ازار
در فرض بالا دختر از پدر و برادرهای خود ترس دارد و احتمال می دهد اگر بفهمند، او را بکشند; یا لااقل اذیت و آزار جسمی و روحی غیر قابل تحمل کنند، آیا در چنین فرضی جایز است قبل از آنکه آنان متوجّه قضیه شوند، بچه را سقط کند؟
در فرض سؤال، اذیت و ترساندن دختر حرام است. در صورتی که دختر اطمینان دارد و احتمال عقلایی بدهد که اگر جنین را سقط نکند مورد اذیت و آزار غیر قابل تحمل قرار می گیرد و در عسر و حرج شدید واقع می شود، در چنین فرضی بعید نیست که سقط جنین حرام نباشد. ولی باید دیه آن را بدهد. و مشهور بین فقها این است که دیه ولدالزنا به مقدار دیه حلال زاده است. ولی احتیاطاً دیه آن را با حاکم شرع مصالحه کنند.
در فرض سؤال، اذیت و ترساندن دختر حرام است. در صورتی که دختر اطمینان دارد و احتمال عقلایی بدهد که اگر جنین را سقط نکند مورد اذیت و آزار غیر قابل تحمل قرار می گیرد و در عسر و حرج شدید واقع می شود، در چنین فرضی بعید نیست که سقط جنین حرام نباشد. ولی باید دیه آن را بدهد. و مشهور بین فقها این است که دیه ولدالزنا به مقدار دیه حلال زاده است. ولی احتیاطاً دیه آن را با حاکم شرع مصالحه کنند.
عنوان سوال:
در فرض بالا دختر از پدر و برادرهای خود ترس دارد و احتمال می دهد اگر بفهمند، او را بکشند; یا لااقل اذیت و آزار جسمی و روحی غیر قابل تحمل کنند، آیا در چنین فرضی جایز است قبل از آنکه آنان متوجّه قضیه شوند، بچه را سقط کند؟
پاسخ:
در فرض سؤال، اذیت و ترساندن دختر حرام است. در صورتی که دختر اطمینان دارد و احتمال عقلایی بدهد که اگر جنین را سقط نکند مورد اذیت و آزار غیر قابل تحمل قرار می گیرد و در عسر و حرج شدید واقع می شود، در چنین فرضی بعید نیست که سقط جنین حرام نباشد. ولی باید دیه آن را بدهد. و مشهور بین فقها این است که دیه ولدالزنا به مقدار دیه حلال زاده است. ولی احتیاطاً دیه آن را با حاکم شرع مصالحه کنند.
پرسشهای مرتبط از این مرجع
- دختری اغفال شده، وبر اثر عملِ زنا، دارای حمل گردیده است و پدر و برادرهای او فهمیده اند و تصمیم دارند بخاطر حفظ آبروی خود و جلوگیری از رسوایی بیشتر، دختر را بکشند وناپدید کنند، آیاچنین تصمیمو عملی بخاطر امور مذکوره جایز است، وحکم آن چیست؟
- در صورتی که پزشک متخصص با رضایت زن و شوهر، بچه ناقص الخلقه ای را که نواقص جسمی او با دستگاه تشخیص داده شده است، از روی ندانستن مسأله سقط کنند، آیا دیه ای باید پرداخت شود؟ و در صورت وجوب دیه، پرداخت آن متوجه چه کسی است؟ و اگر مباشر سقط، پدر و مادر را نمی شناسد، دیه را باید به چه کسی بپردازد؟
پرسشهای مرتبط از دیگر مراجع
- [سایر] با سلام دوباره جناب آقای دکتر غریبی شما به من گفتید که نذارم کسی از بچه های کلاسمون بفهمه اما برای این مسئله یکم دیر شده و حداقل اینو میدونم که نصف بچه های کلاس ما قضیه منو میدونن امکان داره وقتی ترم جدید شروع بشه بقیه هم که نمیدونن متوجه بشن یا شایدم تا الان شدن آقای دکتر من آدمی هستم که رفتار سنگینی در دانشگاه دارم تو رو خدا کمکم کنید حالا که بچه های کلاسمون میدونن شما میگین من چی جوری در کلاس رفتار کنم تا هم از چشم دختر مورد علاقم نیافتم و هم از نگاه های عجیب و غریب دیگر بچه ها رها بشم؟ البته بعد سه سال دیگه تازه لیسانسم رو میگیرم و بعد باید دو سال برای فوق لیسانس و دو سال هم برای دکترا بخونم آیا میتونم وقتی سه سال دیگه لیسانسم رو گرفتم پدر و مادرم رو راضی کنم که برام برن خواستگاری تا حداقل ما با هم نامزد کنیم؟
- [سایر] سلام من به علت بیماری که دارم دارو مصرف میکنم الان فهمیدم که بیماری من ارثیه و اگه ازدواج کنم 50 درصد احتمال داره بیماری من به فرزندم منتقل بشه . راه حلشم اینه که تو 4 ماهگی یه آزمایش ژنتیک از جنین می گیرن اگه ژن بیماری من به بچه منتقل شده باشه باید سقط کرد (قبلش من باید آزمایش ژنتیک بدم که ژن مربوط به بیماریمو بفهمن که چیه ) . مشکل من اینه که الان بجز خودم هیچ کس نمیدونه که بیماری من ارثیه و از طرفی خانوادم اصرار دارن که هرچه سریع تر ازدواج کنم و من واقعا نمیدونم چیکار کنم . اصلا هم نمیتونم این قضیه رو به پدر و مادرم بگم چون ناراحت میشن . (مادرم خیلی حساسه میترسم که حالش بد بشه) . اگه میشه راهنماییم کنید و یه راهی نشونم بدید.
- [سایر] با عرض سلام. ما 4 خواهر و یک برادر هستیم همگی تحصیلکرده و در زندگی خصوصی خود مشکلی نداریم. پدر ما فردی است بسیار مغرور،شکاک و خود بزرگ بین. به طوری که در تمام این سالها ما حتی به منزل اقوام خود نمیرفتیم و در دوران تحصیل و حتی بعد از ازدواج نیز از دخالتهای او در زندگیمان در عذاب بوده و هستیم اما برای حفظ آبرو وآرامش زندگی مادر و دو خواهر دیگرمان که هنوز ازدواج نکرده اند همواره صبور بوده ایم.مدتی است که پدر ما به دلایل بسیار مضحک(مثلا پیدا کردن یک شعر در کیف) مادر با تقوا و نجیب مان را متهم به خیانت کرده و به اصرار از او میخواهد که به گناه نکرده اعتراف کند تا جایی که مادرمان به دلیل شکنجه های روحی و جسمی، تحقیر و توهین های او که اخیرا دامن خواهرانمان را نیز گرفته تصمیم به طلاق توافقی گرفت ولی پدر به بهانه حفظ آبرو حاضر به این کار نشده و همچنان به آزار و اذیت او ادامه می دهد. با توجه به وابستگی مالی مادر و خواهرانم که امکان تهیه مسکن و ایجاد زندگی مستقل و خلاص شدن از دست شکنجه های او را ندارند برای حل این معضل ما را راهنمایی بفرمایید. متشکریم.
