سلام خسته نباشید من دانشجویم.کارشناسیم آخرشه.سه باراخراج شدم و اعاده به تحصیل گرفتم.نسبتا آدم مذهبی ای هستم. یکسال پیش چند دختر بهم پیشنهاد ازدواج دادن تا تصمیم گرفتم با گفتنش به خانواده کمک بخوام و ازدواج کنم. تاالان ازدواج نکردم. نهایتا این اواخر بود که کم آوردم و با یک دخترباکره بدون اطلاع خانواده ها صیغه کردیم. البته در حد حرف زدن و دیدن بوده. الان درحال خواستگاری از یک دختر دیگه ام که مذهبی تره. حتی از منم مذهبی تره. از طرفی محبتی بین منو اون دختر صیغه ای ایجاد شده. موندم چکارکنم. به خانوادم بگم و برم سراغش؟ولش کنم و مورد جدیدو پیگیر بشم؟اگراینکارو بکنم مشکل ایجاد نمیشه؟ دیدی ای دل غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی برانگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد برادر عزیز امیدواریم با دقت و تیزبینی و مشورت با افراد مجرب و دلسوز، و در نهایت با توکل به خداوند قادر متعال، همسر مناسب خودتان را انتخاب کنید و با آغاز زندگی مشترک، هر چه زودتر مسیر کمال و تعالی را بیش از پیش طی کنید. در ضمن از اینکه ما را برای مشورت در مورد مهمترین تصمیم زندگیتان انتخاب نمودید، خرسندیم. خدا را شاکریم و از او مدد میگیریم و برای شما در تمام مراحل زندگی، مخصوصا در امر ازدواج آرزوی موفقیت داریم. بی شک هیچ شالودهای مقدستر از شالوده بنای رفیع ازدواج نیست. رسول خدا (ص) فرمود: ما بنی بناء فی الاسلام احب الی الله عز و جل من التزویج.( هیچ بنایی در اسلام محبوبتر از ازدواج نزد خداوند بنا نشده است). وسایل الشیعه، ج 14/3 دوست عزیز توجه شما را به چند نکته جلب میکنیم: 1. همان طور که می دانید ازدواج یکی از مهم ترین حوادث و رویدادهای زندگی است و نقش مهمی در سرنوشت، سعادت و خوشبختی انسان دارد، مضافاَ بر این که اگر به نحو صحیح انجام پذیرد، بسیاری از نیازهای انسان اعم از عاطفی و جنسی را تأمین و باعث آرامش روحی انسان می شود. علاوه بر این که پیوند ازدواج میثاقی است که دامنه آن میتواند تا جهان آخرت گسترده باشد، البته به شرطی که بر اساس دستور خدا و همراه با تفکر و دوراندیشی باشد. پس انتخاب صحیح از شرایط ضروری یک ازدواج موفق است. 2. در آموزههای دین اسلام درباره معیارها و ملاکهای انتخاب همسر با دو گونه ویژگی روبرو هستیم؛ الف) معیارهای درجه اول: ویژگیهای ضروری و حتمی که بدون آنها، زندگی به سر و سامان درستی نمیرسد. ب) معیارهای درجه دوم: ویژگیهایی که باعث کمال و موفقیت بیشتر در زندگی میشوند؛ 3. از معیارهای درجه اول می توان به دینداری، اخلاق نیکو، تقوا و پرهیزگاری، سلامت جسمانی و روانی، اصالت و شرافت خانوادگی اشاره کرد. 4. بقیه شرایط جزو معیارهای درجه دوم قرار می گیرند مانند: تناسب در زیبایی، تناسب فرهنگی، فکری، تحصیلی، همتایی جسمانی و جنسی، تناسب سنی، همطرازی خانوادگی، مالی، اجتماعی. 5. دوست عزیز از شما میخواهیم فارغ از رابطه و علاقهای که به دختر اول(که صیغه خواندید) دارید، ایشان را با توجه به ملاکهایی که گذشت، در نظر بگیرید، به هر یک از ملاکها نمره بدهید؛ طبیعتا ملاکهای درجه اول نمره بالاتری را به خود اختصاص میدهند. اگر به این نتیجه رسیدید که همسر مناسب و شایستهای برای شما خواهند بود، باید هر چه سریعتر اقدام کنید، و موضوع علاقه خود به او را با پدر و مادر خود در میان بگذارید. 6. در مورد صیغهای که بین شما خوانده شده باید بگوییم که؛ عقد موقت یا صیغه، دارای شرایط زیر است: 1 ازدواج موقت، مانند ازدواج دائم نیاز به خواندن صیغه عقد و الفاظ مخصوصه دارد و با صرف رضایت قلبی درست نمیشود. 2 فرق عمده در ازدواج موقت با دائم، این است که در عقد موقت حتما باید مدت ذکر شود که آیا مثلاً یک ساعت است، یا یک ماه یا ده سال. 3 مقدار مهریه هم باید در عقد موقت مشخص شود و هنگام خواندن عقد ذکر گردد. 4 اگر دختر باکرهای بخواهد صیغه شود، باید با اذن پدر یا جدّ پدری باشد؛ کما این که در ازدواج دائم نیز این طور است. بدون اذن و اجازه پدر عقد موقت آنان باطل است و دختر و پسر به همدیگر محرم نمیشوند. 5 در عقد ازدواج موقت بعد از تمام شدن مدت، زن باید از مرد جدا شود و در صورتی که یائسه نباشد، عده نگه دارد، مگر این که عقد به وسیله همان مرد دوباره تجدید شود که در این صورت عده ندارد و اگر قبل از تمام شدن مدت، مرد بقیه آن را ببخشد، ازدواج موقت تمام میشود. اما در عقد ازدواج دائم فقط با طلاق یا فسخ، عقد منفسخ میشود. 