سلام . دوست گرامی ، یکی از ملاکهای مهم برای گرم شدن زندگی مشترک این است که زن و شوهر نیازهای خود را به یکدیگر بگویند و سعی کنند که نیازهای هم را برطرف کنند . در یک موقعیت مناسب از جهت عاطفی ،گفتگویی با همسرتان داشته باشید و از ایشان بخواهید که مهمترین چیزی که از شما می خواهند را به شما بگویند ( ابتدا ایشان نیاز خودشان را به شما بگویند ). سپس شما مهمترین نیاز خود را و احساس خلأی که می کنید را به ایشان بگویید و بصورت یک کار عملی که از عهده ی ایشان بر می آید از ایشان بخواهید ( لازم است که قبل از این گفتگو فکر کنید و ببینید که چگونه مطلب خود را بگویید تا همسرتان از جهت عاطفی تحت تأثیر قرار بگیرد ). با هم قرار بگذارید که به تصمیمتان عمل کنید .اگر بعد از مدتی دیدید که درخواستهایتان عملی نیست ، نباید نا امید شوید و باید درخواستهای خود را بگونه ای تغییر دهید که عملی باشد .موفق باشید .
با عرض سلام وخسته نباشید به شما مشاور گرامی.
من شمارو انتخاب کردم چون فکر میکنم مردها بهتر همدیگرو میشناسن و بهتر میتونین کمکم کنین.
من و شوهرم 5-6ماهه ازدواج کردیم،حدود 6ماهم تو عقد بودیم،اوایل خیلی با هم رابطه ی خوبی داشتیم ولی کم کم انگار داریم از هم فاصله میگیریم!!!
برای بهتر شدن زابطمون هر کاری میکنم:بهداشت رعایت میکنم،آرایش میکنم،لباسای تمیز و مرتب میپوشم و... هر کاری بگین میکنم ولی رفتارش نسبت به من انقدر سرده که فکر میکنم ازم زده شده و دیگه حوصلمو نداره!
حتی ازش میپرسم چرا رفتارش اینجوریه!؟میگه خسته ست!آخه از ساعت 5صبح تا 6غروب میره سره کار،منم همش تو خونه ام،دیگه از این وضعیت خسته شدم لطفا کمکمون کنید.
مرسی.
بای
سلام . دوست گرامی ، یکی از ملاکهای مهم برای گرم شدن زندگی مشترک این است که زن و شوهر نیازهای خود را به یکدیگر بگویند و سعی کنند که نیازهای هم را برطرف کنند . در یک موقعیت مناسب از جهت عاطفی ،گفتگویی با همسرتان داشته باشید و از ایشان بخواهید که مهمترین چیزی که از شما می خواهند را به شما بگویند ( ابتدا ایشان نیاز خودشان را به شما بگویند ). سپس شما مهمترین نیاز خود را و احساس خلأی که می کنید را به ایشان بگویید و بصورت یک کار عملی که از عهده ی ایشان بر می آید از ایشان بخواهید ( لازم است که قبل از این گفتگو فکر کنید و ببینید که چگونه مطلب خود را بگویید تا همسرتان از جهت عاطفی تحت تأثیر قرار بگیرد ). با هم قرار بگذارید که به تصمیمتان عمل کنید .اگر بعد از مدتی دیدید که درخواستهایتان عملی نیست ، نباید نا امید شوید و باید درخواستهای خود را بگونه ای تغییر دهید که عملی باشد .موفق باشید .
