مفهوم آزادی در اندیشهی شهید بهشتی؟چرا هنوز بشر به برداشت واحد و تفسیر واحد و مورد پذیرش همگان از آزادی دست نیافته است و تلقیهای گوناگونی از آزادی وجود دارد؟ تنوع و تعدد بحث از آزادی و ابعاد مختلف آن از آن روست که هر اندیشورزی با توجه به پیشفرضها و مسلک و مرام خویش به تعریف این واژهی مهم و اساسی در زندگی بشر پرداخته و شاخصهای ویژهای برای آن برشمرده است. به نوشتهی آیزایا برلین، (در تاریخ بشر، همهی اخلاقیون آزادی را ستودهاند؛ اما معنای آزادی نیز مانند کلمات خوشبختی، خوبی، طبیعت و حقیقت بهقدری کشدار است که با هرگونه تفسیری جور درمیآید.)(1) آزادی در ادبیات اسلامی نیز دارای جایگاه ویژهای است. واژگانی نظیر حریت و اختیار، در ادبیات کلاسیک اسلامی بهجای آزادی به کار برده میشدند. عموم بحثهای ارائهشده در این زمینه، در متون اسلامی از سوی فقها ارائه میگردد. علامه محمدتقی جعفری در تبیین مفهوم آزادی، سه واژهی آزادی، رهایی و اختیار را از هم تفکیک میکند.(2) امام خمینی بهعنوان فقیه برجستهی معاصر، آزادی را بینیاز از تعریف میداند: (آزادی یک مسئلهای نیست که تعریف داشته باشد. مردم عقیدهشان آزاد است. کسی الزامشان نمیکند که شما حتماً باید این عقیده را داشته باشید.)(3) اما از آنجا که موضوع یادداشت حاضر با محوریت شهید بهشتی انجام میگیرد، در ادامهی یادداشت، بحث آزادی از نگاه وی بررسی میشود. نکتهی اصلی در اندیشهی شهید بهشتی در باب آزادی این است که در درجهی اول وی دارای یک نظام منظم فکری است که آزادی در آن بهمثابهی یک دال محوری عمل میکند و از سوی دیگر، این آزادی با آزادی موجود در غرب کاملاً متفاوت و مبتنی بر دو مؤلفهی اجتماعی بودن و اتکای به وحی است. شهید بهشتی؛ معنا و چیستی آزادی شرایط اجتماعی و ضرورتهای زمانی و افکار و اعتقادات حاکم بر جامعه، از جمله عناصر گوناگونی برداشت از آزادی است. با توجه به گوناگونی برداشت از آزادی، باید نخست به این بحث پرداخت که معنای آن از نگاه شهید بهشتی چیست؛ چراکه اساساً نقطهی اشتراکی در بحث از (چیستی آزادی) وجود ندارد تا در پی آن به تحلیل و بررسی این نقطهی مشترک پرداخته شود، برخلاف مفاهیمی مانند نور، انسان و سلول که مفاهیمی شناختهشدهاند و بر سر معنای آنها اختلافنظر نیست. آزادی در اندیشه شهید بهشتی یعنی (تسلط انسان بر ساختن خویش و ساختن محیط خویش.)(4) شهید بهشتی با این تعریف در واقع دو معنای متمایز آزادی را یادآور میشود که البته وابستگی تام و تمامی با یکدیگر دارند. این دو معنای متمایز از آزادی عبارتاند از: آزادی به معنای یک نیاز عمیق و اصیل درونی که هر فردی بهطور طبیعی خواهان آن است و از عدمش رنج میبرد و دیگری، آزادی به معنای یک واقعیت اجتماعی.(5) شهید بهشتی دو معنای متفاوت آزادی، یعنی معنای فردی و معنای اجتماعی را از هم تفکیک میکند. معنای فردی آزادی، خواستی است ذاتی و درونی و به شخص انسان مربوط میشود و معنای اجتماعی آن واقعیتی است اجتماعی که به نوع روابط اجتماعی مربوط میشود. در نگاه شهید بهشتی، آزادی فردی یعنی (آزادی از قیدوبند) و (انسان هنگامی قیدوبند را احساس میکند که بدان آگاهی و نیز حساسیت داشته باشد.)(6) از نگاه وی، نخستین و مهمترین عامل برای رسیدن به آزادی، آگاهی و شناخت است.(7) نکتهی بسیار مهم در اندیشهی شهید بهشتی این است که وی آزادی را از بیبندوباری جدا میکند و معتقد است حدود آزادی باید از طریق قانون معین شود.(8) شهید بهشتی ارج و تقدس دفاع از آزادی اجتماعی را نیز به این دلیل میداند که آزادی از یک خواسته و نیاز درونی ناشی میشود و به همین دلیل است که (کسی که از این نوع آزادی دفاع میکند، در حقیقت دفاع از آزادی جامعه، دفاع از انسان و در واقع دفاع از کلیهی خواستها و نیازهای اصیل انسانی) است.(9) آزادی اسلامی از نگاه شهید بهشتی ایراد لیبرالیسم غربی را ندارد، زیرا صرفاً مبتنی بر عقل ناقص بشری نیست و در واقع همین عقل است که با تأیید ناتوانی خود و شناخت منبع موثقی به نام وحی به سمت آن حرکت میکند. نقد لیبرالیسم غربی حرکت بعدی شهید بهشتی در هندسهی مفهومی ترسیمشدهی خود از آزادی پس از مشخص کردن معنای آن، نقد لیبرالیسم غربی بهعنوان مهمترین مدعی در اختیار داشتن آزادی است و برای این مسئله حرکت خود را دقیقاً از نقطهای آغاز میکند که لیبرالیسم آن را بهعنوان پایهی نظریهی خود میداند. نکتهی مهم در اندیشهی شهید بهشتی این است که وی آزادی را عمدتاً در سطح اجتماع معرفی میکند. از نگاه وی، (لیبرالیسم یعنی آن طرز تفکری که بر پایهی انسان آزاد بنا شده است، بر پایهی آزادی فرد انسان. اساس این مکتب این است که فرد انسان موجودی است آزاد، میتواند خواستهها و تمنیاتش را بشناسد و میتواند در راه رسیدن به این خواستهها و تمنیات تلاش کند و به آنها برسد و رشد انسان، چه از نظر شخصی و شخصیتی و چه از نظر فرهنگی و چه از نظر رفتاری، چه از نظر اقتصادی، چه از نظر اجتماعی به این است که به او، یعنی فرد انسانی، آزادی بدهیم. به او بگوییم آنطوری که تو دلت می-خواهد حرکت کن) وی معتقد است بزرگترین ضعف لیبرالیسم عدم اتکای آن به منبع وحی و اتکای صرف به معرفت و آگاهی است و از نظر همهی معتقدان به وحی الهی، لیبرالیسم از این نظر چیز بدی است، خطرناک است، انسان را از یکی از متعالیترین سرچشمههای برکت یعنی وحی دور میکند.(10) اسلام و آزادی از نگاه شهید بهشتی بعد از مشخص شدن معنای آزادی و نقد لیبرالیسم غربی، شهید بهشتی سراغ مقولهی اسلام و آزادی میرود. از نگاه شهید بهشتی، اسلام آزادی انسان را بهعنوان نقطهی قوت آفرینش میشناسد و انسان گوهر تابناک هستی است. در واقع از نگاه شهید بهشتی، اسلام برای انسان آزاد و آگاه زمینه و توان شکوفایی و خودانگیختگی و پیدا کردن راه را به حد فراوان قائل است و انسان را دعوت میکند نخست در پرتو نور فروزان باطن، یعنی عقل و خرد، حرکت کند. عقل و خرد در انسان است، ولی انسان به کمک همین اندیشهی تحلیلگر و خرد روشنگر یک سرچشمهی بزرگ و رفیع پُرارج آگاهی دیگر، یعنی وحی خدا و نبوت انبیا و کتاب ا... سنت پیغمبران را میشناسد و مییابد. در حقیقت آزادی اسلامی از نگاه شهید بهشتی ایراد لیبرالیسم غربی را ندارد، زیرا صرفاً مبتنی بر عقل ناقص بشری نیست و در واقع همین عقل است که با تأیید ناتوانی خود و شناخت منبع موثقی به نام وحی، به سمت آن حرکت میکند: (وقتی انسان به این مرحله رسید، قانون زندگی را صرفاً به کمک عقل تنظیم نمیکند، عقل در تنظیم قانون در حد خودش دخالت میکند، اما وحی بهعنوان زیربنای همهی محاسبات و بررسیهای عقلی همواره تکیهگاه انسان است. در جامعهی اسلامی، اسلام انسان را موجود آزاد میداند و حتی به این موجود آزاد نهیب میزند که در شرایط اجتماعی نایست، نمیر، بمیر یا بمیران، لااقل هجرت کن، به هر حال تسلیم محیط فساد نشو.) ایراد دیگری که شهید بهشتی بر آزادی غربی میگیرد این است که آزادی غربی فاقد حدود است، اما اسلام از این مسئله مبراست. وی همواره آزادیهای موجود در غرب را بهواسطهی اینکه فاقد حدود است رد میکند و میتوان بدین امر از این زاویه نگریست که اینگونه آزادیها منجر به خیر مشترک نمی-گردند: (من که یک برادر شما هستم، همیشه در سخنها گفتهام دشمنان اسلام و دشمنان خدا و دشمنان قرآن و خواستاران آزادی به معنی بیبندوباری بدانند که ما به آزادی انسان سخت پایبند و معتقدیم، اما آزادی انسان. ما نه دموکراسی روسی میخواهیم و نه دموکراسی آمریکایی و اروپای غربی میخواهیم، ما انسان آزادشدهی اسلام را خواستاریم که در آن انسان هم آزاد است و هم بنده. بندهی کی؟ خدا و آزاد از بندگی هر چه غیر خداست.)(11) تقابل با جبر مارکسیستی نکتهی بسیار مهم و کلیدی در اندیشهی شهید بهشتی این است که وی تنها محدودیت وارده بر آزادی انسانی را از ناحیهی قوانین الهی معرفی میکند و نه جبر اجتماعی. وی در مجادلات خود با مارکسیست-ها، خصوصاً بر این نکته بسیار تأکید مینمودند. مارکسیستها معتقدند که انسان همیشه از جبر طبیعت و جبر قوانین اجتماعی، که محیط اوست، مورد محدودیت قرار میگیرد. انسان در این مناسبات که دور و محیط اوست، در رابطه قرار میگیرد و همیشه آزادی او محدود است به آن قوانینی که این جامعه و این مناسبات به او تحمیل میکند. به این ترتیب، آزادی یک فرد و یک جامعه، تابعی است از محتوای مناسبات کلی آن جامعه. اما شهید بهشتی در پاسخ به مارکسیستها معتقد است که انسان یک موجود ممتاز و برجسته است و بزرگترین ویژگی و برجستگی او همین است که آگاه است. او انتخابگری است که آزادانه و آگاهانه انتخاب میکند. به همین جهت، ما باید روی این ویژگی انسان تکیه کنیم. انسان در برابر جبر طبیعت، آزاد است. تعلیم اسلام این است که انسان محکوم جبر اجتماعی هم نیست. انسان در برابر حاکمیت آن قوانینی که به نام قوانین اجتماعی و سنتهای اجتماعی و مکانیسم اجتماعی و ماتریالیسم تاریخی و جبر تاریخی و جبر اقتصادی و جبر اجتماعی مطرح میشود، آزاد است. انسان هیچگاه محکوم به این قوانین نیست. انسان میتواند بر پدیدهها و بر تنگناهایی که در پرتو حاکمیت همین قوانین به وجود آمده، بشورد و در برابر آنها بایستد و معادلهها و محاسبهها را بر هم بزند، انسان همواره در راستای تاریخ، نوآفرین خواهد بود. او حادثههای اجتماعی و پیروزیهای اجتماعی جدیدی را خواهد آفرید و حماسههای تازهای را خواهد سرود که براساس هیچیک از قوانین شناختهشدهی قبلی قابل تبیین نیستند.)(12) ایرادی که شهید بهشتی بر آزادی غربی میگیرد این است که آزادی غربی فاقد حدود است، اما اسلام از این مسئله مبراست. وی همواره آزادیهای موجود در غرب را بهواسطهی اینکه فاقد حدود است رد میکند و میتوان بدین امر از این زاویه نگریست که اینگونه آزادیها منجر به خیر مشترک نمیگردند. شهید بهشتی سپس به بیان قرآن در این زمینه میپردازد و معتقد است هیچ انسانی محکوم هیچ جبر اجتماعی نیست و کیفیت و روابط و مناسبات اجتماعی و اقتصادی روی انتخاب آگاهانهی انسان اثر میگذارند، اما نه در حد جبر، بلکه در حد دشوار شدن یا آسان شدن.(13) آیتالله بهشتی سپس عنوان میکند: (محیط اجتماعی هم ساختهشدهی انسان است و هم در ساخت او نقش دارد. ولی در این ساختن متقابل، اصل، انسان و خودسازی درونی اوست. انسان نه محکوم جبر طبیعی است، نه محکوم جبر اجتماعی و تاریخی، بلکه به هر حال، در برابر محدودیتهایی که طبیعت یا نظام اجتماعی برایش به وجود میآورد، قدرت حرکت مخالف دارد.)(14) نتیجهگیری مقولهی آزادی در اندیشهی شهید بهشتی بهعنوان یک رکن اساسی مطرح میشود و شهید بهشتی نقطهی حرکت خود را همین مفهوم قرار میدهد. اما تلقی وی از آزادی از سویی تفاوت بسیاری با آزادی غربی دارد و از سوی دیگر، در چارچوب همین مسئله، به جبر مارکسیستی نیز پاسخ میدهد. تفکیک آزادی فردی از آزادی اجتماعی، تفکیک آزادی از بیبندوباری و محدود شدن آزادی در چارچوب قانون، از مؤلفههای اندیشهی شهید بهشتی در باب آزادی است. وی مهمترین ایراد وارده به آزادی غربی را اتکای صرف آن به عقل و معرفت بشری عنوان میکند؛ خلأیی که در متون و بطن اسلام کاملاً جبران میشود و مقولهای به نام وحی به تکمیل عقل میپردازد و نکتهی بارز این است که عقل خود پی به ناتوانی برده و به سمت وحی الهی حرکت میکند.(*) منابع: 1. برلین، آیزایا (1368)، چهار مقاله دربارهی آزادی، ترجمهی محمدعلی موحد، چ 1، تهران، خوارزمی، ص 243. 2. جعفری، محمدتقی (1377)، تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از نگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو بر یکدیگر، چ 1، تهران، ص 403. 3. امام خمینی، روحالله (1361)، صحیفهی نور، چ 1، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 88. 4. واحد فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی (1361)، بهشتی، سید مظلوم امت، دفتر دوم، تهران، ص 1183. 5. همان، 1185. 6. فارسی، جلالالدین (1361)، فرهنگ واژههای انقلاب اسلامی، چ 1، تهران، بنیاد فرهنگی امام رضا، ص 56. 7. حسینی بهشتی، سید محمد (1380)، نقش آزادی در تربیت کودکان، چ 2، تهران، بقعه، ص 56. 8. حسینی بهشتی، سید محمد (1388)، حزب جمهوری اسلامی، چ 1، تهران، بقعه، ص 404. 9. واحد فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی، 1361. ص 1157. 10. حسینی بهشتی، سید محمد. لیبرالیسم چه میگوید، مشهد، مرکز تبلیغات پیروان ولایت فقیه، ص 8. 11. بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید بهشتی، 1360، ص 11. 12. حسینی بهشتی، سید محمد (1381)، آزادی هرجومرج، زورمداری، چ 1، تهران، بقعه، ص 44. 13. همان. 14. همان، ص 78. * محمد شیخانی؛ پژوهشگر حوزهی اندیشهی سیاسی/برهان /1395/7/28
مفهوم آزادی در اندیشهی شهید بهشتی؟چرا هنوز بشر به برداشت واحد و تفسیر واحد و مورد پذیرش همگان از آزادی دست نیافته است و تلقیهای گوناگونی از آزادی وجود دارد؟
مفهوم آزادی در اندیشهی شهید بهشتی؟چرا هنوز بشر به برداشت واحد و تفسیر واحد و مورد پذیرش همگان از آزادی دست نیافته است و تلقیهای گوناگونی از آزادی وجود دارد؟
تنوع و تعدد بحث از آزادی و ابعاد مختلف آن از آن روست که هر اندیشورزی با توجه به پیشفرضها و مسلک و مرام خویش به تعریف این واژهی مهم و اساسی در زندگی بشر پرداخته و شاخصهای ویژهای برای آن برشمرده است. به نوشتهی آیزایا برلین، (در تاریخ بشر، همهی اخلاقیون آزادی را ستودهاند؛ اما معنای آزادی نیز مانند کلمات خوشبختی، خوبی، طبیعت و حقیقت بهقدری کشدار است که با هرگونه تفسیری جور درمیآید.)(1)
آزادی در ادبیات اسلامی نیز دارای جایگاه ویژهای است. واژگانی نظیر حریت و اختیار، در ادبیات کلاسیک اسلامی بهجای آزادی به کار برده میشدند. عموم بحثهای ارائهشده در این زمینه، در متون اسلامی از سوی فقها ارائه میگردد. علامه محمدتقی جعفری در تبیین مفهوم آزادی، سه واژهی آزادی، رهایی و اختیار را از هم تفکیک میکند.(2) امام خمینی بهعنوان فقیه برجستهی معاصر، آزادی را بینیاز از تعریف میداند:
(آزادی یک مسئلهای نیست که تعریف داشته باشد. مردم عقیدهشان آزاد است. کسی الزامشان نمیکند که شما حتماً باید این عقیده را داشته باشید.)(3)
اما از آنجا که موضوع یادداشت حاضر با محوریت شهید بهشتی انجام میگیرد، در ادامهی یادداشت، بحث آزادی از نگاه وی بررسی میشود. نکتهی اصلی در اندیشهی شهید بهشتی در باب آزادی این است که در درجهی اول وی دارای یک نظام منظم فکری است که آزادی در آن بهمثابهی یک دال محوری عمل میکند و از سوی دیگر، این آزادی با آزادی موجود در غرب کاملاً متفاوت و مبتنی بر دو مؤلفهی اجتماعی بودن و اتکای به وحی است.
شهید بهشتی؛ معنا و چیستی آزادی
شرایط اجتماعی و ضرورتهای زمانی و افکار و اعتقادات حاکم بر جامعه، از جمله عناصر گوناگونی برداشت از آزادی است. با توجه به گوناگونی برداشت از آزادی، باید نخست به این بحث پرداخت که معنای آن از نگاه شهید بهشتی چیست؛ چراکه اساساً نقطهی اشتراکی در بحث از (چیستی آزادی) وجود ندارد تا در پی آن به تحلیل و بررسی این نقطهی مشترک پرداخته شود، برخلاف مفاهیمی مانند نور، انسان و سلول که مفاهیمی شناختهشدهاند و بر سر معنای آنها اختلافنظر نیست.
آزادی در اندیشه شهید بهشتی یعنی (تسلط انسان بر ساختن خویش و ساختن محیط خویش.)(4)
شهید بهشتی با این تعریف در واقع دو معنای متمایز آزادی را یادآور میشود که البته وابستگی تام و تمامی با یکدیگر دارند. این دو معنای متمایز از آزادی عبارتاند از: آزادی به معنای یک نیاز عمیق و اصیل درونی که هر فردی بهطور طبیعی خواهان آن است و از عدمش رنج میبرد و دیگری، آزادی به معنای یک واقعیت اجتماعی.(5)
شهید بهشتی دو معنای متفاوت آزادی، یعنی معنای فردی و معنای اجتماعی را از هم تفکیک میکند. معنای فردی آزادی، خواستی است ذاتی و درونی و به شخص انسان مربوط میشود و معنای اجتماعی آن واقعیتی است اجتماعی که به نوع روابط اجتماعی مربوط میشود. در نگاه شهید بهشتی، آزادی فردی یعنی (آزادی از قیدوبند) و (انسان هنگامی قیدوبند را احساس میکند که بدان آگاهی و نیز حساسیت داشته باشد.)(6) از نگاه وی، نخستین و مهمترین عامل برای رسیدن به آزادی، آگاهی و شناخت است.(7)
نکتهی بسیار مهم در اندیشهی شهید بهشتی این است که وی آزادی را از بیبندوباری جدا میکند و معتقد است حدود آزادی باید از طریق قانون معین شود.(8)
شهید بهشتی ارج و تقدس دفاع از آزادی اجتماعی را نیز به این دلیل میداند که آزادی از یک خواسته و نیاز درونی ناشی میشود و به همین دلیل است که (کسی که از این نوع آزادی دفاع میکند، در حقیقت دفاع از آزادی جامعه، دفاع از انسان و در واقع دفاع از کلیهی خواستها و نیازهای اصیل انسانی) است.(9)
آزادی اسلامی از نگاه شهید بهشتی ایراد لیبرالیسم غربی را ندارد، زیرا صرفاً مبتنی بر عقل ناقص بشری نیست و در واقع همین عقل است که با تأیید ناتوانی خود و شناخت منبع موثقی به نام وحی به سمت آن حرکت میکند.
نقد لیبرالیسم غربی
حرکت بعدی شهید بهشتی در هندسهی مفهومی ترسیمشدهی خود از آزادی پس از مشخص کردن معنای آن، نقد لیبرالیسم غربی بهعنوان مهمترین مدعی در اختیار داشتن آزادی است و برای این مسئله حرکت خود را دقیقاً از نقطهای آغاز میکند که لیبرالیسم آن را بهعنوان پایهی نظریهی خود میداند.
نکتهی مهم در اندیشهی شهید بهشتی این است که وی آزادی را عمدتاً در سطح اجتماع معرفی میکند. از نگاه وی، (لیبرالیسم یعنی آن طرز تفکری که بر پایهی انسان آزاد بنا شده است، بر پایهی آزادی فرد انسان. اساس این مکتب این است که فرد انسان موجودی است آزاد، میتواند خواستهها و تمنیاتش را بشناسد و میتواند در راه رسیدن به این خواستهها و تمنیات تلاش کند و به آنها برسد و رشد انسان، چه از نظر شخصی و شخصیتی و چه از نظر فرهنگی و چه از نظر رفتاری، چه از نظر اقتصادی، چه از نظر اجتماعی به این است که به او، یعنی فرد انسانی، آزادی بدهیم. به او بگوییم آنطوری که تو دلت می-خواهد حرکت کن)
وی معتقد است بزرگترین ضعف لیبرالیسم عدم اتکای آن به منبع وحی و اتکای صرف به معرفت و آگاهی است و از نظر همهی معتقدان به وحی الهی، لیبرالیسم از این نظر چیز بدی است، خطرناک است، انسان را از یکی از متعالیترین سرچشمههای برکت یعنی وحی دور میکند.(10)
اسلام و آزادی از نگاه شهید بهشتی
بعد از مشخص شدن معنای آزادی و نقد لیبرالیسم غربی، شهید بهشتی سراغ مقولهی اسلام و آزادی میرود. از نگاه شهید بهشتی، اسلام آزادی انسان را بهعنوان نقطهی قوت آفرینش میشناسد و انسان گوهر تابناک هستی است.
در واقع از نگاه شهید بهشتی، اسلام برای انسان آزاد و آگاه زمینه و توان شکوفایی و خودانگیختگی و پیدا کردن راه را به حد فراوان قائل است و انسان را دعوت میکند نخست در پرتو نور فروزان باطن، یعنی عقل و خرد، حرکت کند. عقل و خرد در انسان است، ولی انسان به کمک همین اندیشهی تحلیلگر و خرد روشنگر یک سرچشمهی بزرگ و رفیع پُرارج آگاهی دیگر، یعنی وحی خدا و نبوت انبیا و کتاب ا... سنت پیغمبران را میشناسد و مییابد.
در حقیقت آزادی اسلامی از نگاه شهید بهشتی ایراد لیبرالیسم غربی را ندارد، زیرا صرفاً مبتنی بر عقل ناقص بشری نیست و در واقع همین عقل است که با تأیید ناتوانی خود و شناخت منبع موثقی به نام وحی، به سمت آن حرکت میکند:
(وقتی انسان به این مرحله رسید، قانون زندگی را صرفاً به کمک عقل تنظیم نمیکند، عقل در تنظیم قانون در حد خودش دخالت میکند، اما وحی بهعنوان زیربنای همهی محاسبات و بررسیهای عقلی همواره تکیهگاه انسان است. در جامعهی اسلامی، اسلام انسان را موجود آزاد میداند و حتی به این موجود آزاد نهیب میزند که در شرایط اجتماعی نایست، نمیر، بمیر یا بمیران، لااقل هجرت کن، به هر حال تسلیم محیط فساد نشو.)
ایراد دیگری که شهید بهشتی بر آزادی غربی میگیرد این است که آزادی غربی فاقد حدود است، اما اسلام از این مسئله مبراست. وی همواره آزادیهای موجود در غرب را بهواسطهی اینکه فاقد حدود است رد میکند و میتوان بدین امر از این زاویه نگریست که اینگونه آزادیها منجر به خیر مشترک نمی-گردند:
(من که یک برادر شما هستم، همیشه در سخنها گفتهام دشمنان اسلام و دشمنان خدا و دشمنان قرآن و خواستاران آزادی به معنی بیبندوباری بدانند که ما به آزادی انسان سخت پایبند و معتقدیم، اما آزادی انسان. ما نه دموکراسی روسی میخواهیم و نه دموکراسی آمریکایی و اروپای غربی میخواهیم، ما انسان آزادشدهی اسلام را خواستاریم که در آن انسان هم آزاد است و هم بنده. بندهی کی؟ خدا و آزاد از بندگی هر چه غیر خداست.)(11)
تقابل با جبر مارکسیستی
نکتهی بسیار مهم و کلیدی در اندیشهی شهید بهشتی این است که وی تنها محدودیت وارده بر آزادی انسانی را از ناحیهی قوانین الهی معرفی میکند و نه جبر اجتماعی. وی در مجادلات خود با مارکسیست-ها، خصوصاً بر این نکته بسیار تأکید مینمودند. مارکسیستها معتقدند که انسان همیشه از جبر طبیعت و جبر قوانین اجتماعی، که محیط اوست، مورد محدودیت قرار میگیرد. انسان در این مناسبات که دور و محیط اوست، در رابطه قرار میگیرد و همیشه آزادی او محدود است به آن قوانینی که این جامعه و این مناسبات به او تحمیل میکند. به این ترتیب، آزادی یک فرد و یک جامعه، تابعی است از محتوای مناسبات کلی آن جامعه.
اما شهید بهشتی در پاسخ به مارکسیستها معتقد است که انسان یک موجود ممتاز و برجسته است و بزرگترین ویژگی و برجستگی او همین است که آگاه است. او انتخابگری است که آزادانه و آگاهانه انتخاب میکند. به همین جهت، ما باید روی این ویژگی انسان تکیه کنیم. انسان در برابر جبر طبیعت، آزاد است. تعلیم اسلام این است که انسان محکوم جبر اجتماعی هم نیست. انسان در برابر حاکمیت آن قوانینی که به نام قوانین اجتماعی و سنتهای اجتماعی و مکانیسم اجتماعی و ماتریالیسم تاریخی و جبر تاریخی و جبر اقتصادی و جبر اجتماعی مطرح میشود، آزاد است.
انسان هیچگاه محکوم به این قوانین نیست. انسان میتواند بر پدیدهها و بر تنگناهایی که در پرتو حاکمیت همین قوانین به وجود آمده، بشورد و در برابر آنها بایستد و معادلهها و محاسبهها را بر هم بزند، انسان همواره در راستای تاریخ، نوآفرین خواهد بود. او حادثههای اجتماعی و پیروزیهای اجتماعی جدیدی را خواهد آفرید و حماسههای تازهای را خواهد سرود که براساس هیچیک از قوانین شناختهشدهی قبلی قابل تبیین نیستند.)(12)
ایرادی که شهید بهشتی بر آزادی غربی میگیرد این است که آزادی غربی فاقد حدود است، اما اسلام از این مسئله مبراست. وی همواره آزادیهای موجود در غرب را بهواسطهی اینکه فاقد حدود است رد میکند و میتوان بدین امر از این زاویه نگریست که اینگونه آزادیها منجر به خیر مشترک نمیگردند.
شهید بهشتی سپس به بیان قرآن در این زمینه میپردازد و معتقد است هیچ انسانی محکوم هیچ جبر اجتماعی نیست و کیفیت و روابط و مناسبات اجتماعی و اقتصادی روی انتخاب آگاهانهی انسان اثر میگذارند، اما نه در حد جبر، بلکه در حد دشوار شدن یا آسان شدن.(13)
آیتالله بهشتی سپس عنوان میکند: (محیط اجتماعی هم ساختهشدهی انسان است و هم در ساخت او نقش دارد. ولی در این ساختن متقابل، اصل، انسان و خودسازی درونی اوست. انسان نه محکوم جبر طبیعی است، نه محکوم جبر اجتماعی و تاریخی، بلکه به هر حال، در برابر محدودیتهایی که طبیعت یا نظام اجتماعی برایش به وجود میآورد، قدرت حرکت مخالف دارد.)(14)
نتیجهگیری
مقولهی آزادی در اندیشهی شهید بهشتی بهعنوان یک رکن اساسی مطرح میشود و شهید بهشتی نقطهی حرکت خود را همین مفهوم قرار میدهد. اما تلقی وی از آزادی از سویی تفاوت بسیاری با آزادی غربی دارد و از سوی دیگر، در چارچوب همین مسئله، به جبر مارکسیستی نیز پاسخ میدهد. تفکیک آزادی فردی از آزادی اجتماعی، تفکیک آزادی از بیبندوباری و محدود شدن آزادی در چارچوب قانون، از مؤلفههای اندیشهی شهید بهشتی در باب آزادی است. وی مهمترین ایراد وارده به آزادی غربی را اتکای صرف آن به عقل و معرفت بشری عنوان میکند؛ خلأیی که در متون و بطن اسلام کاملاً جبران میشود و مقولهای به نام وحی به تکمیل عقل میپردازد و نکتهی بارز این است که عقل خود پی به ناتوانی برده و به سمت وحی الهی حرکت میکند.(*)
منابع:
1. برلین، آیزایا (1368)، چهار مقاله دربارهی آزادی، ترجمهی محمدعلی موحد، چ 1، تهران، خوارزمی، ص 243.
2. جعفری، محمدتقی (1377)، تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از نگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو بر یکدیگر، چ 1، تهران، ص 403.
3. امام خمینی، روحالله (1361)، صحیفهی نور، چ 1، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 88.
4. واحد فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی (1361)، بهشتی، سید مظلوم امت، دفتر دوم، تهران، ص 1183.
5. همان، 1185.
6. فارسی، جلالالدین (1361)، فرهنگ واژههای انقلاب اسلامی، چ 1، تهران، بنیاد فرهنگی امام رضا، ص 56.
7. حسینی بهشتی، سید محمد (1380)، نقش آزادی در تربیت کودکان، چ 2، تهران، بقعه، ص 56.
8. حسینی بهشتی، سید محمد (1388)، حزب جمهوری اسلامی، چ 1، تهران، بقعه، ص 404.
9. واحد فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی، 1361. ص 1157.
10. حسینی بهشتی، سید محمد. لیبرالیسم چه میگوید، مشهد، مرکز تبلیغات پیروان ولایت فقیه، ص 8.
11. بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید بهشتی، 1360، ص 11.
12. حسینی بهشتی، سید محمد (1381)، آزادی هرجومرج، زورمداری، چ 1، تهران، بقعه، ص 44.
13. همان.
14. همان، ص 78.
* محمد شیخانی؛ پژوهشگر حوزهی اندیشهی سیاسی/برهان /1395/7/28
- [سایر] سلام علیکم این جانب دانشجوی ترم آخر مهندسی شیمی دانشگاه پلی تکنیکم و دانشجوی ممتاز هستم و حافظ حدود ده جزء قران و مطالعات بسیار زیادی در زمینه علوم دینی پیوسته داشته و دارم و علاقه به خواندن دروس حوزوی بشکل حرفه ای وتمام وقت دارم (نه به شکل حوزه شهید بهشتی) این جانب بشکل احساساتی این مسیر را انتخاب نکرده ام و استصال از خدمت وظیفه یا خودنمایی و جلب توجه مرا به این سمت نکشانده چون الان در رشته ی مهندسی هم استعداد دارم هم موفقم و هم متشخص لطفا بنده را راهنمایی مفصلی کنید تا مسیر خدمت به حضرت ولی عصر (عج) را اشتباه نپویم صرف نظر از محیط معنوی و با توجه به بار علمی آیا حوزه برای بنده مناسبتر است یا تحصیل در یکی از رشته های الهیات در یک دانشگاه معتبر و ادامه تحصیل این رشته تا دکتری. چند سوال دیگر هم دارم: 1-با توجه به این که اهل تهرانم آیا تهران برای تحصیل مناسبتر است یا قم 2-آیا می توانم اشتغال به کار هم داشته باشم
- [سایر] سلام خدمت حاج آقا مرادی عزیز می خواستم چند تا نکته که به ذهنم میاد بگم: 1- مواظب باشید محبوبیتتان فریبتان ندهد و باعث توقفتان نشود.معمولا اطرافیان تو این زمینه خیلی موثرند.فید بک های مثبتشان خطرناکه. 2- سعی کنید دل کسی رو نشکونید.چون آدم ها وقتی سرشون شلوغ میشه این چیزا به طور طبیعی پیش میاد. 3- از راه حلقه آیات و روایات خارج نشید.(مثل بعضی بزرگوارانی که به ورطه شاعری می افتند و حرف هاشون به منبع وحی متصل نیست وفقط برای جذب جوانان حرف می زنند.)امام رضا (ع) می فرمایند: شما زیبایی های کلام ما را بگویید مردم خودشون میان. اگر راهمون درست باشه لازم نیست چیز دیگه ای قاطیش کنیم.این اتصال به آیات و روایات رو از دست ندین. 4- سعی کنید چند نفر رو داشته باشید که از بیرون اشکالاتتون رو به شما بگن.(اگه از اساتیدتون باشه بهتره) من خودم خیلی ها رو دیدم که چون این اتاق فکر رو ندارن اشکالات ریزشان بزرگ شده و به زمین خورده اند.میگن مرحوم میرزای شیرازی یکی رو میذاشته که بعد از منبر بهش بتوپه تا مغرور نشه. 5- سعی کنید برای خودتون یه تیم از طلاب مستعد درست کنید و آروم آروم باهاشون کار کنید تا بتون کمکتون باشند. الآن خیلی مراجعه کننده دارید. بعدا نمیتونید پاسخگو باشید.چه اشکالی داره که به مرور بتونین یه مرکز درست کنین که بتونه بر اساس دین اسلام مشکلات اینچنینی رو حل کنه. این همه روانشناس داریم که کاری هم نمی کنند. امثال حضرتعالی باید پیشقدم بشن. 6- اگه حاصل عمر همه ما این باشه که فقط گره یه نفر باز بشه برامون بسه. کارتون خیلی مقدسه. یه اتاق فکر و نظارت بذارید(نه حتما تشکیلات عریض و طویل) تا کارتون دوام پیدا کنه. برای خودتون چشم انداز داشته باشید.چشم ناظر داشته باشید. 7- من خیلی کوچک تر از این حرفام که بخوام به شما انتقاد کنم.احساس کردم که باید این حرف ها رو بزنم.لحنم هم مناسب نبود. ولی به قول شهید بهشتی تلخی انتقاد بهتر از شیرینی تظاهره. بازم شرمنده چه کنیم کودک نادانیم که الکی الکی تیری زدیم یا علی مدد خیلی مخلصیم
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.
- [سایر] بنام خدا با سلام. و ضمن عرض خدا قوت اینجانب دانشجوی سال آخر کارشناسی هستم. و از محضر جناب عالی چند سوال دارم. با توجه به اینکه انتخاب مسیر و سرنوشتم بستگی به پاسخهای جنابعالی دارد و موضوع بسیار برایم حیاتی است، تقاضامندم که به رغم طولانی بودن سوال هایم، عنایت بفرمایید: 1- آیا امکانش هست که همزمان به دورهٔ ارشد دانشگاه و دورهٔ بلند مدت حوزه وارد بشوم؟ 2- اگر نه، آیا امکانش هست که سال 94 وارد حوزه بشوم و مجدد کنکور ارشد بدهم تا از سال 95 در کنار درس حوزه دوره ارشد را هم بخوانم؟ 3- چگونه می توان مدرسه مورد نظر را انتخاب کرد؟ به فرض اگر من بخواهم وارد مدرسهٔ شهیدین قم بشوم چگونه می توانم انتخاب کنم؟ 4- با توجه به اینکه بنده تا حدی با زبان عربی آشنا هستم و درس های آغازین ادبیات عرب برای بنده چیزی جز تکرار دانسته ها نیست و هیچ سودی برایم ندارد و آزارنده و کسلبار است، آیا امکان دارد که برای بعضی از درس ها به امتحان آن درس بسنده کنم و در کلاس ها حضور نیابم؟! 5- آیا امکان حرکت با سرعتی فراتر از چارچوب تعیین شده هست؟ به عبارت دیگر آیا می توان در حوزه علمیه جهشی درس خواند؟ (بنده با حوزه شهید بهشتی و دورهٔ سفیران هدایت آشنا هستم و هیچ رغبتی برای شرکت در آنها ندارم) 6- اگر در تیر 94 دورهٔ کارشناسی را به پایان برسانم و ظرف یکسال درس های سطح یک را بخوانم، آیا می توانم مشمول ماده 18 بشوم و آیا کمیتهٔ موارد خاص مرا تأیید خواهد کرد؟ 7- آیا می توان در حین تحصیل در دورهٔ بلند مدت، مشمول ماده 18 شد؟ برای مثال فرض کنید که ثبتنام کنم و تا پایان پایهٔ یک یا پایهٔ دو، بتوانم مواد آزمون ماده 18 را بخوانم، در این صورت می توانم آزمون داده و بدون شرکت در پایه های بعدی مدرک سطح یک را بگیرم؟! 8- سطح یک دورهٔ بلند مدت چقدر طول می کشد؟ 9- چنانچه قصد پوشیدن لباس مقدس روحانیت را نداشته باشم، چه مزیت هایی از نظام آموزشی حوزه را از دست می دهم؟ 10- تفاوت نظام جدید آموزشی حوزه با دانشگاه در چیست؟ برای مثال چقدر بین حضور و غیاب و سیستم امتحانات حوزه و دانشگاه فرق هست؟ در پایان پیشاپیش از شما سپاسگزارم که به رغم وقتگیر بودن سوالاتم عنایت لازم را فرموده و پاسخ می دهید. دعاگوی حضرت عالی هستم.
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552