6 گفتنی است اگر مردی زنی را موقتا عقد کرده و بعد بخواهد به طور دائم با او ازدواج کند باید یا مدت عقد موقت تمام شده باشد یا باقیمانده مدت را به زن ببخشد و بعد عقد ازدواج دائم نماید ولی اگر قبل از تمام شدن مدت یا بخشیدن آن عقد دائم کند باطل است. 7. در مورد صیغهای که بین شما بوده، نباید به هیچ کس حرفی بزنید. بین خودتان بماند. به خاطر این کارتان، به درگاه خداوند توبه و استغفار کنید. 8. به خانواده خود بگویید که به فلان دختر علاقه دارید. از آنها بخواهید که در مورد ایشان تحقیق کنند. 9. به نظرات پدر و مادر خود احترام بگذارید و با ایشان به عنوان دو مشاور دلسوز و آگاه و با تجربه، بنگرید و مشورت کنید. 10. اگر نتیجه تحقیقات مثبت بود و همه چیز به خوبی پیش رفت، با خانواده دختر قرار خواستگاری خواهید گذاشت و بقیه کارها را از این طریق دنبال خواهید کرد. 11. در مورد اینکه فرمودید در حال خواستگاری از یک دختر مذهبیتر از خودتان هستید، باید بگوییم که اولا: خواستگاری کردن توسط خودتان، خیلی کار درست و منطقی نیست. لطفا این کار را به خانواده خود بسپارید(چنین خواستگاری کردن بیاحترامی به دختر و خانواده اوست علاوه بر اینکه بدون رضایت پدر دختر، خواستگاری کردن شما فایدهای نخواهد داشت و همچنین برای خودتان و دختر زحمت ایجاد میشود مثلا علاقه ایجاد میشود و اگر خانوادهها موافقت نکنند...). ثانیا: بدانید که دختران خیلی زود روی این وعدهها حساب باز میکنند و دل میبندند و اگر بخواهید هر روز سراغ یکی دیگر بروید، به دختر ضربه روحی وارد خواهد شد که نه تنها از نظر شرعی و اخلاقی کار درستی نیست، چه بسا برای خودمان هم مشکلساز شود. ثالثا: از نظر مذهبی بودن، هر چه مثل هم باشید بهتر است و راحتتر به تفاهم خواهید رسید. 12. دوست عزیز، اگر با همه تلاشی که خواهید کرد برای ازدواج با این دختر، به هر دلیلی این ازدواج سر نگرفت باز با ما مکاتبه داشته باشید. سید عباس ساطوریان
سلام خسته نباشید من دانشجویم.کارشناسیم آخرشه.سه باراخراج شدم و اعاده به تحصیل گرفتم.نسبتا آدم مذهبی ای هستم. یکسال پیش چند دختر بهم پیشنهاد ازدواج دادن تا تصمیم گرفتم با گفتنش به خانواده کمک بخوام و ازدواج کنم. تاالان ازدواج نکردم. نهایتا این اواخر بود که کم آوردم و با یک دخترباکره بدون اطلاع خانواده ها صیغه کردیم. البته در حد حرف زدن و دیدن بوده. الان درحال خواستگاری از یک دختر دیگه ام که مذهبی تره. حتی از منم مذهبی تره. از طرفی محبتی بین منو اون دختر صیغه ای ایجاد شده. موندم چکارکنم. به خانوادم بگم و برم سراغش؟ولش کنم و مورد جدیدو پیگیر بشم؟اگراینکارو بکنم مشکل ایجاد نمیشه؟
سلام خسته نباشید من دانشجویم.کارشناسیم آخرشه.سه باراخراج شدم و اعاده به تحصیل گرفتم.نسبتا آدم مذهبی ای هستم. یکسال پیش چند دختر بهم پیشنهاد ازدواج دادن تا تصمیم گرفتم با گفتنش به خانواده کمک بخوام و ازدواج کنم. تاالان ازدواج نکردم. نهایتا این اواخر بود که کم آوردم و با یک دخترباکره بدون اطلاع خانواده ها صیغه کردیم. البته در حد حرف زدن و دیدن بوده. الان درحال خواستگاری از یک دختر دیگه ام که مذهبی تره. حتی از منم مذهبی تره. از طرفی محبتی بین منو اون دختر صیغه ای ایجاد شده. موندم چکارکنم. به خانوادم بگم و برم سراغش؟ولش کنم و مورد جدیدو پیگیر بشم؟اگراینکارو بکنم مشکل ایجاد نمیشه؟
دیدی ای دل غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی برانگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
برادر عزیز امیدواریم با دقت و تیزبینی و مشورت با افراد مجرب و دلسوز، و در نهایت با توکل به خداوند قادر متعال، همسر مناسب خودتان را انتخاب کنید و با آغاز زندگی مشترک، هر چه زودتر مسیر کمال و تعالی را بیش از پیش طی کنید. در ضمن از اینکه ما را برای مشورت در مورد مهمترین تصمیم زندگیتان انتخاب نمودید، خرسندیم. خدا را شاکریم و از او مدد میگیریم و برای شما در تمام مراحل زندگی، مخصوصا در امر ازدواج آرزوی موفقیت داریم.
بی شک هیچ شالودهای مقدستر از شالوده بنای رفیع ازدواج نیست. رسول خدا (ص) فرمود: ما بنی بناء فی الاسلام احب الی الله عز و جل من التزویج.( هیچ بنایی در اسلام محبوبتر از ازدواج نزد خداوند بنا نشده است). وسایل الشیعه، ج 14/3
دوست عزیز توجه شما را به چند نکته جلب میکنیم:
1. همان طور که می دانید ازدواج یکی از مهم ترین حوادث و رویدادهای زندگی است و نقش مهمی در سرنوشت، سعادت و خوشبختی انسان دارد، مضافاَ بر این که اگر به نحو صحیح انجام پذیرد، بسیاری از نیازهای انسان اعم از عاطفی و جنسی را تأمین و باعث آرامش روحی انسان می شود. علاوه بر این که پیوند ازدواج میثاقی است که دامنه آن میتواند تا جهان آخرت گسترده باشد، البته به شرطی که بر اساس دستور خدا و همراه با تفکر و دوراندیشی باشد. پس انتخاب صحیح از شرایط ضروری یک ازدواج موفق است.
2. در آموزههای دین اسلام درباره معیارها و ملاکهای انتخاب همسر با دو گونه ویژگی روبرو هستیم؛
الف) معیارهای درجه اول: ویژگیهای ضروری و حتمی که بدون آنها، زندگی به سر و سامان درستی نمیرسد.
ب) معیارهای درجه دوم: ویژگیهایی که باعث کمال و موفقیت بیشتر در زندگی میشوند؛
3. از معیارهای درجه اول می توان به دینداری، اخلاق نیکو، تقوا و پرهیزگاری، سلامت جسمانی و روانی، اصالت و شرافت خانوادگی اشاره کرد.
4. بقیه شرایط جزو معیارهای درجه دوم قرار می گیرند مانند: تناسب در زیبایی، تناسب فرهنگی، فکری، تحصیلی، همتایی جسمانی و جنسی، تناسب سنی، همطرازی خانوادگی، مالی، اجتماعی.
5. دوست عزیز از شما میخواهیم فارغ از رابطه و علاقهای که به دختر اول(که صیغه خواندید) دارید، ایشان را با توجه به ملاکهایی که گذشت، در نظر بگیرید، به هر یک از ملاکها نمره بدهید؛ طبیعتا ملاکهای درجه اول نمره بالاتری را به خود اختصاص میدهند. اگر به این نتیجه رسیدید که همسر مناسب و شایستهای برای شما خواهند بود، باید هر چه سریعتر اقدام کنید، و موضوع علاقه خود به او را با پدر و مادر خود در میان بگذارید.
6. در مورد صیغهای که بین شما خوانده شده باید بگوییم که؛ عقد موقت یا صیغه، دارای شرایط زیر است:
1 ازدواج موقت، مانند ازدواج دائم نیاز به خواندن صیغه عقد و الفاظ مخصوصه دارد و با صرف رضایت قلبی درست نمیشود.
2 فرق عمده در ازدواج موقت با دائم، این است که در عقد موقت حتما باید مدت ذکر شود که آیا مثلاً یک ساعت است، یا یک ماه یا ده سال.
3 مقدار مهریه هم باید در عقد موقت مشخص شود و هنگام خواندن عقد ذکر گردد.
4 اگر دختر باکرهای بخواهد صیغه شود، باید با اذن پدر یا جدّ پدری باشد؛ کما این که در ازدواج دائم نیز این طور است. بدون اذن و اجازه پدر عقد موقت آنان باطل است و دختر و پسر به همدیگر محرم نمیشوند.
5 در عقد ازدواج موقت بعد از تمام شدن مدت، زن باید از مرد جدا شود و در صورتی که یائسه نباشد، عده نگه دارد، مگر این که عقد به وسیله همان مرد دوباره تجدید شود که در این صورت عده ندارد و اگر قبل از تمام شدن مدت، مرد بقیه آن را ببخشد، ازدواج موقت تمام میشود. اما در عقد ازدواج دائم فقط با طلاق یا فسخ، عقد منفسخ میشود.
6 گفتنی است اگر مردی زنی را موقتا عقد کرده و بعد بخواهد به طور دائم با او ازدواج کند باید یا مدت عقد موقت تمام شده باشد یا باقیمانده مدت را به زن ببخشد و بعد عقد ازدواج دائم نماید ولی اگر قبل از تمام شدن مدت یا بخشیدن آن عقد دائم کند باطل است.
7. در مورد صیغهای که بین شما بوده، نباید به هیچ کس حرفی بزنید. بین خودتان بماند. به خاطر این کارتان، به درگاه خداوند توبه و استغفار کنید.
8. به خانواده خود بگویید که به فلان دختر علاقه دارید. از آنها بخواهید که در مورد ایشان تحقیق کنند.
9. به نظرات پدر و مادر خود احترام بگذارید و با ایشان به عنوان دو مشاور دلسوز و آگاه و با تجربه، بنگرید و مشورت کنید.
10. اگر نتیجه تحقیقات مثبت بود و همه چیز به خوبی پیش رفت، با خانواده دختر قرار خواستگاری خواهید گذاشت و بقیه کارها را از این طریق دنبال خواهید کرد.
11. در مورد اینکه فرمودید در حال خواستگاری از یک دختر مذهبیتر از خودتان هستید، باید بگوییم که اولا: خواستگاری کردن توسط خودتان، خیلی کار درست و منطقی نیست. لطفا این کار را به خانواده خود بسپارید(چنین خواستگاری کردن بیاحترامی به دختر و خانواده اوست علاوه بر اینکه بدون رضایت پدر دختر، خواستگاری کردن شما فایدهای نخواهد داشت و همچنین برای خودتان و دختر زحمت ایجاد میشود مثلا علاقه ایجاد میشود و اگر خانوادهها موافقت نکنند...).
ثانیا: بدانید که دختران خیلی زود روی این وعدهها حساب باز میکنند و دل میبندند و اگر بخواهید هر روز سراغ یکی دیگر بروید، به دختر ضربه روحی وارد خواهد شد که نه تنها از نظر شرعی و اخلاقی کار درستی نیست، چه بسا برای خودمان هم مشکلساز شود.
ثالثا: از نظر مذهبی بودن، هر چه مثل هم باشید بهتر است و راحتتر به تفاهم خواهید رسید.
12. دوست عزیز، اگر با همه تلاشی که خواهید کرد برای ازدواج با این دختر، به هر دلیلی این ازدواج سر نگرفت باز با ما مکاتبه داشته باشید.
سید عباس ساطوریان
- [سایر] باعرض سلام وخسته نباشیدخدمت شمامن رضا بیست ساله ازمشهد من با یکی ازدخترای فامیل ارتباط تلفنی دارم اینوهم بگم که ما همدیگرودوست داریم یعنی ازبچگی دوست داشتیم بلاخره بعدچندسال من جرات کردم بهش بگم دوسش دارم بگذریم جریان عاشق شدن من خیلی مفصله درمورد ایشون توضیح بدم که دختر پاک نجیب خانواده دارازهمه لحاض بهم میخوریم ازوقتی که تونستم باهاش صحبت کنم حسابی عوض شدم اینجوری بگم من نماز درست حسابی نمی خوندم ولی الان به برکت عشقم نمازمو مرتب میخونم ولی مشکل اینکه ایشون یه کم ازتلفن زدن ناراحته واحساس گناه می کنه نمی تونیمم حرف نزنیم جفتمون ازدلتنگی میمیریم اخه ایشون شهردیگه زندگی می کنه اینو اضافه کنم که خانواده هامون خبرندارن من خودم تا حالا با هیچ کس دیگه ارتباط نداشتم ولی صحبت کردن با اون رو هم گناه که نمی دونم هیچی یه جور لطف خدامی دونم اینارو توضیح دادم که بدونیدرابطه ی ماخیلی متفاوته من بابام روحانیه ولی اصلا منو درک نمیکنه اصلا نمیشه باهاش حرف زدبا مادرم که بدتر شما بگین من بااون چکارکنم که احساس گناه نکنه راستی ماهردوتامون پشت کنکوریم وفعلا شرایط ازدواج نداریم ایاواقعا کارما بااین شرایط گناه حساب میشه؟ ازتون ممنون می شم این مشکل ما رو حل کنید اخه هردوتامون شمارو فقط قبول داریم بازم ممنون.(این بار چهارمه که پیام میدم خواهش میکنم زودتر جواب بدین آخه خیلی اذیتیم ) باتشکر
- [سایر] سلام حاج آقا. من قبلا هم پیام داده بودم. به هر حال میخوام مشکلم رو که خواسته بودم تلفنی خدمتتون عرض کنم رو اینترنتی بگم!البته جسارت منو به خاطر انتقاده کوچکم ببخشید دیگه. حاج آقا من 20 سالمه پشت کنکور هستم.من ساله قبل با دختر خانومی دوست شدم و بین ما علاقه ایجاد شد. و بعد از مدت بسیار کمی تصمیم به ازدواج گرفتیم و این رابطه که کاملا پاک بود و بدونه هیچ گونه قصد بد همراه بود ادامه پیدا کرد. ما در روز حداقل 7 ساعت با هم حرف میزدیم.البته مادر من هم از این موضوع مطلع شد اول مخالفت کرد و بعد موافق شد ضمنا ما همسایه هستیم. خلاصه بگم ما چند باری نزدیک بود از هم جدا شیم من در ابتدا خیلی خیلی علاقه شدید داشتم تا حدی که وقتی چند باری خواست بهم بزنه تا حد سکته داشتم پیش میرفتم و اون این کارا رو به خاطر هم آزمایش من و هم حتی آزار من کرد. بعد از مدتی به من گفت در ابتدا منو رو به خاطر ازدواج نخواسته بود و در ادامه به این حس رسیده. به هر حال ما با هم بودیم تا من احساس کردم که حجاب او کامل نیست و خواستم که رابطه رو بعد از تذکرات زیاد قطع کنم که با التماس های بسیار اون این کار و نکردم. در ضمن حاج آقا اون قبلا با چندین نفر رفاقت کرده بود که همه رو صادقانه به من گفت و من هم گذشت کردم. اما من متوجه شدم اون هم به من وابسته شده اما حاج آقا من در دل احساس میکنم اون زن مورد دلخواه من نیست و از طرفی خانواده هامان به هم نمیخورند و از طرفی به خدا شرمنده امام زمان هستم. چه کنم؟ از یک طرف علاقه از یک طرف آینده .در ضمن در این مدت دوستی چند مورد از اون دیدم اما رو حساب بچه گی و خامی گذاشتم. البته اون زیاد دختره آروم و قانعی نیست.اما به اون خیلی وابسته شدم.و البته بزرگترین مشکل من ناراحتی امام زمانه. به من بگید که با این شرایط ادامه بدم یا رابطه رو قطع کنم؟ اون هم از این قطع رابطه عذاب میکشه. تو رو به خدا راهنماییم کنید. دیگه به خدا بریدم. ممنون.
- [سایر] دوباره سلام اقای مرادی خسته نباشید خوشبختانه امروز هم به خواست خدا تونستم از حرفهای زیباتون بهرهمند بشم ولی یه سوالی ذهنم رو مشغول کرده و ناراحت شاید بگید برای فرد 17-18 ساله زوده که از این حرفها بزنه ولی شما امروز چند سوال رو مطرح کردید که دختر خانومها بایستی برای شناختن خواستگارشان بپرسند {گذشته-فرهنگ خوانواده..} ولی خود شما بهتر از من میدونید که اکثر خانواده ها هیچوقت جلسه ی خانوادگی ندارند یا شاید امکان داره که فرد خود شخصی متدین باشد ولی خانواده ی فرد اینطور نباشند پس این به این معنا است که نمیشود هیچوقت با این فرد زندگی خوبی را شروع کرد؟ چون فرهنگ خانواده ها فرق میکند؟ پس این فرد هیچوقت معنای خوشبختی رو نمیفهمه؟ این سوال کمی مربوط به مشکل من هم میشه . همیشه میترسم از گذشتم بگم گذشته ای که پر از تلخی هاست و سعی میکنم فراموشش کنم ولی واقعیت اینه که گذشته قسمتی از منه نمیتونم جداش کنم. من بر خلاف خانوادم فرد متدینی هستم{نمیخوام از خودم تعریف کنم}و برای نگه داشتن اعتقاداتم خیلی سختی ها رو تحمل میکنم با وجود اینکه کسی منو نمیفهمه و در خانه ی خودم احساس تنهایی میکنم. با حرف شما پس من دیگه هیچوقت نمیتونم حتی در آینده به ازدواج فکر کنم چون به اعتقاد من فرد مقابل باید بیشتر از خود آدم دیندار باشه و حتما خانواده هابا هم دچار مشکل میشن حتی گاهی وقتها اینقدر از پدرم میترسم که نمیتونم حتی بهش سلام بدم چه برسه باهاش حرفم بزنم مادرم هم وقتی از ازدواج حرفی به میون میاد میگه من نمیذارم قبل از 30 سالگی ازدواج کنی . دیگه مهم نیست. شاید حق با شماست ولی من تسلیم گذشتم نمیشم یا تحقیر های اطرافیانم. باز هم متشکرم. یا حق.التماس دعا
- [سایر] سلام بعد از چند سال چشم انتظاری دیدم تو سایتتون اعلام کردین میاین مشهد منم با هزار امید آرزو تصمیم گرفتم هر جوری شده تو جلسه هاتون شرکت کنم ؛ نمیدونین چقدر با خانوادام بحث کردم حرف زدم تا کمی راضی شدن تا تو جلسه هاتون شرکت کردم . چندین شب دقدقه فکریم این بود ایا میشه باهاتون حرف بزنم , چی بگم بهتون چون فقط شما میتونین کمک کنین چون هم مشاوره دینی و هم اخلاقی انجام میدین همین هست که شما رو با بقیه مشاوره ها جدا کرده. شب اول میدان شهدا اومدم گفتند 8:30 شروع میشه من اومدم ولی شما حدود45 دقیقه دیرتر امدین و منم بعد از نیم ساعت وسط حرفای شیرین و جذابتون امدند دنبالم . با هزار ناراحتی رفتم خونه تا امدم دانشگاه فردوسی نشستم پای حرفاتون ای کاش منم مثل احمد اقا بودم همیشه همراهتون بودم. گفتین سوالاتون بنویسین بدین من دادم گفتم اگه میشه حداقل واسه 5 دقیقه اخر جلسه با من حرف بزنین تا از این حالت روحی خارج بشم. تا حتی امدم بیرون از جلسه که اون خانم داشت سوال می کرد و من سمت چپتون ایستاده بودم که از نظر ظاهری تاییدم کردین. دیدم همراهتون کاغذ بهتون ندادن تا محل اتاقی که نهار می خواستین بخورین امدم ولی بازم نشد دیگه حرف بزنم فقط از خدا می خواستم بشه سوالات مو ازتون بپرسم خانوادم با اینکه خیلی اصرار کردم دیگه نیاوردنم جلسه با اینکه خیلی دوست داشتم تمام جلساتتون حتی مسجد العلی هم شرکت کنم حتی دوست داشتم میدونستم کی میرین حرم تا فقط فقط واسه چند دقیقه هم که شده باهاتون حرف بزنم چون نمیتونم برم مشاوره ای کاش مشاوره زندگی بهتر تلفنی بود تا من زنگ می زدم ولی ... من تمام صفحات پرسش ها رو برای خودم بعد از خواندن ذخیره می کنم .این تقریبا چند تا سوالا های من است راهنمایی کنین ممنون میشم: 1-گفته بودم از بهمن بهش دروغ گفتم و ارتباط پیامکی و تماسی قطع کردم ( گفتم مامانم ازم گوشی گرفته) ولی بازم وسوسه دست بردار نیست . مخصوصا وقتی رفت ماه عسل و برگشت دائم می گفت چرا زنگ نزدی؟ حداقل یک تک زنگ می زدی ولی من با اینکه هر لحظه دلم می خواست بهش زنگ بزنم ولی از ترس اینکه یک زمانی به سرم نیاد این کار را انجام نمیدم.. چه کار کنم موندم از این هم سس عنصری خودم؟ 2-چند وقتیه که نمازام شده اخر وقت نمیدونم چه کار بکنم که بشم مجنون خدا... 3-موندم با دلم به این دلیل که دائم سراغ دیگران می کنه تا یکی از بستگان واسه پسراش پیشنهاد داد من دیگه دوباره خواب زندگیم شد فکر خیال .... 4-چند وقتیه خیلی پرخاشگر وتند خو شدم با خانوادم , از دست خودم خسته شدم با این اخلاقم ... 5- اگه ادم دعا کنه زود ازدواج کنه , خدا رو اجبار نکرده؟؟ 6-....................... ببخشید چون اگه بخوام بنویسم خیلی طولانی میشه هر چند که الان سرتون به درد اوردم و احتمالا با خودتون میگین یک سری حرف های بی خودی نوشتم ولی اینا با هزار تای دیگه حرفای دلم و دغدغه ذهنی من شده ممنون میشم کمکم کنین اگه میشه راهنمایی کنین و بگین چه کار کنم . لطفا راهنمایی کنیین چون به بن بست فکری رسیدم فقط نگین برو پیش مشاوره راهنماییت میکنه چون می خوام خودتون این کار بکنین چون اونا دائم میگن حضوری باید بیای وقت بگیری ولی من نمیتونم برم... ببخشید واقعا عذر می خوام که طولانی شد یا علی