- [آیت الله نوری همدانی] به فرض اینکه پدر و مادری جوان در یک حادثه رانندگی هر دو نفر با هم فوت کرده و از بین رفته باشند و از مرحومین، طفلی دختر، سه سال و نیمه باقی مانده باشد همچنین پدر بزرگها و مادر بزرگهای پدری و مادری طفل در قید حیات باشند و به فرض اینکه:الف - مادر طفل مذکور معلم شاغل در مدارس خارجش هر بوده و طفل خود را از بدو تولد و در غیبت خود تحت مراقبت مادر خود (جده مادری طفل) قرار میداد و این طفل اکثر عمر خود را تا زمان مرگ پدر و مادرش در خانه جد مادری و در دامان جده مادری نشو و نمو نموده و به جده مادری و اقربای مادری خود مأنوس است و وابستگی شدیدی دارد.ب - این طفل بطور مشهود و مستند نسبت به جد و جده و اقربای پدری خود مأنوس نبوده و گرایشی ندارد و از رفتن به خانه جد پدری خود بسیار ناراضی میباشد و از رفتن امتناع دارد.ج - جد پدری طفل بدون توجه به غبطه و مصلحت طفل و بدون توجه به ضررهای روحی و جسمی که هر لحظه نسبت به طفل پیش بینی میشود صرفاً به عنوان ولی قهری او را به زیستن در خانه خود مجبور مینماید و حق ملاقات با طفل را از جد و جده مادری و اقربای مادری طفل سلب مینماید. لذا با عنایت به فرضیات موارد مذکور، استدعا دارد بیان فرمایید: آیا عمل جد پدری مذکور در بند (ج) بر پایه شرع مقدس است؟ و اقربای مادری هیچگونه حق و مسئولیتی در قبال طفل ندارند؟
- [سایر] سلام.وقت شما بخیر. من از بچگی به خاطر تربیت خانوادگی و تاثیر بد حسادت های اطرافیان همیشه با ضربات روحی(به تعبیر عامیانه ضد حال) و عدم توجه مواجه میشدم .در عین اینکه بچه ای فوق العاده پرهیجان و بازیگوش بودم و باید این هیجانات به نوعی تخلیه میشد ولی در سن 15 سالگی به محله ی جدیدی رفتیم که اصلا با هیچ کس نمیتونستم رابطه برقرار کنم و فقط برای رفتن به مدرسه از خونه بیرون می اومدم یا اگر کاری داشتم.تو مدرسه ام به دلیل اینکه می خواستم هیجاناتم خالی بشه هر کاری می کردم مثل زیاد حرف زدن که باعث دور شدن بچه ها ازم میشد.این شرایط کم کم من رو دچار افسردگی و وسواس کرد.مثلا برای یک غسل 1.5ساعت در حمام میماندم جون فکر میکردم آب به همه جا برسه! زندگی من به همین روال ادامه پیدا کرد تا وارد دانشگاه شدم.به دلیل نداشتن پول و بتدریج زیاد شدن وسواس های فکری دوران دانشجویی خوبی نداشتم.با همین روحیات شروع کردم به خوندن درس واسه فوق لیسانس که خوشبختانه قبول شدم و یکی از موفق ترین ادمها در رشته ی خودم و در شهر خودم یا حتی استان خودم هستم.توانایی های ذهنی و جسمی زیادی دارم.وقتی وارد دانشگاه ارشد شدم شرایطم از نظر روحی تا حدودی بهتر شده بود،ولی از وقتی به خاطر پایان نامه و دکتری اومدم خونه که کارهام رو انجام بدم باز شرایطم مثل اول شده شاید بدتر از قبل.مثلا ترس زیاد از خدا و شاید بشه گفت ترس افراطی هم به افکار وسواسی ومنفی و مضطربم اضافه شده. خیلی از این قضیه ناراحتم چون تو زندگیم فقط راه راست رو رفتم و سعی کردم ادم خوبی باشم در هر زمینه ای.الانم ک تصمیم ب ازدواج گرفتم این وسواس ها و ترسه و افکار منفی بیشتر شده و مانع تصمیم درستم میشه.احساس میکنم ادم بدرد بخوری واسه طرف مقابلم نیستم.تنها چیزی هم که باعث ارامشم در این شرایط میشه خدا و نمازه. لطفا کمکم کنید
