگاه است و قطع شدن رابطه را نیز قبول دارد اما می گوید اگر من با خودم کنار بیایم می توانیم دوستان خوبی برای هم در حد یک رابطه ایمیل باشیم که فقط به ارسال فایلها و مطالب مفید اکتفا شود( تا به حال هم رابطه ما در حد ارسا کتب اینترنتی و فایل های جذاب معنوی و معرفی سایت های مفید درسی و علمی بوده است ). او خانواده اش را دوست دارد و برای من هم دوست خوبی است و مرا از افکار و خاطراتم دور کرده است. می دانم که رابطه ام با وی دچار اشکال است اما از بازگشتن به افکار شیطانی ام که یکبار اخیرا مرا به اقدام خودکشی کشانده است و آلوده شدن به عادتم به شدت می ترسم . تورابه خدا کمکم کنید ،آدرس یک مشاور را هم گرفته ام اما به ازای نیم ساعت مبلغ گزافی (بیست هزار تومان) باید بپردازم که نمی دانم به چه بهانه این مبلغ را بگیرن .خیلی سعی کرده ام به خدا نزدیک تر شوم اما شرایط و محیط اطرافم مرا وسوسه می کند . ... (شاید بگید توجیه است اما من فکر کردم که خدا او را سر راه من گذاشته است واما الان که من درمانده ام) از خدا نیز خجالت می کشم که چرا توبه ام را شکسته ام و..... از اینکه به مشکلات من هم گوش دادید و راهنمایی می کنید ، سپاسگزارم . (m45)
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] سلام آقای مرادی عزیز . صحبت های شما بسیار آموزنده و دلنشین هست . آگاهی بخشی به اقشار جامعه کار بزرگیه و شما در این امر مهم موفق بودین و از خدا می خوام همیشه به شما سلامتی و شادی عنایت کنه . آقای مرادی من دختر 24 ساله ای هستم در رشته ی علوم تربیتی تحصیل کردم و مطالعات روان شناسی دارم و سعی بر بالا بردن سطح اطلاع و دانش خود دارم . پدر من فرد بدبین و خود رای هست . هیچگاه اجازه ی تصمیم گیری در مسائل مختلف زندگی رو به من ندادند . همیشه من رو از ارتباط با دوستانم و اقوام منع کرده . اجازه ی بیرون رفتن حتی کتابخونه رو به سختی به من می دند . تو خونه چندان رابطه ی صمیمی بین اعضای خانواده نیست . من 5 برادر دارم . مادرم همیشه از طرف پدرم تحقیر شده و در گذشته تمام خاطرات من با کتک های پدرم و دعواهایی به علت مشکلاتی که خانواده ی پدر و مادرم داشتند سرشار هست . پدرم در کودکی من به من تجاوز جنسی داشتند . به هیچ عنوان خواسته های ما براشون اهمیت نداره . خوب من در این شرایط بزرگ شدم و شاید تنها کسی که من رو تربیت کرده خودم بودم و تجربیاتم .در هر صورت زمانیکه من در سن 20 سالگی بودم روحیه ی شکننده ای داشتم . به هیچ عنوان شناختی بر مسئله ی ازدواج و زندگی زناشویی نداشتم . تعدادی خواستگار داشتم . اما پدرم به هیچکدوم رو قبول نکردند و نظر من رو هم نخواستند .حدود 2 سال من خواستگاری نداشتم تا اینکه چندی پیش پسر دایی ام که در ضمن پسر عمه ام هست به خواستگاری من اومدند . این پسر 28 سالشون هست . از نظر ژنتیکی قطعا مشکل وجود داره . ایشون از سربازی به دلیل سابقه ی بیماری روانی ( دو شخصیتی بودن ) معاف شدند. میون خانواده ی من و خانواده ی ایشون سال ها مجادله بوده و هست . من به این آقا جواب رد دادم .چون در این شرایط و ضمن اینکه در مورد مسائل فکری و اعتقادات مذهبی با هم اختلاف داریم و علاوه بر این من هیچ احساس علاقه ای نسبت به ایشون در خودم احساس نکردم به نظرم ازدواج موفقی نخواهد بود . اما پدرم بعد از این که من خواسته شون رو مبنی بر ازدواج با پسر دایی ام رد کردم هر روز به من سرکوفت می زنند که دیگه کسی نمیاد و ... علت اصلی اینکه برای من خواستگار نمیاد عدم معاشرت ما با آشنایان و اقوام هست . اما ایشون این دلیل رو نمی پذیرند و می گند خودت عیب و ایراد داری