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] الا بذکر الله تطمئن القلوب. با سلام و عرض ادب و خسته نباشید خدمت حاج آقای مرادی. نمی خوام زیاد وقت شریفتون رو بگیرم ، سر ِ یه دوراههیه بزرگم و به این امید که دری به روم باز کنین مزاحمتون شدم . 23 سال از خدای مهربونم عمر گرفتم. توی یه خونواده ی متدین و با ایمان بزرگ شدم . خونواده ای که سرمایشون مهر و محبت و عاطفه ایه که نسبت به همدیگه دارن و هر گز ، هرگز اونو از هم دریغ نمی کنن.نمی گم تمام عمرمو و نمی گم خیلی خوب و کامل ولی سعی کردم بیشتر وقتمو صرف عبادت همون خدایی بکنم که همیشه بهترینهاشو برام خواسته . و همیشه از بابت چیزایی که بهم داده ممنون دارش بودم و بابت چیزایی که از سر حکمتش نداده ، شکر گذارش . دو سال از تحصیلم توی دانشگاه میگذره.توی این 2 سال خیلی عوض شدم، سعی کردم هر روز خودمو بیشتر به خدا نزدیک کنم تا صداشو بشنوم، تا بتونم راهی رو که توش قدم گذاشتم به سر منزل مقصود برسونم. هیچ وقت چه توی این 2سال و چه قبل از اون به هیچ پسری هم صحبت نشدم ، نه اینکه موقعیتش برام پیش نیاد ، نه ، همیشه باورم بر این بوده که ارزش احساساتم خیلی بیشتر از این حرفاس که بخوام اونو بدم به دست کسی که معلوم نیست قدرش رو بدونه یا نه تا اینکه یکی از همکلاسی های پسرم نظرم به خودش جلب کرد ، من با وجود اینکه توی شهر کاملاً مذهبی و خونواده ی خیلی متدینی بزرگ شدم و لی کمتر پسری رو دیدم با این اعتقادات، پاک ، ساده ، با ایمان ، با خدا، سر به زیر .از طریق اون با مسجد و مراسم امام زمان انس گرفتم ، ازم نخواس که چادر بزنم ولی وقتی برام از خوبی های چادر گفت ، با عشق به بی بی فاطمه چادری شدم . اینقدر برام از ارزش زن گفت که حتی الان دیگه حاضر نیستم یک تار از موهام رو هم نا محرم ببینه حاج آقا منو دلبسته ی اعتقاداتش کرد. تا اینکه تقریباً یکسال پیش به من پیشنهاد ازدواج داد ، با تمام مشکلاتی که داشتیم . اون 1.5 از من کوچیکتره و خونوادش هم نسبت به خونواه ی من نسبتاً مذهبی تر. وقتی که خونوادش رو در جریان قرار داد تقریباً همه مخالفت کردن ، به خاطر اختلاف سن و .. ولی ما تصمیممون واسه ازدواج بر مبنای 2-3 سال آینده بود ، چون ایشون واقعاً الان شرایط ازدواج رو ندارن ، سربازی ، کار و .. ولی خدایی داره که وقتی بهش توکل میکنه هر چیزی رو که بخواد بهش میده و این برای من خیلی مهمه .این ایمانی که داره برام قابل ِ ستایشه . ارتباط زیادی با هم نداشتیم گاهی تلفنی به خاطر اینکه از حال همدیگه با خبر بشیم . و گاهی ایمیل. یه رابطه ی کاملاً سالم بر پایه ی اعتقادات دینیمون برای شناخت بیشتر همدیگه . ما حتی همدیگه رو با اسم کوچیک هم صدا نزدیم . یه بار هم تو چشمای همدیگه نگاه نکردیم . نیت ما از اول با همدیگه به خدا رسیدن بود . ولی اون همش میگه که از این ارتباط احساس گناه میکنه ، حاج آقا ما هیچ کاری نکردیم که حتی زمینه ای برای ارتکاب به گناه باشه . به من بگید کجای این رابطه گناهه؟ آیا گناه که انسان با انگیزه برای رسیدن به کسی که قلباً دوسِش داره تلاش کنه و به هدفش برسه؟ کجای قرآن نوشته شده اگه یکی رو دوس داشته باشی و برای رسیدن بهش تلاش کنی گناه کردی؟ تا اینکه چند روز پیش تماس گرفته و با بغض میگه که یه اتفاقی افتاده که باید همدیگه رو فراموش کنیم . هرچه اصرار میکنم که چی شده جواب نمیده و میگه نمیشه بگم.قسمم میده که بدون اینکه چیزی بپرسم فراموشش کنم. من میدونم ، میدونم که اون اگر خواستار جدایی شده فقط به خاطر خودمه . چون همیشه میگه که ارزش تو بیشتر از منه ... به نظر شما من باید چیکار کنم ؟ مگه 2سال حرف کمیه ؟ مگه احساس چیز بی ارزشیه؟ حاج آقا من نمی تونم . من توی عمرم هیچ کسی رو به اندازه ی ایشون دوس نداشتم . به خاطرش پا روی خیلی چیزا گذاشتم . تمام سختیها رو حاضرم به جون بخرم ولی بدونم اون در کنارمه . به نظرتون اگه اختلاف سن 1.5 خیلی مهمه پس چطور بی بی فاطمه ثمره ی یه ازدواج با اختلاف سن 25 ساله؟ اکثر جوابهایی رو که به پیامهای مشابه داده بودین مطالعه کردم . میدونم که شما هم بر این عقیده هستین که اختلاف سن ممکنه دردسر ساز بشه ولی حاج آقا وقتی یکی عاقله و منطقی چه فرقی میکنه کوچیکتر باشه یا بزرگتر ؟ وقتی دو نفر در کنار هم میتونن به آرامش برسن و در سایه ی آرامش به اوج کمال ، چرا اینقدر مسئله ی اختلاف سن باید مهم باشه؟ چرا خونواده ها این چیزا رو درک نمیکنن ؟ چرا به جای اینکه دست جوونا رو بگیرن و کمکشون کنن اینقدر سر هر مسئله ای بهانه میگیرن و مخالفت میکنن ؟ حاج آقا کمکم کنید. یا علی .