با سلام خانم عزیز واکنشهای شما نشان دهنده این امر هست که شما و همسرتان اطلاعات و مهارتهای ارتباطیتان در رابطه با هم وزندگی مشترک کم هست و هر کدام از زاویه خود به موضوع نگاه میکند و سوء برداشتت ایجاد میشود .برای حل این مشکل بهترین کار این هست که شما و همسرتان در زمینه مهارتهای ارتباطی و شناخت ویژگی های روانشناختی طرف مقابل ( زن ومرد ) مطالعاتی را داشته باشید تا بتوانید با آگاهی بیشتر رفتار و انتظارات هم را تفسیر کنید . بدین شکل مشکلات ارتباطیتان به حداقل خواهد رسید .کتابهایی که در این زمینه به شما پیشنهاد میکنم ، کتاب رازهایی درباره مردان و زنان نوشته باربارا دی آنجلیس و همچنین کتابهایی مانند مردان مریخی وزنان ونوسی نوشته جان گری است .در زمان مطالعه این کتابها سعی کنید با هم گفتگو کنید و در ضمن مطالعه ، انتظارات و نگرشهای خودتان را عنوان کنید تا بتوانید شناخت بیشتری از هم کسب نمایید و ارتباطتان به دلیل سوئ تفاهمها کمتر دچار تنش شود . موفق باشید
باسلام و عرض احترام،من 7 ماه است که ازدواج کرده ام و وقتی با شوهرم بر سر اینکه به حرفم گوش نمیدهد بحثمان میشود تحملش برایم سخت میشود و طبعا با او قهر میکنم. اما او صبر خیلی کمی دارد و بعد از 5 دقیقه شروع به داد و بیداد میکند و به من میگوید که تو هیچی نمیفهمی و به جای اینکه نازم را بکشد بیشتر دلگیرم میکند.برای اینکه همسرم به حرفهای من اهمیت بدهد و با مهربانی از من دلجویی کند چه باید بکنم؟
با سلام خانم عزیز واکنشهای شما نشان دهنده این امر هست که شما و همسرتان اطلاعات و مهارتهای ارتباطیتان در رابطه با هم وزندگی مشترک کم هست و هر کدام از زاویه خود به موضوع نگاه میکند و سوء برداشتت ایجاد میشود .برای حل این مشکل بهترین کار این هست که شما و همسرتان در زمینه مهارتهای ارتباطی و شناخت ویژگی های روانشناختی طرف مقابل ( زن ومرد ) مطالعاتی را داشته باشید تا بتوانید با آگاهی بیشتر رفتار و انتظارات هم را تفسیر کنید . بدین شکل مشکلات ارتباطیتان به حداقل خواهد رسید .کتابهایی که در این زمینه به شما پیشنهاد میکنم ، کتاب رازهایی درباره مردان و زنان نوشته باربارا دی آنجلیس و همچنین کتابهایی مانند مردان مریخی وزنان ونوسی نوشته جان گری است .در زمان مطالعه این کتابها سعی کنید با هم گفتگو کنید و در ضمن مطالعه ، انتظارات و نگرشهای خودتان را عنوان کنید تا بتوانید شناخت بیشتری از هم کسب نمایید و ارتباطتان به دلیل سوئ تفاهمها کمتر دچار تنش شود . موفق باشید
- [سایر] باسلام من 5 سال است که ازدواج کردهام در این پنج سال هروقت با همسرم به مشکلی برمیخورم با هم بحث شدیدی میکنیم و بعد قهر اگر قهر باشیم من پیش قدم نمیشوم چون او بدتر میکند باید صبر کنم تا آرام شود بعد برای آشتی پیش قدم میشود من دوست ندارم با هم قهر کنیم اما او در اینصورت بهتر به حرفهای من گوش میدهد باید حتما به او بی محلی کنم تا بفهمد که من چقدر از کارش ناراحت شدم اوایل در روزهای قهرمان غذا میپختم و تمام کارهایش را هم انجام میدادم اما بعد فهمیدم که او بیشتر سوءاستفاده میکند و ومثل یک خدمتکار با من رفتار میکند میریزد میپاشد خانه را کثیف میکند حسابی خوش میگذراند الان دو روز است که قهریم و من برایش غذا نمی پزم خودش کارهایش را میکند این به من احساس بهتری میدهد حداقل حس میکنم که او ازمن سوء استفاده نمیکند به نظر شما کار من درست است یانه؟
- [سایر] باسلام من مدت 2سال و5 ماه است که ازدواج کرده ام وهمسرم نه سال ازمن بزرگتراست اما من دوستش دارم ولی او رفتارهایی دارد که تحملش سخت است سال گذشته با خانواده ام دعواکردبااینکه پسر عموی خودم است اما باپدرومادرم رفتارخیلی بدی دارد امسال که خواستم باخانواده ام اشتی کندعکس العمل تندی نشان دادومن الان خانه پدرم هستم رفتارهای اواینطوری است همیشه ازخودش خیلی تعریف میکندکه بهترین است به نظرمن یادیگران اهمیت نمی دهد فقط باید حرف خودش باش-لباس وظاهرم بایدطوری باشد که اودوست داردبی اجازه حتی تادم درحیاط هم نباید بروم -نبایدظاهرم رابرایش مرتب وزیبا نشان دهم ازهرنظرریاست میکندحتی درکارهای خانه بعضی اوقات مهربان وبعضی اوقات بسیارخشن است ازرفتارهای بدخود عذاب وجدان نمیگیرد وبهش فکرنمیکنداگراشتباهی هم مرتکب شودکاری میکند که من عذرخواهی کنم باوجود اینکه میداندخانواده اش بخصوص مادرش مقصراست تقصیر راگردن اونمی اندازد-کوچکترین حرفم رابه دل میگیرد اگر ازکاری هم پشیمان شود بازهم تکرار میکند ---- وقتی مشکلی پیش بیاید حرفهای مرا گوش نمیدهد وفوش میدهدآیا راهی هست که بتوان م زندگیم را ادامه دهم ا لبته مدت سه هفته است که خانه پدرم هستم سراغی ازمن نگرفته است راهنماییم کنید باتشکر
- [سایر] سلام بعد از اتمام درسم حدودا یک سال و نیم است که با هم دانشگاهی خود آشنا شدم او در خاج زندگی میکند و پسر مقید و معتقدی تا حدودی است بعد از یک سال به اصرار من قرار شد خانوادهایمان در جریان موضوع قرار بگیرن و خانواده او برای خواستگاری آمدن قرار شد به ترکیه برویم برای دیدن هم با مادرهایمان بعد از رفتن به ترکیه قرار شد مراسم بله برون گرفته شود و الان که 6 ماه از آمدن ما از ترکیه گذشته است زیر حرفش زده و میگوید تا 2 سال آینده که بتوانم به ایران بیایم هیچ اقدامی نمیکنم من خیلی دوسش دارم و نمیدانم باید چیکار کنم صبر کردن به مدت 2 سال بدون هیچی کار درستی است ومن سنم 27 است و اینکه پیش خودم میگویم وقتی الان مراسم بله برون را کنسل کرد چه تضمینی است که 2 سال دیگر به بهانه ای ازدواج را کنسل نکند او میگوید که من خودم مشتاق بودم که بیایم ولی وقتی دیدم که خانواده ام بدون حضور من تمایلی به آمدن ندارن گفتم به آنها نروید تا 2 سال دیگر که خودم بیایم ولی وقتی با خانواده اش مخصوصا خواهر بزرگترش صحبت میکنم میگوید ما میخواستیم بیایم ولی او از ما خواسته که نیاییم از طرفی به مادرم میگوید من یک خانه اینجا دارم اگر میخواهید به اسم دخترتان میکنم تا مطمئن شوید ولی همه اش تعارف است ما مهریه 110 تا مشخص کردیم ولی او قبول نکرد خانواده من به خاطر من همه شرایط اورا قبول کردن ولی او حاظر نشد که مراسم بله برون هم بگیریم در صورتی که بله برون هیچ تضمینی هم نیست چون جایی ثبت نمیشود فقط یک انگشتر نشان است من نمیخواهم از دستش بدهم ولی نمیدانم چیکار کنم چگونه مشکل را مطرح کنم که همه چیز به هم نخورد چندبار مطرح کردم ولی هر بار بحثمان شده و از طرفی میگوید من اجازه میدهم برایت خواستگار بیاید تقریبا دو ماهی است که سر همین موضوعات با هم بحث داریم هر سری حرف از رفتن میزنم سریع استقبال میکند من خیلی دوسش دارم ولی خواستن از طرف من است اون زبانی میگوید که میخوام ولی در عمل چیزی نشان نمیدهد دیشب از هم خداحافظی کردیم ولی اون گفت من خداحافظی نمیکنم تا راه برگشت برایت بزارم ولی رابطه اینگونه به چه درد من میخورد احساس تنهایی میکنم هیچ چیزی خوشحالم نمیکند دلم برایش تنگ میشه ولی نمیخوام برگشت از طرف من باشه چیکار کنم بدون اون نمیتونم
- [سایر] یا معین المتوکلین باسلام خدمت استاد مهربان (برای چندمین باراماامیدوار) 1-27ساله ام با مدرک کارشناسی ازخانواده ای مومن 2-همسرم30ساله ودیپلمه 3- دو سال است عقدیم(9سال سابقه آشنایی داشتیم-بیشتر تلفنی-خانواده ام ناراضی وموقعیتهای زیادی داشتم که--) 4-دو ماه بعد ازعقد بیکار شدوخانواده اش به روی خود نیاوردند(حتی درحد ضمانت وام و یکبار دلجویی از من وخانواده ام) 5-مادرش 58 ساله- بی منطق-مادیاتی- به طرز وحشتناکی ظاهر ساز-دروغگو-چند بار تظاهر به خودکشی نموده-مدام درحال مقایسه افراد-نسبت ناروا می دهد- وابسته به ماهواره– اغلب غذا نمی پزد- بارها به ما بددهنی نموده ومن وهمسرم با چشم گریان از خانه شان بیرون رفته ایم یا پشت سرمن به همسرم بد گویی می نمودیا پشت سر ایشان به من تا رابطه ما را به هم بزند که موفق نبود 6-انتظار دارند همه در موردشان بگویند که حرف ندارند وانتقاد از ایشان یعنی مرگ تدریجی(کل اقوامشان با آنها قطع رابطه نموده اند) 7-پدرش مادروهمسروفرزندان راکتک می زده وبارهاقصد طلاق داشتند (برادرانش با نماز وروزه بیگانه -بیکار-مادر وهمسرشان رامیزنندومغرورندوتندخو) 8-به مادرش محبت می کردم به خانواده اش احترام می گذاشتم اما قدر شناس نبودندوخود را گم کردند(ازرفتارشان دچارناراحتی قلبی وشب بیداری شدم اما بالا خره اعتراض کردم و7ماه است با آنها رابطه ندارم- مادرجاریم می گوید تاعقدی جداشوکه مادرش فاجعه است وپسرها بی حامی) 9-بیکاری همسرم بافروش طلاهایم وحمایت خانواده ام حل شداوازفساداخلاقی-سیگارواعتیاد متنفر-باصداقت بوده وهرروزتماس گرفته ابرازعلاقه می کند-همیشه مدافعم بوده توهین به من راتوهین به خود می داندواختلافاتمان راهیچ کجا مطرح نمی کنداما 10- به دلیل افسردگی در سربازی معافیت اعصاب دارد(خودش می گوید تمارض بوده) 11- به دنبال انتقادواصراربه جا بد جورعصبی می شود-زود جوش وکم صبراست(به علت خانه متشنج-شرایط کاری از صبح تا آخر شب ووراثت)-کارهایش محکم وباشتاب است-ظاهربین است-گاهی حس میکنم خیلی شبیه پدر ومادرش می شود (با اینکه از رفتارشان بیزار است) گرسنگی وکم خوابی تندخویش می کند- کاهل نمازاست وریاست طلب 12-وقتی ناراحتم به جای اینکه آرامم کندبارفتارهای نسنجیده آتشم را تندترمی کند همیشه ازمن انتظارلبخند دارد ولحن آرام ولی من هم آدمم 13-به خا طر بی حرمتی به من وپدرم متا سفانه چند باربه او سیلی زدم ودستش را به روی خودم باز کردم(آخرین بارخیلی بد- طوری که شکایت کردم وبه کلی از چشم خانواده ام افتاد) 14- اینبارهم مثل همیشه با گریه قول اصلاح دادو فرصت خواست تا به کلاس اخلاق عالمی رودکه نرفت (زیاد اشتباه میکند وزود پشیمان می شودکاش از اول خطا نمیکرد) 15-عاشق بعضی از رفتارهایش هستم و متنفر از بعضی دیگر-بعد از شکایت حق طلاق راگرفته ام-زیاد می گویم جدا می شوم برایش عادی شده می گوید به سلامت (چون هر بار با خواهش راضیم میکند) 16 -سه بار مشاوره رفته ایم ولی بعد از فوت ناشی از سرطان پدرش تندخوترشدومتاسفانه در حوزه دیانت وسیاست شبیه پدرش 17-هنوزخیلی بدهی داردونمیتوانیم زندگیمان راشروع کنیم 18- نمی توانم با خانواده بی دینش ارتباط داشته باشم (به خاطرسلامت روح وجسم هردویمان)ولی فامیل من اهل صله رحمندوعلت عدم حضورشان رامی پرسند 19- بزرگتری ندارد که حامی و راهنمایش باشد ومونس من 20- فاصله محل کارش تا منزل ما1ساعت است چون تک دخترم بایدخانه ام نزدیک مادرم باشد وشوهرم پذیرفته ولی با توجه به کم صبری ایشان مشکل ساز خواهد شد 21- از فرط استرس در این 2سال برای قبولی ارشد تمرکزی بر درس نداشتم 22-پدرم می گویند خودت تصمیم بگیر وبدان من در هر صورت حامی ات هستم با توجه به اینکه در دوران عقد این اتفاقات رخ داده و به این شناخت ها رسیده ام لطفا بفر مایید چاره ام چیست آیااین حالات شوهرم ممکن است به طور ارثی در اینده به فرزندان منتقل شود؟- یاعلی-
- [سایر] یا اله العاصین سلام علیکم (فوری - خانوادگی - طلاق) با توجه به اینکه فرمودید مختصر من نیز سعی کردم به اختصار مشکل را خدمتتان عرض میکنم ولی شرمنده که طولانی شد. با توجه به اینکه بسیار مصتعصل هستم در صورت امکان سریعتر پاسخ بفرمایید. 1. من 32 سال دارم. 2. 2 سال پیش با خانمی که 2 سال از من کوچکتر است ازدواج کردم.جفتمان مذهبی و تحصیلکرده و خانواده های خوب. 3. از همان اوایل متوجه شدم که باید مراقب حساسیتهایی باشم. 4. بعد از مدتی دعواها شروع شد. بر سر چی ؟ هیچی. مسایل بسیار پیش پا افتاده. 5. در واقع ما مشکل و اختلاف بزرگی در زندگی نداریم. لذا در مورد مشکلات و اختلافاتمان میگویند چشم خورده اید ! 6. بعد از گذشت مدتی از دعواها و شدت گرفتن به روان شناس مراجعه کردیم و تشخیص افسردگی داد و داروهایی مربوطه را داد و گفت که پیش مشاور نیز برویم. 7. الان مدت 10 ماه است که از این قضیه میگذرد. بعد از مدتی دکتر داروهای افسردگی را قطع کرد و مشاوره را ادامه دادیم. 