که کسی نمیاد . متاسفانه وقتی هم صحبت های شما و کارشناسان دیگه رو گوش می دند تنها اون چیزی که دوست دارند رو از صحبت های شما برداشت می کنند و پدر من شخصی نیست که اشتباهاتشون رو بپذیرند و به دیگران حق بدند و اهل گفتگوی منطقی نیستند . از طرفیd من می خوام در جامعه فعال باشم تا حتی اگر ازدواج نکردم روی پای خودم بایستم اما رفتار پدرم و محدودیت هایی که می گذارند باعث شده اعتماد به نفسم در برخورد با افراد جامعه پایین بیاد . با این حال پنهانی و دور از چشم پدرم ( البته مادر و بردارانم اطلاع دارند ) به کارهای مختلفی از جمله کارهای پژوهشی و مدیریت گروهی از دانشجویان برای فعالیت های مختلفی از جمله تشکیل گردهمایی و بازدید از مکان های تاریخی و علمی می پردازم . اما باز هم به خاطر محدودیت هام در بیرون رفتن از خونه تو این فعالیت هام اونطور که در توانم هست نمی تونم فعال باشم . گذشته از این مسائل که برای شما گفتم من در گروه دانشجویی که مدیریت و مسئولیتش رو بر عهده دارم با فردی آشنا شدم که البته بر حسب همکاری در گروه باهم در ارتباط بودیم و هستیم . ایشون فردی پاک دامن ، واقع بین ، متدین و متعهد ، مسئولیت پذیر ، باگذشت هستند . من و ایشون رابطه مون بیشتر از همکاری در گروه شده و به عنوان دو دوست مستقلا با هم در ارتباطیم . ما نسبت به هم شناخت پیدا کردیم تا حدودی در این مدت یک سال هم فکری ، رفتار و روحیه ی سازگار با هم رو در خودمون مشاهده کردیم . من و ایشون به هیچ عنوان علاقه ی شدید به هم نداریم اما همدیگه رو دوست داریم و این علاقه بعد از شناخت بیشتر شکل گرفته . ایشون 1 سال و نیم از من کوچکتر هستند اما فردی باهوش و آگاه و پخته هستند . خانواده ای مذهبی دارند . من و ایشون بعد از 1 سال آشنایی و شناخت 2 ماه پیش در مورد ازدواج با هم صحبت کردیم . من با مادرم صحبت کردم و مادرم نگران این بودند که ایشون چون دانشجو هستند سرمایه ای ندارند برای تشکیل زندگی . اما با توجه به شناختی که من از ایشون دارم ( ایشون مدیر هسته های علمی دانشگاهشون هستند و فعالیت های عمرانی هم داشتند با وجود اینکه سنشون 22 سال بیشتر نیست )و البته 1 سال دیگه فارغ التحصیل می شند مطمئن هستم با کمی قناعت و صبوری و همکاری من( شاغل بودنم)می تونیم زندگی مادی رو پیش ببریم . ایشون هم با مادرشون صحبت کردند . مادر ایشون لیسانس روان شناسی دارند اما با این حال به شدت مذهبی و سنتی فکر می کنند . مادر ایشون از نحوه ی آشنایی ما رضایت ندارند و بسیار با این مسئله که من از ایشون 1 سال و نیم بزرگتر هستم مخالفت می کنند . من و ایشون تصمیم داریم از راه منطقی و گفتگو خانواده ها رو راضی کنیم و عجولانه پیش نریم . با این حال مسئله ی سن من و ایشون بیشترین مشکل رو ایجاد کرده در حالیکه ما چون بر تصمیممون فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که می تونیم زندگی خوب و موفقی در کنار هم داشته باشیم و در طول این یک سال مسئله ی سن تاثیری بر رابطمون نداشته نمی تونیم استدلال مادر و پدرشون رو قبول کنیم با این حال رضایت خانواده ی ایشون شرط هست . حالا من سوالی داشتم خدمتتون ما با به کار بردن چه روش و راهکاری می تونیم ذهنیت خانواده ی ایشون رو نسبت به سن و همچنین نحوه ی آشناییمون که خانواده ی ایشون گمان می کنند دختری که با پسری رابطه ی دوستی داشت دختر پاک و متعهدی نیست ، تغییر بدیم . به هر حال اگر شما من رو راهنمایی کنید بسیار ممنونتون می شم . فقط از شما درخواست می کنم روش درستی رو به ما بگید تا در پیش بگیریم برای کسب حمایت خانواده ها. موفق باشید و در پناه خدا .