باسلامدوست عزیز در مورد ارتباط با جنس مخالف باید در ابتدا هدفتان را مشخص کرده باشید در غیر اینصورت وارد ورطه ای خواهید شد که هرچقدر جلوتر بروید بیشتر و عمیق تر غرق خواهید شدزندگی تنها بیان دوست داشتن ها و مسایل احساسی نیستورود شما از ابتدا به این نوع روابط و اشنایی ها اشتباه بوده اما اگر در همین لحظه هم این نوع ارتباطات را کنار بکذارید از لحظه های دیگر بهتر استشما می توانید راجع به همین مساله و اینکه در حال حاضر زمان فکر کردن و وارد شدن به این نوع مسایل برای شما نیست با فرد مقابل منطقی صحبت کنید و رابطه را قطع کنید شاید یک ناراحتی هم در این بین بوجود بیاید اما منفعت این کار از مضرات ظاهریش بیشتر استچون ممکن است همین اتفاق بعدها به شکل بدتری برایتان رخ دهد که مسلما تبعات ان برایتان نامناسب تر خواهد بودسعی کنید زمان خود را با درس خواندن ورزش کردن کوهنوردی و... بگذرانید تا انرژیتان تخلیه شود و به تدریج کمتر در این باره فکر کنیدو در نهایت دیگر وارد این نوع ارتباطات خصوصا در محیط های مجازی نشویدورود به این محیط ها فی نفسه وسوسه کننده هستند و ممکن است مجددا شما را وارد چنین ارتباطاتی بکنندموفق باشید
با سلام و عرض خسته نباشید
پسری هستم 17 ساله.در خودم به شدت نیاز به جنس مخالف را از لحاظ احساسی و عاطفی احساس میکنم.مدتی است با دختری در اینترنت آشنا شده ام.و با تلفن و اینترنت باهم در ارتباط هستیم و فقط هم در مورد علاقه و محبت صحبت میکنیم و هیچ حرفی در مورد مسائل جنسی نمیزنیم.از طرفی از آثار زیان بار ارتباط با جنس مخالف اطلاع دارم.از طرف دیگر هم نمی توانم به ایشان بگویم که دیگر نباید با هم ارتباط داشته باشیم زیرا مطمئنم ایشان فکر دیگری در موردم میکند.علاوه بر این خودم هم به ایشان علاقه پیدا کردم و اگر ایشان نباشند نمیدانم چگونه تنهایی و احساس نیاز به محبتم را برطرف کنم.بسیار کلافه شده ام.چه کار کنم؟
باسلامدوست عزیز در مورد ارتباط با جنس مخالف باید در ابتدا هدفتان را مشخص کرده باشید در غیر اینصورت وارد ورطه ای خواهید شد که هرچقدر جلوتر بروید بیشتر و عمیق تر غرق خواهید شدزندگی تنها بیان دوست داشتن ها و مسایل احساسی نیستورود شما از ابتدا به این نوع روابط و اشنایی ها اشتباه بوده اما اگر در همین لحظه هم این نوع ارتباطات را کنار بکذارید از لحظه های دیگر بهتر استشما می توانید راجع به همین مساله و اینکه در حال حاضر زمان فکر کردن و وارد شدن به این نوع مسایل برای شما نیست با فرد مقابل منطقی صحبت کنید و رابطه را قطع کنید شاید یک ناراحتی هم در این بین بوجود بیاید اما منفعت این کار از مضرات ظاهریش بیشتر استچون ممکن است همین اتفاق بعدها به شکل بدتری برایتان رخ دهد که مسلما تبعات ان برایتان نامناسب تر خواهد بودسعی کنید زمان خود را با درس خواندن ورزش کردن کوهنوردی و... بگذرانید تا انرژیتان تخلیه شود و به تدریج کمتر در این باره فکر کنیدو در نهایت دیگر وارد این نوع ارتباطات خصوصا در محیط های مجازی نشویدورود به این محیط ها فی نفسه وسوسه کننده هستند و ممکن است مجددا شما را وارد چنین ارتباطاتی بکنندموفق باشید
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. راستش از دیدن سایت و این حجم سوال و بیشتر از اون، پاسخهای شما هیجان زده شدم. واقعاً ممنون راستش من 28سالمه، کارشناس ارشد روانشناسی و مشاور هستم. دو سال هست که ازدواج کردم. با پسری که به قول مادرش بسیار متقی است و البته من که نمیدونم ملاکهای تقوا چیه؟ ولی الان بخاطر برخی مسایل دچار مشکل هستم که هم راهنمایی برای خودم میخوام و هم برای کسای دیگه ای که مثل من هستند(البته ببخشید که صریح صحبت میکنم): همسر من به لحاظ میل جنسی بسیار قوی هست اما خیلی به من راغب نیست و این موضوع را به این دلیل میدونه که من اندام خوش تراشی ندارم. کمی بعد از ازدواج به من گفت که قبلا با دخترخانمی صیغه محرمیت خوانده و فقط نیازهای جنسی اش را برطرف می کرده، فیلمها و عکسهایی را در اینترنت سرچ میکنه که بسیار زننده است. حتی برای همین موضوع اقدام به خرید ماهواره کرد که من بارها به طرق گوناگون صحبت ردم و نهایتاً با دعوا از دست کانالهای ماهواره راحت شدم. تمام این مسایل با این توجیه بوده که وضعیتش نسبت به من که همسرش هستم بهتر میشه حتی من رو مجبور میکرد براش دنبال زن صیغه ای بگردم تا به عنوان جایزه کمی به من توجه کنه وووو من بسیار در فشار هستم چون خودم هم نیازهایی دارم و خیلی کم و مطابق شرع اسلام 4ماه یکبار برآورده میشه. خیلی کارها کردم که بهتر بشه، خیلی خرج ظاهرم کردم اما بنظر میرسه همه اش بهانه است و یکی از بهانه ها این است که اشان از نظر عاطفی حساس هستند اگر مثلا اسم یکی از اعضای خانواده شان را بیاورم روی احساسشان نسبت به من تاثیر منفی می گذارد. من چه کار باید بکنم؟ برای همسرم؟ برای رفع نیاز خودم؟ واقعاً ملاکهای تقوا چیه؟
- [سایر] باسلام و عرض خسته نباشید من در این سن دچار مشکل بسیار بزرگی شدم در تابستان سال گذشته بدون قصد با دختری اشنا شدم من عاشقه پرواز بودم و او اطلاعاتی داشت و من برای همین با او شروع به صحبت کردم البته تمام اینها در اینترنت بوده است. بعد از مدتی ایشون گفتند علاقه مند به من شده است در صورتی که برحسب اتفاق عاشق یک خلبان که در فامیا او بوده است شده بود. کم کم وقتی زمانی که باهم چت میکردیم بیشتر شد و من به خاطر تنهایی و خلا عاطفی که داشتم قبول کردم ، بعد از ان یک بار به صورت تلفنی باهم حرف زدیم وبعدش او اصرار کرد که همدیگرو ببینیم من در دماوند هستم و او در تهران با این حال همدیگر را دیدیم کم شوکه شدم یه دختر قد کوتاه و کاملا با حجاب والبته(دوسال بزرگتر از من) در اونجا او یک رازی را به من گفت که پدرش دو تا زن دارد و انها در گذشته مشکلات خانوادگی بزرگی داشتند این موضوع خیلی او رو عذاب میداد . بعد از این ملاقات تقریبا اکثر ساعات روز رو باهم به صورت چت حرف میزدیم ایشون شیفته تمام عیار من و خودم الن احساس میکنم که بخاطر اقتضای سنم و خلا عاطفی من نیز احساس عاشقی کردم بعد از ام ملاقات دو یا سه بار دیگر باهم ملاقات داشتیم و در اخرین ملاقات خانواده او متوجه حضور شخصی من در زندگی او شدند و پس از مدتی خانواده من نیز متوجه شدند و بعد از اون پدرم برای اولین بار بصورت خصوصی با من حرف زد او طرح مشکلاتی کرد مثل :بزرگتر بودن اون یا اشناییمون در فضای مجازی یا مثلا قد کوتاه بودن او یا اینکه پدرش نظامی هس و بصورت فرهنگی یا مالی به ما نمیخوره و من هم تقریبا قبول کردم ولی با اینحال شماره اش رو به پدرم دادم تا با او حرف بزند ولی پدرم قبول نکرد و اون رابطه در اذر ماه با گرفتن گوشی من توقف کوتاهی کرد ولی اون به شهر ما امد برای ملاقات من و چندفعه دیگه حالا من مانده ام و یه دختر که زندگیشو سیاه کرده بخاطر من و من عذاب وجدان از ایجاد رابطه ام با او و شرمندگی پیش خدای خودم خواهشششششششششششششش کمکم کنید با تشکر
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید. من 3 ساله که ازدواج کردم تقریبا از زندگی و همسرم راضی هستم بسیار مهربان،دلسوز واز نظر روابط جنسی هم مشکلی نداریم و همیشه سعی کردم بهترین باشم با مهربانی به استقبالش میروم همیشه در ساعات اداری بهش زنگ میزنم و حالش رو می پرسم سعی کردم هیچ موقع چه از لحاظ مادی و معنوی بهش فشار نیارم ولی با وجود این حرفها از دوگانگی همسر خیلی ناراحت و افسره می شوم بعضی موقعها انقدر دوستم داره که بهم میگه اگه تو نبودی من هم نبودم و به من عشق می ورزه ولی بعضی موقعها میگه دیگه از دستت خسته شدم من دیگه نمی تونم باهات زنگی کنم ما باید از هم جداش شیم من همسرم خیلی دوست دارم و این حرف واقعا من و اذیت میکنه بطوری که مریض میشم.ولی بعد از 2 الی 3 روز دوباره باهام خوب میشه انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده احساس میکنم همسرم مشکل عاطفی داره چون توی دوران عقد و تا قبل از اینکه پسرم بدنیا بیاد علاقه بی اندازه بهم داشت همیشه بهم می گفت دوستت دارم دیونتم و از اینکه من به غیر از اون کس دیگه ای رو دوست داشته باشم (مادر وپدر)ناراحت می شد از اینکه دوستش نداشته باشم می ترسید زودرنجه ، اگه حرفمون بشه و من بگم خسته شدم چه اشتباهی کردم باهات ازدواج کردم گریه میکنه در ضمن ما روزی نیم ساعت بیشتر همدیگر رو نمی بینیم که باهم حرف بزنیم چون من شاغلم و همسرم درآژانس کار میکنه و ساعت کاریمون دقیقا مخالف همدیگر است و شبها موقع خواب پیش همدیگر هستیم از لحاظ مالی شدیدا در مضیغه هستیم 9 ماهه که آرزو دارم باهم به بیرون بریم و لی همسر شدیدا مخالفت میکنه میگه از کار و زندگی میافته خودش هم دیگه از این جور زندگی خسته شده هرجا سراغ کار میره دست خالی برمیگرده همین باعث شده ناامید بشه هی بهم میگه بهترین کار جداییه من تحمل این زندگی رو ندارم لطفا کمکم کنید چیکار کنم من دوست ندارم از همسرم جدا بشم دوستش دارم؟
- [سایر] با عرض سلام و وقت بخیر خدمت مشاورین عزیز و دوستان پسری هستم با سطح تحصیلات بالا و خانواده ای متوسط ...حدودا یک سال قبل از طریق یکی از شبکه های اجتماعی با خانمی آشنا شدم که او در ابتدا به عنوان شاگرد, با من در ارتباط بود .به مرور زمان من به شدت او علاقه مند شدم و او نیز اعلام کرد که به همین میزان به من علاقه مند است. به راحتی میتوانم بگویم من هیچگاه در هیچ مقطعی از زندگی دختری را به این اندازه دوست نداشته ام و بهترین لحظات عمر من بدون شک در طی یکسال و فقط با او بود. من حتی او را به مادرم هم نشان دادم و آنها با همدیگر روبوسی کردند و بعدا او به من گفت که از مادرت هم مثل خودت خیلی خوشم آمد . همین حرف را مادرم هم در مورد او میزد که به نظر دختر مهربانی است, هر چند که از حجاب او مداری انتقاد میکرد. به عبارت دیگر, از نظر من او یک فرشته بود. تنها چیزی که قلب مرا در این مدت آزار میداد این بود که او در روابطش با دیگران بسیار ساده و مثبت و یا به عبارت دیگر راحت بود اما در مقابل نسبت به من بسیار بسیار حساس بود و هر گونه صحبت با جنس مخالف حتی یک صحبت خیلی کوتاه و مختصردر حوزه کاری یا درسی را بسیار جدی میگرفت و ناراحت و افسرده میشد و مرا هم واقعا ناراحت میکرد. در نهایت این شکاکیت او منجر به جدایی ما از همدیگر شد. در حالیکه در هفته اول بعد از جدایی آسمان و زمین برای من تیره و تار شده بود و بسیار دلشکسته و افسرده شده بودم ولی تحمل کردم اما اکنون بعد از گذشت حدودا سه یا 4 ماه مجددا افکار, تصورات, آن چهره مهربان و دوست داشتنی, آن دست های پرمحبت و همه خاطرات را مرور میکنم . گاهی به نزدیک منزل آنها میروم و ساعت ها همان جا مینشینم و دور و اطراف را نگاه میکنم تا شاید او را از دور ببینم....تا جاییکه در آخرین اقدام استخاره کردم که آیا به سراغ او بروم و کار را تمام کنم یا خیر ؟! اما نتیجه استخاره هر دفعه یا بد یا بسیار بد در آمد و الان مانده ام که چی کار کنم....هدف من فقط و فقط ازدواج است اما واقعا نمیدانم کار درست چیست...این موضوع را من برای مادرم هم البته به شکل کاملتر توضیح داده ام و ایشان به عنوان راه حل به من پیشنهاد رفتن به چندین خواستگاری دیگر را دادند اما آن خوستگاری ها هم به نظرم همگی چندش آور میآمدند. خواهش میکنم راهنماییم کنید. ممنون و متشکرم
- [سایر] سلام آقای مرادی عزیز . صحبت های شما بسیار آموزنده و دلنشین هست . آگاهی بخشی به اقشار جامعه کار بزرگیه و شما در این امر مهم موفق بودین و از خدا می خوام همیشه به شما سلامتی و شادی عنایت کنه . آقای مرادی من دختر 24 ساله ای هستم در رشته ی علوم تربیتی تحصیل کردم و مطالعات روان شناسی دارم و سعی بر بالا بردن سطح اطلاع و دانش خود دارم . پدر من فرد بدبین و خود رای هست . هیچگاه اجازه ی تصمیم گیری در مسائل مختلف زندگی رو به من ندادند . همیشه من رو از ارتباط با دوستانم و اقوام منع کرده . اجازه ی بیرون رفتن حتی کتابخونه رو به سختی به من می دند . تو خونه چندان رابطه ی صمیمی بین اعضای خانواده نیست . من 5 برادر دارم . مادرم همیشه از طرف پدرم تحقیر شده و در گذشته تمام خاطرات من با کتک های پدرم و دعواهایی به علت مشکلاتی که خانواده ی پدر و مادرم داشتند سرشار هست . پدرم در کودکی من به من تجاوز جنسی داشتند . به هیچ عنوان خواسته های ما براشون اهمیت نداره . خوب من در این شرایط بزرگ شدم و شاید تنها کسی که من رو تربیت کرده خودم بودم و تجربیاتم .در هر صورت زمانیکه من در سن 20 سالگی بودم روحیه ی شکننده ای داشتم . به هیچ عنوان شناختی بر مسئله ی ازدواج و زندگی زناشویی نداشتم . تعدادی خواستگار داشتم . اما پدرم به هیچکدوم رو قبول نکردند و نظر من رو هم نخواستند .حدود 2 سال من خواستگاری نداشتم تا اینکه چندی پیش پسر دایی ام که در ضمن پسر عمه ام هست به خواستگاری من اومدند . این پسر 28 سالشون هست . از نظر ژنتیکی قطعا مشکل وجود داره . ایشون از سربازی به دلیل سابقه ی بیماری روانی ( دو شخصیتی بودن ) معاف شدند. میون خانواده ی من و خانواده ی ایشون سال ها مجادله بوده و هست . من به این آقا جواب رد دادم .چون در این شرایط و ضمن اینکه در مورد مسائل فکری و اعتقادات مذهبی با هم اختلاف داریم و علاوه بر این من هیچ احساس علاقه ای نسبت به ایشون در خودم احساس نکردم به نظرم ازدواج موفقی نخواهد بود . اما پدرم بعد از این که من خواسته شون رو مبنی بر ازدواج با پسر دایی ام رد کردم هر روز به من سرکوفت می زنند که دیگه کسی نمیاد و ... علت اصلی اینکه برای من خواستگار نمیاد عدم معاشرت ما با آشنایان و اقوام هست . اما ایشون این دلیل رو نمی پذیرند و می گند خودت عیب و ایراد داری که کسی نمیاد . متاسفانه وقتی هم صحبت های شما و کارشناسان دیگه رو گوش می دند تنها اون چیزی که دوست دارند رو از صحبت های شما برداشت می کنند و پدر من شخصی نیست که اشتباهاتشون رو بپذیرند و به دیگران حق بدند و اهل گفتگوی منطقی نیستند . از طرفیd من می خوام در جامعه فعال باشم تا حتی اگر ازدواج نکردم روی پای خودم بایستم اما رفتار پدرم و محدودیت هایی که می گذارند باعث شده اعتماد به نفسم در برخورد با افراد جامعه پایین بیاد . با این حال پنهانی و دور از چشم پدرم ( البته مادر و بردارانم اطلاع دارند ) به کارهای مختلفی از جمله کارهای پژوهشی و مدیریت گروهی از دانشجویان برای فعالیت های مختلفی از جمله تشکیل گردهمایی و بازدید از مکان های تاریخی و علمی می پردازم . اما باز هم به خاطر محدودیت هام در بیرون رفتن از خونه تو این فعالیت هام اونطور که در توانم هست نمی تونم فعال باشم . گذشته از این مسائل که برای شما گفتم من در گروه دانشجویی که مدیریت و مسئولیتش رو بر عهده دارم با فردی آشنا شدم که البته بر حسب همکاری در گروه باهم در ارتباط بودیم و هستیم . ایشون فردی پاک دامن ، واقع بین ، متدین و متعهد ، مسئولیت پذیر ، باگذشت هستند . من و ایشون رابطه مون بیشتر از همکاری در گروه شده و به عنوان دو دوست مستقلا با هم در ارتباطیم . ما نسبت به هم شناخت پیدا کردیم تا حدودی در این مدت یک سال هم فکری ، رفتار و روحیه ی سازگار با هم رو در خودمون مشاهده کردیم . من و ایشون به هیچ عنوان علاقه ی شدید به هم نداریم اما همدیگه رو دوست داریم و این علاقه بعد از شناخت بیشتر شکل گرفته . ایشون 1 سال و نیم از من کوچکتر هستند اما فردی باهوش و آگاه و پخته هستند . خانواده ای مذهبی دارند . من و ایشون بعد از 1 سال آشنایی و شناخت 2 ماه پیش در مورد ازدواج با هم صحبت کردیم . من با مادرم صحبت کردم و مادرم نگران این بودند که ایشون چون دانشجو هستند سرمایه ای ندارند برای تشکیل زندگی . اما با توجه به شناختی که من از ایشون دارم ( ایشون مدیر هسته های علمی دانشگاهشون هستند و فعالیت های عمرانی هم داشتند با وجود اینکه سنشون 22 سال بیشتر نیست )و البته 1 سال دیگه فارغ التحصیل می شند مطمئن هستم با کمی قناعت و صبوری و همکاری من( شاغل بودنم)می تونیم زندگی مادی رو پیش ببریم . ایشون هم با مادرشون صحبت کردند . مادر ایشون لیسانس روان شناسی دارند اما با این حال به شدت مذهبی و سنتی فکر می کنند . مادر ایشون از نحوه ی آشنایی ما رضایت ندارند و بسیار با این مسئله که من از ایشون 1 سال و نیم بزرگتر هستم مخالفت می کنند . من و ایشون تصمیم داریم از راه منطقی و گفتگو خانواده ها رو راضی کنیم و عجولانه پیش نریم . با این حال مسئله ی سن من و ایشون بیشترین مشکل رو ایجاد کرده در حالیکه ما چون بر تصمیممون فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که می تونیم زندگی خوب و موفقی در کنار هم داشته باشیم و در طول این یک سال مسئله ی سن تاثیری بر رابطمون نداشته نمی تونیم استدلال مادر و پدرشون رو قبول کنیم با این حال رضایت خانواده ی ایشون شرط هست . حالا من سوالی داشتم خدمتتون ما با به کار بردن چه روش و راهکاری می تونیم ذهنیت خانواده ی ایشون رو نسبت به سن و همچنین نحوه ی آشناییمون که خانواده ی ایشون گمان می کنند دختری که با پسری رابطه ی دوستی داشت دختر پاک و متعهدی نیست ، تغییر بدیم . به هر حال اگر شما من رو راهنمایی کنید بسیار ممنونتون می شم . فقط از شما درخواست می کنم روش درستی رو به ما بگید تا در پیش بگیریم برای کسب حمایت خانواده ها. موفق باشید و در پناه خدا .
- [سایر] سلام حاج اقا.. عزاداری ها مقبول حق وبه امید کمک بیشتر برای هدایت و راهنمایی همه.. نمی دونم تو یک دو دلی گیر کردم که تنها کسی که به فکرم رسید می تونه کمکم کنه شمایید..پس ازتون خواهش می کنم حداقل تا اواسط هقته اینده جوابمو بدید.. راستش حاج اقا من اهل مشهدم..درضمن خصوصی باشه پیام خیلی بهتره... من دختری 21 سالم.دانشجو از یک خانواده کاملا معمولی...و تقریبا مذهبی...یعنی سعی می کنم باشم... تقریبا 8 ماه که با اقا پسری اشنا شدم که این اشنایی از راه اینترنت بوده...اوایل فقط یک رابطه کاملا جدی اینترنتی تا تقریبا سه ماه پیش که کم کم زمینه مهر و علاقه این اقا در من به وجود اومد..راستی ایشون اهل کرجن و 21 ساله و دانشجو...و کاملا مذهبی... من خیلی به خودم فشار اوردم خیلی خواستم جلو احساسمو بگیرم خیلی ولی با ذفتار و عقایدی که از ایشون می دیدم و مسایلی که نا خداگاه بین ما پیش اومد مسئله این علاقه مطرح کردم و متوجه علاقه ایشون هم شدم...و 1 ماه که من و این اقا رابطه کاملا عاطفی و احساسی دارم..البته تنها وسیله ارتباطی ما smsو تلفن است... اقای مرادی می دونم می گید اشتباه است ...ما توی این سه ماه سه بار در استانه جدایی از هم قرار گرفتیم...که اونم همه به خواسته ایشون بوده چون دلایل مختلفی دارند از جمله نا محرمی،دور بودن،نارضایتی خدا و..... راستش من سر نمازام همیشه ایشون از خدا خواستم...راستش تو این یک ماه هم من و هم ایشون به این نتیجه ریسیدیم که طرف مقابل بهترین فرد برای ازدواج با طر ف دیگست...نمی دونم علاقه عجیبی در درونمون هست که نمی دونم عشقه یا نه... اقای مرادی ا ین اقا داره هفته اینده میاد مشهد و تنها هدف خودشو جدایی می دونه چون معتقد به هم نمی رسیم..ایشون زمان ازدواج خودشو 4 سال دیگه می دونه..بعد درس..سربازی...و.. راستش حاجاقا من مخالفم...من بهش می گم منتظرش می مونم...اره شما گفتید نباید بدون اطلاع خانواده ها منتظر موند...ولی من کسی که از نظر دینی،فکری،فرهتگی،خانوادگی کاملا شبیه خ.دمه چرا از دست بدم؟؟؟ راستش به نظر من برا ازدواج سه تا عامل اصلیه1-ایمان2-تقوا3-علاقه...و خب عوامل فرعی دیگه که تک تک می تونه موثر باشه ولی اگه این سه تا باشه همه اونها قابل تحمله..که نمی دونم خوشبختانه همه اینها در طرف مقابل من هست و ایشونم می گند اینها در من هست.. اقای مرادی رابطه ای که هدفش ازدواج باشه ایرادش چیه؟؟؟؟؟؟راستش از وقتی این اقا وارد زندگی من شده ایمانم قوی تر شده..کمتر سراغ گناه می رم... نمی دونم از نظر من این اقا هیچ ایرادی برا ازدواج با من نداره ..می دونم خانوادمم موافقت می کنند چون از نظر اونها همون سه عامل ملاکه.. اقای مرادی چی کار کنیم...چرا باید زندگی که می دونیم می تونیم با هم باشیم و بهترین هم باشه خراب کنیم؟؟؟؟؟ راستش به نظز من این اقا سخت می گیره...می دونم که این رابطه ها نمی شه زیاد روش حساب باز کرد... می دونم... ولی یک سوال اینه که چطور میشه سریع بهم رسید تا رابطه شرعی داشته باشیم...چطوری صبر کنیم تا همه چی فراهم بشه..چطوری از هم بگذریم در حالی که مطمئنیم برا هم بهترینیم..راستش اقای مرادی اینا احساس نیست...چون ما سه روز از هم دور بودیم و جفتمون از زندگی کار و درس افتادیم...همه زندگیمون خراب شد..اقای مرادی وقتی حس می کنیم مکمل زندگی همیم چرا باید از هم جدا شیم...راستش من خیلی دارم سعی می کنم این اقا قانع کنم که میشه به هم رسید..اره سخته..می دونم...ولی وقتی هدف مشخص باشه و تلاش کنیم به نظرتون ایرادی داره؟؟؟؟این اقا میگه تا کی اینطوری باشیم.تا کی؟.من می خوام ولی شرایطش نیست.. اقای مرادی من دختر و شرایط ازوواج دارم..این اقا میگن من می خوام فقط درس بخونم و تمرکز داشته باشم...نمی دونم چی کار کنم تا راضی بشه.چطوری بخوام ؟راستش حاج اقا من می دونم بدون این اقا هیچم وبهترین فرد برای منه...همش این سوال می پرسم چرا وقتی همو می خوام اینطوری جدا شیم؟؟؟؟؟؟؟.خواهشا منو راهنمایی کنید حداقل تا قبل از چهار شنبه هفته دیگه..ازتون می خوام برای رسیدنمون راه جلو پامون بزارید...ممنون...التماس دعا