ماجرای مسمومیت و به شهادت رسیدن امام رضا(ع) چگونه بوده؟ آیا امام رضا(ع)، با علم ظاهر، به زهرآلود بودن آن نوشیدنی، و با دست و اختیار خود(چه راغبانه، چه إکراهانه) آن شربت زهرآلود را نوشیدند؟ از نظر فقهی، در چه شرایطی، چنین عملکردی، مجاز میشود؟ پاسخ: 1)نحوه شهادت امام رضا علیه السلام در باب شهادت ایشان تقریباً تمام علمای شیعه و عده زیادی از علمای اهل سنت قائلند که آن حضرت مسموم و شهید شده اند. درباره عامل شهادت اختلاف نظر و اقوالی وجود دارد که به آنها اشاره خواهیم کرد. قول مشهور این است که آن حضرت توسط مأمون خلیفه عباسی مسموم شده و به شهادت رسیده اند. برخی از علمای اهل سنت قائلند که مأمون، امام رضا علیه السّلام را مسموم نکرده است. و برای این گفته خود دلائلی هم ذکر می کنند. از جمله آن دلائل این است که مأمون دختر خود را به همسری امام جواد علیه السّلام درآورد. مأمون به برتری امام رضا علیه السّلام در برابر علما استدلال می کرد. بعد از درگذشت امام رضا علیه السّلام مأمون بسیار ناراحت و غمگین بود و... در ادامه خواهیم گفت که به هیچ یک از دلائل در این رابطه نمی توان استناد کرد. عده ای از علمای اهل سنت قائلند که ایشان مسموم شده اند و عامل جنایت، عباسیان (غیر از مأمون) بوده اند. به عنوان نمونه ابن جوزی می گوید: وقتی عباسیان دیدند خلافت از دست آنها خارج شد (به واسطه ولایتعهدی) و به دست علویان افتاد، امام رضا علیه السّلام را مسموم کردند(باقر شریف القرشی، حیاة الامام علی بن موسی الرضا(ع)، قم، نشر سعید بن جبیر، 1372ش، ج 2، ص 371.) این قول نیز چندان صحیح به نظر نمی رسد چرا که (بیشتر مورخین و روات اجماع دارند که مأمون سم را به امام علیه السّلام داده نه غیر او)(.همان( علاوه بر اینکه مأمون برای این کار انگیزه هم داشته که به آن اشاره خواهد شد. روایاتی از امام رضا علیه السّلام وارد شده است که در این روایات آن حضرت شهادت خویش را پیشگویی کرده اند و عامل این جنایت را مأمون دانسته اند. امام رضا علیه السّلام به هرثمه بن اعین می گوید: (موقع مرگ من فرا رسیده است این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته مرا مسموم کند.... )(محمد بن جریر بن رستم طبری، دلائل الامامه، قم، منشورات الرضی، 1363، ص 178.) شهید مطهری می نویسد: (قرائن نشان می دهد که امام رضا علیه السّلام را مسموم کردند و یک علت اساسی همان قیام بنی العباس در بغداد (بر علیه مأمون) بود. مأمون در حالی حضرت رضا علیه السّلام را مسموم کرد که از خراسان به طرف بغداد می رفت و مرتب اوضاع بغداد را به او گزارش می دادند. به او گزارش دادند که بغداد قیام کرده او دید که حضرت رضا علیه السلام را نمی تواند عزل کند و اگر با این وضع بخواهد برود آنجا کار بسیار مشکل است. برای اینکه زمینه رفتن آنجا را فراهم کند و به بنی العباس بگوید کار تمام شد حضرت را مسموم کرد و آن علت اساسی که می گویند و قابل قبول هم هست و با تاریخ وفق دارد همین جهت است)(مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار، تهران، صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1384، ص 210.) به نظر می رسد انگیزه اصلی مأمون در به شهادت رساندن امام رضا علیه السّلام همین مطلبی باشد که ذکر شد. چرا که قیام عباسیان در بغداد جز به خاطر ترس از روی کار آمدن علویان نبوده است. طبری می نویسد: (مأمون نامه ای به بنی عباس در بغداد نوشت و مرگ علی بن موسی علیه السّلام را به آنان اعلام کرد و از آنان خواست که به اطاعت او درآیند زیرا دشمنی آنان با او جز با بیعت وی با علی بن موسی علیه السّلام نبوده است (محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ دوم، 1364، ج 13، ص 5676.( از دیگر موجباتی که مورخان در قتل امام رضا علیه السّلام ذکر کرده اند، کینه ای می دانند که مأمون از امام رضا علیه السّلام به دل گرفته بود. طبرسی می نویسد: علتی که موجب شد مأمون امام رضا علیه السّلام را به شهادت برساند این بود که آن حضرت بی محابا (و بدون ترس) حق را در برابر مأمون اعلام می کرد. در بیشتر موارد در مقابل او قرار می گرفت که موجب عصبانیت و کینه او می شد.( فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، 1417، ج 2، ص 80؛ شیخ مفید، همان، ج 2، ص 260.) همانگونه که بیان شد از نظر روایات شیعی شکی نیست که مأمون حضرت رضا علیه السّلام را مسموم کرد. امّا اینکه کیفیت این عمل چگونه بوده است؟ روایات چندی وجود دارد که به آنها اشاره می کنیم. روایتی را شیخ مفید از عبدا... بن بشیر نقل کرده که عبدا... گفت: مأمون به من دستور داد که ناخنهای خود را بلند کنم... سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمر هندی بود و به من گفت: این را به همة دو دست خود بمال... سپس نزد امام رضا علیه السّلام رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند (شیخ مفید، همان، ج 2، ص 262261. ( روایت دیگری را شیخ مفید از محمد بن جهم ذکر کرده که می گوید: (حضرت رضا علیه السّلام انگور دوست می داشت پس قدری انگور برای حضرت تهیه کردند. در حبه های آن به مدت چند روز سوزنهای زهرآلود زدند. سپس آن سوزنها را کشیده و به نزد آن بزرگوار آوردند... آن حضرت از آن انگورهای زهرآلود بخورد و سبب شهادت ایشان شد)(همان، ص 262. ( روایتی از اباصلت هروی نیز نقل شده که می گوید: مأمون امام رضا علیه السّلام را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد از انگور بخورد آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد).(فضل بن حسن طبرسی، همان، ص 8382. ( بنابراین، ادله ای که اهل سنت ذکر کرده اند که مأمون امام رضا علیه السّلام را به شهادت نرسانده بی اساس می باشد. چرا که مأمون فردی بود که به خاطر حکومت، برادر خویش امین را به قتل رساند و محبوبیت امام رضا علیه السّلام در نزد او از برادرش بیشتر نبود. و گریه ظاهری او بعد از مرگ امام علیه السّلام به جهت منحرف کردن اذهان علویان و طرفداران امام رضا علیه السّلام بوده است. بعد از شهادت امام رضا علیه السّلام شیعیان بدن شریف آن حضرت را در خراسان تشییع کردند. این تشییع جنازه به حدی پر شور بود که تا آن زمان مثل آن دیده نشده بود، همه طبقات در تشییع جنازه امام حاضر شدند.