اکثریت مردم شهر ما جزء فرقه دراویش علی شاهی اند جهت اطلاع بیشتر توضبحاتی بیان فرمایید؟ گروهها و فرقه های متعددی تحت عنوان دراویش یا صوفیان یا فرقه های صوفی و درویشی در ایران و جهان وجود دارد که دراین باره نکات زیر قابل توجه است. تاریخچه اجالی تصوف: در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) پیروان آن حضرت را (مسلم) و (مؤمن) می نامیدند و آنانکه محضر پیامبر را درک کرده بودند، (صحابه) نامیده می شدند و نسل بعد را که با صحابه پیامبر محشور بودند (تابعین) خوانده اند. بعد اسم زاهد و عابد بمیان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند. در حدود اوائل قرن دوم هجری کم کم کلمه (صوفی) و طریقه تصوف شنیده شد که خود را سالکان طریق حق وعارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقتی ائمه هدی سازگاری و مطابقت نداشت. عرفان ناب اسلامی شیعی ریشه در آموزه های ثقلین داشته و دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) معصومین (علیهم السلام) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته بود. اولین و معروفترین چهره متصوفه، ابوهاشم کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(علیه السلام) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (علیه السلام) نقل است که از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: (انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است) و در ادامه فرمود: (و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد. علاوه بر ابوهاشم در این دوره می توان از ابراهیم ادهم و ذوالنون مصری اشاره کرد که به هر حال طریقه و بدعت آنها باز به نسبت دوره های بعد، در ابتدا ساده بودند. رویارویی ائمه بعد از امام صادق(علیه السلام) با آنها به ویژه امام رضا(علیه السلام) که می فرمود: (کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین صورت] از روی حماقت). و نیز امام هادی (علیه السلام) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(علیهم السلام) می دانست و می فرمود (الصوفیه کلهم من مخالفینا) قابل توجه و تأمل است. ولی از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت یافت و مایه های ذوقی و شعری در آن پیدا شد. اوج تعلیمات نظری صوفیه به قرن ششم و به دست محی الدین ابن عربی مشهور به شیخ اکبر متوفای سال 560 صورت پذیرفت. عدم سنخیت تصوف با تشیع و عدم ارتباط آنان با اهل بیت (علیهم السلام) بر اثر انشعابات متعدد مشرب تصوف، فرقه های مختلفی بوجود آمد که هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و علمای مکتب اهل بیت (علیهم السلام) برمی آمد. بر این اساس هر کدام سعی کردند برای جبران مافات و جلوگیری از ازبین رفتن، به ظاهر سلسله مشایخ خود را به نحوی به ائمه اهلبیت (علیهم السلام) و یا به یکی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله ) و یا معصومین برسانند! چنانکه اشاره شد، حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت مکتب اهل بیت(علیهم السلام) بوده است که معصومین(علیهم السلام) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته اند؛ پس بدیهی است که متصوفه در برهه هایی از تاریخ (درست مانند این زمان)، شرط ادامه حیات خود را در این تشخیص دهند که هم حدود و مرزهای عرفان و تصوف را با یکدیگر خلط کنند و هم خود را به ائمه و شاگردان آنها منسوب نمایند! اما واقع امر، عدم همبستگی و سنخیت میان تشیع و تصوف را گزارش می کند. تصوف از تشیع کاملا جدا و بیگانه است زیرا اصول و قواعد تصوف با تشیع در تضاد آشکار می باشد. مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ اولیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ به ما می گوید