8. خلاصه ای از انچه از جلسات مشاوره در مورد مشکلات بود را میگویم: 9. اولا 90 درصد مشکلات از خانم من است و بسیار از جلسات به صورت خصوصی فقط با ایشان است. 10. مادر ایشان در دوران کودکی برخورد نامناسبی با ایشان داشته 11. سعی میکرده بچه ها را مجبور به انجام تصمیمات خود کند که البته خانم من خیلی زیر بار نمیرفته. 12. به علت وجود یک برادر کوچکتر که مشکلات زیادی ایجاد میکرده و ظاهرا مشکلات عصبی داشته و بسیار بداخلاق، بد دهن، زورگو و شر است بیشتر توجه مادر به ایشان بوده و حقوق بچه های دیگر برای جلب رضایت او پایمال میشده. 13. لذا همسر من نیز از سن 12 تا 25 سالگی با مادر بیگانه بوده و بیشتر پناهش خاله اش بوده است. 14. حال او مرا در کنار گوشه ای از خاطراتش میداند. 15. هر توصیه ای را به معنی امر کردن میداند و احساس میکند از بالا داری با او برخورد میکنی و دچار چالش میشود. اگرچه که یک شوهر گاها اجازه دارد از بالا درخواستهایی هم داشته باشد. 16. کمال گرا و ایده ال گراست لذا توقعش از افراد، رفتارشان، تمیزی خانه و غیره بسیار بالا و مشکل ساز است. 17. در کنار این همه جلسات اگرچه روابط ما خیلی بهتر شده ولی هنوز هم از سطح استاندارد بسیار پایینتر است و گاها دعواها شدیدی صورت میگیرد. 18. در واقع من هم خلی زن ذلیل شده ام که روابط بهتر شده ولی همین دیروز برای چندمین بار مرا زد. 19. گاها برخوردهایش مرا تا حد جنون عصبانی میکند و این در حالی است که من انسان بسیار آرامی بودم. 20. اخیرا نیز دکتر گفته که دوباره دچار افسردگی شده است. 21. مدتها پیش به فکر طلاقش افتادم ولی به دلایلی این کار نکردم. یکی ترس از خدا. دوم اینکه اگر او را طلاق دهم نابود میشود. سوم به امید اصلاح. چهارم شاید اشکال از من است و من هستم که او را عذیت کردم و به اینجا کشاندم و خودم نمیفهمم. پنجم ترس از شرایط خودم بعد از طلاق. 22. لازم به ذکر است برخورد ظاهری ایشان با آشنایان بسیار خوب است و بسیار عاطفی است. 23. با توجه به جدایی از مادر مهارتهای زندگی را در سطح پایینی دارد. حتی در کارهای خانه من به شدت کمک میکنم تا انجام شوند. 24. بسیار مرا دوست دارد. من هم او را دوست دارم البته بسیار کمتر از قبل. 25. در واقع او یک انسان غیر متعادل است. 26. او قبل از ازدواج هم مشکلاتی داشته و به روانپزشک و مشاور مراجعه کرده است چنانچه در دوره عقد کردگی هم داروهای اعصاب استفاده میکرد. 27. برادران او هم حساس هستند و تحت نظر مشاور و روانپزشک هستند. سوالات من : 1. چه کار کنم؟ حیران مانده ام؟ 2. طلاق در چه مواردی لازم است؟ 3. آیا طلاق دادن او مخالف رضای خدا و مروت است؟ 3. آیا زندگی با او مورد رضای خدا و صلاح است ؟ آیا اجری دارد؟ آیا عاقلانه است؟ 4. اگر او را طلاق دهم در مورد عاقبت خودش و خانواده اش مسؤل هستم ؟ 5. آیا استخاره در این مورد جا دارد؟ برادر عزیز، دوست دارم خدا خودش دهان باز کند و بگوید چه کنم تا آن کنم. یا صاحب الزمان با تشکر