( باقر شریف القرشی، همان، ص 375) امام رضا علیه السّلام در سال 203 ه.ق در شهر طوس به خاک سپرده شد. 2)آیا امام رضا علیه السلام از شهادت خود باخبر بود؟ اگر امام رضا علیه السلام از شهادت خود باخبر بودند چرا برای شهادت اقدام کردند؟ در جواب از این پرسش توجه به چند امر ضروری است: یکم. هر چند امامان معصومعلیهم السلام از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهی دارند؛ اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادی است و علم غیب برای آنان تکلیفی به دنبال نمیآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادی خود، میوهای را پیش روی خود میبیند که مانعی از خوردن آن نیست و تناول آن جایز است؛ اگر چه براساس علم غیب، از مسموم بودن آن آگاهی دارد. در تأیید این مطلب دو دلیل ذکر شده است: الف. عمل براساس علم غیب، در برخی از موارد با حکمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی - به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی - سر بازخواهند زد. ب. عمل دائمی براساس علم غیر عادی، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمهعلیهم السلام برای شفای بیماری خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمیکردند. شاید یکی از حکمتهای ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخیر جن و ...برای غیبگویی و کشف غیرعادی حوادث آینده نیز همین اختلال در امور باشد.(صافی گلپایگانی، معارف دین، ج1، ص121.) دوّم. هر چند بر طبق روایات فراوان، امامانعلیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهی دارند؛(اصول کافی، ج1، (باب ان الائمهعلیهم السلام یعلمون علم ماکان و ما یکون ...) و بحارالانوار، ج16،باب 14.) اما از روایاتی دیگر استفاده میشود که این علم به صورت بالفعل نیست بلکه شأنی است؛ یعنی، هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزی را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد: (اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلک)؛( اصول کافی، ج1، (باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا) و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛) (هر گاه امام اراده کند که چیزی را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد). پس علم غیب امامعلیه السلام شأنی است؛ نه فعلی و براساس همین نکته، ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئیات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نکرده که بداند.(مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه علی شیروانی، ص73؛) قابل ذکر است مرحوم مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر میکند، ولی آن را نمیپذیرد. سوّم. پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصومعلیهم السلام تکالیف و وظایفی مخصوص به خود دارند و به همین جهت، آنان در عین اینکه میدانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد کرد، وظیفه داشتند اقدام کنند و یا با اینکه میدانستند کاری که انجام میدهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن میوه مسموم و یا رفتن حضرت علیعلیه السلام به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان)، این کارها را انجام میدادند. این اعمال برای آنان، وظیفهای مخصوص بود؛ مثل نماز شب که برای رسول اکرمصلی الله علیه وآله واجب و برای سایر مسلمانها، مستحب است. چهارم؛(علامه طباطبایی، المیزان، ج18، ص194). وی این را به عنوان یک قول نقل کرده است. برخی از این موارد (مانند خوردن میوه زهرآلود به وسیله امام موسی کاظمعلیه السلام و یا امام رضاعلیه السلام) اجباری و بدون اختیار بوده است. پس با اینکهمیدانستند به این وسیله به شهادت خواهند رسید؛ ولی به وسیله دشمن مجبور به خوردن آن شدند و گزینه دیگری فرا روی آنان نبود. این پاسخ اگر چه در جای خود درست است و شواهد تاریخی بر آن مهر تأیید میزند؛ اما نمیتواند پاسخی برای همه موارد مورد نظر (مانند نحوه شهادت حضرت علیعلیه السلام و امام حسن مجتبیعلیه السلام) باشد. پنجم. پاسخ اساسی به این سؤال در گرو شناخت چگونگی علم غیب امام است. پاسخهای پیشین نیز اگر بر اساس مطالب آتی تفسیر شود، توجیه صحیحی پیدا خواهد کرد. این بیان متوقف بر ذکر چند مطلب است: الف. قضا و (قدر) الهی: قدر به معنای حد و اندازه است و مقصود از قدر الهی، این است که خداوند برای هر پدیده و مخلوقی، ویژگیهای وجودی خاصی قرار داده است و تحت تأثیر علت یا علل خاصی آن را موجود میگرداند؛ یعنی، پدید آمدن یک شیء از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگیهای وجودی خاص، قدر آن شیء و حد و اندازه وجودی آن است. به تعبیر دیگر، تقدیر الهی، همان نظام علت و معلولی حاکم بر جهان هستی است که هر پدیدهای، معلول علت خاصی است و قهراً اوصاف و خصوصیات وجودیاش، متناسب و برآمده از همان علت است. (قضا) به معنای قطعی کردن، فیصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضای الهی، این است که خداوند به هر پدیدهای - با تحقق علت تامهاش - ضرورت وجود اعطا کرده است. تحقّق حتمی معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضای الهی است. قضا و قدر الهی در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است و میتوان آن را به صفت خالقیت برگرداند. ب. علم الهی به قضا و قدر پدیدههای عالم هستی: خداوند از ازل عالم است به اینکه چه پدیدهای با چه اوصاف و ویژگیهایی، تحت تأثیر علت تامّهاش موجود است. علم خداوند به پدیدههای هستی، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نیست؛ بلکه خود پدیدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند، به حقایق عالم هستی، همان گونه که در متن واقع موجودند، تعلق میگیرد. علم خداوند، علم حضوری به واقع عینی است. از سوی دیگر چون در مرتبه وجودی خداوند، زمان و مکان معنا ندارد، علم او به پدیدههای عالم هستی، در بستر زمان نیست؛ بلکه گذشته و حال و آینده یک جا و یکسان نزد او حاضر است. اما برای ما که موجودات زمانی و محصور به زمان هستیم و تحقق عینی حوادث و پدیدهها را از دریچه زمان مینگریم، برخی از حوادث در گذشته بوده و یا در آینده موجود خواهد شد. بنابراین علم خداوند به مخلوقاتخویش، بدین معنا است که حقایق و حوادث هستی، همراه با بستر زمانیشان (گذشته، حال و آینده) یکجا نزد او حاضر است. به همین جهت این علم خداوند، موجب تغییر آنها نیست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عین واقع، در نزد او است؛ یعنی، علم او به مخلوقات و پدیدههای هستی، به همان صورت که در متن واقع موجودند، تعلق میگیرد. علم خداوند به افعال اختیاری انسان نیز بر همین منوال است؛ یعنی، خداوند از ازل به افعالی که براساس اراده و اختیار انسان از او صادر میشود، علم دارد و علم الهی به این واقعیات عینی - همان گونه که در خارج موجودند - تعلق میگیرد و به همین جهت، این علم به خودی خود موجب جبر یا تغییر واقع عینی (تحقّق فعل اختیاری به دنبال تحقق علت تامهاش) نمیشود. ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادی - که برای نوع بشر قابل تحصیل است - از علم لدنی و خدادادی (علم غیب) نیز بهرهمند است. امام به حسب علو رتبه وجودیاش، با لطف و اذن الهی به سرچشمه علم الهی متصل است و از حقایق حوادث عالم - همان گونه که در متن واقع هستند - آگاه میباشد؛ یعنی، علم غیب امام، از سنخ علم الهی و متصل به آن منبع است. این دانش، علم به واقع عینی است و معنا ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد. براساس علم غیب، حقایق حوادث عالم، از جمله افعال اختیاری خود امام، همراه با علت تامهاش - که علم عادی و اراده از اجزای این علت است - نزد او حاضر است و این حضور، حضور بیواسطه عین معلوم و واقع عینی نزد امام است. بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیاری خود را مانند خوردن میوه مسموم از منظری بالاتر (منظر علم الهی) مینگرد. به همین جهت از آنجا که علم غیب امام، تأثیری در حوادث عالم ندارد - چون به معنای حضور عین وقایع نزد عالم است - امام عکسالعملی نشان نمیدهد و براساس علم عادی خود عمل میکند و به همین علت، این علم برای امام تکلیفآور نیست؛ چون علمی موجب تکلیف است که مکلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد. افزون بر این، وقتی امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلای کمال و علو وجودی میرسد و با منبع علم الهی تماس مییابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در این مقام خود را نمیبیند و خود را نمیپسندد. او فقط خدا را میبیند و تنها مشیت الهی را میپسندد. در این مقام، چون اراده و مشیت او را - براساس نظام علت و معلولی و قضا و قدر - در تحقّق حوادث و پدیدههای هستی مییابد، خواستهای برخلاف آن ندارد. از دیگر سو، تلاش برای تغییر این حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اینکه تأثیری ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نیز سازگار نیست. با توجّه به این جواب، سایر پاسخها نیز میتواند، توجیه درستی پیدا کند. پاسخ اول - که ائمهعلیهم السلام را مکلف به علم عادی میدانست؛ نه علم غیب - چنین مستدل و موجه میشود؛ که علم غیب امام، از سنخ علم الهی یعنی علم به واقع عینی است؛ همان گونه که در خارج محقق میشود. چنین عملی تأثیری در تغییر حوادث عالم ندارد و به همین دلیل تکلیفآور نیست. پاسخ دوم نیز با توجّه به حقیقت علم امام، کامل میشود. اینکه علم غیب امام، شأنی است - یعنی هرگاه امام اراده کند که بداند، میداند - کاملاً درست است؛ اما جای این احتمال هست که ائمهعلیهم السلام با علم شأنی، از کیفیت شهادت خود آگاه بودهاند؛ یعنی اراده کردهاند که بدانند. روایات متعددی، نیز دلالت بر علم ائمهعلیهم السلام به شهادتشان دارد.(اصول کافی، ج1، ص258، ح 1-8) در پاسخ سوم، اگر مقصود از اینکه تکلیف ائمهعلیهم السلام با سایر افراد بشر متفاوت است، این باشد که خداوند دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است (یک دسته برای پیامبرصلی الله علیه وآله و امام و یک دسته برای سایر افراد بشر)؛ این سخن نادرست و غیر مطابق با واقع است. تکالیف الهی براساس مصالح و مفاسد آن، تشریع شده و همه افراد بشر - از جمله پیامبر و امام - در آن مشترکاند و به جز چند حکم خاص - که نبی اکرمصلی الله علیه وآله داشتهاند - بقیه احکام یکسان است. اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمهعلیهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادی بشر، تکلیف وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت را برای آنان به دنبال نمیآورد، پاسخ صحیحی است. این مسئله در گرو شناخت حقیقت علم الهی آنان است که در توضیح آن گذشت. بنابراین علم ائمهعلیهم السلام به آینده، از سنخ علوم عادی نیست و اقدام به اموری که منجر به شهادت آنان میشود، خود را در هلاکت انداختن نیست. افزون بر این درجات و کمالاتی برای امامان مقدر شده که راه رسیدن به آن، از طریق تحمل همین بلاها و مصایب است.برای توضیح بیشتر ر.ک: 1. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج18، ص192؛ ج13، ص72و74؛ ج19، ص92؛ ج12، ص144؛ ج 4، ص28؛ 2. همو، معنویت تشیع، مقاله علم امام، ص215؛ 3. رشاد، محمد حسین، در محضر علامه طباطبایی، ص121. 4. زندگی سیاسی هشتمین امام:جعفر مرتضی حسینی. 5. پیشوایان، سید کاظم ارفع. 6. حضرت رضا(ع)، فضل الله کمپانی.
ماجرای مسمومیت و به شهادت رسیدن امام رضا(ع) چگونه بوده؟ آیا امام رضا(ع)، با علم ظاهر، به زهرآلود بودن آن نوشیدنی، و با دست و اختیار خود(چه راغبانه، چه إکراهانه) آن شربت زهرآلود را نوشیدند؟ از نظر فقهی، در چه شرایطی، چنین عملکردی، مجاز میشود؟
ماجرای مسمومیت و به شهادت رسیدن امام رضا(ع) چگونه بوده؟ آیا امام رضا(ع)، با علم ظاهر، به زهرآلود بودن آن نوشیدنی، و با دست و اختیار خود(چه راغبانه، چه إکراهانه) آن شربت زهرآلود را نوشیدند؟ از نظر فقهی، در چه شرایطی، چنین عملکردی، مجاز میشود؟
پاسخ:
1)نحوه شهادت امام رضا علیه السلام
در باب شهادت ایشان تقریباً تمام علمای شیعه و عده زیادی از علمای اهل سنت قائلند که آن حضرت مسموم و شهید شده اند. درباره عامل شهادت اختلاف نظر و اقوالی وجود دارد که به آنها اشاره خواهیم کرد.
قول مشهور این است که آن حضرت توسط مأمون خلیفه عباسی مسموم شده و به شهادت رسیده اند.