که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد درویش ( درویش) در لغت به معنای گدا وسائل است و در اصطلاح سالکان متصوفه و اعضای سلاسل آنها را عموما درویش و فقیر و صوفی می خوانند. واژه (درویش) و (شاه) در اول و آخر نام مشاهیر و مشایخ صوفیه نیز استعمال می شود مانند (درویش صالح علیشاه). (تصوف) و (صوفی) در معنای لغوی و وجه تسمیه اصطلاحی و علت نامگذاری (تصوف) و (صوفی) نیز اقوال مختلف و متفاوتی گفته می شود، لذا ارائه یک تعریف جامع و فراگیر حتی توسط خودشان برای صوفی امری دشوار است زیرا تصوف همواره در تطور و تحول بوده و در هر عصر و زمانی جلوه ای خاص داشته است مثلاً عبدالرزاق کاشانی در تعریف تصوف می گوید: (التصوف هو التخلق بالاخلاق الالاهیه؛ تصوف عبارت است از متخلق بودن به اخلاق الهی) ویژگی های بارز و مشترک غالب قریب به اتفاق فرقه های تصوف: 1. اعتقاد داشتن به شریعت و طریقت و حقیقت در طول هم؛ به گونه ای که برخی از فرقه های آنها اعلان می دارند که اگر فردی به حقیقت رسید دیگر نیازی به شریعت ندارد و اعمال عبادی و وظایف شرعی خود را می تواند حذف کند! در صورتی که بنای اهلبیت (علیه السلام) تأکید بر حفظ شعائر و ظواهر شریعت محمدی (ص) در همه حال بوده است. 2. اهمیت دادن به عشق مجازی(عشق زمینی) به عنوان پل عبور به حقیقت! 3. ابراز شطح طامات یا همان کلمات متناقض نمایی که گاه به کفرگویی و یا خلاف منطق و عقل کشانده می شود 4. سماع یا همان رقص و حرکات موزونی که نه تنها مستندی در دین ندارد بلکه در تقابل با ادله شرعی است. همانطور که در ابتدای این نوشته اشاره شد، (مسلک تصوف در اسلام، با دیانت مسیحی و اعمال رهبانان و افکار هندی و ایرانی و بودائی، مخلوط شده است و آنچه به تصوف شکل فلسفی داده، آمیزه های فلسفه یونان مخصوصا فلسفه نوافلاطونیان بوده است؛ بنابراین بهترین بستر برای رشد و تهذیب و سلوک و مجاهده نفسانی، تعالیم اسلام است که در متون دینی قرآن، سنت نبوی و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) آمده است و قرآن و عترت برای هر سالک الی الله دستگیره محکم و چراغ پرفروغ است که او را از انوار عرفان التقاطی متصوفه بی نیاز می سازد. ...شخصیتهای برجستهای همچون صدرالمتألهین شیرازی که نسبت به عرفان و عرفا نظر مثبت داشته، در رد بعضی از صوفیه و عقاید باطل آنان کتاب نوشته است . آیا صوفیه داخل در اسلامند؟ در مجموع و با توجه به مقدماتی که به استحضار رسید، می توان بیان داشت: اگر چه بر اساس مولفه های اسلام ناب اسلامی، نمی توان گروه ها و فرقه های مختلف تصوف را با شدت و ضعف های آنها به علت عدم تبعیت از موازین شرعی و احکام الهی و سنّت نبوی (صلی الله علیه و آله ) و مکتب علوی، مومنان حقیقی و مسلمانان واقعی دانست ولی به هر حال و با تسامح باید گفت تا زمانی که دراویش اظهار اسلام می کنند، در دایره وسیع مسلمین می توانند داخل شوند؛ هرچند که برخی از گروه های افراطی آنها شاید دیگر از ربقه اسلام نیز شمرده نشوند. جهت مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک : 1.تاریخ تصوف، عباسعلی عمید زنجانی 2.عرفان و تصوف، داود الهامی 3.در کوی صوفیان، سید تقی واحدی صالح علیشاه 4.آن سوی صوفیگری، احمد باقریان ساروی 5.فرقه صوفیان، سید محمد محدث 6.رویشگاه تصوف، سید محمد حسین فقیه ایمانی، 7.نگرشی دیگر بر تصوف، شهاب الدین کاکویی 8. جلوه حق، آیت الله العظمی مکارم شیرازی 9. مناظرات و مکاتبات، محمد مردانی 10. رهبران ضلالت، امیر علی مستوفیان. 11 عارف وصوفی چه می گویند،میرزا جواد تهرانی.
اکثریت مردم شهر ما جزء فرقه دراویش علی شاهی اند جهت اطلاع بیشتر توضبحاتی بیان فرمایید؟
گروهها و فرقه های متعددی تحت عنوان دراویش یا صوفیان یا فرقه های صوفی و درویشی در ایران و جهان وجود دارد که دراین باره نکات زیر قابل توجه است.
تاریخچه اجالی تصوف:
در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) پیروان آن حضرت را (مسلم) و (مؤمن) می نامیدند و آنانکه محضر پیامبر را درک کرده بودند، (صحابه) نامیده می شدند و نسل بعد را که با صحابه پیامبر محشور بودند (تابعین) خوانده اند. بعد اسم زاهد و عابد بمیان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند.
در حدود اوائل قرن دوم هجری کم کم کلمه (صوفی) و طریقه تصوف شنیده شد که خود را سالکان طریق حق وعارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقتی ائمه هدی سازگاری و مطابقت نداشت. عرفان ناب اسلامی شیعی ریشه در آموزه های ثقلین داشته و دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) معصومین (علیهم السلام) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته بود.
اولین و معروفترین چهره متصوفه، ابوهاشم کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(علیه السلام) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (علیه السلام) نقل است که از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: (انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است) و در ادامه فرمود: (و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد.
علاوه بر ابوهاشم در این دوره می توان از ابراهیم ادهم و ذوالنون مصری اشاره کرد که به هر حال طریقه و بدعت آنها باز به نسبت دوره های بعد، در ابتدا ساده بودند. رویارویی ائمه بعد از امام صادق(علیه السلام) با آنها به ویژه امام رضا(علیه السلام) که می فرمود: (کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین صورت] از روی حماقت). و نیز امام هادی (علیه السلام) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(علیهم السلام) می دانست و می فرمود (الصوفیه کلهم من مخالفینا) قابل توجه و تأمل است. ولی از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت یافت و مایه های ذوقی و شعری در آن پیدا شد.
اوج تعلیمات نظری صوفیه به قرن ششم و به دست محی الدین ابن عربی مشهور به شیخ اکبر متوفای سال 560 صورت پذیرفت.
عدم سنخیت تصوف با تشیع و عدم ارتباط آنان با اهل بیت (علیهم السلام)
بر اثر انشعابات متعدد مشرب تصوف، فرقه های مختلفی بوجود آمد که هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و علمای مکتب اهل بیت (علیهم السلام) برمی آمد. بر این اساس هر کدام سعی کردند برای جبران مافات و جلوگیری از ازبین رفتن، به ظاهر سلسله مشایخ خود را به نحوی به ائمه اهلبیت (علیهم السلام) و یا به یکی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله ) و یا معصومین برسانند! چنانکه اشاره شد، حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت مکتب اهل بیت(علیهم السلام) بوده است که معصومین(علیهم السلام) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته اند؛ پس بدیهی است که متصوفه در برهه هایی از تاریخ (درست مانند این زمان)، شرط ادامه حیات خود را در این تشخیص دهند که هم حدود و مرزهای عرفان و تصوف را با یکدیگر خلط کنند و هم خود را به ائمه و شاگردان آنها منسوب نمایند! اما واقع امر، عدم همبستگی و سنخیت میان تشیع و تصوف را گزارش می کند. تصوف از تشیع کاملا جدا و بیگانه است زیرا اصول و قواعد تصوف با تشیع در تضاد آشکار می باشد. مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ اولیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ به ما می گوید که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد
درویش
( درویش) در لغت به معنای گدا وسائل است و در اصطلاح سالکان متصوفه و اعضای سلاسل آنها را عموما درویش و فقیر و صوفی می خوانند. واژه (درویش) و (شاه) در اول و آخر نام مشاهیر و مشایخ صوفیه نیز استعمال می شود مانند (درویش صالح علیشاه).
(تصوف) و (صوفی)
در معنای لغوی و وجه تسمیه اصطلاحی و علت نامگذاری (تصوف) و (صوفی) نیز اقوال مختلف و متفاوتی گفته می شود، لذا ارائه یک تعریف جامع و فراگیر حتی توسط خودشان برای صوفی امری دشوار است زیرا تصوف همواره در تطور و تحول بوده و در هر عصر و زمانی جلوه ای خاص داشته است مثلاً عبدالرزاق کاشانی در تعریف تصوف می گوید: (التصوف هو التخلق بالاخلاق الالاهیه؛ تصوف عبارت است از متخلق بودن به اخلاق الهی)
ویژگی های بارز و مشترک غالب قریب به اتفاق فرقه های تصوف:
1. اعتقاد داشتن به شریعت و طریقت و حقیقت در طول هم؛ به گونه ای که برخی از فرقه های آنها اعلان می دارند که اگر فردی به حقیقت رسید دیگر نیازی به شریعت ندارد و اعمال عبادی و وظایف شرعی خود را می تواند حذف کند! در صورتی که بنای اهلبیت (علیه السلام) تأکید بر حفظ شعائر و ظواهر شریعت محمدی (ص) در همه حال بوده است.
2. اهمیت دادن به عشق مجازی(عشق زمینی) به عنوان پل عبور به حقیقت!
3. ابراز شطح طامات یا همان کلمات متناقض نمایی که گاه به کفرگویی و یا خلاف منطق و عقل کشانده می شود
4. سماع یا همان رقص و حرکات موزونی که نه تنها مستندی در دین ندارد بلکه در تقابل با ادله شرعی است.
همانطور که در ابتدای این نوشته اشاره شد، (مسلک تصوف در اسلام، با دیانت مسیحی و اعمال رهبانان و افکار هندی و ایرانی و بودائی، مخلوط شده است و آنچه به تصوف شکل فلسفی داده، آمیزه های فلسفه یونان مخصوصا فلسفه نوافلاطونیان بوده است؛ بنابراین بهترین بستر برای رشد و تهذیب و سلوک و مجاهده نفسانی، تعالیم اسلام است که در متون دینی قرآن، سنت نبوی و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) آمده است و قرآن و عترت برای هر سالک الی الله دستگیره محکم و چراغ پرفروغ است که او را از انوار عرفان التقاطی متصوفه بی نیاز می سازد. ...شخصیتهای برجستهای همچون صدرالمتألهین شیرازی که نسبت به عرفان و عرفا نظر مثبت داشته، در رد بعضی از صوفیه و عقاید باطل آنان کتاب نوشته است .
آیا صوفیه داخل در اسلامند؟
در مجموع و با توجه به مقدماتی که به استحضار رسید، می توان بیان داشت: اگر چه بر اساس مولفه های اسلام ناب اسلامی، نمی توان گروه ها و فرقه های مختلف تصوف را با شدت و ضعف های آنها به علت عدم تبعیت از موازین شرعی و احکام الهی و سنّت نبوی (صلی الله علیه و آله ) و مکتب علوی، مومنان حقیقی و مسلمانان واقعی دانست ولی به هر حال و با تسامح باید گفت تا زمانی که دراویش اظهار اسلام می کنند، در دایره وسیع مسلمین می توانند داخل شوند؛ هرچند که برخی از گروه های افراطی آنها شاید دیگر از ربقه اسلام نیز شمرده نشوند.
جهت مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک :
1.تاریخ تصوف، عباسعلی عمید زنجانی
2.عرفان و تصوف، داود الهامی 3.در کوی صوفیان، سید تقی واحدی صالح علیشاه
4.آن سوی صوفیگری، احمد باقریان ساروی
5.فرقه صوفیان، سید محمد محدث
6.رویشگاه تصوف، سید محمد حسین فقیه ایمانی،
7.نگرشی دیگر بر تصوف، شهاب الدین کاکویی
8. جلوه حق، آیت الله العظمی مکارم شیرازی
9. مناظرات و مکاتبات، محمد مردانی
10. رهبران ضلالت، امیر علی مستوفیان.
11 عارف وصوفی چه می گویند،میرزا جواد تهرانی.
- [سایر] چرا به حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) فقط می گویند اهل بیت پیغمبر آیا دیگر همسران پیغمبر جزء اهل بیت پیغمبر نبودند ؟
- [سایر] چرا به حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) فقط می گویند اهل بیت پیغمبر آیا دیگر همسران پیغمبر جزء اهل بیت پیغمبر نبودند ؟
- [سایر] چرا به امیرالمومنین غضنفر می گویند؟ چرا اطلاع رسانی درباره این لقب حضرت علی کم است؟
- [سایر] آیا حی علی خیر العمل جزء اذان بود و کسی از صحابه یا تابعین این جمله را در اذان می خواندند؟
- [آیت الله سبحانی] آیا شهادت ثالثه (أشهد أنّ علیّاً أمیرالمؤمنین، ولی اللّه) جزء اذان است؟ و آیا در تشهد نماز می توان عبارت مذکور را گفت؟
- [آیت الله خامنه ای] فرقه ای وجود دارد که خود را (علی اللهی) می نامند، یعنی امیرالمومنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) را خدا دانسته و به دعا و طلب حاجت به جای نماز و روزه اعتقاد دارند. آیا اینها نجس هستند؟
- [سایر] فرقه علی اللهی در کدام یک از شهرهای ایران ساکنند و عقایدشان چیست؟
- [آیت الله خامنه ای] فرقه ای وجود دارد که خود را (علی اللهی) می نامند و معتقدند که حضرت علی(علیه السلام) خدا نیست ولی کمتر از خدا هم نیست، این گروه چه حکمی دارند؟
- [سایر] چرا در شهر مدینه، یا دیگر مراسم مذهبی بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام مطرحنشد؟
- [سایر] در مورد بدعت مسح روی کفش که در زمان خلفا انجام شده و عکس العمل امیرالمومنین علی علیه السلام در مقابل این بدعت لطفا توضیحاتی ارائه فرمایید:
- [آیت الله مکارم شیرازی] (اشْهد أن علیاً ولی الله) (یعنی گواهی می دهم که علی ولی خدا بر همه خلق است) جزء اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از (اشْهد أن محمداً رسول الله) به قصد تبرک گفته شود، لکن به صورتی که معلوم شود جزء آن نیست.
- [آیت الله بروجردی] (اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ) جزء اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ) به قصد قربت گفته شود.ترجمهی اذان و اقامه(اللهُ اکبر): یعنی خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند.(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا اللهُ): یعنی شهادت میدهم که غیر خدایی که یکتا و بیهمتاست خدای دیگری سزاوار پرستش نیست.(اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبدالله) ص) پیغمبر و فرستادة خدا است.(اَشْهَدُ اَنَّ عَلیا اَمیرَالمؤمنینَ وَلِی اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت علی (علیه الصلوة و السلام)، امیرالمؤمنین و ولی خدا بر همهی خلق است.(حَی عَلَی الصَّلوة): یعنی بشتاب برای نماز.(حَی عَلَی الفَلاحِ): یعنی بشتاب برای رستگاری.(حَی عَلَی خَیرِ العَمَلِ): یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است.(قَد قامَتِ الصَّلوة): یعنی به تحقیق نماز بر پا شد.(لا اِلهَ اِلاَّ الله): یعنی خدایی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی که یکتا و بیهمتا است.
- [آیت الله سیستانی] (أَشْهَدُ أنَّ عَلِیّاً وَلیُّ اللّهِ) جزء اذان و اقامه نیست ، و لی خوب است بعد از (أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهَ) به قصد قربت گفته شود . ترجمه اذان و اقامه اللّه اکبر : یعنی خدای تعالی بزرگتر از آنست که او را وصف کنند . أَشْهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ : یعنی شهادت میدهم که کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست . أَشْهَدُ أَنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبداللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیغمبر و فرستاده خداست . أَشْهَدُ أنَّ عَلیّاً أمْیر المُؤمنِین وَلیُّ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت علی علیه الصلاة و السلام امیر مؤمنان و ولیّ خدا بر همه خلق است . حَیَّ عَلَی الصّلاةِ : یعنی بشتاب برای نماز . حَیَّ عَلَی الْفَلاحِ : یعنی بشتاب برای رستگاری . حَیَّ عَلَی خَیْر الْعَمَلِ : یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است . قَدْ قَامَتِ الصَّلاةُ : یعنی بتحقیق نماز برپا شد . لا إِله إِلاّ اللّهُ : یعنی کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست .
- [آیت الله نوری همدانی] اشهدً انّ علیاً ولیً اللهِ جزء اذان و اقامه نیست ولی خوب است بعد از اشهدً انّ محمداً رسولُ اللهِ ، به قصد قربت گفته شود . و چون در امثال زمان ما ، شعا ر تشیع محسوب می شود در هر جا که اظهار این شعار مستحسن و لازم باشد ، گفتن آن هم مستحسن و لازم است . ترجمه اذان و اقامه اللهَ اکبرً یعنی خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند اشهدً ان لا الهَ الاّ اللهً یعنی شهادت می دهم که غیر خدائی که یکتا و بی همتا است خدای دیگر سزاوار پرستش نیست . اشَهدً انّ محمداً رسولُ اللهِ یعنی شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبدالله صلی علیه و آله و سلم پیغمبر و فرستادة خداست . اشهدً ان علیاً امیر المؤمنینَ ولیّ الله یعنی شهادت می دهم که حضرت علی (علیه الصلاهَ و السلام ) امیر المؤمنین ولی خدا بر همة خلق است حیّ علیَ الصلاهِ یعنی بشتاب برای نماز . حیّ علی الفلاحِ یعنی بشتاب برای رستگاری . حیّ علی خیرِ العملِ یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است . قَد قامتِ الصلاهُ یعنی بتحقیق نماز بر پا شد . لا الهَ الاّ اللهُ یعنی خدائی سزاوار پرستش نیست مگر خدائی که یکتا و بی همتا است .
- [آیت الله بهجت] راننده و دورهگردی که در دو سه فرسخی شهر رفتوآمد میکند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخی برود، ولی این سفر جزء شغل او باشد، باید نماز را تمام بخواند.
- [آیت الله نوری همدانی] اذان هیجده جمله است : اللهً اکبرُ چهار مرتبه اشهدً ان لا الهَ الا اللهً ، اشهدً انّ محّمداً رسولً اللهِ ، حیّ علی الصلاهِ، حیَّ علی الفلاحِ ، حیّ علی خیرِ العملِ ، الله اکبرُ ، لا الهَ الا اللهً هر یک دو مرتبه ، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اول اذان و یک مرتبه لا اِلَه الّا اللهً از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حیّ علی خیرِ العملِ باید دو مرتبه قد قامتِ الصلاهً اضافه نمود .
- [آیت الله جوادی آملی] .اذان, هجده جمله است : (االله اکبر ) چهار مرتبه، (أشهد أن لا إله الاّ االله )، (أشهد أنّ محمداً رسول االله )، (حیّ علی الصلاة )، (حیّ علی الفلاح)، (حیّ علی خیر العمل )، (االله اکبر )، (لا إله الاّ االله )، هر کدام دو مرتبه، و اقامه , هفده جمله است : دو مرتبه (االله اکبر )، از اول اذان و یک مرتبه (لا إله الاّ االله ) از آخر آن , کم می شود و دو مرتبه (قد قامت الصلاة ) بعد از (حیّ علی خیر العمل) افزوده میشود.
- [آیت الله سبحانی] اذان هیجده جمله است: اللّهُ أَکْبَر چهار مرتبه. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، حَیَّ عَلَی الفَلاَح، حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَکْبَر، لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أَکْبَر از اول اذان و یک مرتبه لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ باید دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اذان هیجده جمله است: "اللهُ أکْبَرُ" چهار مرتبه؛ "أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ" "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله" "حَیَّ عَلی الصّلاة" "حَیَّ عَلَی الْفَلاَح" "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل" "اللهُ أَکْبَرُ" "لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله" هر یک دو مرتبه. اقامه هفده جمله است یعنی: دو مرتبه "اللهُ أکْبَرُ" از اول اذان و یک مرتبه "لا إِلَهَ إِلاَّ الله" از آخر آن کم می شود وبعد از گفتن "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل"باید دو مرتبه "قَدْ قامَتِ الصَّلاة" اضافه نمود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اذان هیجده جمله است: اَلله اکبرُ چهار مرتبه اَشهدُ اَنْ لا الهَ اِلاّاللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله حیَّ عَلَی الصَّلوةِ حَیَّ عَلَی الفَلاحِ حَیَّ عَلی خیرِ العملِ، الله اکبرُ لااِلَه اِلاّالله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اوّل اذان و یک مرتبه لااِلهَ اِلاّالله از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خیرِ العَمَل باید دو مرتبه قَد قامَتِ الصَّلوةُ اضافه نمود.