- [سایر] با سلام خدمت شما.من دختری 19 ساله هستم که از بچگی به دین و ایمان شهره بودم.در سن نوجوانی خواستگاران زیادی داشتم که متاسفانه خانواده ام یدون اجازه و مشورت با من ردشون میکردند . وقتی بزرگتر شدم نیاز به هم صحبتی با جنس مخالف رو در خودم احساس کردم اما متاسفانه چون دیدم به هیچ وجه راه از دواج ندارم از طریق چت با دیگران حرف زدم تا اینکه با پسری اشنا شدم که قبلا شکست عشقی خورده بود من دائم به اون نزدیک میشدم و وابستگی بسیار زیادی بین ما ایجاد شد به طوری که پسره میگه من تحمل یک ثانیه دوری تو رو ندارم ازم خواستگاری کرده اما از اونجا که چنین چیزی محاله من قبول نکردم(مسایلی هست که چنین چیزی رو محال کرده) و حالا من از تمام کردار اشتباهم پشیمان و ناد هستم بگم که دوسهسالی میشه که یک خط در میان نماز میخونم و اصلا هیچ چیز رو مثل سابق رعایت نمیکنم. اما حالا پشیمان شدم از همه کارام توبه کردم نمازامو میرم مسجد و کلا سعی کردم خوب باشم. اما ماجرای من با این پسر تمام نشدنیه و چون از اونجا که خودم باعث اشنایی و وابستگی بیش از حدش شدم حس میکنم حتی اگر ازدواج کنه و از زنش اختلاف پیدا کنه به خاطر منه چون من طوری رفتار کردم که میگه اخلاقت رو خیلی دوست دارم و بهت عادت کردم. و از طرفی میگه طوری وابسته تو هستم که اگر منو رها کنی تا ابد ازدواج نمیکنم و شاید اصلا دیوونه بشم.حالا من موندم و این عذاب وجدان شدید . چون خودم ازش خواستم باهام چت کنه و خودم وابستش کردم.اون حتی حاضره تا ابد با من چت کنه و منو نبینه ولی از دستم نده.یک طوری شده زندگیم که دیگه خودمو صددرصد جهنمی میدونم و فکر میکنم راه نجاتی ندارم. حالا به نظر شما من چه کنم.؟اگه میشه نظرم خصوصی بمونه و جوابمو برام میل کنید. اون بیش از حد عاطفیه و از اونجا که قبلا شکست عاطفی خورده منم بخوام بهش ضربه وارد کنم اوضاش بدتر میشه. از طرفی میگن بعضی گناهان طوریه که حتی تا ابد توبه هم کنی ضررش تا قیامت وجود داره. این از اون دسته گناهاست؟با تشکر از شما.من منتظر پاسخ شما هستم.
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] سلام آقای مرادی خسته نباشید روز معلم هم برای شما استاد گرامی مبارک واین روز را همراه با همراهی خداوند گذرانده باشید. امروز در دانشگاه خیلی خوب بود ولی تنها از این که بچه ها بدون هیچ فکر وتاملی جواب سوالات پر مفهوم وعمیق را می دادند کمی آزرده ام. ... من طرز فکر شمارا خیلی قبول دارم وفکر میکنم تنها کسی که دراین شرایط میتونه به من کمک کند شما هستید . روز دوشنبه حرف از قدرت بیان وصحبت کردن زدین ودست گذاشتین روی نقطه ضعف من. باید بگم که من قدرت بیان ندارم واصلا حرف زدن بلد نیستم . توی فرم های نظر خواهی هم که دادین پر کنیم ، نوشتم.میدونم که خیلی جاها هم این موضوع به ضرر من است مثل امروز [پنجشنبه]و دوشنبه که هیچ کدام از مشکلاتم را بیان نکردم وفکر می کنم این یه مریضی .حتی توی خانه هم شاید روی هم یک ساعت صحبت نکنم ، ولی خوب تاحالا پزشکی که بتونه معالجم کنه پیدا نکردم .امیدوارم شما بتونین کمکم کنید. یه سوال دیگه هم دارم وآن درمورد پسری که از من خواستگاری کرده طی اس ام اس هایی که بهم میزدیم فهمیدیم که خیلی طرز فکر وعقیده هامون بهم نزدیکه نمیدونم شاید هم اشتباه فکر کنم.با توجه به این که اونهایی که چندین سال زیر یک سقف با هم زندگی میکنن هم روی هم شناخت کاملی ندارن. فقط چند تا مشکل داره : نه شغلی داره ، نه سرمایه ، نه خانواده ای که بتونن کمکش کنند خودش هم دانشجوی رشته متالوژیه ،یعنی صفر صفر. ای کاش این کلاس هارا زودتر برگزار کرده بودین ،به خاطر جمله ای که دوشنبه گفتین میگم (تا متعلق به هم نباشید دل نبازید) یه مشکل دیگش این که از طریق چت و اینترنت با یکی دوتا از دختر های فامیل ارتباط داشته ، از این زیاد دلخور نیستم ،از این تردید ی توی دلم راه افتاد که از صداقت وسادگی من (به گفته خودش) سوء استفاده کرده چون من جریانی که مشابه همین برایم پیش اومده بود برایش تعریف کردم. یکی از طرز فکرهاش هم منو ترساند این که گفت من با پوشش مانتو بیشتر از چادر موافقم وگفت برام تنها پاکی تو مهمه. توی سایتتون گفتین که شماره تلفن یا ملاقات حضوری غیر ممکن ولی میتونم تقاضا کنم که با شما یه ملاقات کوچیک داشته باشم چون از این دنیای مجازی اصلا رازی نیستم. لطفا من را راهنمایی کنید.امیدوارم که شمارا در دانشگاه کرج به طور مداوم وپی در پی ببینیم . منتظر جوابتون هستم.