برخی از علمای اهل سنت قائلند که مأمون، امام رضا علیه السّلام را مسموم نکرده است. و برای این گفته خود دلائلی هم ذکر می کنند. از جمله آن دلائل این است که مأمون دختر خود را به همسری امام جواد علیه السّلام درآورد. مأمون به برتری امام رضا علیه السّلام در برابر علما استدلال می کرد. بعد از درگذشت امام رضا علیه السّلام مأمون بسیار ناراحت و غمگین بود و... در ادامه خواهیم گفت که به هیچ یک از دلائل در این رابطه نمی توان استناد کرد. عده ای از علمای اهل سنت قائلند که ایشان مسموم شده اند و عامل جنایت، عباسیان (غیر از مأمون) بوده اند. به عنوان نمونه ابن جوزی می گوید: وقتی عباسیان دیدند خلافت از دست آنها خارج شد (به واسطه ولایتعهدی) و به دست علویان افتاد، امام رضا علیه السّلام را مسموم کردند(باقر شریف القرشی، حیاة الامام علی بن موسی الرضا(ع)، قم، نشر سعید بن جبیر، 1372ش، ج 2، ص 371.)
این قول نیز چندان صحیح به نظر نمی رسد چرا که (بیشتر مورخین و روات اجماع دارند که مأمون سم را به امام علیه السّلام داده نه غیر او)(.همان( علاوه بر اینکه مأمون برای این کار انگیزه هم داشته که به آن اشاره خواهد شد. روایاتی از امام رضا علیه السّلام وارد شده است که در این روایات آن حضرت شهادت خویش را پیشگویی کرده اند و عامل این جنایت را مأمون دانسته اند. امام رضا علیه السّلام به هرثمه بن اعین می گوید: (موقع مرگ من فرا رسیده است این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته مرا مسموم کند.... )(محمد بن جریر بن رستم طبری، دلائل الامامه، قم، منشورات الرضی، 1363، ص 178.)
شهید مطهری می نویسد: (قرائن نشان می دهد که امام رضا علیه السّلام را مسموم کردند و یک علت اساسی همان قیام بنی العباس در بغداد (بر علیه مأمون) بود. مأمون در حالی حضرت رضا علیه السّلام را مسموم کرد که از خراسان به طرف بغداد می رفت و مرتب اوضاع بغداد را به او گزارش می دادند. به او گزارش دادند که بغداد قیام کرده او دید که حضرت رضا علیه السلام را نمی تواند عزل کند و اگر با این وضع بخواهد برود آنجا کار بسیار مشکل است. برای اینکه زمینه رفتن آنجا را فراهم کند و به بنی العباس بگوید کار تمام شد حضرت را مسموم کرد و آن علت اساسی که می گویند و قابل قبول هم هست و با تاریخ وفق دارد همین جهت است)(مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار، تهران، صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1384، ص 210.)
به نظر می رسد انگیزه اصلی مأمون در به شهادت رساندن امام رضا علیه السّلام همین مطلبی باشد که ذکر شد. چرا که قیام عباسیان در بغداد جز به خاطر ترس از روی کار آمدن علویان نبوده است.
طبری می نویسد: (مأمون نامه ای به بنی عباس در بغداد نوشت و مرگ علی بن موسی علیه السّلام را به آنان اعلام کرد و از آنان خواست که به اطاعت او درآیند زیرا دشمنی آنان با او جز با بیعت وی با علی بن موسی علیه السّلام نبوده است (محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ دوم، 1364، ج 13، ص 5676.(
از دیگر موجباتی که مورخان در قتل امام رضا علیه السّلام ذکر کرده اند، کینه ای می دانند که مأمون از امام رضا علیه السّلام به دل گرفته بود. طبرسی می نویسد: علتی که موجب شد مأمون امام رضا علیه السّلام را به شهادت برساند این بود که آن حضرت بی محابا (و بدون ترس) حق را در برابر مأمون اعلام می کرد. در بیشتر موارد در مقابل او قرار می گرفت که موجب عصبانیت و کینه او می شد.( فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، 1417، ج 2، ص 80؛ شیخ مفید، همان، ج 2، ص 260.)
همانگونه که بیان شد از نظر روایات شیعی شکی نیست که مأمون حضرت رضا علیه السّلام را مسموم کرد. امّا اینکه کیفیت این عمل چگونه بوده است؟ روایات چندی وجود دارد که به آنها اشاره می کنیم. روایتی را شیخ مفید از عبدا... بن بشیر نقل کرده که عبدا... گفت: مأمون به من دستور داد که ناخنهای خود را بلند کنم... سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمر هندی بود و به من گفت: این را به همة دو دست خود بمال... سپس نزد امام رضا علیه السّلام رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند (شیخ مفید، همان، ج 2، ص 262261. (
روایت دیگری را شیخ مفید از محمد بن جهم ذکر کرده که می گوید: (حضرت رضا علیه السّلام انگور دوست می داشت پس قدری انگور برای حضرت تهیه کردند. در حبه های آن به مدت چند روز سوزنهای زهرآلود زدند. سپس آن سوزنها را کشیده و به نزد آن بزرگوار آوردند... آن حضرت از آن انگورهای زهرآلود بخورد و سبب شهادت ایشان شد)(همان، ص 262. (
روایتی از اباصلت هروی نیز نقل شده که می گوید: مأمون امام رضا علیه السّلام را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد از انگور بخورد آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد).(فضل بن حسن طبرسی، همان، ص 8382. (
بنابراین، ادله ای که اهل سنت ذکر کرده اند که مأمون امام رضا علیه السّلام را به شهادت نرسانده بی اساس می باشد. چرا که مأمون فردی بود که به خاطر حکومت، برادر خویش امین را به قتل رساند و محبوبیت امام رضا علیه السّلام در نزد او از برادرش بیشتر نبود. و گریه ظاهری او بعد از مرگ امام علیه السّلام به جهت منحرف کردن اذهان علویان و طرفداران امام رضا علیه السّلام بوده است.
بعد از شهادت امام رضا علیه السّلام شیعیان بدن شریف آن حضرت را در خراسان تشییع کردند. این تشییع جنازه به حدی پر شور بود که تا آن زمان مثل آن دیده نشده بود، همه طبقات در تشییع جنازه امام حاضر شدند.( باقر شریف القرشی، همان، ص 375)
امام رضا علیه السّلام در سال 203 ه.ق در شهر طوس به خاک سپرده شد.
2)آیا امام رضا علیه السلام از شهادت خود باخبر بود؟ اگر امام رضا علیه السلام از شهادت خود باخبر بودند چرا برای شهادت اقدام کردند؟
در جواب از این پرسش توجه به چند امر ضروری است:
یکم. هر چند امامان معصومعلیهم السلام از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهی دارند؛ اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادی است و علم غیب برای آنان تکلیفی به دنبال نمیآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادی خود، میوهای را پیش روی خود میبیند که مانعی از خوردن آن نیست و تناول آن جایز است؛ اگر چه براساس علم غیب، از مسموم بودن آن آگاهی دارد. در تأیید این مطلب دو دلیل ذکر شده است:
الف. عمل براساس علم غیب، در برخی از موارد با حکمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی - به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی - سر بازخواهند زد.
ب. عمل دائمی براساس علم غیر عادی، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمهعلیهم السلام برای شفای بیماری خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمیکردند. شاید یکی از حکمتهای ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخیر جن و ...برای غیبگویی و کشف غیرعادی حوادث آینده نیز همین اختلال در امور باشد.(صافی گلپایگانی، معارف دین، ج1، ص121.)
دوّم. هر چند بر طبق روایات فراوان، امامانعلیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهی دارند؛(اصول کافی، ج1، (باب ان الائمهعلیهم السلام یعلمون علم ماکان و ما یکون ...) و بحارالانوار، ج16،باب 14.) اما از روایاتی دیگر استفاده میشود که این علم به صورت بالفعل نیست بلکه شأنی است؛ یعنی، هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزی را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد: (اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلک)؛( اصول کافی، ج1، (باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا) و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛) (هر گاه امام اراده کند که چیزی را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد).
پس علم غیب امامعلیه السلام شأنی است؛ نه فعلی و براساس همین نکته، ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئیات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نکرده که بداند.(مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه علی شیروانی، ص73؛) قابل ذکر است مرحوم مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر میکند، ولی آن را نمیپذیرد.
سوّم. پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصومعلیهم السلام تکالیف و وظایفی مخصوص به خود دارند و به همین جهت، آنان در عین اینکه میدانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد کرد، وظیفه داشتند اقدام کنند و یا با اینکه میدانستند کاری که انجام میدهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن میوه مسموم و یا رفتن حضرت علیعلیه السلام به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان)، این کارها را انجام میدادند. این اعمال برای آنان، وظیفهای مخصوص بود؛ مثل نماز شب که برای رسول اکرمصلی الله علیه وآله واجب و برای سایر مسلمانها، مستحب است.
چهارم؛(علامه طباطبایی، المیزان، ج18، ص194). وی این را به عنوان یک قول نقل کرده است. برخی از این موارد (مانند خوردن میوه زهرآلود به وسیله امام موسی کاظمعلیه السلام و یا امام رضاعلیه السلام) اجباری و بدون اختیار بوده است. پس با اینکهمیدانستند به این وسیله به شهادت خواهند رسید؛ ولی به وسیله دشمن مجبور به خوردن آن شدند و گزینه دیگری فرا روی آنان نبود. این پاسخ اگر چه در جای خود درست است و شواهد تاریخی بر آن مهر تأیید میزند؛ اما نمیتواند پاسخی برای همه موارد مورد نظر (مانند نحوه شهادت حضرت علیعلیه السلام و امام حسن مجتبیعلیه السلام) باشد.
پنجم. پاسخ اساسی به این سؤال در گرو شناخت چگونگی علم غیب امام است. پاسخهای پیشین نیز اگر بر اساس مطالب آتی تفسیر شود، توجیه صحیحی پیدا خواهد کرد. این بیان متوقف بر ذکر چند مطلب است:
الف. قضا و (قدر) الهی: قدر به معنای حد و اندازه است و مقصود از قدر الهی، این است که خداوند برای هر پدیده و مخلوقی، ویژگیهای وجودی خاصی قرار داده است و تحت تأثیر علت یا علل خاصی آن را موجود میگرداند؛ یعنی، پدید آمدن یک شیء از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگیهای وجودی خاص، قدر آن شیء و حد و اندازه وجودی آن است. به تعبیر دیگر، تقدیر الهی، همان نظام علت و معلولی حاکم بر جهان هستی است که هر پدیدهای، معلول علت خاصی است و قهراً اوصاف و خصوصیات وجودیاش، متناسب و برآمده از همان علت است.
(قضا) به معنای قطعی کردن، فیصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضای الهی، این است که خداوند به هر پدیدهای - با تحقق علت تامهاش - ضرورت وجود اعطا کرده است. تحقّق حتمی معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضای الهی است. قضا و قدر الهی در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است و میتوان آن را به صفت خالقیت برگرداند.
ب. علم الهی به قضا و قدر پدیدههای عالم هستی: خداوند از ازل عالم است به اینکه چه پدیدهای با چه اوصاف و ویژگیهایی، تحت تأثیر علت تامّهاش موجود است. علم خداوند به پدیدههای هستی، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نیست؛ بلکه خود پدیدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند، به حقایق عالم هستی، همان گونه که در متن واقع موجودند، تعلق میگیرد. علم خداوند، علم حضوری به واقع عینی است. از سوی دیگر چون در مرتبه وجودی خداوند، زمان و مکان معنا ندارد، علم او به پدیدههای عالم هستی، در بستر زمان نیست؛ بلکه گذشته و حال و آینده یک جا و یکسان نزد او حاضر است. اما برای ما که موجودات زمانی و محصور به زمان هستیم و تحقق عینی حوادث و پدیدهها را از دریچه زمان مینگریم، برخی از حوادث در گذشته بوده و یا در آینده موجود خواهد شد.
بنابراین علم خداوند به مخلوقاتخویش، بدین معنا است که حقایق و حوادث هستی، همراه با بستر زمانیشان (گذشته، حال و آینده) یکجا نزد او حاضر است. به همین جهت این علم خداوند، موجب تغییر آنها نیست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عین واقع، در نزد او است؛ یعنی، علم او به مخلوقات و پدیدههای هستی، به همان صورت که در متن واقع موجودند، تعلق میگیرد.
علم خداوند به افعال اختیاری انسان نیز بر همین منوال است؛ یعنی، خداوند از ازل به افعالی که براساس اراده و اختیار انسان از او صادر میشود، علم دارد و علم الهی به این واقعیات عینی - همان گونه که در خارج موجودند - تعلق میگیرد و به همین جهت، این علم به خودی خود موجب جبر یا تغییر واقع عینی (تحقّق فعل اختیاری به دنبال تحقق علت تامهاش) نمیشود.
ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادی - که برای نوع بشر قابل تحصیل است - از علم لدنی و خدادادی (علم غیب) نیز بهرهمند است. امام به حسب علو رتبه وجودیاش، با لطف و اذن الهی به سرچشمه علم الهی متصل است و از حقایق حوادث عالم - همان گونه که در متن واقع هستند - آگاه میباشد؛ یعنی، علم غیب امام، از سنخ علم الهی و متصل به آن منبع است. این دانش، علم به واقع عینی است و معنا ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد. براساس علم غیب، حقایق حوادث عالم، از جمله افعال اختیاری خود امام، همراه با علت تامهاش - که علم عادی و اراده از اجزای این علت است - نزد او حاضر است و این حضور، حضور بیواسطه عین معلوم و واقع عینی نزد امام است.
بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیاری خود را مانند خوردن میوه مسموم از منظری بالاتر (منظر علم الهی) مینگرد. به همین جهت از آنجا که علم غیب امام، تأثیری در حوادث عالم ندارد - چون به معنای حضور عین وقایع نزد عالم است - امام عکسالعملی نشان نمیدهد و براساس علم عادی خود عمل میکند و به همین علت، این علم برای امام تکلیفآور نیست؛ چون علمی موجب تکلیف است که مکلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد.
افزون بر این، وقتی امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلای کمال و علو وجودی میرسد و با منبع علم الهی تماس مییابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در این مقام خود را نمیبیند و خود را نمیپسندد. او فقط خدا را میبیند و تنها مشیت الهی را میپسندد. در این مقام، چون اراده و مشیت او را - براساس نظام علت و معلولی و قضا و قدر - در تحقّق حوادث و پدیدههای هستی مییابد، خواستهای برخلاف آن ندارد. از دیگر سو، تلاش برای تغییر این حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اینکه تأثیری ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نیز سازگار نیست. با توجّه به این جواب، سایر پاسخها نیز میتواند، توجیه درستی پیدا کند.
پاسخ اول - که ائمهعلیهم السلام را مکلف به علم عادی میدانست؛ نه علم غیب - چنین مستدل و موجه میشود؛ که علم غیب امام، از سنخ علم الهی یعنی علم به واقع عینی است؛ همان گونه که در خارج محقق میشود. چنین عملی تأثیری در تغییر حوادث عالم ندارد و به همین دلیل تکلیفآور نیست.
پاسخ دوم نیز با توجّه به حقیقت علم امام، کامل میشود. اینکه علم غیب امام، شأنی است - یعنی هرگاه امام اراده کند که بداند، میداند - کاملاً درست است؛ اما جای این احتمال هست که ائمهعلیهم السلام با علم شأنی، از کیفیت شهادت خود آگاه بودهاند؛ یعنی اراده کردهاند که بدانند. روایات متعددی، نیز دلالت بر علم ائمهعلیهم السلام به شهادتشان دارد.(اصول کافی، ج1، ص258، ح 1-8)
در پاسخ سوم، اگر مقصود از اینکه تکلیف ائمهعلیهم السلام با سایر افراد بشر متفاوت است، این باشد که خداوند دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است (یک دسته برای پیامبرصلی الله علیه وآله و امام و یک دسته برای سایر افراد بشر)؛ این سخن نادرست و غیر مطابق با واقع است. تکالیف الهی براساس مصالح و مفاسد آن، تشریع شده و همه افراد بشر - از جمله پیامبر و امام - در آن مشترکاند و به جز چند حکم خاص - که نبی اکرمصلی الله علیه وآله داشتهاند - بقیه احکام یکسان است.
اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمهعلیهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادی بشر، تکلیف وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت را برای آنان به دنبال نمیآورد، پاسخ صحیحی است. این مسئله در گرو شناخت حقیقت علم الهی آنان است که در توضیح آن گذشت.
بنابراین علم ائمهعلیهم السلام به آینده، از سنخ علوم عادی نیست و اقدام به اموری که منجر به شهادت آنان میشود، خود را در هلاکت انداختن نیست. افزون بر این درجات و کمالاتی برای امامان مقدر شده که راه رسیدن به آن، از طریق تحمل همین بلاها و مصایب است.برای توضیح بیشتر ر.ک:
1. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج18، ص192؛ ج13، ص72و74؛ ج19، ص92؛ ج12، ص144؛ ج 4، ص28؛
2. همو، معنویت تشیع، مقاله علم امام، ص215؛
3. رشاد، محمد حسین، در محضر علامه طباطبایی، ص121.
4. زندگی سیاسی هشتمین امام:جعفر مرتضی حسینی.
5. پیشوایان، سید کاظم ارفع.
6. حضرت رضا(ع)، فضل الله کمپانی.
- [سایر] آیا امام رضا (ع) در زمینه تمدن اسلامی (علم کلام) دست آوردی داشت؟
- [سایر] در تحف العقول حدیثی از امام رضا (ع) است که می فرماید: مرد دست مرد دیگری را نبایستی ببوسد، چراکه بوسیدن دستش همانند نماز گزاردن بر اوست. درباره این حدیث نظر شما چیست؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] آیا این نظر فقهی مورد قبول حضرتعالی هست که هر شخص باید به امام زمان خود اقتدا کند به اینگونه که امام حسین (علیه السلام) در زمان مولا علی (علیه السلام) و حضرت امام حسن (علیه السلام) به این دو امام زمان خود اقتدا کرده و مردم دوره هر امام به امام زمان خود به این علت است که مقام حضرت سلمان از ابوذر بالاتر و حضرت مقداد از سلمان بالاتر زیرا به میزان اقتدا و اطاعت از امام زمان خود دارای درجه ای از ایمان می باشند بنابر این ما باید در زمان غیبت مولا صاحب الزمان (عج) به ایشان اقتدا کرده و در پس پرده غیبت سطح فکری فرهنگی مذهبی خود را بالا برده و خود و به طبع مردم و جامعه را آماده ظهور کنیم؟ اگر این نظر را قبول ندارید لطفا دلایل خود را بیان نمایید؟ با توجه به روایتی از امام صادق (علیه السلام) در مقدمه صحیفه سجادیه که هر قیامی تا قبل از قیام قائم آل محمّد(ص) بر اندوه ما و شیعیان ما می افزاید و در طوفان بلا هلاک می شود، نظریه فقهی سوال اول تعمیم داده نمی شود زیرا نمونه بارز آن انقلاب ما می باشد که بسیاری از شیعیان در جریان انقلاب و بعد از ان در 8 سال جنگ به شهادت رسیده و مسلماً قلب مولا صاحب الزّمان (عج) را به درد آورده و حال نیز به حقوق اشخاص منتقد تجاوز و به آنان برچسب بی دینی زده می شود که این عمل بدینجا رسیده که خیل عظیمی از مردم دین گریز و بعضاً منکر امام زمان (عج) شده اند و مطمئناً این نیز قلب امام زمان(ع) را به درد می آورد. آخر این انقلاب چه ثمره ایی داشت برای ما؟ لطفاً منطقاً جواب دهید؟ اگر این نظریه ها را رد می کنید پس حال که مردم به خیابانها آمده اند کار درستی است؟
- [سایر] بسیاری از بزرگان اصحاب از اهل بیت پیامبر زن گرفتهاند و اهل بیت از آنها زن گرفتهاند، به خصوص شیخین (ابوبکر و عمر) چنانکه همه مورّخان و ناقلان اخبار، سنی و شیعه بر این اتفاق نظر دارند. - پیامبر(ص) با عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر ازدواج نمود. - و دو دخترش رقیه و ام کلثوم را یکی پس از دیگری به ازدواج خلیفه سوم عثمان بن عفان در آورد، و به خاطر این عثمان به ذی النورین ملقب شده است. - و پسرش ابان بن عثمان با ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر بن ابی طالب ازدواج کرد. - و مروان بن ابان بن عثمان با ام قاسم دختر حسن بن علی بن ابی طالب ازدواج کرده است. - و زید بن عمرو بن عثمان با سکینه دختر حسین ازدواج نموده بود. - و عبدالله بن عمرو بن عثمان با فاطمه دختر حسین بن علی ازدواج کرده بود. و از دیگر اصحاب که نیز با اهل بیت فامیل بودند و از آنها زن گرفته بودند نام نمیبریم و فقط در این مورد به ذکر خلفای ثلاثه اکتفا میکنیم، تا بیان کنیم که اهل بیت با آنها محبت و دوستی داشتند و به خاطر آن این ازدواجها و پیوندها صورت گرفته است و همچنین میبینیم که اهل بیت نامهای اصحاب پیامبر(ص) را بر فرزندانش میگذاشتند، و مورّخین و ناقلان اخبار همه شیعه و سنی بر این امر اتفاق نظر دارند. چنانکه در منابع شیعه آمده است علی یکی از پسرانش که از لیلی بنت مسعود حنظلی بود را ابوبکر نامید، و در بنی هاشم علی اولین کسی است که اسم پسرش را ابوبکر گذاشت. و همچنین حسن بن علی فرزندانش را به این نامها نامگذاری کرد: ابوبکر، عبدالرحمن، طلحه، و عبیدالله و همچنین حسن بن علی چنین نامهایی بر فرزندانش گذاشته بود و موسی کاظم دخترش را عایشه نامید . و کینه بعضی از اهل بیت ابوبکر بود، مانند زین العابدین علی بن حسین، و علی بن موسی الرضا که کینهاش ابوبکر بود. و همچنین بعضی از اهل بیت اسم پسرانشان را عمر میگذاشتند، که از جمله آنان میتوان به حضرت علی(ع) اشاره کرد که اسم پسرش را عمر اکبر نامید، مادر این پسر ام حبیب بنت ربیعه بود، و عمر بن علی در کنار برادرش حسین به شهادت رسید، و علی فرزندی دیگر به نام عمر اصغر داشت که مادرش الصهباء التغلبی بود که عمر طولانی کرد و از برادرانش ارث برد. و همچنین حسن بن علی فرزندانش را ابوبکر و عمر نامید. و همچنین علی بن حسین بن علی، و علی زین العابدین و موسی کاظم، و الحسین بن زید بن علی، و اسحاق بن حسن بن علی بن حسین، و نیز حسین بن علی بن حسن بن حسین بن حسن فرزندانشان را ابوبکر و عمر نامیدهاند. و افراد زیاد دیگری از اهل بیت فرزندانشان را ابوبکر و عمر نامیدهاند ولی ما به همین مقدار کفایت میکنیم تا بحث طولانی نشود. و موسی کاظم و علی هادی دخترانش را عایشه نامیدهاند.
- [سایر] باسلام و احترام به نظر شما با حدیثی از امام علی(ع) شروع میکنم. حکمت را از هرکسی که آنرا بیان میکند بگیر وبه گفته بنگر و به گوینده منگر.(غررالحکم.ج1.ص355 از این روایت به دست می آید که اگر اشخاص بد رفتار هم کارهای خوبی کردند باید آنرا یاد گرفت.شما امروز در برنامه شبکه2 فرمودید هرچه امریکا میپسندد من نمیپسندم اما در حال حاضر میبینیم که آنان با آنکه مسلمان نیستند بیش از ما به یادگیری علم میپردازند و در کسب علم مشتاقند و یا بسیاری از آیات معجزات علمی را آنان کشف کرده و ما بعد پی میبریم که این موضوع در قران بیان شده.آیا خوب نیست این رفتارها بیاموزیم؟ و یا هالیوود که بحثش شد آیا خوب نیست ما سیستم پیشرفته آنان را یاد بگیریم و در گسترش دین مبین اسلام استفاده کنیم؟ و یا همین اینترنت که از آن استفاده میکنید این از امریکا آغاز شده و گسترش پیدا کرده آیا به نظر شمااز اینترنت نباید استفاده کرد؟ آری اگر بخواهم ادامه دهم یک مثنوی هفتاد من میشود. سپاسگزارم اگر پاسخگو باشید. علاقه مند شما والسلام
- [سایر] چند روایت محدود (چهار یا پنچ) روایت به این مضمون وجود دارد که: حضرت امام حسن و امام حسین (ع) بر سینه پیامبر (ص) بازی می کردند یا در برخی از روایات وارد شده است که در هنگام کودکی بر سینه پیامبر (ص) بول (ادرار) می کردند، یا درباره امام صادق (ع) چنین وارد شده است که زمان کودکی بعضی از پرندگان مانند پرستو را در صحن مسجد الحرام اذیت می کردند، به طوری که امام سجاد یا امام باقر (ع) ایشان را از این کار نهی می کردند. این دسته از روایات که دلالت بر افعال بچه گانه از طرف امامان معصوم (ع) در زمان طفولیت آنان دارد چگونه است؟ با این که در برخی دیگر از روایات مانند روایت امام رضا (ع) یا در برخی از آیات قرآن که از انبیا و زندگی آنان صحبت به میان آمده است؛ مانند حضرت عیسی، حضرت یحیی، حضرت یوسف و حضرت سلیمان آیاتی وارد شده است که چنین مطالبی در آن نیست. آیا رویاتی نداریم که در آن در ضمن شمردن علامات امام معصوم (ع) می فرماید: طهارت ولادت (حلال زاده بودن)، داشتن آثار فضل و کمال از کودکی، و اهل لهو و لعب نبودن. یا امیر المؤمنین (ع) در بیان این خصوصیات می فرمایند: ( امامی که شایسته مقام امامت است دارای علاماتی است؛ از آن جمله این که از تمام گناهان کوچک و بزرگ معصوم باشد، لغزشی در فتوا نداشته باشد و جواب خطا ندهد و در نهایت سهو و نسیان نداشته و لهو و بازی در امور دنیا ندارد. همان طور که می دانیم بدرستی که برخی از امامان ما در کودکی به امامت رسیدند؛ از جمله امام جواد (ع) و حضرت حجت (عج) و ما هم در زیارت جامعه کبیره آنان را مورد خطاب قرار می دهیم که "او شما را بعلم خود برگزیده، و برای خزانه داری مخازن غیب خود پسندیده، و برای پاسداری سرّ خود انتخاب کرده، و بقدرت خود اختیار فرموده، و به هدایت خود عزیز ساخته، و به برهان خود اختصاص