باسلامدوست گرامی اولا که مردان عمدتا تمایل دارند برقراری روابط عاطفی و حتی صحبت و گفتگو از جانب زن صورت گیرد . در حقیقت اکثر مردان در زمینه برقراری رابطه ضعیف تر از زنان هستند و اگر زن هم بخواهد پا به پای مرد به مسایل ارتباطی توجهی نکرده و کوتاهی کند، مسلما زندگی مشترک با بحران مواجه می شود بنابراین وقتی می بینید همسرتان بی حوصله از محل کار باز می گردد شما سعی کنید این رابطه را برقرار کنید اجازه ندهید خلا عاطفی در زندگی شما و همسرتان ایجاد شود. فراموش نکنید که زنان ستون و پایگاه عاطفی منزل هستند بنابراین در این مسئولیت کوتاهی نکنید.در زمینه مسایل خانه و خانه داری نیز توصیه می کنم خواسته اصلی همسرتان را بشناسید. شاید مشغله کاری زیاد شما باعث شده که از مسئولیتهای خانه و خانه داری باز بمانید. اشتغال بیرون از منزل و همچنین مسئولیتهای خانه داری بسیار سخت و دشوار است امکان دارد هماهنگی میان این دو مقوله برایتان سخت شده باشد.با همسرتان صحبت کنید و ببینید واقعا از شما چه توقعاتی دارند؟ نیازهایشان را بسنجید؛ خواسته هایشان را در نظر بگیرید و سعی کنید خودتان را به همسرتان نزدیک کنید. متاسفانه در برخی از موارد کلی گویی ها و بی توجهی به خواسته هم باعث می شود که زن و مرد سالها در کنار هم زندگی کنند اما به خواسته های هم پی نبرند لذا شما سعی کنید اجازه ندهید چنین اتفاقی در زندگی تان رخ دهد بلکه با برنامه ریزی یک گفتگوی صمیمانه و بسیار روشن با همسرتان می توانید علل بی حوصلگی شان را شناخته و پی ببرید. از همسرتان بخواهید برایتان توضیح دهد که چرا مانند اوایل ازدواج با هم نزدیک و صمیمی نیستید؟ آیا مشکل از جانب کوتاهی های شماست یا بی حوصلگی همسرتان؟برنامه ریزی یک گفتگوی نزدیک و صمیمی و از طرف دیگر بررسی دقیق مشکلات می تواند تا حد زیادی مشکل ارتباطی شما و همسرتان را رفع کند.با تشکر از تماس شما
با سلام من مدت 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه 3 ساله دارم یه مدته که با شوهرم دچار اختلاف زیاد شدم تقریبا ما تو هفته 5 روزش با هم قهریم و قهر ما هم نمی دونم از کجا شروع میشه شوهرم وقتی از سر کار میاد خونه بیحوصله است و با من حرف نمیزنه بعد همین حرف نزدنش با من موجب میشه که تا 3 یا 4 روز با هم حرف نزنیم و قهر کردنش مطمئنم که به خاطر مسائل کاریش نیست چون اون کارشو خیلی دوست داره و همیشه تعریفش و میده و بعد که باهاش آشتی میکنم و علتش و جویا میشم میگه تو مشکل داری و تو قهر و شروع کردی و رفتارش خیلی باهام سرد شده هر کاری که میکنم تا اونگرمای اوایل ازدواجمونو برگردونم نمیشه براش کادو میخرم هر کاری تو خونه دوست داره انجام میدم ولی بازم باهام سرد برخورد میکنه هر چی هم باهاش حرف میزنم میگه من مشکلی ندارم ولی مدام از همه چیز من و خونه ایراد میگیره من شاغل هستم و تمام سعیمو میکنم که تو خونه کم نزارم ولی باز یه جای زندگیم میلنگه دیگه خسته شدم مدت زیادیه که دارم فکر میکنم جدا بشم ولی بچمو چیکارکنم تو دو راهی بزرگی افتادم همه چیز زندگی عذابم میدهحتی یه مشاوره هم نمیشناسم که برم باهاش مشورت کنم میترسم باهاش برم مشاوره و بعدا مدام بهم بگه که تویی که مشکل داری رفتی مشاوره موندم تو دو راهی زندگیو نمیدونم چیکار کنم
خواهش میکنم راههنمایی کنید
