باسلامدوست گرامی قبل از عنوان کردن این دست موضوعات از خودتان بپرسید: اگر همین گله ها از طرف همسر من نسبت به خانواده ام بیان شود، احساس من چه خواهد بود؟ توجه به این مساله باعث می شود که شما دایما در حال عنوان کردن این دست گله و شکایتها نباشید و از طرف دیگر در بیان ناراحتی های خود بسیار مراعات کند. مثلا توهین نکنید، هر مساله کوچکی را تبدیل به یک گله گذاری بزرگ نکنید و کلا خیلی زمان صرف این دست مسایل نکنید چون باعث ایجاد سردی و بی تفاوتی می شود.سعی کنید ناراحتی های خود را با رعایت ادب و احترام و تنها به منزله درددل برای همسرتان عنوان کنید و ضمنا فراوانی زیادی هم نداشته باشد.در ضمن توصیه می کنم برای درددل دایمی روشهای دیگری را هم به کار گیرید مثلا یک دوست صمیمی که قضاوت نکرده و در زندگی تان دخالت نمیکند و یا صحبت با یک مشاور می تواند موثر باشد اما فراموش نکنید که اصلا از اعضای خانواده به خصوص مادر و خواهر برای این دست گله گذاری ها استفاده نکنید.ضمنا در بسیاری از مواقع به خصوص در برخورد با بزرگترها لازم است که ما تلاش کنیم طرف مقابل را تا حدی همان طور که هست پذیرفته و دایما با ویژگی های اخلاقی وی که ممکن است نتیجه سالها زندگی باشد، درگیر نشویم و از کنار آنها گذر کنیم.با تشکر از تماس شما
آیا رفتارهای ناپسند مادر شوهر و یا فامیل های همسرم را به همسر بگوییم یا نوعی غر زدن است و موجب خستگی همسر میشود اگر نباید گفت پس درد دل نباید کرد و باید در دل خود نگه داریم؟ در این صورت همسرمان از کجا متوجه شود که ما از این مسئله رنج میبریم؟
لطفا راهنمایی فرمایید.
باسلامدوست گرامی قبل از عنوان کردن این دست موضوعات از خودتان بپرسید: اگر همین گله ها از طرف همسر من نسبت به خانواده ام بیان شود، احساس من چه خواهد بود؟ توجه به این مساله باعث می شود که شما دایما در حال عنوان کردن این دست گله و شکایتها نباشید و از طرف دیگر در بیان ناراحتی های خود بسیار مراعات کند. مثلا توهین نکنید، هر مساله کوچکی را تبدیل به یک گله گذاری بزرگ نکنید و کلا خیلی زمان صرف این دست مسایل نکنید چون باعث ایجاد سردی و بی تفاوتی می شود.سعی کنید ناراحتی های خود را با رعایت ادب و احترام و تنها به منزله درددل برای همسرتان عنوان کنید و ضمنا فراوانی زیادی هم نداشته باشد.در ضمن توصیه می کنم برای درددل دایمی روشهای دیگری را هم به کار گیرید مثلا یک دوست صمیمی که قضاوت نکرده و در زندگی تان دخالت نمیکند و یا صحبت با یک مشاور می تواند موثر باشد اما فراموش نکنید که اصلا از اعضای خانواده به خصوص مادر و خواهر برای این دست گله گذاری ها استفاده نکنید.ضمنا در بسیاری از مواقع به خصوص در برخورد با بزرگترها لازم است که ما تلاش کنیم طرف مقابل را تا حدی همان طور که هست پذیرفته و دایما با ویژگی های اخلاقی وی که ممکن است نتیجه سالها زندگی باشد، درگیر نشویم و از کنار آنها گذر کنیم.با تشکر از تماس شما
- [سایر] باسلام خانمی هستم 27 ساله که مدت 7 سال است که ازدواج کرده شکر خدا ازدواج موفقی داشته و همسر صبوری دارم. هر چند مانند بسیاری از مردها ساعات زیادی را در محل کار و بیرون از خانه می گذراتند که این مورد در ابتدای ازدواج باعث در گیری های کلامی زیادی بین من و همسرم میشد. البته این مورد یعنی کشمکش بر سر این موضوع بعد از اینکه دو سال و نیم قبل ما صاحب فرزندی شدیم بسیار کمتر شده زیرا من در منزل با داشتن بچه وقت سر خاراندن هم ندارم چه رسد به.... بله اما حال مواردی که خالصانه از شما میخواهم مرا راهنمایی بفرمایید اینست که با توجه به این مورد که من جزء رتبه های خوب دانشگاه سراسری بوده و رتبه دو هزار کنکور 82 را داشته ام و آمال و آرزوهای فراوانی برای ادامه تحصیل در ذهنم داشته ام و الان به سبب حضور بچه بیش از سه سال است که در زمینه ادامه تحصیل کاملا متوقف شده ام و کاملا اعتماد به نفسم را از دست داده ام و هر روزی که تصمیم میگیرم شروع کنم به مطالعه برای کنکور از یک طرف انجام کارهای منزل و از طرف دیگر کارهای بچه و شاید تنبلی خودم! مانع از این کار میشود. خیلی زگرفتار روزمرگی شده ام و این واقعا مرا عذاب میدهد و احساس مفید بودن را از من میگیرد . خیلی احساس بیکاری و بی ارزشی میکنم و این بر روی روابطم با همسرم نیز بی تاثیر نبوده است. خیلی زود رنج و حساس شده ام. لطفا مرا راهنمایی بفرمایید که چطور از این وضعیت نجات یابم و چگونه مجددا شور و نشاط درس و دانشگاه و تحصیل را به زندگی ام بازگردانم و بتوانم آرزوهای ذهنی ام را با کمک خداوند بزرگ عملی نمایم. 2- اما مشکل دیگری که یکسالی است دامنگیر من شده نمیدانم اسمش را وسواس فکری بگذارم! از بیان آن خودم هم خنده ام میگیرد اما همین مورد واقعا مرا عذاب میدهد و توان مرا گرفته است و آ؟ن اینست که من در هنگام گفتن نیت نماز, وضو و غسل شاید دهها بار ؟آنرا تکرار میکنم و توان عملی کردن آنرا ندارم و ساعتها زیر دوش حمام برای یک غسل و شاید چندین دقیقه برای یک وضو معطل میکنم تا بتوانم نیت کنم و حس میکنم درست نیست و مدام این کار را تکرار میکنم و استرس فراوانی بهم وارد میشه خلاصه در گیری فراوانی با این مطلب پیدا کرده ام . به طور کل برای انجام کارهای روزمره بیش از وقت معمول مورد نیاز وقت صرف میکنم اما این مورد اخیر واقعا لذت زندگی را از من سلب کرده است خودم فکر میکنم شاید استرس و خستگی های روزمره و علی الخصوص بچه داری سبب چنین مشکلی شده است نمی دانم؟؟؟؟؟!!خیلی ناراحتم میخوام از زندگیم لذت ببرم اما این وسواسهای دست و پا گیر نمیذاره اما دلم میخواد اصلاح بشم و باهاش مبارزه کنم دلم میخواد راهناییم کنید تا از دستنش خلاص بشم. با تشکر
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] سلام علیکم ، احتراما\" اینجانب مردی میانسال هستم که حدود 20 سال پیش ازدواج و سه فرزند دخترو پسر دارم مشکل من مربوط به رفتار همسرم میباشد من ازهمان اوایل زندگی همراهی و همدلی از او در مورد کمک به مشکلاتم نمی دیدم وحتی اوقاتی که بعلت فشار عصبی حتی حال خوردن نهار نداشتم و اول در اتاق خواب کمی استراحت و سپس غذا می خوردم بجای دلداری و روی خوش از من فاصله می گرفت و بارها در مورد قضاوتهایش به او میگفتم که فقط خودت را می بینی وبه فکر خودت هستی وهر کاری را از منظر خوشامد خودت تفسیر و موافقت یا مخالفت میکنی ولی وی اهمیتی نمیداد از رفتارهای غلط وی در مواقعی بود که همراه من به بازار یا جایی میرفتیم هی میگفت که تو چشم چرانی میکنی و با عکس العمل های غلطش مرا غیر مستقیم به اینکار حریص می کرد و زمانی به خودم آمدم دیدم که واقعا\" به این عادت زشت آلوده شده ام . او همیشه سعی داشته خودش را بین من وبچه ها قرار دهد و هر وقت با آنها صحبت میکنم زودتر از آنها به من جواب دهد و من دلیل این کارها را چندی قبل و پس از گلایه ازهمسرم به یکی از برادرانش ( که در سفرعید اعصابم را خرد کرده بود ) از صحبت بین آنها متوجه شدم که خانواده ایشان زن سالاری بوده و رفتار همسرم در همین راستا و مشابه با آن است ( رفتاری که موجب دق کردن پدرشان واز هم پاشیدن خانواده شان شد ) و عبوس بودنش را که موروثی وکاری منفی است به اوگوشزد کرد وبا اشاره به وضع فعلی مادرش او را نصیحت میکرد تا کاری نکند با این رفتارش به مکافات دچار شود . من کارمند یک شرکت هستم و بعضی مواقع با فشار کار پر مسئولیتم دچارحالت استرس و عصبی میشوم ولی چون هدف من راحتی خانواده است و به لطف خداهم از نظر مالی توانسته ام خانواده ام را تأمین کنم با مشکلات مختلف می سازم و هیچ وقت هم نخواسته ام با انتقال مشکلات بیرون ازخانه آنها را نگران نمایم ولی نتیجه طوری شده بود من که عادت به بیرون رفتن غیر ضروری از خانه و دوست بازی ندارم برای رفتن به خرید چیزی یا موقع برگشتن از شرکت یا بازار به هر علتی تأخیر میکردم باید توضیح میدادم . این دمل وقتی سرباز کرد که من درتماس تلفنی شبانه ام با یکی از همکارانم در درب منزل به او گفتم : جانم ،(البته به این نوع خطاب عادت دارم و خودش هم میداند) که همسرم با شنیدن آن داد و هوار براه انداخت و خطاب به بچه ها فریاد می کشید که دیدید من درست می گفتم و او با زنان هرزه رابطه دارد و بی توجه به این که من گوشی را در اختیارش گذاشتم و گفتم بیا خودت زنگ بزن و از فلانی بپرس که تو بودی ؟ چرا اینوقت شب زنگ زدی ؟ تا ببینی راست میگویم یا نه ، ولی بجای اینکار آنقدر به من و خانواده ام فحاشی کرد که خسته شد وبه یک تماس تلفنی هم اشاره کرد که بله انوقت به من گفت تو با هرزه هاارتباط داری . فردای آن به محل کارم آمد وبا وقاحت کشوهای میزم و فایل های کامپیوتر را بازرسی کرد و به تلفن ارباب رجوع جواب میداد تا شاید بهانه و مدرکی برای توجیه حرفها وفحاشیهایش پیدا کند و من هیچ نگفتم فقط از همکارم خواستم اتاق را ترک کند و به او هم گفتم که اگر تمام شد برویم خانه . او در این مدت پسرم را وادار به خبرچینی از من کرده و میکند و بعضی مواقع حتی حین مکالمه با موبایل کنارم می آمد به صدای طرف مقابل گوش میکرد که زن است یا مخاطبم همان است که می گویم . من اهل فسق وفجور نیستم و دوستان و فامیل های هر دو ما این را بارها اظهار کرده اند وحتی وقتی که من با برادربزرگش در مورد وضعیت پیش آمده صحبت کردم خانواده اش میگفت که ما از تو مطمئن هستیم و زندگی شما را چشم زده اند و آن برادر دیگرش را ( که قبلا\" او را نصیحت کرده بود ) برای حل مشکل فرستادند و او که همراه یکی دیگر از اقوامشان به خانه ما آمده بود از حرفها و طرز فکرهمسرم جدا\" ناراحت شده بودند و من همچنین به ایشان گفتم که اگر روزی احساس نیاز کنم دنبال گناه نمیرم و همسر جدیدی اختیار میکنم که خلاف شرع هم نیست ومطمئن باشید دنبال خلاف وگناه نمیروم وبشماهم اطلاع می دهم . او دراین مدت که بطور متناوب و چند روز یکبار بگو مگو داشته ایم بارها گفته کاری میکنم تا دق کنی . در این مدت چند ماهه او اصرار دارد که تو ارتباط نامشروع با دیگران داری یا مثلا\" با هم اتاقیت در شرکت با هم اینکاره هستید یا با فلان دوستت که آن روز به جایی رفتی برای کار خلاف بوده و چون میداند من در زندگی ام اهل قسم نیستم بارها از من خواسته که اگر اینطور نیست به قرآن قسم بخور یا وقتی خانواده را به مشهد بردم تا حال و هوایشان عوض شود آنجا اصرار شدید داشت باید برویم حرم و تو قسم بخوری ومن فقط حرفم این بوده که تو این ادعا ها کردی و به من و خیلی ها تهمت و بهتان زده ای اگرمطمئن هستی خودت قسم بخور . از او خواسته ام پیش یک روا نشناس خانواده برود ولی میگوید من از خودم مطمئنم تو برو تا سال شوی ، در نهایت هم که به هیچکاری جز اعتراف من به فسق و زنا و گناه راضی نمی شود به خودش و برادرانش گفته ام : مگر من آدم خلافکار و اهل گناه و هوسران نیستم ؟ در اینصورت اصلا\" شایسته زندگی با انسان صالحی مثل تو نیستم پس طلاق بگیر ، آنوقت هم می گوید این زندگی و خانواده که وجود دارد مال من است اگر تو ناراحتی برو خوش آمدی . من در این موقعیت مانده ام چون علاوه بر ما سه فرزند ما ناراحتند نمی دانم که چکارکنم اقدام به دادخواست طلاق کنم ؟گاهی هم بخودم میگویم برای اینکه ادعاهای همسرم دروغ نشود و ( یا شاید انتقام ) بروم دنبال زندگی جدید و بی خیال اینها بشوم و می بینم آنهم دردسرهای خودش را دارد . او به برنامه ها و سخنرانی شما در تلویزیون نگاه میکند حالا از شما می خواهم راهنمایی بفرمایید . با نهایت احترام و التماس دعا - عبدی