خواهشمند است به جمله داخل گیومه توجه کنید: (حکومت مستلزم امر و نهی است و امر و نهی منحصرا حق خداوند است و هیچکس به غیر از او حق ندارد بر دیگران امر و نهی کند). حال با توجه به گزاره فوق عده ای نتیجه گ مقدمه قبل از پرداختن به موضوع اصلی سؤال، لازم است نکتهای را به عنوان مقدمه بیان نماییم: ولایت الهی، تنها ولایتی است که در قرآن کریم به رسمیت شناخته شده، و بالاتر از آن از پیروان قرآن کریم خواسته شده آن را بپذیرند و از برکات دنیوی و اخروی آن بهرهمند شوند. در قرآن کریم ولایت از حیث صاحبان آن به سه قسم تقسیم میشود: 1 ولایت خداوند بر همه چیز 2. ولایت ملائکه. 3. ولایت بشری. ولایت بشری نیز اقسامی دارد: الف) ولایت خاص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم(علیهم السلام)؛ ب) ولایت افرادی خاص از قبیل اولیاء دم، اولیای صغار و اولیای ارث؛ ج) ولایت برخی مؤمنین بر برخی دیگر. در مجموع از تدبّر در آیاتی که در زمینه ولایت در قرآن کریم وجود دارد میتوان پی برد که: اولاً اگر چه در قرآن، نفی ولایت از غیر خداوند شده است، ولی با بررسی کامل آیاتی که پیرامون ولایت وجود دارد، ولایت را برای غیرخداوند نیز ثابت میکند، و مشخص میشود که منظور از نفی ولایت از غیر خداوند، ولایت بالذات و مستقل است. نه نفی ولایت در طول، و اگر برای غیر خداوند ولایتی در قرآن ثابت شده است، با اذن و ارادهی خداوند متعال است. بر این اساس به هیچ وجه نمیتوان از نفی ولایتغیر خدا در قرآن، نفی ولایت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، ائمه معصومین(علیهم السلام)، ولی فقیه و... که در راستای ولایت الهی هستند را نتیجه گرفت. این بحث در مورد ولایت فقیه هم که بحث امروزین ما است جاری است. این ولایت نه به معنای (ولایت بالذات) است که با آیات قرآنی منافات داشته باشد بلکه ولایت فقیه یعنی ادارهی امور جامعه و زعامت سیاسی جامعه که یکی از شئون امامت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم به شمار میرفته است و از سوی آن بزرگواران در زمان غیبت به فقیه واجدالشرایط واگذار شده است. او کسی است که از شایستگیهای لازم در سه بُعد فقاهت، عدالت و تدبیر برخوردار است و عهدهدار امور جامعه است. در مجموع میتوان گفت ولایت بشری و از جمله ولی فقیه که عهدهدار حکومت در عصر غیبت است، در طول و امتداد ولایت خداوند است. بدین معنا که خداوند ولایت را که بالاصالة و بالذات از آنِ اوست، به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تفویض نموده و ایشان نیز به ائمه معصومین(علیهم السلام) و آن بزرگواران به فقهای جامعالشرایط واگذار نمودهاند. بنابر این چنین ولایتی که از جانب خداوند است، هرگز ولایت غیر خدا نیست. کدامیک از دو نتیجه گیری صحیح است؟ حال پس از این مقدمه میتوان به پاسخدهی به سؤالات مطرح شده پرداخت. در پاسخ به سؤال اول باید گفت که در یک جامعه آرمانی دینی هر دو برداشت صحیح خواهد بود. یعنی یک جامعه را زمانی میتوان به حق دینی دانست که اولاً حاکمان آن مأذون از جانب خداوند باشند و ثانیاً قانون الهی در جامعه حکمفرما باشد. ولی در مراتب بعدی پذیرش حداقل ممکن هم میتواند ما را به جامعه دینی نزدیک کند، حال یا حکومت حاکمان الهی، یا اجرای قانون الهی توسط دیگران، ولی جامعه مطلوب دینی زمانی است که هر دو مؤلفه در آن جاری باشد. بنابراین میتوان گفت تضادی بین این دو برداشت از گزاره مطرح شده وجود ندارد. آیا نتیجه اول از خلط ولایت در تشریع و ولایت بر تشریع نشأت نگرفته است؟ از این روی که پاسخ به سؤال اول مثبت بود به نظر میاید در نگاه شما این سؤال دیگر مصداق پیدا نکند. چرا که پاسخ منفی به سؤال اول زمینهساز سؤالات بعدی است. اما برای تبیین و توضیح بیشتر لازم میدانیم به واکاوی تفاوت میان این دو نوع از ولایت بپردازیم: (ولایتبر تشریع) همان ولایت بر قانونگذاری و تشریع احکام است؛ یعنی اینکه کسی، سرپرست جعل قانون و وضعکننده اصول و مواد قانونی باشد. این ولایت که در حیطه قوانین است و نه در دایره موجودات واقعی و تکوینی، اگر چه نسبتبه وضع قانون تخلفپذیر نیست در مقام امتثال، قابل تخلف و عصیان است. از آنجا که تنها قانون کامل و شایسته برای انسان، قانونی است که از سوی خالق انسان و جهان و خدای عالم و حکیم مطلق باشد و لذا، ولایتبر تشریع و قانونگذاری، منحصر به ذات اقدس اله. اما (ولایت تشریعی) یا ولایت در تشریع، نوعی سرپرستی است که نه ولایت تکوینی است و نه ولایتبر تشریع و قانون، بلکه ولایتی است در محدوده تشریع و تابع قانون الهی که خود بر دو قسم است: یکی ولایتبر محجوران و دیگری ولایتبر جامعه خردمندان که از آن به ولایت فقیه یاد میکنند. ولایت فقیه، به عنوان یکی از اقسام ولایت تشریعی، تفاوت اساسی با (ولایتبر محجوران) دارد؛زیرا مربوط به اداره جامعه اسلامی، اجرای احکام اسلامی، تامین مصالح مادی و معنوی جامعه اسلامی، حفظ نظام و کشور در برابر دشمنان، حفظ وحدت، تقویت خردمندی و دینداری و کمالیابی است. ولایت بر جامعه خردمندان و امت اسلامی، با تقویت اندیشه و انگیزه، آنان را به حرکت و قیام برای خدا و تحقق ارزشهای اسلامی دعوت مینماید ولذا مردم، (مصدر کار) میباشند، چنانکه هدف همه پیامبران الهی همین بوده است: (لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط). قیام مردم به قسط و عدل، یکی از اهداف ولایت فقیه است که هر عاقل و خردمندی، آن را نیکو و بلکه ضروری میداند. در جامعه اسلامی، کارهای شخصی را خود افراد خردورز انجام میدهند و کارهایی که به اصل مکتب برمیگردد و یا جنبه عمومی دارد، والی مسلمین، آنها را به نحو مباشرت یا سببیت انجام میدهد. بنابر آنچه گذشت، ولایت فقیه، به عنوان فردی که جواز امر و نهی دارد، نه از سنخ ولایت تکوینی است و نه از سنخ ولایتبر تشریع و قانونگذاری و نه از نوع ولایت بر محجوران و مردگان; بلکه ولایتی تشریعی، به معنای ولایت مدیریتی بر جامعه اسلامی است که به منظور اجرای احکام و تحقق ارزشهای دینی و شکوفا ساختن استعدادهای افراد جامعه و رساندن آنان به کمال و تعالی در خور خویش صورت میگیرد. از آنچه گفته شد، این نکته روشن گردید که ربوبیت، عبودیت، و ولایت و حکومت، همگی اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد و اگر انبیاء و مرسلین و ائمه(علیهمالسلام) ولایت تکوینی و یا ولایت تشریعی و حکومتبر جامعه بشری دارند، این ولایتها، ظهوری از ولایتخدا و به اذن و فرمان اوست و اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامعالشرایط، ولایت و مدیریتی در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه مسلمین وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند باشد وگرنه، همان طور که گفته شد، انسانها آزاد آفریده شدهاند و هیچ انسانی سرپرست انسان دیگر نیست. لازم به ذکر است که با توجه به اینکه گفته شده در یک جامعه آرمانی دینی لازم است هر دو گزاره مطرح شده وجود داشته باشد، این تفکیک معنایی در جواب سؤال مذکور تأثیری ندارد. آیا ولایت در تشریع از مصادیق امر و نهی بر انسان ها است؟آیا ولایت در تشریع مستلزم اذن شارع و نصب از جانب اوست؟ آیا اقتضای حکومت، ولایت در تشریع است؟ هرگونه امر و نهی بر انسانها نیازمند داشتن حق ولایت بر آنها است. بنابراین یکی از شئونات ولایت تشریعی، جواز امر و نهی بر انسانها است. از آنجا که هرگونه ولایت برای غیر خداوند چنانکه در مقدمه هم ذکر شد، نیازمند اذن و نصب الهی، و استنباط آن از متون دینی اعم از قرآن، حدیث و عقل است. بنابراین ولایت چه در تکوین و چه در تشریع مستلزم اذن شارع مقدس است و به نظر میآید مطابق دستورات دینی یکی از شئون مهم دین بحث سیاسی آن است که در بخش نوع حاکمان خود را نشان میدهد و از کلیت نگرش اسلامی خارج نیست بنابراین در چاچوب دین قرارداشته و لازم است تحت ولایت الهی باشد. چرا که خداوند متعال شرک و ولایت غیرالهی را در هیج بخشی از حیات انسانی همچون عرصه حکومت سیاسی، قبول نمیکند. جهت مطالعهی بیشتر در این زمینه میتوانید به کتابهای؛ (ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت) اثر آیةالله جوادی آملی، صص 122 و 147، و کتاب (فقه سیاسی) نوشته آیتالله عباسعلی عمید زنجانی، ج 2، صص 352 – 362 ، و نیز کتاب (اندیشه سیاسی اسلام ) اثر علامه مصباح یزدی مراجعه نمایید. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 1/100107456)
خواهشمند است به جمله داخل گیومه توجه کنید: (حکومت مستلزم امر و نهی است و امر و نهی منحصرا حق خداوند است و هیچکس به غیر از او حق ندارد بر دیگران امر و نهی کند). حال با توجه به گزاره فوق عده ای نتیجه گ
خواهشمند است به جمله داخل گیومه توجه کنید: (حکومت مستلزم امر و نهی است و امر و نهی منحصرا حق خداوند است و هیچکس به غیر از او حق ندارد بر دیگران امر و نهی کند). حال با توجه به گزاره فوق عده ای نتیجه گ
مقدمه
قبل از پرداختن به موضوع اصلی سؤال، لازم است نکتهای را به عنوان مقدمه بیان نماییم: ولایت الهی، تنها ولایتی است که در قرآن کریم به رسمیت شناخته شده، و بالاتر از آن از پیروان قرآن کریم خواسته شده آن را بپذیرند و از برکات دنیوی و اخروی آن بهرهمند شوند. در قرآن کریم ولایت از حیث صاحبان آن به سه قسم تقسیم میشود:
1 ولایت خداوند بر همه چیز 2. ولایت ملائکه. 3. ولایت بشری.
ولایت بشری نیز اقسامی دارد: الف) ولایت خاص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم(علیهم السلام)؛ ب) ولایت افرادی خاص از قبیل اولیاء دم، اولیای صغار و اولیای ارث؛ ج) ولایت برخی مؤمنین بر برخی دیگر.
در مجموع از تدبّر در آیاتی که در زمینه ولایت در قرآن کریم وجود دارد میتوان پی برد که: اولاً اگر چه در قرآن، نفی ولایت از غیر خداوند شده است، ولی با بررسی کامل آیاتی که پیرامون ولایت وجود دارد، ولایت را برای غیرخداوند نیز ثابت میکند، و مشخص میشود که منظور از نفی ولایت از غیر خداوند، ولایت بالذات و مستقل است. نه نفی ولایت در طول، و اگر برای غیر خداوند ولایتی در قرآن ثابت شده است، با اذن و ارادهی خداوند متعال است. بر این اساس به هیچ وجه نمیتوان از نفی ولایتغیر خدا در قرآن، نفی ولایت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، ائمه معصومین(علیهم السلام)، ولی فقیه و... که در راستای ولایت الهی هستند را نتیجه گرفت.
این بحث در مورد ولایت فقیه هم که بحث امروزین ما است جاری است. این ولایت نه به معنای (ولایت بالذات) است که با آیات قرآنی منافات داشته باشد بلکه ولایت فقیه یعنی ادارهی امور جامعه و زعامت سیاسی جامعه که یکی از شئون امامت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم به شمار میرفته است و از سوی آن بزرگواران در زمان غیبت به فقیه واجدالشرایط واگذار شده است. او کسی است که از شایستگیهای لازم در سه بُعد فقاهت، عدالت و تدبیر برخوردار است و عهدهدار امور جامعه است. در مجموع میتوان گفت ولایت بشری و از جمله ولی فقیه که عهدهدار حکومت در عصر غیبت است، در طول و امتداد ولایت خداوند است. بدین معنا که خداوند ولایت را که بالاصالة و بالذات از آنِ اوست، به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تفویض نموده و ایشان نیز به ائمه معصومین(علیهم السلام) و آن بزرگواران به فقهای جامعالشرایط واگذار نمودهاند. بنابر این چنین ولایتی که از جانب خداوند است، هرگز ولایت غیر خدا نیست.
کدامیک از دو نتیجه گیری صحیح است؟
حال پس از این مقدمه میتوان به پاسخدهی به سؤالات مطرح شده پرداخت. در پاسخ به سؤال اول باید گفت که در یک جامعه آرمانی دینی هر دو برداشت صحیح خواهد بود. یعنی یک جامعه را زمانی میتوان به حق دینی دانست که اولاً حاکمان آن مأذون از جانب خداوند باشند و ثانیاً قانون الهی در جامعه حکمفرما باشد. ولی در مراتب بعدی پذیرش حداقل ممکن هم میتواند ما را به جامعه دینی نزدیک کند، حال یا حکومت حاکمان الهی، یا اجرای قانون الهی توسط دیگران، ولی جامعه مطلوب دینی زمانی است که هر دو مؤلفه در آن جاری باشد. بنابراین میتوان گفت تضادی بین این دو برداشت از گزاره مطرح شده وجود ندارد.
آیا نتیجه اول از خلط ولایت در تشریع و ولایت بر تشریع نشأت نگرفته است؟
از این روی که پاسخ به سؤال اول مثبت بود به نظر میاید در نگاه شما این سؤال دیگر مصداق پیدا نکند. چرا که پاسخ منفی به سؤال اول زمینهساز سؤالات بعدی است. اما برای تبیین و توضیح بیشتر لازم میدانیم به واکاوی تفاوت میان این دو نوع از ولایت بپردازیم:
(ولایتبر تشریع) همان ولایت بر قانونگذاری و تشریع احکام است؛ یعنی اینکه کسی، سرپرست جعل قانون و وضعکننده اصول و مواد قانونی باشد. این ولایت که در حیطه قوانین است و نه در دایره موجودات واقعی و تکوینی، اگر چه نسبتبه وضع قانون تخلفپذیر نیست در مقام امتثال، قابل تخلف و عصیان است. از آنجا که تنها قانون کامل و شایسته برای انسان، قانونی است که از سوی خالق انسان و جهان و خدای عالم و حکیم مطلق باشد و لذا، ولایتبر تشریع و قانونگذاری، منحصر به ذات اقدس اله. اما (ولایت تشریعی) یا ولایت در تشریع، نوعی سرپرستی است که نه ولایت تکوینی است و نه ولایتبر تشریع و قانون، بلکه ولایتی است در محدوده تشریع و تابع قانون الهی که خود بر دو قسم است: یکی ولایتبر محجوران و دیگری ولایتبر جامعه خردمندان که از آن به ولایت فقیه یاد میکنند.
ولایت فقیه، به عنوان یکی از اقسام ولایت تشریعی، تفاوت اساسی با (ولایتبر محجوران) دارد؛زیرا مربوط به اداره جامعه اسلامی، اجرای احکام اسلامی، تامین مصالح مادی و معنوی جامعه اسلامی، حفظ نظام و کشور در برابر دشمنان، حفظ وحدت، تقویت خردمندی و دینداری و کمالیابی است. ولایت بر جامعه خردمندان و امت اسلامی، با تقویت اندیشه و انگیزه، آنان را به حرکت و قیام برای خدا و تحقق ارزشهای اسلامی دعوت مینماید ولذا مردم، (مصدر کار) میباشند، چنانکه هدف همه پیامبران الهی همین بوده است: (لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط). قیام مردم به قسط و عدل، یکی از اهداف ولایت فقیه است که هر عاقل و خردمندی، آن را نیکو و بلکه ضروری میداند. در جامعه اسلامی، کارهای شخصی را خود افراد خردورز انجام میدهند و کارهایی که به اصل مکتب برمیگردد و یا جنبه عمومی دارد، والی مسلمین، آنها را به نحو مباشرت یا سببیت انجام میدهد.
بنابر آنچه گذشت، ولایت فقیه، به عنوان فردی که جواز امر و نهی دارد، نه از سنخ ولایت تکوینی است و نه از سنخ ولایتبر تشریع و قانونگذاری و نه از نوع ولایت بر محجوران و مردگان; بلکه ولایتی تشریعی، به معنای ولایت مدیریتی بر جامعه اسلامی است که به منظور اجرای احکام و تحقق ارزشهای دینی و شکوفا ساختن استعدادهای افراد جامعه و رساندن آنان به کمال و تعالی در خور خویش صورت میگیرد.
از آنچه گفته شد، این نکته روشن گردید که ربوبیت، عبودیت، و ولایت و حکومت، همگی اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد و اگر انبیاء و مرسلین و ائمه(علیهمالسلام) ولایت تکوینی و یا ولایت تشریعی و حکومتبر جامعه بشری دارند، این ولایتها، ظهوری از ولایتخدا و به اذن و فرمان اوست و اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامعالشرایط، ولایت و مدیریتی در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه مسلمین وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند باشد وگرنه، همان طور که گفته شد، انسانها آزاد آفریده شدهاند و هیچ انسانی سرپرست انسان دیگر نیست.
لازم به ذکر است که با توجه به اینکه گفته شده در یک جامعه آرمانی دینی لازم است هر دو گزاره مطرح شده وجود داشته باشد، این تفکیک معنایی در جواب سؤال مذکور تأثیری ندارد.
آیا ولایت در تشریع از مصادیق امر و نهی بر انسان ها است؟آیا ولایت در تشریع مستلزم اذن شارع و نصب از جانب اوست؟ آیا اقتضای حکومت، ولایت در تشریع است؟
هرگونه امر و نهی بر انسانها نیازمند داشتن حق ولایت بر آنها است. بنابراین یکی از شئونات ولایت تشریعی، جواز امر و نهی بر انسانها است. از آنجا که هرگونه ولایت برای غیر خداوند چنانکه در مقدمه هم ذکر شد، نیازمند اذن و نصب الهی، و استنباط آن از متون دینی اعم از قرآن، حدیث و عقل است. بنابراین ولایت چه در تکوین و چه در تشریع مستلزم اذن شارع مقدس است و به نظر میآید مطابق دستورات دینی یکی از شئون مهم دین بحث سیاسی آن است که در بخش نوع حاکمان خود را نشان میدهد و از کلیت نگرش اسلامی خارج نیست بنابراین در چاچوب دین قرارداشته و لازم است تحت ولایت الهی باشد. چرا که خداوند متعال شرک و ولایت غیرالهی را در هیج بخشی از حیات انسانی همچون عرصه حکومت سیاسی، قبول نمیکند.
جهت مطالعهی بیشتر در این زمینه میتوانید به کتابهای؛ (ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت) اثر آیةالله جوادی آملی، صص 122 و 147، و کتاب (فقه سیاسی) نوشته آیتالله عباسعلی عمید زنجانی، ج 2، صص 352 – 362 ، و نیز کتاب (اندیشه سیاسی اسلام ) اثر علامه مصباح یزدی مراجعه نمایید.
(لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 1/100107456)
- [سایر] خواهشمنداست به جمله داخل گیومه توجه کنید: (حکومت مستلزم امر و نهی است وامر و نهی منحصراً حق خداوند است و هیچکس به غیر از او حق ندارد بر دیگران امر و نهی کند). حال با توجه به گزاره فوق عده ای نتیجه گرفته اند فقط شخص یا اشخاصی می توانند بر دیگران حکومت و امر و نهی کنند که از جانب خداوند اذن داشته باشند؛ و عده ای دیگر از گزاره یاد شده نتیجه گرفته اند فقط قانون خداوند بر همه شئون مردم و انسانها تسلط دارد. 1. کدامیک ازدو نتیجه گیری صحیح است؟ 2. آیا نتیجه اول ازخلط ولایت درتشریع (کشف حکم شرعی) و ولایت بر تشریع (حق قانون گذاری)نشآت نگرفته است؟ 3. آیا ولایت در تشریع از مصادیق امر و نهی بر انسانها است؟ 4. آیا ولایت در تشریع مستلزم اذن شارع و نصب از جانب اوست؟ 5. آیا اقتضای حکومت ولایت در تشریع است؟
- [آیت الله اردبیلی] 1. آیا امر به معروف و نهی از منکر بر همه واجب است؟ در صورتی که چندین بار به صورت لفظی شخصی را امر به معروف و نهی از منکر نمودیم، اما ایشان قبول ننمود و این امر سبب کدورت و تیره شدن روابط، کاهش و یا حتی قطع صله رحم گردد، آیا جایز به ادامه آن هستیم؟ 2. در صورتی که خانمی رعایت حجاب ننماید (و ایشان به طرق مختلف امر به معروف و نهی از منکر شده باشند) اما تنها به احترام مادر همسر و همسر در مکانهایی که مادر همسر حضور دارند رعایت حجاب نمایند، در صورتی که بدانیم اگر مجدداً این فرد را امر به معروف نماییم باعث از بین رفتن احترام، قطع صله رحم و حتی نتیجه عکس و دید منفی فرد نسبت به افراد با حجاب میگردد، آیا ادامه امر به معروف لازم است؟ 3. در صورتی که امر به معروف تنها از طریق مادر همسر (غیر از همسر) انجام شده باشد، آیا لازم است پدر همسر به عروس خود و یا برادر شوهر ایشان را امر به معروف نمایند؟ با توجه به اینکه می دانند امر به معروفشان تأثیر نمیگذارد و تنها باعث تیره شدن روابط میگردد؟
- [آیت الله خامنه ای] با توجه به هجوم مستمر فرهنگ غربی که در تضاد با اخلاق اسلامی است، و رواج بعضی از عادتهای غیراسلامی، مثل به گردن آویختن صلیب طلایی توسط بعضی از مردان، و یا استفاده بعضی از زنان از مانتو با رنگ های زننده، و یا استفاده بعضی از مردان و زنان، از زیورآلات و عینک های تیره و ساعت هایی که جلب نظر می کند و استفاده از آنها نزد عرف مردم قبیح است، و عده ای از آنها حتی بعد از امر به معروف و نهی از منکر هم اصرار بر کار خود دارند، امیدواریم حضرتعالی روشی را که باید در برابر این افراد در پیش گرفت، بیان فرمایید.
- [سایر] چرا در موضوع ازدواج موقت، خداوند به پیغمبر دستور انجام آن را نداده است؟ و در سوره نساء در حین بیان حکم استمتاع، حتی فعل امر را هم به کار نبرده است؟ آیا سندی وجود دارد که پیغمبر و امامان ما یا حتی فرزندانشان این نوع ازدواج شرعی را انجام داده باشند و یا حداقل آنان را به این امر تشویق نمایند؟ آیا بعد از نهی عمر در متعه، هنگامی که امام علی (ع) حکومت را به دست گرفت، آیا نص صریحی بر برداشتن این محدودیت از جانب امام (ع) وجود دارد؟ آیا در ازدواج موقت، مرد می تواند همزمان با چند زن و بدون محدودیت و اجازه همسران موقت دیگرش، ازدواج کند؟
- [سایر] مدافعان حقوق همجنسگرایان و خود همجنسگرایان معتقدند که کلمات (همجنسبازی) و (همجنسگرایی) دارای معنای متفاوت از هم میباشند. آنها معتقدند (همجنسگرا) فردی است که به یکی از دلایل ژنتیکی، بیولوژیکی، آناتومیکی یا روانی محیطی یا هر دلیل دیگری از لحظه تولد دارای میل به لذت و زندگی مشترک با جنس موافق است. همچنین معتقدند (همجنسگرایی) بیماری یا انحراف نبوده و قابل درمان نمیباشد. و در مورد (همجنسباز) معنای بچه باز یا تنوع طلب یا انحراف و بیماری و... را به کار میبرند. همجنسگرایان بر این باورند که در ادیان مختلف از جمله اسلام و مسیحیت (همجنسبازی) گناه شناخته شده و مجازات دارند و حتی داستان قوم حضرت لوط(ع) را مربوط به همجنسبازان میدانند ولی برای (همجنسگرایی) معتقدند در کتابهای مقدس از جمله قرآن حرفی از آنها به میان نیامده است. حتی گروهی از آنها به دلایل ذکر شده فوق و تفاوتی که برای (همجنسگرا) و (همجنسباز) قائلند نتیجه میگیرند که خدایی وجود ندارد، بلکه اگر وجود داشت در یکی از ادیان یا کتابهای مقدس نامی از (همجنسگرایان) میآورد، در حالیکه به نظر آنها خدا آنها را از کودکی بدین گونه خلق کرده است و اختیاری برای انتخاب گرایش جنسی خود نداشتند، پس اگر خدا وجود داشت نامی از آنها ذکر میکرد و... حال از شما خواستارم مرحمت نموده و عدم تفاوت همجنسگرا و همجنسباز را به صورت علمی و با توجه به موارد ذکر شده اثبات و شرح نمایید.
- [سایر] در حدیبیه بعد از امضای صلح نامه توسط پیامبر اکرم (ص) عمر به پیامبر (ص) گفته بود: (مگر ما بر حق و آنها بر باطل نیستند؟ پس چرا باید ذلت و خواری را در دین خود بپذیریم؟) عمر و همه دیگر اصحاب آماده بودند تا آخرین قطره خونشان برای تحقق رؤیای پیامبر در خصوص فتح مکه جنگ کنند و لذا آمادگی خود را با این جملات برای دفاع از پیامبر اعلام کرد. ولی شما شیعیان می خواهید از این مسئله یک نتیجه گیری شیطانی کنید که عمر به پیامبر اکرم (ص) گفت که هیچگاه به این اندازه در نبوت پیامبر شک نکرده بودم؟) عمر هیچگاه نه توسط رسول خدا (ص) و نه توسط هیچکدام از دیگر اهل بیت مورد این اتهام که در نبوت پیامبر شک کرده است، قرار نگرفته است. اگر واقعاً اینطور بود چرا علی رضی الله عنه او را با خوشوقتی برای همسری دختر محبوبش ام کلثوم پذیرفت؟ بهتر است پاسخ این سؤالها را بدهید نه اینکه تیرهای تو خالی اتهام را بی هدف پرتاب کنید چرا که کاری بیهوده است و وقت خو را تلف می کنید همچنان که تا کنون تلف کرده اید و می بینید شیعیان با همه تلاشی که می کنند، فرقه ای منزوی هستند که در صدد جمعیت آنها نسبت به کل مسلمین از 9% تجاوز نمی کند! عمر به خاطر اشتیاقی که از دفاع پیامبر داشت، این حرف را زده بود. اگر بخواهیم تحلیل های شما را بپذیریم ، پس باید بگوییم که علی رضی الله عنه نیز در برابر رسول خدا نافرمانی نموده چرا که در همین ماجرای حدیبیه وقتی پیامبر خدا به وی امر فرمود که جمله محمد رسول الله (ص) را از صلح نامه حذف نماید، ایشان عرض کرد: ( به خدا قسم! من آن را پاک نخواهم کرد!) آنگاه رسول خدا صلح نامه را خودشان گرفتند و جمله را حذف کردند و فرمودند: (به خدا قسم من رسول خدا هستم حتی اگر شما (کفار) به آن ایمان نداشته باشید.)
- [سایر] در حکومت اسلامی، ما قائل به تسری مشروعیت از خدا به حضرت رسول (ص) و بعد از ایشان، ائمه (ع) و بعد هم بر مبنای آیات و روایات از جمله، مقبوله عمر بن حنظله به فقیه مجتهد عادل هستیم. به عبارت دیگر، هیچ آدمی بدون اجازه مستقیم یا غیر مستقیم از خدا، اجازه دخل و تصرف در امور عمومی و اجتماعی انسان ها را ندارد، و ولی فقیه با توجه به اجازه با واسطه از خدا، اجازه تصرف دارد. آیا در حکومت اسلامی، مدیرانی که با واسطه یا بی واسطه منصوب رهبری اند و با اذن ایشان، اجازه تصرف دارند، در حیطه وظایف و اختیارات خود، ولایت دارند یا خیر؟ به هر حال، ما نمی توانیم افراد را مسئول بدانیم، ولی اختیار ندهیم، یا در صورت دادن اختیار، برای زیردستان تکلیف اطاعت در برابر اوامر مسئول را قرار ندهیم، یا به عبارت دیگر، با توجه به این که نظام حاکم بر جامعه ما یک نظام دینی مبتنی بر ولایت فقیه می باشد و چنانچه بر اساس مبانی دینی قائل به جاری شدن مفهوم مشروعیت از رأس جامعه – نائب امام زمان (ولی فقیه) – به بدنه مدیریتی کشور باشیم، باید بر اساس همان مفهوم، میزان اختیارات مدیر سازمان به عنوان مسئول سازمان را مشخص کنیم. مدیر سازمان کسی است که باید در قبال تمام فعالیت ها و محصولات سازمان پاسخ گو باشد و طبیعی است که به ازای این پاسخ گویی باید اختیارات وجود داشته باشد، اما این بخش تنها بخشی از مبنای نظری در قبال اختیارات مدیر است. بخش دیگر مفهوم مشروعیت است که با پذیرش این مفهوم، تنها کسی حق دستور دادن دارد که به نوعی از اذن ولی فقیه برخوردار باشد (هر چند این قسمت، محل مناقشه است) حال با این اذن و آن جایگاه پاسخ گویی، باید مشخص شود که مدیر بر سازمان تحت مدیریتش ولایت دارد یا نه؟ به طوری که هر فعالیتی در سازمان، بدون اذن مدیر، خلاف شرع و خلاف قانون باشد و لذا مدیر به نوعی دارای حق ولایت در سازمان و در حدود وظایف خویش باشد که البته دایره این اختیارات باید مشخص شود.
- [سایر] یکی از مواردی که در کتب عرفانی مثل رساله لب اللباب" و "رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم" از لوازم قطعی برای سیر الی الله، شمرده شده است؛ عزلت می باشد. ظاهراً این عزلت، عزلت از دنیاپرستان و عدم برقراری مودت و دوستی با آنان است، تا صبر و اراده سالک متزلزل نشود؛ و از این رو تا سالک "سیر من الخلق الی الحق" و" سیر فی الحق بالحق" را تمام کند، لازم است که این عزلت نسبی را ادامه دهد: (فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاه الدنیا) نجم، آیه 29 و حاصل آنکه: کسی که از نفس خود مطمئن نباشد که مخالطه با مردم آن را فاسد نسازد و از آمد و شد ایشان اخلاق ردیه از برای او هم نرسد خلوت و تنهایی از برای او افضل است. بلکه هر که از قدر ضروری از کسب علم و عمل خود فارغ شود لا محاله ابتدا خلوت و تنهایی از برای او افضل است تا نفس خود را به اخلاق حسنه بیاراید و ازمفاسد اختلاط با مردم ایمن شود. و بعد از آن اگر در اختلاط با ایشان فایده ببیند اختلاط کند. و همچنین کسی که به مقام انس با پروردگار رسید و مرتبه استغراق از برای او حاصل شد و هنوز نفس او به مقامی نرسیده که با وجود مخالطه با مردم، انس و استغراق را ازدست ندهد و آمد و شد با ایشان مانع امر او نشود، خلوت و عزلت از برای او بهتر؛ زیرا از فواید مخالطه با مردم هیچ نیست که با این، مقاومت تواند کرد. و به این جهت بود که بسیاری از دوستان خدا کنج خلوت را گزیده و در خود را بهروی خلق بستهاند. و به آشنایی یک کس از همه بی گانه شدهاند. و در گوشه تنهایی سر بهخود فرو برده میگویند: ما را هوس انجمنی نیست که عشاق جز خلوت و در دل گله از یار نخواهند. علاوه بر این عزلت که خاص سالکان است؛ دستوراتی در احادیث برای دوری از اهل فسق آمده که عمومی است و دائمی. از طرف دیگر با توجه به توصیه های اولیای خدا، تا سالک از سیر الی الله و فی الله، فارغ نشده است، نباید به ارشاد و موعظه دیگران به طور عمومی و رودررو بپردازد. البته خود می دانید که در هر صورت امر به معروف که به معنای واکنشی در برابر کوتاهی دیگران در اتیان واجبات یا دوری از گناهان است، با وجود شرایطش بر همگان واجب است؛ و بحثش با ارشاد که امری ابتدا به ساکن و کنشی است؛ فرق دارد. از طرف دیگر بنابر گفته یکی از استادان اخلاق؛ کارهای فرهنگی که نیاز به ارتباط تنگاتنگ و رو در رو با مخاطبان ندارد از بحث ممنوعیت ارشاد، مستثنا است، پس با توجه به لزوم عزلت عام و خاص برای سالک، آنچه عجیب است این عبارت (بند اول) از کتاب ارزشمند "معراج السعاده" می باشد؛ که ملا احمد نراقی (ره)، نه تنها عزلت خاص، بلکه به نوعی عزلت عام را نیز منتفی کرده است. علاوه بر این، بین دو بند این عبارت، ربطی نیست؛ چنان که اولی مربوط به امر به معروف و دومی مربوط به مراحل ارشاد می باشد. فصل: مختصری از محرمات شایعه در میان مردم صفت پنجم: کوتاهی و مسامحه کردن در امر به معروف و نهی از منکر پس اگر از برای مؤمن دین داری میسر شود که: بعضی از اینها را دفع کند، از برای او جایز نیست که در خانه خود بنشیند و از مردم کناره جوید، بلکه بر او واجب است که بیرون آید و دامن بر میان بندد و دین خدا را اعانت کند. بلکه از برای هر مسلمی سزاوار آن است که: ابتدا از خودشروع کند و خود را به صلاح آورد. و مواظبت بر طاعات نماید. و محرمات را ترک کند، بعد از آن، به اهل و اولاد و اقارب و خویشان خود پردازد. و ایشان را ارشاد کند، و از اعمال ناشایسته باز دارد. و چون از ایشان فارغ شد تعدی به همسایگان و اهل محله خود کند. و از ایشان به اهل شهر خود. و همچنین تا به هر جای از عالم که دست اوبرسد. و چنانچه کسی با وجود قدرت در یکی از اینها، اهمال و مسامحه کند باید مستعد مؤاخذه پروردگار در موقف قیامت باشد.(معراج السعاده با ویرایش محمد نقدی،انتشارات هجرت). با عذر خواهی از طولانی شدن سوال، خواهشمندم که بند اول عبارت بالا را توضیح داده و ارتباط آن را با عزلت عام و خاص شرح دهید؛ زیرا در صورت درست دانستن عبارت بالا، همواره باید حضور در محیط هایی را که احتمال انجام گناه بیشتر است را بر محیط های سالم (در صورت تاثیر امر و نهی و عدم تاثیر پذیری بد ما از محیط) ترجیح دهیم و مثلا در این صورت سکونت در شهرهایی چون تهران بر شهرهای مذهبی چون قم و مشهد، ترجیح دارد یا رفت و آمد از مسیرهایی که منکرات بیشتری در آن اتفاق می افتد لازم است، یا هم نشینی با گناهکاران برای اصلاحشان واجب می شود و... "تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل".
- [سایر] در منابع تاریخی، در شرح وقایع روز عاشورا، پس از ذکر این مطلب که امام حسین (ع) نماز صبح را با اصحاب اقامه و آرایش سپاه را تعیین فرمودند، این گونه آمده است" :أمر فضرب له فسطاط ، ثم أمر بمسک فمیث فی جفنة، ثم دخل الحسین فاستعمل النورة و"... عده ای با سعه ی صدر، در تعابیر خود می گویند امام ، غسل شهادت کردند، البته می دانیم که غسل شهادت به نوره احتیاج ندارد. بریر با عبدالرحمن بذلهگویی میکرد. عبدالرحمن به وی گفت: اینک وقت هزل نیست. بریر گفت: به خدا که قوم من میدانند، در جوانی و در پیری یاوه گویی را دوست نمی داشتهام. اما از آنچه در پیش دارم و بدان بشارت یافتم خوشحالم . به خدا سوگند که فاصله ی بین ما با زنان فراخ چشم سپید پوست بهشتی به اندازه ای است که اینان (لشکریان عمر بن سعد) شمشیرهای خود را بر ما فرود آورند. عبارات فوق را از جلد سوم " الکامل فی التاریخ " ، (چاپ بیروت 1987 دارالکتب العلمیه) ، اثر (ابن الاثیرالجزری) (متوفی 630 ه.ق) ، صفحه ی 418 نقل کرده ام. - مقتل الحسین و جلد پنجم طبقات آثار واقدی. - البدایة و النهایة، ابن کثیر (774-701 ه.ق)، جلد یازدهم، ص 534، چاپ اول دارهجر – 1998. با توجه به آنچه گذشت، می بینیم که بحران آب حداقل تا صبح روز عاشورا وجود نداشته است و از ذخیره ی کافی برخوردار بوده اند که امام (ع) به همراه حداقل دو تن از اصحاب، به تنظیف پرداخته اند. مسلما اگر وضعیت به گونه ای بود که احتمال می دادند با معضل بی آبی، آنچنان که در مجالس می شنویم، روبرو خواهند شد، آب را ذخیره می کردند تا کودکان از تشنگی بی تاب نشوند. متشکرم
- [سایر] سلام عذاداری هاتان قبول. استاد ارجمند ما عموما وقتی یا علی می گوییم که قصد همت برای همکای داریم . شما به من یا علی گفتید ولی من پاسخی دریافت نکردم البته از اینکه با این همه مشغله وقت گذاشتید و پیامم را خواندید متشکرم قدر دان شما هستم اما دوست داشتم شرایط ازدواج با روحانی را از زبان شما بشنوم شما که فردی موجه برایم هستید اما انسان به هر آنجه دوست دارد لزوما نمیرسد . میدانم تا فردا نباید سوالی ارسال کنیم اما شرمنده شرایط برای من از حیث ارسال اکنون مهیا بود خواهش میکنم مطالب داخل پرانتز در سایت قرار نگیرد .من خانوادهای 4نفره دارم(متولد فروردین67هستم پدر و مادرم پسر عمه دختر دایی هستند)برادرم 11 ساله است او از بدو تولد بیمار بود و من همیشه نگران بودم که اورا از دست ندهیم اما در عین حال به او به تعبیر دیگران زور میگفتم خوب از یک دختر 10 ساله چه توقعی دارند از درست رفتار کردن -اختلاف سنی برای بچه ها فاجعه است-مادرم بعد از فوت مادر بزرگم از داروی اعصاب و قلب استفاده کرد دیگر آن مادر همیشگی نبود پدرم هم به دلیل شرایط سخت و سنگین کاری بسیار عصبی بود و فریاد زدن ایشان یک امر عادی بود از طرفی من در بهترین مدارس تهران درس خواندم اما در مدرسه همیشه فقط درس مطرح بود نه چیز دیگر به همین خاطر من اصلا در باغ نبودم تا مدرسه ام به پایان رسید تازه متوجه شدم چه اخلاق بدی دارم همه را دوست دارم و بدی ها اصلا در یادم نمی ماند اما در صحبت عادی میگویند -خودم هم بعد از ضبط صدایم در بین دوستان به این نتیجه رسیدم-لحن خصمانه و جنگ طلبانه ای دارم نمیدانم چگونه صحبت کنم زبانم نیش دارد خواندن گلستان را امتحان کردم اما تاثیر به سزایی نداشت با پدرم اصلا نمیتوانم رابطه برقرار کنم -البته از صحبتهای چند شب پیش شما مبنی برامربه معروف ونهی از منکر برای خود بسیار استفاده کردم_برادرم در سن نوجوانی وبلوغ به سر میبرد ولی چون همیشه توجه به او بوده است و در خانواده امر و نهی زیاد میشود ذهنش شرطی است از طرفی هنوز ما با مسئله بهداشت او و وقت شناسی و به جا حرف زدنش مشکل داریم و از طرفی باید من به عنوان خواهرش رفتاری را برای فراهم آوردن شرایط بلوغی سالم برایش باید انجام دهم شایان ذکر است او در حال حفظ قرآن و حتی آموزش درسهایش در مدرسه برای بچه هاست از لطف شما سپاسگذارم ومنتظر پاسخ مسائلم هستم.