باسلامدوست گرامی اولا که مردان عمدتا تمایل دارند برقراری روابط عاطفی و حتی صحبت و گفتگو از جانب زن صورت گیرد . در حقیقت اکثر مردان در زمینه برقراری رابطه ضعیف تر از زنان هستند و اگر زن هم بخواهد پا به پای مرد به مسایل ارتباطی توجهی نکرده و کوتاهی کند، مسلما زندگی مشترک با بحران مواجه می شود بنابراین وقتی می بینید همسرتان بی حوصله از محل کار باز می گردد شما سعی کنید این رابطه را برقرار کنید اجازه ندهید خلا عاطفی در زندگی شما و همسرتان ایجاد شود. فراموش نکنید که زنان ستون و پایگاه عاطفی منزل هستند بنابراین در این مسئولیت کوتاهی نکنید.در زمینه مسایل خانه و خانه داری نیز توصیه می کنم خواسته اصلی همسرتان را بشناسید. شاید مشغله کاری زیاد شما باعث شده که از مسئولیتهای خانه و خانه داری باز بمانید. اشتغال بیرون از منزل و همچنین مسئولیتهای خانه داری بسیار سخت و دشوار است امکان دارد هماهنگی میان این دو مقوله برایتان سخت شده باشد.با همسرتان صحبت کنید و ببینید واقعا از شما چه توقعاتی دارند؟ نیازهایشان را بسنجید؛ خواسته هایشان را در نظر بگیرید و سعی کنید خودتان را به همسرتان نزدیک کنید. متاسفانه در برخی از موارد کلی گویی ها و بی توجهی به خواسته هم باعث می شود که زن و مرد سالها در کنار هم زندگی کنند اما به خواسته های هم پی نبرند لذا شما سعی کنید اجازه ندهید چنین اتفاقی در زندگی تان رخ دهد بلکه با برنامه ریزی یک گفتگوی صمیمانه و بسیار روشن با همسرتان می توانید علل بی حوصلگی شان را شناخته و پی ببرید. از همسرتان بخواهید برایتان توضیح دهد که چرا مانند اوایل ازدواج با هم نزدیک و صمیمی نیستید؟ آیا مشکل از جانب کوتاهی های شماست یا بی حوصلگی همسرتان؟برنامه ریزی یک گفتگوی نزدیک و صمیمی و از طرف دیگر بررسی دقیق مشکلات می تواند تا حد زیادی مشکل ارتباطی شما و همسرتان را رفع کند.با تشکر از تماس شما
- [سایر] باسلام و خسته نباشید من دو ساله که عقد کردم و 4 ماهه که عروسی کردم موقعیت من و شوهرم به این ترتیب هست: من لیسانس و کارمند شرکت خصوصی با حقوق پایه شوهرم دیپلم و انباردار یک شرکت با حقوق پایه شوهرم از لحاظ مالی قبلا خیلی مشکل داشت و الان به خاطر عروسی و ... خرج اضافی بدهی داره و من البته خیلی کمکش کردم برای خریدن ماشینش و قسط بانک و ... ما پیش مادر شوهرم زندگی میکنیم سوال من اینه که شوهرم خیلی ساکت هست و زیاد حرف نمیزنه البته از لحاظ جنسی خیلی گرم هست و تقریبا هرروز از من میخواد که باهاش باشم اما خیلی کم حرف هست و خیلی وقتها به من میگه من عرضه ندارم شوهر خوبی نبودم انتظاراتتو برآورده نکردم و از این حرفها من هیچ چیزی ازش نمیخوام حتی روز تولدم و روز زن برای من هیچ کادویی نخرید دریغ از یک گل هزار تومنی اما من چیزی بهش نگفتم باور کنید اون خیلی وقتها از من قیافه میگیره و قهر میکنه غذاشو نمیخوره ولی هرموقع دلش میخواد رابطه داشته باشه به من محبت میکنه تو چند دقیقه کارش تموم میشه و دوباره شروع میکنه به عادت همیشگیش من ازش انتظار محبت دارم اما اون اصلا اهمیت نمیده من دندونم درد میکنه اصلا اهمیت نمیده مریض میشم عین خیالش نیست زیاد کار میکنم اما اصلا تو کار خونه کمکم نمیکنه حتی تو جمع کردن میز شام و ... اصلا بعد شام تشکر هم نمیکنه انگار وظیفه من هست که هم بیرون کار کنم هم تو خونه کلفتی اقارو بکنم احساس میکنم نسبت به من خیلی بیتفاوت شده من خیلی ناراحتم چند روز پیش باهم بحثمون شد به من گفت که تو منت درست کردن غذارو سرم میزاری خیلی شدید دعوامون شد و من رفتم سراغ قرص که خودمو بکشم من واقعا احساس بدی دارم خواهش میکنم راهنماییم کنید من بهش میگم دوست دارم اما اون میگه میدونم منم دوست دارم خیلی کم هست روزهایی که به من با محبت بگه دوست دارم اصلا بعد عروسیمون تا بحال برام یک گل هم نخریده هیچی کادو به من نداده پولش کمه اما نه اینکه نتونه حتی یه شاخه گل بخره به من میگه نمیتونم ناراحتی تورو ببینم دائما به من میگه غلط کردم ناراحتت کردم منو ببخش اما باز فرداش روز از نو من همیشه با محبت باهاش حرف میزنم اما خوب بعضی وقتها عصبانیم میکنه و من مجبورم ازش قیافه بگیرم من خیلی خسته میشم بعد اینکه از محل کارم میام خونه خواهش میکنم کمکم کنید اجرتون با خدا
- [سایر] اول سلام سلام به کسی که وقت با ارزشش بدون چشمداشتی به مردم اختصاص میده ، ازتون مچکرم , همین (چون کار دیگه ای ازم بر نمیاد ،جز دعا ) آقای مرادی نمی دونم از کجا شروع کنم راستش حرف زیاد اما سخت ایجازش. شاید با شروع کردن به خوندن مطلبم با خودتون بگید بازم همون حرفهای همیشگی ، نوشته های کسایی که بازم باید براشون جناب سروانُ لینک کنم اما من فکر میکنم ایندفعه فرق میکنه ، من همه ی اون حرفها رو از قبل باور داشتم و دارم. من دانشجوی سال اول مکانیک تو دانشگاه سراسریم و تازه 20 سالم و با توجه به موفقیت هایی که داشتم و خواهم داشت مطمئنا ﺁینده بسیار خوبی دارم. بگذارید برم سر اصل مطلب یکی از دخترهای فامیل ، البته دور ، که من فقط سالی یکی دو بار می بینمش ، دو سال از خودم کوچیکتر و واقعا از خیلی جهات نمونه است ضمنا ایشون تازه امسال کنکور دارن. دو یا سه سال پیش که تو اوج احساسات بودم این حس بهم دست داد(نمی خوام بگم عشق شاید زمینه ی عاشق شدن) خودمم دقیق نمی دونم که انتخابش کردم یا انتخاب شد . اولش خودم مسخره می کردم که خجالت نمیکشی ، عاشق چشم و ابروی ......... منتظر زوالش بودم اما با فرازش روبرو شدم ، گفتم چون ازش فرار میکنم شاید داره دنبالم میاد باید بایستم وبررسیش کنم شاید این جوری به مرور زمان نواقصی پیدا بشه و بعد از ذهنم پاک بشه ، اما نشد. 1- ﺁقای مرادی اولین چیزی که واقعا منو زجر میده اینه که نمیدونم واقعا می تونم دوستش داشته باشم یا نه یعنی این علاقه ای که انکارش میکنم آیا درست؟ اون دختر خوبیه اما موضوع اینه که ما به درد هم میخوریم یا نه؟ جواب این سوالها فقط پیش خودش ، چطوری می تونم اینها رو بفهمم؟ 2- من اصلا عجله ای برای ازدواج ندارم چون میدونم تا چند سال دیگه هنوز آمادگی شو ندارم ، اما اگه به خاطر تعلل من دیگه کار از کار بگذره و خیلی دیر بشه چی؟ کاری نمیشه کرد؟ 3. ﺁیا من باید صبر کنم تا به سن بالاتری برسم و از لحاظ فکری و مالی وضعیت بهتری پیدا کنم ، بعد دست به کاری بزنم؟ اگر جوابتان بله است بگویید چند سال؟ ببیند من اگر به طرفم مطمئن شوم(مطمئن از نظر تشابه ارزشها)حتما راه حل های بهتری پیش رویم است ، اما چه جوری؟ [4.] خواهش میکنم نگید پسرم الان به فکر درس ومشقت باش ، این افکار اصلا به مسایل دیگه ی زندگیم ضربه ای نزده و توشون مشکلی ندارم ، اما خب همین چند سال خیلی از لحاظ روحی ﺁسیب دیدم ، یه جوری تو برزخ بودن. لطفا کمک کنید.