- [سایر] مشکلی دارم که آن را خلاصه و خیلی کوتاه برایتان نوشته ام. چهارسالی است که ازدواج کردم و یک پسر شش ماهه دارم و خودم آخرین فرزند پدر مادر می باشم و سه برادر و یک خواهر بزرگ تر از خودم دارم که همگی بشکر خدا صاحب خانه و دارای زن و بچه هستند. قبل از ازدواج با همسرم که دختر خاله ام نیز هستند گفته بودم که بعد از ازدواج من قصد دارم در کنار پدر و مادرم زندگی کنم و ایشان نیز قبول کردند. پدرم 65 سال سن دارند و مادرم 56 سال که رسیدگی به کار منزل برایش مشکل است. بخاطر کمر درد و بیماری هایی که در این سنین به سراغ آدمی می آید دو برادرم و خواهر در همسایگی ما هستند. مشکل از این جا است که بعد از یکی دو سال از زندگی همسرم خواستار مستقل شدن را از من دارد با توجه به صحبت هایی که با ایشان داشتم، ولی ایشان مسرانه خواستار جدایی هستند. در صورتی که من زندگی در کنار پدر و مادر را خواستارم؛ چون بر این عقیده ام که آنان عمرشان را برای ما صرف کردند که فرزندشان در این سنین بدردشان بخورند و کمک حالشان شوند و... احساس می کنم زندگی ام دارد از هم می پاشد بخاطر کدورت هایی که در این میان بین همسر و پدر مادر بخاطر این قضیه پدیدار شده فشارها بر من خیلی زیاد است حتی در زمانی فکر طلاق به ذهنم می افتد. از شما خواستارم راه کاری به من نشان دهید. نمی دانم چه کنم اگر جدا شوم ترس از غضب خدا دارم و اگر نشوم بی مهری هایه این زن را نسبت به پدر مادرم را نمی توانم تحمل کنم و بارها بارها کدورتها در زندگیمان ایجاد شده که این قضایا بین مادر و خاله ام هم نیز کشیده شده .... لذا از شما تقاضامندم روشنم کنید چه کنم.
- [سایر] با عرض سلام مدتی پیش خانواده ام به من دختری را برای ازدواج معرفی کردند . بعد از اولین دیدار و صحبتی مختصر تا حدودی متوجه شدم که خیلی به معیارهای من برای ازدواج نزدیک هستند. در اوایل ارتباط ما که با اجازه والدین بود ایشان گفتند که میگرن شدید دارند و چند بار و اخرین بار چند سال قبل تشنج کرده اند.اما از هر لحاظی مورد قبول من هستند. اما الان میترسم از اینکه مبادا علاقه ایشان به من صرفا به خاطر همان مساله باشد که باعث ترس از از دست دادن خواستگار یا من باشد.یا اینکه اگر حرفی به خاطر علاقه زده می شود فقط برای اتمام حجت باشد که بعدا هیچگونه اعتراضی نداشته باشم.با دکتر ایشان که صحبت کردم گفتند که اگر شرایط مناسب شما را دارد ازدواج کنید و نترسید.چون ایشان دپاکین مصرف میکنند و من برای بچه دار شدن ایشان ترس داشتم.بهر حال با همه این اوصاف لطفا من رو راهنمایی کنید که چکار کنم. در ضمن چون به ایشان علاقه دارم و خیلی دختر خوبی هستند از روی ترحم هرگز تا اینجا ادامه نداده ام و میدانم که زندگی همیشه راحت و ارام و بدون هیچ دردسری نیست و گاهی اوقات لذت با هم بودن به این است که سختی ها را با هم تحمل و تجربه کنیم.