داده، و برای مشعل داری نور خود برگماشته، و به روح خود تأیید فرموده، و بخلافت شما در زمین خودش، رضایت داده، و شما را حجّت های خود بر خلق خویش و یاران دین و حافظان سرّ و خازنان علم، و ودیعت گاه حکمت، و مترجمان وحی، و ارکان توحید، و شاهدان بر خلق، و نشانههای راهنما برای بندگان، و نورافکنها در شهرها، و راهنمایان به صراط خود قرار داده است. او شما را از لغزش ها مصون داشته، و از دستبرد فتنهها ایمنی بخشیده، و از پلیدی ها پاک ساخته، و ناپاکی را از ساحت قدستان دور گردانده، و شما را بینهایت پاکیزه داشته، و از این رو، شما جلالش را عظیم داشتید، و شأنش را بزرگ ساختید، و کرمش را تمجید کردید، و ذکرش را دوام بخشیدید، و پیمانش را مؤکّد نمودید، و ..). امیدوارم به طور مفصل پاسخ دهید، چرا که این شبهه در میان شیعیان پخش شده و برخی که خودشان را به شیعه منسوب می کنند و مقام ائمه را در سطح یک مفتی یا مبلغ می دانند با تفسیر این روایات در صدد تقلیل مقام و شأن ائمه و امامان معصوم (ع) هستند. مجددا از شما می خواهم با دادن پاسخ دقیق و عمیق به این شبهه، آن را از اذهان شیعیان پاک کنید. با تشکر
- [سایر] روزگاری تصور می شد زمین در مرکز عالم قرار دارد و تخت است بعضی ها آنرا بر شاخ گاوی تصور می کردند و برای طول و عرض آن چه اوهامی که از خود نبافته بودند. روزگاری تصور می شد هنگامی که قطره بارانی در دهان یک صدف فرو افتد مروارید تشکیل می گردد. زمانی مردم عقیده داشتند سنگهای عالم در اثر سختیهائی که متحمل می شوند تبدیل به طلا می گردنند و در زمانی دیگر.... و عده ای اینها را به عنوان علوم حفظ می کردنند و کتابها درباره آن می نوشتند و اباطیل دیگری به آنها می افزودند. اما وقتی حقیقت روشن شد تمامی علم آنها تبدیل به جهل شد و معلوم گردید آنها در ظلماتی سخت به سر می بردند. پس حفظ اباطیل و انباشتن آنها در مغز علم نیست. اینکه عالم با قوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند و خروج از آن ناممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است و در واقع عدل (اصل ما سوی الله) است و به خاطر وجود همین اصل بزرگ است که ما می توانیم صاحب علم باشیم چرا که هر اتفاقی در جهان بر اساس قانونی ثابت به وقوع می پیوندد که بر اشیاء مختلف در موقعیت های یکسان بصورت یکسان اعمال می شود. و وقتی ما از قوانین مطلع شدیم می فهمیم در گذشته برای اشیا چه پیش آمده و چه شیئی چه مسیری را چگونه طی کرده در کجا هست و به کجا و چگونه خواهد رفت و از برخورد اشیاع مختلف در آینده چه پیش خواهد آمد . و با استفاده از این دانش می توانیم دست به ساخت وسائل مختلف بزنیم و اشیا را در اختیار خود گرفته و آینده آنها را آنگونه که می خواهیم رقم بزنیم ودر نهایت می توانیم راه درست را برای رسیدن به موقعیت بهتر پیدا کنیم. و اگر اصول ثابت عالم نبودند و هر اتفاقی بر اثر یک قانون منحصر به فرد و یا بدون قانون به وقوع می پیوست ما هرگز قادر به جمع آوری علم نبودیم و هیچگاه نمی توانستیم وسیله ای بسازیم و هرگز برای آینده خود نمی توانستیم تصمیمی بگیریم. چرا که در آن صورت هیچ واقعه ای با واقعهٌ دیگر تشابهی نداشت و هرگز این همه موجودات همگون وجود نداشتند و ما هم اگر وجود داشتیم هرگز قادر به درک چیزی نبودیم و نمی توانستیم علوم را گردآوری کنیم چون دانسته های ما به درد دیگران نمی خورد چون برای آنها اتفاقات به گونه ای دیگر به وقوع می پیوست پس به واسطه اصل عدل است که عالم استوار گردیده و علوم شکل می گیرند. اما قوانین عالم به دو بخش عمده تقسیم می شوند که عبارتند از قوانین حاکم بین اشیاء عالم که بشر قدرت دخل و تصرف و تغیر آن را ندارد مانند ریاضیات و معادلات آن و قوانین فیزیک شیمی و....که می توان به آن قوانین تکوینی اطلاق کرد. و دیگر قوانین تشریعی که تنظیم کننده رفتار بشر در مورد خود و سایر اشیاء عالم وروابط بین آنهاست.و مجموعه ای است از دستوراتی مبنی بر بایدها و نبایدها که برسر راه حرکت بشر مانند تابلوهای راهنمائی نصب شده اند و پرتگاهها ومسیرهای انحرافی و پرخطر را نشان می دهند و مانع از گم شدن و سقوط و هلاکت او می شوند و آزادی او را تداوم می بخشند. که اتفاقا این قوانین نیز به طور ثابت در جهان وجود دارد وخالق هستی با اشراف کاملی که بر بشر داشته آن را برای سعادت آدمی وضع نموده و به بشر ارئه داشته. اما انسان از روی بی اطلاعی و عدم علم کافی برای ارتباط دهی خود با دیگران دست به وضع قوانینی ناقص زده که موجبات رنج ودر نهایت شقاوت خود را فراهم کرده. قوانین تشریعی قابل نقض شدن ورعایت نکردن می باشند و برای اینکه اصل کلی عالم یعنی عدل به هم نریزد، قوانین دیگری در ادامه قوانین تشریعی به وجود آمده که می توان به آنها قوانین کیفری اطلاق کرد. به عبارت دیگر می توان قوانین تشریعی را به صورت دوتائی در نظر گرفت که یکی به انسان می گوید چه کاری باید بکند ویا انجام ندهد ودیگری می گوید در صورتی که آن قانون اولی شکسته شود برای انسان چه اتفاقی خواهد افتاد. پس علم انسان در مورد قوانین عالم همانگونه که حضرت امام صادق می فرمایند به دو بخش تقسیم می گردد. العلم علمان علم الادیان و علم الابدان و می توان شرافت علم الادیان را بر دیگری بدون ورود خدشه به اهمیت علم الابدان به راحتی فهمید چرا که این متضمن سلامت و سعادت انسان است و انسان را به سوی رستگاری هدایت می کند و از سقوط و هلاکت او جلو گیری می کند. اما دانستن آن یکی هم به انسان توانائی و قدرت می بخشد و یقین او را می افزاید و عطش اورا برای دانستن سیراب می سازد و کمک می کند تا آسان تر به مقصد برسد.
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند