سوالی که در مورد کوئیلو مطرح است این است که وی یک نویسنده ادبی است و رمان نویس است. در کار شاعرانه و قصه گویی و کلا ادبی و نویسندگی نمیتوان ادعا کرد که نویسنده قصد جدی دارد و نمیتوان چیزی را به او نسبت داد. ما با شما هم عقیده ایم خلق رمان با پرواز خیال عجین است . به عبارتی نویسنده می¬تواند ادعا کند آن چه از زبان شخصیت¬های داستان آمده مورد قبول نویسنده نیست و نویسنده فقط به جذابیت و پیچیدگی داستان نظر داشته نه صحت و سقم منقولات. اما حقیقت آن است که از جمله کارکردهای رمان همین است که می¬تواند به (تثبیت شنیده¬ها) کمک کند و زمینه پذیرش ذهنی فرضیه¬ها را فراهم آورد. یعنی آن چه که در بدو نظر یک "توهم" بحساب می¬آید و حتی ممکن است طرحش موجب تمسخر شود، وقتی با عبارت پردازی یک نویسنده چیر¬دست مثل کوئیلو با ذهن مخاطب انس بگیرد قبولش آسان می¬شود و از حالت (ایده) و (تئوری) خارج می¬شود و به شکل یک (نظریه مطرح) جلوه می-کند و صد البته توفیق مهمی است که نویسنده¬ای بتواند بدون تمسک به پشتوانه علمی و تجربی، (فرضیه) را تبدیل به (نظریه) کند. به مدد رمان، نویسنده برای اثبات صحت فرضیه اش، نیاز به صغرا و کبرای منطقی و یا آزمون¬های پیچیده تجربی ندارد و همین اندازه که بتواند مخاطب را با داستان همراه کند، می¬تواند ایده¬اش را به اثبات برساند چرا که دست کم توانسته از فرضیه، (رفع بُعد) نماید و از یک (توهم) ، (نظریه) بسازد. کوئیلو به این مطلب این گونه اذعان می¬کند. (قصه¬ها شادند، سرگرم کننده¬اند، نمایشی¬اند، اما فراتر از همه معرفت را به شکلی دلپذیر منتقل می¬کنند.) جای دیگر رسالت خود را چنین توضیح می¬دهد: (کتاب کنار رودخانه پیدرا کتابی است درباره اهمیت ایثار. پیلار و دوستش اگر چه شخصیت¬های خیالی هستند اما در حقیقت نمادی هستند از درگیری¬هایی که هر یک از ما در جستجوی (نیمه دیگر) تجربه کرده¬ایم.) در کتاب¬های داستانی مطلب بالا این گونه آمده: (وقایع هر رمان باید حتماً در زمان و مکانی اتفاق بیفتد؛ در حقیقت آن چه رمان بنا بر خصلت خود عرضه می¬کند اوضاع و احوال جامعه در زمان خاص و مکان خاصی است و انجام چنین تعهدی بخشی از شایستگی¬ها و قابلیت¬های رمان است.) این بخش از قابلیت رمان تا بدانجاست که نوعی از رمان به نام رمان رسالتی در کتب داستانی پذیرفته شده است. پس این تلقی که رمان،انعکاس پرواز قوه خیال نویسنده است و صرفاً با هدف سرگرمی نگاشته می شود برداشتی است سطحی و با ماموریتی که کوئیلو برای تبلیغ معنویت مورد نظرخود در نظر گرفته است بیگانه است. روشن است که نویسنده ممکن است شخصا با بعضی از دیالوگ¬های رمان موافق نباشد اما در مورد کوئیلو قصه شکل دیگری دارد. وی اولا در مصاحبه ها و مقدمه کتابهایش به "طرح" خود برای بازگشت معنویت به بشریت امروز به کرات سخن گفته است و مفاهیم محوری و مولفه های اخلاقی آثارش را به عنوان " برنامه" مطرح نموده است و ایده های خود را با آرم"نسخه درمانگر" عرضه نموده است. این که قالبی که وی برای این رسالت انتخاب کرده است متاثر از خیال پردازی است با رسالت محوری رمان های کوئیلو منافاتی ندارد. دوم این که همه گفته های وی در قالب رمان ریخته نشده است (مثل کتابهای چون رود جاری باش، پدران ، پسران، نوادگان و...) سوم این که وی خود را به عنوان قهرمان داستانهایش به آثارش وارد کرده است و تجربیات معنوی خویش را به شکل مضامین مذهبی و با برچسب عرفان مطرح ساخته است و البته در حد توان آن را دلپذیر ساخته و با رنگ و لعاب فراوان ، کالای بدلی خود را جذاب نموده و با بسته بندی شکیل می فریبد. وی قادر است خواننده نا آگاه را در رفت و برگشت داستانها با ( شکل و قالب) سرگرم نموده و از رصد محتوا و تحلیل مضمون و تشخیص صره از ناصره دور نگه دارد. هر چند این نکته در مورد کوئیلو گفتن ندارد و وی انگیزه و قصد خود را در تالیفاتش با صراحت اعلام داشته، امانباید از نظر دور داشت که حتی اگر نویسنده ای در خلق اثر، هدفی خاص را تعقیب ننماید و صرفا برای سرگرمی بنویسد باز انگیزه صاحب اثر مسئله ای حاشیه ای است که چندان نقشی در اثر پذیری مخاطب ندارد وآن چه در "فرایند تاثیر گذاری" تمام علت است خود اثر است و متن و محتوا دراین رابطه کاملا مستقل عمل می کند. بنابراین با ملاحظه اعترافات کوئیلو در مقدمه کتبش، تردیدی نمی ماند که پائولو کوئیلو در کتاب¬هایش در صدد تبیین و اثبات دسته ای از ایده¬ها و افکار دقیق تر بگوییم فرضیه¬ها وبافته ها یا حداقل قابل قبول جلوه دادن آنهاست، ایده ها و راهکارهایی که همه از حالات شخصی او برامده و در صدد تعمیم آن به تمام کسانی است که هدفی معنوی را جستجو می کنند. خلاصه مطلب این که شاعرانه سرودن و ادیبانه نوشتن و نویسنده بودن بدون پشتوانه علمی و بدون حرف جدی داشتن امکان پذیر نیست و اگر نویسنده ای پیام نداشته باشد امکان ارتباط با مخاطب و اساسا امکان نوشتن وجود ندارد. 1.(کوئیلو/ در ساحل رودخانه پیدرا ترجمه دل آرا قهرمان ص 7) 2.(همان ص 7) 3.(ادبیات داستانی، قصه، رمان، رمانس، جمال میر صادقی ص 421) 4.رمان رسالتی، از مسئله¬ای اجتماعی، سیاسی، مذهبی صحبت می¬کند و منظوری اصلاح طلبانه دارد و این منظور را در حکم رسالتی عنوان می¬کند. (ادبیات داستانی، قصه، رمان، جمال میر صادقی، ص 429)
سوالی که در مورد کوئیلو مطرح است این است که وی یک نویسنده ادبی است و رمان نویس است. در کار شاعرانه و قصه گویی و کلا ادبی و نویسندگی نمیتوان ادعا کرد که نویسنده قصد جدی دارد و نمیتوان چیزی را به او نسبت داد.
سوالی که در مورد کوئیلو مطرح است این است که وی یک نویسنده ادبی است و رمان نویس است. در کار شاعرانه و قصه گویی و کلا ادبی و نویسندگی نمیتوان ادعا کرد که نویسنده قصد جدی دارد و نمیتوان چیزی را به او نسبت داد.
ما با شما هم عقیده ایم خلق رمان با پرواز خیال عجین است . به عبارتی نویسنده می¬تواند ادعا کند آن چه از زبان شخصیت¬های داستان آمده مورد قبول نویسنده نیست و نویسنده فقط به جذابیت و پیچیدگی داستان نظر داشته نه صحت و سقم منقولات. اما حقیقت آن است که از جمله کارکردهای رمان همین است که می¬تواند به (تثبیت شنیده¬ها) کمک کند و زمینه پذیرش ذهنی فرضیه¬ها را فراهم آورد. یعنی آن چه که در بدو نظر یک "توهم" بحساب می¬آید و حتی ممکن است طرحش موجب تمسخر شود، وقتی با عبارت پردازی یک نویسنده چیر¬دست مثل کوئیلو با ذهن مخاطب انس بگیرد قبولش آسان می¬شود و از حالت (ایده) و (تئوری) خارج می¬شود و به شکل یک (نظریه مطرح) جلوه می-کند و صد البته توفیق مهمی است که نویسنده¬ای بتواند بدون تمسک به پشتوانه علمی و تجربی، (فرضیه) را تبدیل به (نظریه) کند. به مدد رمان، نویسنده برای اثبات صحت فرضیه اش، نیاز به صغرا و کبرای منطقی و یا آزمون¬های پیچیده تجربی ندارد و همین اندازه که بتواند مخاطب را با داستان همراه کند، می¬تواند ایده¬اش را به اثبات برساند چرا که دست کم توانسته از فرضیه، (رفع بُعد) نماید و از یک (توهم) ، (نظریه) بسازد. کوئیلو به این مطلب این گونه اذعان می¬کند.
(قصه¬ها شادند، سرگرم کننده¬اند، نمایشی¬اند، اما فراتر از همه معرفت را به شکلی دلپذیر منتقل می¬کنند.) جای دیگر رسالت خود را چنین توضیح می¬دهد: (کتاب کنار رودخانه پیدرا کتابی است درباره اهمیت ایثار. پیلار و دوستش اگر چه شخصیت¬های خیالی هستند اما در حقیقت نمادی هستند از درگیری¬هایی که هر یک از ما در جستجوی (نیمه دیگر) تجربه کرده¬ایم.) در کتاب¬های داستانی مطلب بالا این گونه آمده: (وقایع هر رمان باید حتماً در زمان و مکانی اتفاق بیفتد؛ در حقیقت آن چه رمان بنا بر خصلت خود عرضه می¬کند اوضاع و احوال جامعه در زمان خاص و مکان خاصی است و انجام چنین تعهدی بخشی از شایستگی¬ها و قابلیت¬های رمان است.) این بخش از قابلیت رمان تا بدانجاست که نوعی از رمان به نام رمان رسالتی در کتب داستانی پذیرفته شده است.
پس این تلقی که رمان،انعکاس پرواز قوه خیال نویسنده است و صرفاً با هدف سرگرمی نگاشته می شود برداشتی است سطحی و با ماموریتی که کوئیلو برای تبلیغ معنویت مورد نظرخود در نظر گرفته است بیگانه است. روشن است که نویسنده ممکن است شخصا با بعضی از دیالوگ¬های رمان موافق نباشد اما در مورد کوئیلو قصه شکل دیگری دارد. وی اولا در مصاحبه ها و مقدمه کتابهایش به "طرح" خود برای بازگشت معنویت به بشریت امروز به کرات سخن گفته است و مفاهیم محوری و مولفه های اخلاقی آثارش را به عنوان " برنامه" مطرح نموده است و ایده های خود را با آرم"نسخه درمانگر" عرضه نموده است. این که قالبی که وی برای این رسالت انتخاب کرده است متاثر از خیال پردازی است با رسالت محوری رمان های کوئیلو منافاتی ندارد. دوم این که همه گفته های وی در قالب رمان ریخته نشده است (مثل کتابهای چون رود جاری باش، پدران ، پسران، نوادگان و...) سوم این که وی خود را به عنوان قهرمان داستانهایش به آثارش وارد کرده است و تجربیات معنوی خویش را به شکل مضامین مذهبی و با برچسب عرفان مطرح ساخته است و البته در حد توان آن را دلپذیر ساخته و با رنگ و لعاب فراوان ، کالای بدلی خود را جذاب نموده و با بسته بندی شکیل می فریبد. وی قادر است خواننده نا آگاه را در رفت و برگشت داستانها با ( شکل و قالب) سرگرم نموده و از رصد محتوا و تحلیل مضمون و تشخیص صره از ناصره دور نگه دارد.
هر چند این نکته در مورد کوئیلو گفتن ندارد و وی انگیزه و قصد خود را در تالیفاتش با صراحت اعلام داشته، امانباید از نظر دور داشت که حتی اگر نویسنده ای در خلق اثر، هدفی خاص را تعقیب ننماید و صرفا برای سرگرمی بنویسد باز انگیزه صاحب اثر مسئله ای حاشیه ای است که چندان نقشی در اثر پذیری مخاطب ندارد وآن چه در "فرایند تاثیر گذاری" تمام علت است خود اثر است و متن و محتوا دراین رابطه کاملا مستقل عمل می کند.
بنابراین با ملاحظه اعترافات کوئیلو در مقدمه کتبش، تردیدی نمی ماند که پائولو کوئیلو در کتاب¬هایش در صدد تبیین و اثبات دسته ای از ایده¬ها و افکار دقیق تر بگوییم فرضیه¬ها وبافته ها یا حداقل قابل قبول جلوه دادن آنهاست، ایده ها و راهکارهایی که همه از حالات شخصی او برامده و در صدد تعمیم آن به تمام کسانی است که هدفی معنوی را جستجو می کنند.
خلاصه مطلب این که شاعرانه سرودن و ادیبانه نوشتن و نویسنده بودن بدون پشتوانه علمی و بدون حرف جدی داشتن امکان پذیر نیست و اگر نویسنده ای پیام نداشته باشد امکان ارتباط با مخاطب و اساسا امکان نوشتن وجود ندارد.
1.(کوئیلو/ در ساحل رودخانه پیدرا ترجمه دل آرا قهرمان ص 7)
2.(همان ص 7)
3.(ادبیات داستانی، قصه، رمان، رمانس، جمال میر صادقی ص 421)
4.رمان رسالتی، از مسئله¬ای اجتماعی، سیاسی، مذهبی صحبت می¬کند و منظوری اصلاح طلبانه دارد و این منظور را در حکم رسالتی عنوان می¬کند. (ادبیات داستانی، قصه، رمان، جمال میر صادقی، ص 429)
- [سایر] سلام خیلی خوشحالم شدم که درباره ی گزارش تصویری خبرگزاری مهر جواب قانع کننده ای دادید و قانع شدم. و خیلی خوشحال شدم که یک روحانی به این اندازه با تکنولوژی های روز سر و کار داره و از اونا به صورت حرفه ای استفاده میکنه! اما انتظار نداشتم که نظر کاملا محترمانه منو حمل به بی ادبی کنید. اگه یه بار دیگه نظر قلی منو بخونین میبینین که 1.با سلام شروع شده. 2. از ضمایر جمع در فعل ها استفاده شده. 3. از افعال محترمانه استفاده شده. 4. در پایان هم یک کنجکاوی جوانانه مطرح شده. اصلا فکر نمی کردم که همچون شمایی در جواب نشرمو رو به بدبینی، فضولی و بی ادبی حمل کنه! اگه دقت کنید خودتون بدبینی به خرج دادید! شما هم اگه جای من بودید و میدید در نیمی از عکسهایی که شهاب مرادی توش هست در حال کار با گوشیه مسلما همچین سوالی براتون پیش میومد. ... یاعلی
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )