باسلامکاربر گرامی سوال تان بسیار کلی است و شامل موارد متعدد است. قطعا با این سبک سوال پرسیدن نه من می توانم خیلی دقیق پاسخگوی نیاز شما باشم و احتمالا شما هم به همه پاسخهای مورد نظر خود نمی رسید.توصیه می کنم در باره موضوعاتی که مطرح کردید حتما مطالعه کافی داشته باشید و در برخی موارد که با بن بست مواجه شدید از مشاور کمک بگیرید.من در ادامه سعی می کنم کمک تان کنم تا با ورود به یک زندگی جدید بتوانید هماهنگی لازم را با همسر جدیدتان داشته باشید تا تاثیری مثبت بر فرزندان گذاشته و از طرف دیگر رابطه تان با همسرتان هم مستحکم گردد.برای ایجاد پل ارتباطی و پر کردن شکاف بین ما و فرزندمان باید سعی کنیم که خودمان را جای آنها بگذاریم و از دیدگاه و منظر آنها به دنیا نگاه کنیم، باید یادمان باشد که قبل از هرگونه واکنش کمی تامل کنیم؛ ببینیم چرا فرزندمان رفتار خاصی دارد و یا چرا این توجیه و تفسیر خاص را دارد.البته تمام والدین درباره تربیت فرزندان با هم جر و بحث می کنند(خصوصا شما که در هر حال شرایط خیلی خاص تری دارید و حتی یکی از فرزندانتان در دوران نوجوانی به سر می برد) .ولی وقتی زوجین تصمیم بگیرند که تربیت فرزندان را با همکاری هم بر عهده بگیرند، مهمترین اقدامی که آنها می توانند در قبال هم انجام دهند عبارت است از چگونه صحبت کردن درباره استرس ها و تنش ها و اختلاف نظرها با هم. درست است زمانی که شما هر دو خسته و یا پرمشغله هستید حفظ و تداوم یک تعامل خوب دشوار است اما این دقیقا باارزش ترین تلاشی است که شما می توانید برای جلوگیری از بزرگ شدن موضوعات کوچک و کم اهمیت؛ و تبدیل شدن شان به مشکلات بزرگ انجام دهید. ضمنا فرزندان با ملاحظه سبک برخوردی والدین پیرامون مشکلات می آموزند که چطور اختلافات و مشکلات را حل و فصل کنند. تحقیقات نشان می دهد که موارد ذیل برای دست یابی زوجین به احساس نزدیکی(در تربیت فرزندان) مهم هستند:- اعتقاد و باور داشتن بر اینکه همسرتان توانایی یک والد خوب شدن را داراست.- قدردانی و تشکر و احترام گذاشتن به همسرتان و همراهی وی در چالشهای مختلف زندگی روزمره- حمایت کردن از تصمیمات و سخت گیری های والدین گونه همدیگر (حتی اگر شما به طور صد درصد با آنها موافق نیستید)- تحقیر نکردن همسرتان از طریق سرزنش و نکوهش و انتقاد کردن از او- تقسیم کردن مهربانه و دوستانه مسئولیت و کارهای خانه- احترام گذاشتن و حمایت کردن از تصمیمات همسر- مشارکت و درگیر شدن با یکدیگر در روند رشد و تعالی فرزندان- با هم (مانند یک گروه) کار کردن و فهم و تشخیص پیشرفت همسر در ایفای نقش والد بودنهیچگاه ر زندگی سعی نکنید به انتقاد و نکوهش همدیگر بپردازید بلکه مهم تشخیص احساساتی است که سبب می شود احساس اتحاد و یکی بودن بکنید نه احساس تنهایی و در مرحله بعد کار کردن روی این احساسات.لذا مثلا اگر کارهای منزل به طور دوستانه و منصفانه میان تان تقسیم نشده؛ وقت ان است که سعی و تلاش کنید، فکر کنید و دنبال راهی یا کاری بگردید که با انجام آن قادر شوید کمی شرایط را بهبود ببخشید. گاهی اوقات گوش دادن به یکدیگر و کمی تغییرات کوچک تفاوت های بزرگی ایجاد می کنند. ممکن است احساس کنید که شما قادرید بیشتر اوقات از همدیگر پشتیبانی کنید اما همواره مسایل خاصی هست که همیشه روی آن توافق ندارید. به عنوان مثال برخی موضوعات نظم و انضباط مثل ساعت خواب بچه ها، ساعت مراجعه بچه ها به منزل، دوستان خاص و ویژه داشتن، تکلیف درسی و ... در این موارد تلاش کنید بفهمید چرا اینها نقاط کور و گره ارتباط شما با همسرتان هستند. ممکن است یکی از شما بیش از دیگری نگران برخی مسایل باشد. اگر می توانید نسبت به ترس یا نگرانی پشت یک تصمیم انضباطی خاص، صادق باشید. ممکن است بتوانید در این موضوع خاص به طرز تفکر مشابهی دست بیابید. به یاد داشته باشید لازم نیست روی همه چیز توافق کنید آنچه مهم است این است که در طرز برخورد با فرزندان و موضوعات مربوط به آنها متحد باشید. اعتقاد داشتن به توانایی تان مهمترین جنبه کار گروهی والدین است. بنابراین شروع کردن با موضوعاتی که بیشتر نسبت به آنها خوش بین و دلگرم هستید بهتر است. همیشه در زندگی فراز و فرود هست اما زوجینی که معتقدند می توانند موفق شوند به احتمال بیشتری می توانند پس از برخورد با یک مشکل به عقب بازگردند و کارها را درست مدیریت کنند. فرزندان شما باید بدانند که در این خانه مقررات ثابت است و نوعی ثبات ضمنی را در فضای خانه احساس کنند نه اینکه به این نتیجه برسند که مقررات مادر با مقررات پدر متمایز است .با تشکر از تماس شما
<p>سلام</p>
<p>من حدود 7 ماه طلاق گرفتم و الان ازدواج کردم باداشتن 2 پسره سوم ابتدائی و سوم راهنمائی میخواهم در روابط اجتماعی و گفتاری باهم دیگر (من باهمسرم و همسرم بامن و همسرم با بچه ها و بچه ها باهمسرم و من بابچه ها و بچه ها بامن ) رابطه مناسبی داشته باشیم لطفا راهنمائی فرمایید</p>
<p>البته لازم باشه حضوری هم شرکت میکنیم</p>
<p>باتشکر</p>
باسلامکاربر گرامی سوال تان بسیار کلی است و شامل موارد متعدد است. قطعا با این سبک سوال پرسیدن نه من می توانم خیلی دقیق پاسخگوی نیاز شما باشم و احتمالا شما هم به همه پاسخهای مورد نظر خود نمی رسید.توصیه می کنم در باره موضوعاتی که مطرح کردید حتما مطالعه کافی داشته باشید و در برخی موارد که با بن بست مواجه شدید از مشاور کمک بگیرید.من در ادامه سعی می کنم کمک تان کنم تا با ورود به یک زندگی جدید بتوانید هماهنگی لازم را با همسر جدیدتان داشته باشید تا تاثیری مثبت بر فرزندان گذاشته و از طرف دیگر رابطه تان با همسرتان هم مستحکم گردد.برای ایجاد پل ارتباطی و پر کردن شکاف بین ما و فرزندمان باید سعی کنیم که خودمان را جای آنها بگذاریم و از دیدگاه و منظر آنها به دنیا نگاه کنیم، باید یادمان باشد که قبل از هرگونه واکنش کمی تامل کنیم؛ ببینیم چرا فرزندمان رفتار خاصی دارد و یا چرا این توجیه و تفسیر خاص را دارد.البته تمام والدین درباره تربیت فرزندان با هم جر و بحث می کنند(خصوصا شما که در هر حال شرایط خیلی خاص تری دارید و حتی یکی از فرزندانتان در دوران نوجوانی به سر می برد) .ولی وقتی زوجین تصمیم بگیرند که تربیت فرزندان را با همکاری هم بر عهده بگیرند، مهمترین اقدامی که آنها می توانند در قبال هم انجام دهند عبارت است از چگونه صحبت کردن درباره استرس ها و تنش ها و اختلاف نظرها با هم. درست است زمانی که شما هر دو خسته و یا پرمشغله هستید حفظ و تداوم یک تعامل خوب دشوار است اما این دقیقا باارزش ترین تلاشی است که شما می توانید برای جلوگیری از بزرگ شدن موضوعات کوچک و کم اهمیت؛ و تبدیل شدن شان به مشکلات بزرگ انجام دهید. ضمنا فرزندان با ملاحظه سبک برخوردی والدین پیرامون مشکلات می آموزند که چطور اختلافات و مشکلات را حل و فصل کنند. تحقیقات نشان می دهد که موارد ذیل برای دست یابی زوجین به احساس نزدیکی(در تربیت فرزندان) مهم هستند:- اعتقاد و باور داشتن بر اینکه همسرتان توانایی یک والد خوب شدن را داراست.- قدردانی و تشکر و احترام گذاشتن به همسرتان و همراهی وی در چالشهای مختلف زندگی روزمره- حمایت کردن از تصمیمات و سخت گیری های والدین گونه همدیگر (حتی اگر شما به طور صد درصد با آنها موافق نیستید)- تحقیر نکردن همسرتان از طریق سرزنش و نکوهش و انتقاد کردن از او- تقسیم کردن مهربانه و دوستانه مسئولیت و کارهای خانه- احترام گذاشتن و حمایت کردن از تصمیمات همسر- مشارکت و درگیر شدن با یکدیگر در روند رشد و تعالی فرزندان- با هم (مانند یک گروه) کار کردن و فهم و تشخیص پیشرفت همسر در ایفای نقش والد بودنهیچگاه ر زندگی سعی نکنید به انتقاد و نکوهش همدیگر بپردازید بلکه مهم تشخیص احساساتی است که سبب می شود احساس اتحاد و یکی بودن بکنید نه احساس تنهایی و در مرحله بعد کار کردن روی این احساسات.لذا مثلا اگر کارهای منزل به طور دوستانه و منصفانه میان تان تقسیم نشده؛ وقت ان است که سعی و تلاش کنید، فکر کنید و دنبال راهی یا کاری بگردید که با انجام آن قادر شوید کمی شرایط را بهبود ببخشید. گاهی اوقات گوش دادن به یکدیگر و کمی تغییرات کوچک تفاوت های بزرگی ایجاد می کنند. ممکن است احساس کنید که شما قادرید بیشتر اوقات از همدیگر پشتیبانی کنید اما همواره مسایل خاصی هست که همیشه روی آن توافق ندارید. به عنوان مثال برخی موضوعات نظم و انضباط مثل ساعت خواب بچه ها، ساعت مراجعه بچه ها به منزل، دوستان خاص و ویژه داشتن، تکلیف درسی و ... در این موارد تلاش کنید بفهمید چرا اینها نقاط کور و گره ارتباط شما با همسرتان هستند. ممکن است یکی از شما بیش از دیگری نگران برخی مسایل باشد. اگر می توانید نسبت به ترس یا نگرانی پشت یک تصمیم انضباطی خاص، صادق باشید. ممکن است بتوانید در این موضوع خاص به طرز تفکر مشابهی دست بیابید. به یاد داشته باشید لازم نیست روی همه چیز توافق کنید آنچه مهم است این است که در طرز برخورد با فرزندان و موضوعات مربوط به آنها متحد باشید. اعتقاد داشتن به توانایی تان مهمترین جنبه کار گروهی والدین است. بنابراین شروع کردن با موضوعاتی که بیشتر نسبت به آنها خوش بین و دلگرم هستید بهتر است. همیشه در زندگی فراز و فرود هست اما زوجینی که معتقدند می توانند موفق شوند به احتمال بیشتری می توانند پس از برخورد با یک مشکل به عقب بازگردند و کارها را درست مدیریت کنند. فرزندان شما باید بدانند که در این خانه مقررات ثابت است و نوعی ثبات ضمنی را در فضای خانه احساس کنند نه اینکه به این نتیجه برسند که مقررات مادر با مقررات پدر متمایز است .با تشکر از تماس شما
- [سایر] <p>با عرض سلام و خسته نباشید</p> <p>من چند ماه است که با مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنم که خیلی آزارم میدن:</p> <p>1- نمیتونم دست به خاک بزنم حتی نمی تونم روی مهر گلی نماز بخونم چون به شدت چندشم میشه و انگار برق از بدنم رد میشه.</p> <p>2- نمیتونم سیب خوردن یا گاز زدن کسی به میوه ها رو ببینم باز چون چندشم میشه.</p> <p>3- به شدت نسبت به همبستر شدن با شوهرم سرد شده ام و علاقه ای به این کار حتی تا ماه ها ندارم.</p> <p>4- عصبی ام ، اصلا نمی فهمم کی عصبانی میشم که بخوام خشمم رو کنترل کنم.</p> <p>5- دائما احساس خستگی دارم و بی حوصله هستم.</p> <p>6- سرگیجه دارم و بسیار چشمام سیاهی میرن بخصوص اول صبح که از خواب بیدار میشم.</p> <p>7- دائما در دهانم بزاق ترشح می شود و آب در دهانم جمع می شود</p> <p>خانم دکتر ضمن اینکه در خانواده ام سابقه کم و پر کاری تیروئید هست (خواهرانم و پدرم) ممکن است من هم مبتلا باشم؟ البته دو سال پیش آزمایش دادم مشکلی نداشتم. خواهش می کنم کمکم کنید که هم بچه هام و هم شوهرم از دست من کلافه و خسته شده اند؛ راستی باردار هم نیستم. </p> <p> </p>
- [سایر] &amp;lt;p&amp;gt;باسلام من وهمسرم دوساله ازدواج کردیم همسرم وابستگی شدیدیاشایدهم ترس ازخونوادش داره بطوریکه اگرخانوادش هررفتاری بامن داشته باشن اصلاحرفی نمیزنه وقتی من به خونشون میرم رفتارخیلی سردی بامن دارن اما همسرم اصرارداره که بایدبری وبااوناصمیمی باشی امااونااصلابامن صمیمی نیستن حتی بامن حرف هم نمیزنن ومدام من رامقصراین سردی رابطه میدونن وهرچی بگن همسرم قبول میکنه.خواهرش&amp;amp;nbsp;بخاطرحرف همسرم به من بددهنی کرداماهمسرم اصلابراش مهم نیست وروزبروزرابطشون صمیمیترمیشه.وبه خونوادش اجازه میده هرجوربخوان درموردمن حرف بزنن.همسرم اخلاق دیگه ای که داره اینه که مدام به فکرتلافیه مثلااگرمن به برادرم گفتم داداش جون بلافاصله به خواهرش زنگ میزنه واونوخواهرجون خطاب میکنه.لطفابهم بگیدبااین مردچکارکنم.&amp;lt;/p&amp;gt;
- [سایر] باسلام <div>من وهمسرم تقریبا هم سن وسال هستیم البته همسرم حدود چندماهی ازمن کوچکتراست و پسرعمه من هستند . سال 89 ازدواج کردیم .</div> <div>چندتا سئوال داشتم </div> <div>1- از روز اول ازدواج من سرکار می رفتیم ولی ایشون مشغول درس خواندن در شهرستان بوده وخیلی معمولی حقوق من صرف هزینه های زندگی می شد ومن بااین قضیه مشکلی نداشتم . اما الان پس از گذشت تقریبا یکسال که همسرم به طور روتین داره کارمیکنه و حقوق می گیره با این مسئله نمی تونه کنار بیاید که حقوق من دیگه مال خودمه ومیگه زندگی مشترک است حقوقه تو باید دست من باشه تا باهم خرج کنیم.ولی من دوست دارم حداقل نیمی از حقوقم رو خودم بتونم برای خودم پس انداز کنم خلاصه باهر ترفندی که وارد میشم به شدت ناراحت میشه. بفرمائید کارمنطقی چیست؟</div> <div>2- همسرم نسبت به رفتارهای پدرومادر و برادرم بسیار حساس و زودرنج است بااینکه آنها محبت های بی شماری نسبت بهش داشتند که شاید هیچ خانواده دختری برای دخترش نکندالبته ایشان هم محبت دارد اما باهر کوچکترین رفتاری موضع می گیرد وسریعا در رفت وامدها انرا دخالت می دهد واگر جایی دعوت بشیم میگوید نمی رویم در این مورد هم راهنمایی نمایید.</div> <div>باتشکر</div>
- [سایر] با سلام<br />لطفا عمومی ج بدهید<br />ما مدت 2سال هست که با هم ارتباط داریم.در این مدت هم کلی مشکل داشتیم.جدا از مشکلاتی که خانواده هامون در رابطه با این ازدواج دارند,ما تقریبا هرروز باهم دعوا داریم و این در حالی که هر دو معتقدیم طرف مقابل&nbsp; را خیلی دوست داریم و واقعا خودمون هم دلیل این دعواها را نمیدونیم<br />حالا سوال من این است که چطور میتونیم این مشکل(دعواهای هرروزه)حل کنیم؟<br />و سوال دیگه ام این است که آیا ممکنه حسی که ما اسمش را علاقه گذاشتیم صرفا یک وابستگی باشه که درمدت این 2سال به وجود آمده و اینکه چطور میتونیم این موضوع تشخیص بدیم!<br />ممنون از زحماتتون
- [سایر] سلام <div>احتمالا درخواست مشاوره من تنها شامل ازدواج نباشه بلکه با اون همپوشانی داشته باشه. از این لحاظ ببخشید</div> <div>کار میکنم حدود 7 ماهی است در یک شرکت خصوصی با حقوق نسبتا خوب ...</div> <div>صحبت از ازدواج است ولی سنگ بزرگی که جلومه ... ترسه. ترس به خاطر اینکه اصلا نمیدونم از این زندگی چی میخوام. خوشبختانه یا بدبختانه به هیچ وجه دیدگاه سنتی رو نسبت به دنیا ندارم و تقریبا اعتقادی به خدا ندارم، حداقل اگر داشته باشم تنها در جهت فرضی ساختگی میدونمش که بشر برای خودش درستش کرده تا از این شروع و پایان زندگی و مشکلاتش راحت بگذره. </div> <div>از جهتی تنهایی من باعث شده که به فکر همدمی بیفتم ... ولی خودم هم نمیدونم برای چی دارم زندگی میکنم؟ قراره به کجا برسم؟ ... خیلی روزها و سالها در این حیرانی بودم! ... نمیدونم کسی که تکلیفش با خودش معلوم نیست میتونه زندگی ای بسازه (مشترکا) که در اون شادی باشه... زمانهایی که بی کار بودم این مسائل به حد زیادی افسردم میکرد ... دیگه نمیتونم افکارم رو به عقب برگردونم . همینم .... فکر هم نمیکنم با گذشت زمان چیزی از دودلی و تردیدهام کم بشه. عمرم با سرعت دو سه برابر حالت عادی داره جلو میره و روز به روز به تنهایی که خیلی ازش میترسم، اضافه میشه. اعتماد به نفسم کم شده. از دنیای بیرون میترسم... به دنبال راهی میگردم که خودم کارفرمای خودم باشم ( ولی چجوری؟)... </div> <div>انتخابهام هم دارن کمتر میشن، سخت گیرتر میشم، موقعیتها هم برای آشنایی دارن کمتر میشن</div> <div>==============</div> <div>تا اونجایی که تونستم حس و حالم رو بیان کردم، و سانسور نکردم</div> <div>از شنیدن نصیحت بدم نمیاد ولی تنها به دنبال راه حلم. شما راهنمایی دارین؟</div> <div>با تشکر</div> <div></div>
- [سایر] باسلام <div>حدود یکسال ونیم هست که ازدواج کردم و دوست دارم بچه دار شوم اما متاسفانه اضافه وزن زیادی دارم قدم 162 و وزنم 88 کیلو میباشد مدتی است رژیم غذایی را تحت نظر پزشک شروع کرده ام و از وزن 96 کیلو به این وزن رسیده ام ، اما همین اضافه وزن من و همسرم را نگران عواقب آن در دوران بارداری کرده و از طرف دیگر نگران این هستم که تا زمان رسیدن به وزن مطلوب اگر صبر کنم دچار تنبلی رحم و... شوم و بارداری برایم سخت شود ، لطفا مرا راهنمایی فرمایید که با همین وزن باردار شوم یا تا رسیدن به وزن مطلوب اگرچه طول هم بکشد صبر کنم.</div> <div>باتشکر</div>
- [سایر] با سلام من 31 سال دارم و دارای مدرک تحصیلی دکتری شیمی و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد هستم .من برای کارم مجبورم 2- 3روز در هفته به شهرستان برم. مدتی پیش آقایی به خواستگاری من آمد و گفت که در مساله ازدواج فقط خودش تصمیم میگیره و کسی دخالتی تو نظرش نداره و تمام شرایط منو قبول کرد من هم بعد از تحقیق بهش جواب مثبت دادم و ما دوماه با هم به صورت تلفنی و گاهی به صورت حضوری باهم رابطه داشتیم و در این مدت واقعا به این آقا علاقه مند هم شدم. بعد از 2 ماه این آقا خانوادش را به منزل ما آورد و بعد از اون اعلام کرد که خانوادش موافق نیستند و خیلی راحت من را رها کرد و رفت . بعد ازاین قضیه من واقعا روحیه ام را از دست دادم و فکر میکنم همه راهها به روم بسته است. حس می کنم هر چه دعا میکنم خدا جوابمو نمیده اعتماد به نفسم را هم کاملا از دست دادم و حوصله هیچ کاری را هم ندارم این موضوع حتی روی کارم هم تاثیر منفی گذاشته و و نمیدونم چکار کنم هرکاری برای فراموش کردن این مساله هم میکنم فایده نداره و تمام ذهنم با این موضوع اشغال شده در حالیکه قبل از حضور این آقا در زندگی من حس می کردم در اوج موفقیت هستم. فقط از شما یک مشاوره و راهنمایی میخواهم. با تشکر
- [سایر] باعرض سلام و خسته نباشید شوهر من قبل از ازدواج با من به مدت یک سال با یک دختر 2سال بزرگتر از خود در عقد موقت بوده و قصد ازدواج داشتند تا اینکه خود دختر پیش قدم شده و با ادعای اینکه ما به درد هم نمیخوریم، عقد را به هم زده است. همسر من هنگام خواستگاری این موضوع را مطرح نکرد و بعد از آن، در دوران عقد که ما در اوج دلبری هم بودیم به گونه ای زیرکانه بیان کرد!به من گفت که همه چیز کاملا تمام شده و هیج کس حتی والدین من هم ازین موضوع خبر نداشتند. بعد از 4 ماه دوران عقد، عروسی کردیم و من با تصور اینکه همه چیز تمام شده، زندگی را با عشق و محبت شروع کردم اما کم کم فهمیدم که همسرم با این دختر که هنوزم ازدواج نکرده رابطه پیامکی دارند.از بس شوهرم را دوست داشتم و به حساب حرف او فکر میکردم رابطه ای وجود ندارد،حتی از من خواست که با دختر دوست شوم و به خاطر زحماتی که برای شوهرم کشیده از او تشکر کنم!!!این را هم انجام دادم. بعد از 2سال زندگی مشترک روابط اسمسی و تلفنی و حضوری به بهانه های مختلف با دختر، همچنان ادامه دارد و به دنبال آن بهانه گیری های بیجا و زیاد شوهرم از من... دیگر زندگی و شوهرم برایم غیرقابل تحمل است.از اعمال و رفتار او میفهمم که دیگر مرا نمی خواهد ولی برای طلاق هم پیش قدم نمیشود! نمیدانم با تنفر دوطرفه ای که بین ماست چگونه با او زندگی کنم... من 22 سال و همسرم 27 سال دارد،خانواده هردو در یزد زندگی میکنند ولی به دلیل ادامه تحصیل من،موقتا ما ساکن تهرانیم. لطفا مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام من 42 سالمه و19 سال پیش باخانمم که ایشان هم دیپلم و 5 سال از خودم کوچکتره ازدواج کردم ودر حال حاضر دوفرند داریم که دخترم 17 سال وپسرم 14 سال دارند و از ابتدای زنگی مشترکمان مشکلات بین من و همسرم به دلیل تک فرزند بودن من و تحت تکفل بودن پدر ومادر پیرم و همچنین کم تجربگی ما وپدر و مادر همسرم شروع شد والبته این موضوع از نظر اقتصادی هم زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده و ضعیت اقتصادی خوبی نداشتیم تا اینکه بعد از 8 سال زندگی مشترک همسرم اعتراف کرد که درگیر یه رابطه شده و نمیتونه تمومش کنه وبا پشیمانی از من درخاست گذشت وکمک کرد با اینکه پذیرفتنش سخت بود سعی کردم با گرفتن راهنمایی از مشاورین بهزیستی به او کمک کنم خلاصه این موضوع حدود 3 سال طول کشید و بارها این رابطه برقرار و دوباره قطع شد و من که در اون سالها با مشکلات ناشی از آلزایمر پدر ومشکلات جسمی ایشان و مادرم درگیر بودم و از طرفی بچه هام به ترتیب 8 و4 ساله بودن و بدون وجود خانمم امکان بزرگ کردن اونا و رسیدگی به مشکلات حاد والدینم امکان پذیر نبود سعی کردم خلاف جهت آب شنا کرده و نهایتا با مراجعه به خانواده ی همسرم به موضوع رابطه خاتمه بدم که البته با مشاوره و بررسیهایی که انجام دادم وبا توجه به داشتن رابطه ی جنسی خوب و کامل خود وهمسرم مطمعن بودم که این روابط به این شکل نبوده و هم در طول اون 3سال وبعد از اون همه تلاشم رو کردم تا از کمبودهایی که باعث بروز این مشکل شده بود سر در بیارم و اونارو رفع کنم و با ایجاد اشتغال برای ایشان کمکش کنم از محیط خونه که از نظر او کسالت بار بود خارجش کنم تا اینکه بعد از گذشت 8 سال در آبان ماه سال گذشته متوجه شدم که باز هم اون کار رو انجام داده وبا یکی از همکاراش که اتفاقا خودم هم خوب میشناختمش وسلام و علیک گرمی هم باهم داشتیم رابطه داره که به پیشنهاد خودش رفتو آمد خانوادگی هم بین ما شروع شده بود و من که حدود 18 سال بود اون آقا رو میشناختم و فکر نمیکردم که همچین آدمی با شه خیلی مشتاقانه پذیرفتم خلاصه بعد از اینکه متوجه ی این موضو شدم تصمیم خودمو گرفتم وبا مراجعه با دادسرا رفتم که از ایشان جدا بشم ولی با وجود اینکه این دفعه شرایط با قبل خیلی فرق داشت و من به راحتی میتونستم از زنگیم خارجش گنم توانایی انجام این کا و ایفای نقش مکمل در خراب کردن زندگی فرزندانم رو نداشته و با شرمندگی از خودم تصمیم گرفتم که یه فرصت دیگه بهش بدم ولی حالا بعد از گذشت حدود 10 ماه از موضوع با خودم درگیرم که آیا کار درستی انجام دادم یا نه و گاهی اوقات احساس پشیمانی خیلی سخت فشار روم میاره ونمیتونم خاطرات بد این اتفاقها رو فراموش کنم با پوزش از طولانی شدن یادداشتم لطفا بگویید چه کنم ممنون!
- [سایر] با سلام: 40 ساله و متاهل هستم (دارای یک پسر 20 ساله که ترم 3 دانشگاه است )حدود نه ده سال پیش باردار شدم ولی در 3 ماهگی بچه سقط شد و دیگر اقدام به بارداری ننمودم الان در دانشگاه درس می خوانم ولی شدیدا ناراحت هستم لازم است بگویم که من فرزند طلاق هستم 7 ساله بودم که پدرم با زنی ازدواج کرد بسیار زن خوبی بود و ایشان دارای 3 پسرو1 دختر از پدرم شد که دختر ایشان همزمان با پسر من دنیا امد من از زمان ازدواجم به شهر دیگری رفتم که فاصله خیلی زیادی دارد و الان هر یکسال یک بار می روم به شهرمان و انها را می بینم روابط ما خیلی رسمی است و دیگر واقعا هیچ احساسی باقی نمانده است .در شهر محل زندگیم هم با کسی رفت و امد ندارم کاملا منزوی هستیم ما کاملا تنها هستیم من با پسرم رابطه خیلی تنگاتنگی دارم و با هم خیلی دوست هستیم طوری که خودش می گوید من با تو کاملا کامل هستم و به کسی نیاز ندارم ولی اوقاتی که در منزل هستیم خیلی تنها هستیم چون در شهرستان هستیم امکانات خوبی ندارد و ما اصلا بیرون نمی رویم برای تفریح و بیشتر در منزل هستیم و الان من مردد هستم که ایا باردار بشوم یا نه نکند دیرتر شود و پشیما ن شوم البته من کم کاری تیرویید دارم که هنوز درمان را شروع نکردم . چون شنیدم که بارداری در سنین بالا خطرناک است و من هم کسی را ندارم که اگر نیاز باشد از من مواظبت کند و ما تنها هستیم این مسله مرا بیشتر نگران می کند و نمی دانم که اصلا ریسک بارداری من تا چه حدی می تواند باشد ضمنا بعد از سقطی که داشتم خیلی ترسیدم و به خاطر مشکلاتی که گفتم حاضر به بارداری نبودم ولی الان با این که همسرم راضی نیست باردار شوم و می گوید ما الان باید به فکر پسرمان با شیم ودیگر دیر است من خیلی داقونم و روز نیست که این گونه فکرها اذیتم نکند من زبان انگلیسی می خوانم ولی دایم با خود می گویم چه فایده من که دیگر از سن شغل هم برایم گذشته بعد از فارغ التحصیلی باز هم تنها خواهم شد خواهش میکنم کمکم کنید بگویید چه کنم. با تشکر از حوصله ای که به خرج دادید متشکرم.