- [سایر] سلام خسته نباشید پسری از دوستم خواستگاری کرد به طور رسمی که با مخالفت خانوادش مواجه شد ولی پسر دست بردار نبود منم برای راضی کردن پسر با خط خودم بهش تماس گرفتم و چند مرتبه ای باهاش صحبت کردم البته بدون اینکه بدونم دوستم در مورد من باهاش صحبت کرده و منو برای ازدواج معرفی کرده. قبلا این موضوع رو بهم گفته بود منم مخالفت کردم به این دلیل که از من 7 ماه کوچیکتره و من دوست ندارم. تا اینکه پسره از من خواستگاری کرد و من مخالفت کردم و تماس های زیادی با من می گرفت و ابراز علاقه زیادی می کرد و من همچنان مخالفت می کردم . من خیلی باهاش صحبت نمیکردم و گفتم فقط در حضور خانوادم باهاش حرف میزنم تا اینکه با کمال ناباوری دیدم اومد خونمون و از بابام خواست تا با من حرف بزنه و بابام که از موضوع اطلاع داشت و یه سوالاتی ازش کرد و بعد منو صدا کرد تا باهاش صحبت کنم بعد از این موضوع باز من جواب منفی دادم ولی اون دست بردار نبود. تا اینکه تیر ماه 92 به خاطر این جواب منفی من و تماسای اون با داداشم درگیری لفظی پیدا کردن و موضوع کمرنگ شد ولی بعد دو سه ماه دوباره شروع شد و همش میگفت که بدون من نمیتونه ولی من همچنان جوابم منفی بود چون از ابراز علاقه اش بدم می اومد ببخشید همش فکر می کردم از روی هوی و هوس باشه به خودش گفتم الان باید از روی عقل تصمیم گرفت نه از روی احساس و عقل من اونو بچه میدونه و چون از من کوچیکتره جواب من منفی و من و اون باهم هیچ سنخیتی نداریم تا اینکه آذر ماه دعوامون شد بهم گفت تو دختر بیمذهبی هستی که ادعای مذهبی بودن داری و باعث بدنامی مذهبیا هستی تو بدریخت و بدقیافه ای مغروری من فقط میخواستم از تو انتقام بگیرم به خاطر حرفای داداشت فکر کردی به تو علاقه دارم نه فقط میخواستم انتقام بگیرم من فقط در جواب بهش گفتم من ادعای نداشتم و ندارم تو همه این حرفا رو میزدی و به من ابراز علاقه میکردی تمام این حرفایی که بهم زده بود به مامانم هم گفت بعد خطمو خاموش کردم تا اینکه تابستون 93 خطمو روشن کردم دیدم خبری نیست خطمو روشن گذاشتم اما اسفند 93 دوباره شروع کرد و میگفت من نمیتونم فراموشت کنم و هیچ دختری به دلم نمیشینه و هر جا خواستگاری میرم نمیتونم قبول کنم بهش گفتم چقدر رو داری بعد از اون حرفا دوباره اومدی سراغم میگفت یادم نمیاد چی گفتم هر چی بود از روی عصبانیت بود و میخواست لج منو دربیاره و ابراز پشیمونی می کرد مامان و بابام از همون اول موافق بودن و تحقیق رفته بودن و فکر میکردن که من به خاطر اینکه وضع مالی خوبی نداره بهش جواب رد دادم الان نمیدونم چکار کنم بهش اعتماد کنم یا نه اجازه بدم بیاد خواستگاری یا نه حتی گفته که با هم بریم مشاوره و حرفامونو بزنیم راهنمایی شما خیلی میتونه کمکم کنه
- [سایر] سلام نمیکنم دوست ندارم خلاصه بنویسم دوست دارم وقتت رو بگیرم عیبی داره برای من یک کم بیشتر وقت بذاری؟سرچ بلدم و این کاررو کردم اما اگه بخونی متوجه میشی چرا نوشتم!بین دوراهی ام.ولی ضوابط رو رعایت میکنم 1-دانشجوی ترم 6 2-دارای اشکالات رفتاری(مثل بلد نبودن برقراری ارتباط چه با دختر چه با پسر و یا استفاده از غرور بیجا ووو) 3- دختر مجرد 4-امروز صبح از دنده لج پا شدم دوست داشتم با همه دعوا کنم اصلا یه مدتیه پرخاشگر شدم رفته بودم بازار از فروشنده خوشم نیومد خرید نکردم دوست داشتم با آقاهه دعوا کنم همون کاری که الان میخوام با شما بکنم! 5-من آدم منطقی هستم و وسواس فکری هم البته دارم نمیتونم زود تصمیم بگیرم کلی مشورت میکنم و همیشه بهترین تصمیم رو میگیرم و همیشه شکر خدا راضی ام 6-خونواده ام مذهبی اند من هم! 7-آقاجون دلم میخواد غر بزنم!اصلا شاکی ام اولی خود تو!میدونی چرا؟من مذهبی درسخونده عاقل بین حرف امثال تو و روانشناسا میمونم!(میمون نه می مانم!) 8-آقا من از یه آقای متشخص خوشم میاد هیچ رابطه ای هم جز کار و درس اون هم در حد اس ام اس با بنده خدا ندارم درمورد حس اون به خودم هم خبر ندارم ولی اینقدر میدونم که به خاطر احترامی که برای من قائله جواب سوالاتم رو میده و بهم کمک میکنه اون بهم توجه میکنه اما درسی نه عاشقانه(حالم به هم میخوره از این روابط هیچ وقت هم نه دوست داشتم نه به خودم اجازه میدم با پسری باشم)ولی من ته دلم دوستش دارم عیبه؟ 9-آدم بسیار متشخص و با وقاریه اینو من نمیگم همه میگن 10-از من بزرگتره و الانم تازه فارغ التحصیل شده 11-این اواخر کمی صمیمیت بیشتر شده درچه حد؟درحد تبریک گفتن مناسبات اونم پیامکی!اونم گاهی! 12-با یه روانشناس که احتمالا بشناسیش (دکتر علیرضا شیری خواستی اسم نبر ولی درموردش تحقیق کن آدم خوبیه با دین و ایمانه مثل شما از اسلام میدونه تو مجله موفقیت مینویسه خوبم مینویسه به سایتش مراجعه کن خیلی از روابط دختر پسرها رو منع میکنه) مشورت کردم کل ماجرا رو براش توضیح دادم گفت(یعنی کلا اعتقادش بر اینه و به نظر من هم درسته)چرا به عنوان یه آدم مذهبی نقش منفعل رو بازی میکنی؟تو برو جلو باهاش بیشتر گفتگو کن تلفنی یا حضوری اگه اون اومد جلو که تو عاقلانه عمل کن و بشناسش اگرم نیومد تو هیچ چیزی رو از دست ندادی 13-به عنوان یه آدم مذهبی برام حرفش عجیب بود راستش انتظار داشتم بگه:آخه دختر این همه روابط پیچیده وجود داره اونوقت تو تو این موندی؟خوب رابطه ای که سر و ته نداره باید زودتر تموم شه چون داری خودت رو اذیت میکنی ولی ووو 14-استخاره کردم(بگید جای استخاره بود یا نه؟کارمن غلط بود یا درست؟)بد اومد اگر هم خوب میومد من آدمی نیستم که وارد چنین بازی هایی بشم از اولش هم دنبال دوستی نبودم فقط دلم میخواد بشناسمش 15-اومدم سایت شما همه رو منع میکنید و به دخترها میگید برو بشین تو خونه خواستگار بیاد حاج آقا دهنوی میگه با شرایط خاص واسطه بفرستید!!! من آخه تو اون دانشگاه خراب شده واسطه ام کجا بود؟ 16-حالا حق بده که این همه وراجی کنم! 17-آقاجون بین حرف تو مذهبی حوزوی با خدای مجرب و حرف اون روانشناس تحصیلکرده با دین و ایمون مجرب(یه جورایی بین عقل و دلم) گیر کردم 18-الان از کجا بفهمم تو راست میگی یا اون؟ خدا به حرف کدومتون راضیه؟ نمیتونم بگم متحجری یا ووو ولی علم بهتر است یا دین؟ شماها مسئولید بابت حرفی که میزنید و راهنمایی که میکنید 19-آخیییییش1کلی غر زدم و خالی شدم!مرسی آقای سنگ صبور 20-امیدوارم منو ببخشید بابت غر زدنم و بد حرف زدنم و پر حرفیم!من آدم بی ادبی نیستم اتفاقا ادبم خیلی ها رو جذب کرده(به خدا خودشون میگن)ولی بابت لحن تندم ببخشید اگه دوست داشتید یکبار دیگه بخونید و دقیق جواب بدید من حوصله متن طولانی رو دارم لطفا ارجاع ندید
- [سایر] بسم الله النور سلام حاج آقا مرادی امیدوارم که وقت داشته باشید تا پیام منو بخونید و بهم جواب بدهید ، واقعا به کمکتان احتیاج دارم. دختری هستم 21 ساله و دانشجوی ترم 7 ، چندی قبل یکی از پسرهای ترم بالایی ازم خواستگاری کرد 24 ساله است و معافیت پزشکی دارد (به علت دیسک کمر) و فعلا شغلی ندارد ولی فردی با ایمان است . بار اول که آمد و پیشنهاد ازدواج داد خیلی شوکه شدم اصلا تا به حال متوجه نشده بودم که به من علاقه دارد ولی چون نزدیکی های کنکور ارشد هست گفتم قصد ازدواج ندارم و از طرفی او هم بیکار است . یک ماه بعد دوباره آمد و گفت که کار پیدا کرده است، تدریس در یک آموزشگاه خصوصی و اجازه خواست که بعد از کنکور ارشد خانواده اش را بفرست برای خواستگاری رسمی ، ولی من هیچ جوابی نداشتم که بهش بدهم چون از پدرم می ترسم پدرم فردی بسیار خودرای است یک چیزی تو مایه های هیتلر! ( سال پیش پسر دوستش ازم خواستگاری کرد و بعد از یکسال علاف کردن آن بیچاره بهش جواب رد داد آخرش هم به هیچکس نگفت که چرا بعد از یکسال جواب سربالا دادن ردش کرد؟) می ترسم اگه بابام بفهمه، فکر کنه که من تو این سه سالی که دانشگاه می رفتم با این پسره دوست بودم درحالی که اصلا اینطوری نیست من با این پسره حتی یک کلمه هم حرف نزده بودم. پدرم فکر می کند که هیچ کس در حد و اندازه های خانواده ما نیست و تا به حال خواستگاران زیادی را به این علت و بدون مشورت با من و مادرم رد کرده است ولی این همکلاسی ام با بقیه فرق می کند و من یه جورایی ازش خوشم می اید بسیار چشم پاک است و خیلی هم به خدا ایمان دارد درست برعکس پدر من که از اسلام فقط نماز خواندنش را بلد است و بس. این پسره که ازم خواستگاری کرده به نظر نمی رسد که احساسی تصمیم گرفته باشد چونکه بسیار در مورد من تحقیق کرده است. با توجه به مطالعه ای که برای کنکور داشته ام و با توکل به خدا امیدوارم که از کارشناسی ارشد قبول شوم برای همین تصمیم گرفتم به این خواستکارم بگم که بعد از اینکه من ارشد قبول شدم بیاید خواستگاری یعنی چیزی حدود یکسال بعد و میدانم که قبول می کند چون گفته که تا هر وقتی که من بگم منتظر می ماند البته به شرطی که بداند که جواب من مثبت است. خواهش می کنم کمکم کنید و بهم بگید چیکار کنم؟ ایا با توجه به اینکه می دانم به احتمال زیاد پدرم قبول نمی کند بر خلاف میل خودم به همکلاسیم جواب رد بدهم یا اینکه صبر کنم تا بلکه گذر زمان همه چیز را حل کند؟ ببخشید یه خواهشی هم داشتم این پیام رو تو تلویزیون نگین چونکه بابام برنامه شما رو تو مردم ایران سلام می بینه و خیلی هم تیزه ممکنه متوجه بشه و برام دردسر ایجاد کنه. خداحافظ