- [سایر] سلام علیکم.بنده در مورد موضوع ازدواج مشکلاتی دارم.گروهی از این مشکلات مربوط به طرز برخورد والدینم با خواستگارها چه به صورت حضوری و چه به صورت تلفنی است و گروهی دیگر مربوط به مطرح کردن موضوع ازدواج من با دوستان و آشنایان(حتی با آشنایانی که چندان رابطه نزدیکی با آنها نداریم) به طور مستقیم و غیرمستقیم و مطالبه خواستگار برای من است و این موضوع شخصیت و عزت نفس من را بسیار خدشه دار کرده است.پدر و مادرم افرادی بسیار ساده لوح هستند و با همه حتی غریبه ها و خواستگارهای غریبه سریع خودمانی میشوند و حرفهایی که لازمه شرایط خواستگاری نیست و ربطی به خواستگاران ندارد را با آنها مطرح میکنند و جالب اینجاست که هردویشان فکر میکنند کار درستی انجام میدهند و با وجود اعتراضهای شدید من هیچ تغییری به این رویه شان نمیدهند.از جمله کارهای اشتباه پدرم انجام تحقیق قبل از حضور خواستگار در خانه(قبل از اولین ملاقات) است و یاحتی گاهی در اولین جلسه خواستگاری کاغذ به دست در حال نوشتن شماره تلفن،آدرس دقیق منزل و بقیه موارد مربوط به خواستگار است و چه بسا خواستگار با مشاهده چنین رفتارهایی انگیزه اش را برای ادامه جلسات بعدی از دست خواهد داد و دیگر تماس نمیگیرد.اینجور مسائل خیلی وقت است ذهن من را درگیر کرده و باعث آزار شدید روحی ام شده است در عین حال که میدانم باید احترام پدر و مادرم را حفظ کنم ولی تحمل این رفتارهای آنها دیگر برایم غیرممکن است.از جنابعالی خواهش میکنم راهکاری به بنده ارائه نمایید که هم احترام والدینم حفظ شود و هم مشکلات رفتاری آنها برطرف شود و در ضمن خودشان هم متوجه شوند که این رویه شان غلط است.با تشکر از لطف شما
- [سایر] سلام حاج آقا! خدا قوت! خواستگاری دارم 37 ساله لیسانس حسابداری دارد و کارمند بانک است. وضع کار و تحصیلات و ظاهرش خوب و مورد پسند است اما--- تا حالا دو بار با هم صحبت کردیم. ظاهر قضیه این بود که خانواده مذهبی ای هستند و دنبال دختر مذهبی هم می گردند اما وقتی با ایشان صحبت کردم به چند نکته اشاره کرد: ... ... 12. خیلی خیلی صادق بود و به نظر می رسید درون پاکی دارد و این حرف ها و افکار را از چند مسلمان نما و کسانی که به اسلام درست عمل نمی کنند گرفته است و فکر کرده اسلام همین است و دنبال اصلاح افکار خود هم نرفته است. خود را معتدل و بقیه را خشک مذهب می نامید. 13. به نظر می رسید به نوعی دچار کمبود عاطفه بوده است و شدیدا نیاز به محبت دارد. گفت اهل ابراز عاطفه هم هست. ... حالا هم که موردی پیش آمده این جوری است؟ !!! آخه من باید چه کار کنم؟ چقدر دیگه باید صبر کنم که یه آدم درست و حسابی از نظر ایمان و اخلاق سراغم بیاد. مامان و بابام که کلید کردند که دیگه ما خسته شدیم . برو دیگه!!!! حاج آقا به خدا اونا دیگه تحمل ندارن ؟ من چه کار کنم؟ تازه حال روحی ام کمی خوب شده بود اما حالا کم کم صدای اعتراضم داره به سمت خدا بلند میشه. ناسپاسی نمی کنم اما بعد از این همه دعا برای این که همسری صالح داشته باشم، انتظار موردی بهتر از این را داشتم. تقریبا جواب خودم منفی است اما گاهی این در ذهنم می آید که شاید خدا این فرد را سر راهم قرار داده تا من وسیله ای برای هدایتش باشم. برادرم می گوید از طریق شخص ثالثی که او هم قبولش دارد( خانم برادرش که واسطه ما بود و دوست دوستم است و من تقریبا ایشان را نمی شناسم و از افکار مذهبی ایشان اطلاعی نداریم) مسلمانی را در قالب همین اختلافاتی که با او داری برایش تعریف کن. شاید دادن آگاهی به او باعث تغییر عقیده اش شود. البته من ترجیحم این است که به یک مشاور مراجعه کنیم. آقای مرادی! با توجه به سن و سال و افکار این آقا و حساسیت خودم روی مسایل دینی آیا اصلا صلاح هست این جریان ادامه پیدا کند و اگر صلاح است به چه روشی و چگونه؟ آیا شروع زندگی با چنین تفاوت هایی محلی از اعراب دارد( بر فرض هدایتگری) . دیگران می گویند اگر زن زندگی هستی برو و او را به راه بیاور!!!
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
مسائل مرتبط از این مرجع
مسئله مرتبط یافت نشد
مسائل مرتبط از دیگر مراجع
مسئله مرتبط یافت نشد