یکی از خوانندگان با خواندن مقاله شیوه های همسریابی، سوالی مطرح کرده اند که در زیر می خوانید: سوال: من خودم می خواستم ازدواج کنم ولی وقتی دو دو تا چهار تا می کنم می بینم تا وقتی نرفتم سر کار محاله بتونم ازدواج کنم بابام می گه از عهده مخارجش بر میایی بسم الله! آخه من چه کار کنم. نیاز اقتصادی و داشتن شغل و درآمد از نیازهای اساسی انسان در زندگی است، بنابراین برای مدیریت زندگی مشترک و پس از ازدواج این نیاز وجود خواهد داشت و باید به شکلی ( هر چند از طریق مساعدت والدین و...) تأمین شود، ولی برای اقدام به ازدواج نیاز نیست که حتما شغل و درآمدی داشته باشید. به این معنی که از همان لحظه عقد، نیازی به شغل ندارید و این نیاز خود را بیشتر پس از شروع زندگی مشترک نشان می دهد. به نظر ما بهترین گزینه در شرایط فعلی اقدام به خواستگاری و فراهم نمودن مقدمات ازدواج است و این امر باعث می شود که شما انگیزه بیشتری برای دستیابی به شغل مناسب پیدا کنید زیرا باعقد بستن احساس مسؤولیت شما چند برابر می شود و همین باعث می شود که با جدیت بیشتری دنبال کسب و کار بروید. برخی افراد فقر و نداشتن شغل مناسب را بهانه برای ازدواج نکردن، قرار می دهند. قرآن این فرهنگ را غلط دانسته و با صراحت اعلام می دارد هرکس پا به عرصه ازدواج و خانواده گذارد خداوند وضع اقتصادی او را نیز دگرگون می کند: (و أنکحوا الأیمی منکم والصلحین من عبادکم و اما یکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله والله واسع علیم: (32 سوره نور ) و مردان و زنان بی همسر را همسر دهید، و همچنین غلامان و کنیزانی را که صلاحیت ازدواج دارند. و اگر نیازمند و فقیر باشند خداوند از فضلش آنان را بی نیاز خواهد ساخت و خداوند گشایش دهنده و داناست.) البته با به تاخیر انداختن برخی مراحل بعدی شما می توانید آمادگی اقتصادی و روحی و اجتماعی لازم را نیز پیدا نموده و خود را برای پذیرش مسئولیت آماده کنید. دوست عزیز آنچه اهمیت دارد شناسایی فرد مناسب و اعمال تدابیر صحیح برای برخورداری از حسن سلوک با همسر و خانواده تان می باشد لذا توصیه می شود جهت خواستگاری اقدام کنید و مدتی را در عقد بمانید تا انشاالله مشکل شغل و درآمد نیز حل شود. با این روش هم ازدواج کرده و از مواهب آن برخوردار می شوید و هم فعلا نیاز به تامین اقتصادی خانواده ندارید و مدتی فرصت دارید تا در این زمنیه تلاش کنید. جهت اطلاعات بیشتر و دقیق تر و تصمیم گیری واقع بینانه تر برای مهمترین تصمیم دوران زندگی از تدابیر زیر غفلت ننمایید 1- تفکر بیشتری داشته باشید. 2- با خانواده محترمتان به گفتگو و مشورت بپردازید. 3- از نظرات مشورتی افراد با تجربه استفاده نمایند. 4-کتاب های معرفی شده را نیز مطالعه فرمایید. - جوانان و انتخاب همسر، علی اکبر مظاهری، انتشارات پارسایان - انتخاب همسر، آیت الله ابراهیم امینی، سازمان تبلیغات اسلامی - تشکیل خانواده از سری آموز خانواده، جمعی از مؤلفان، انجمن اولیاء مربیان
یکی از خوانندگان با خواندن مقاله شیوه های همسریابی، سوالی مطرح کرده اند که در زیر می خوانید: سوال: من خودم می خواستم ازدواج کنم ولی وقتی دو دو تا چهار تا می کنم می بینم تا وقتی نرفتم سر کار محاله بتونم ازدواج کنم بابام می گه از عهده مخارجش بر میایی بسم الله! آخه من چه کار کنم.
یکی از خوانندگان با خواندن مقاله شیوه های همسریابی، سوالی مطرح کرده اند که در زیر می خوانید: سوال: من خودم می خواستم ازدواج کنم ولی وقتی دو دو تا چهار تا می کنم می بینم تا وقتی نرفتم سر کار محاله بتونم ازدواج کنم بابام می گه از عهده مخارجش بر میایی بسم الله! آخه من چه کار کنم.
نیاز اقتصادی و داشتن شغل و درآمد از نیازهای اساسی انسان در زندگی است، بنابراین برای مدیریت زندگی مشترک و پس از ازدواج این نیاز وجود خواهد داشت و باید به شکلی ( هر چند از طریق مساعدت والدین و...) تأمین شود، ولی برای اقدام به ازدواج نیاز نیست که حتما شغل و درآمدی داشته باشید. به این معنی که از همان لحظه عقد، نیازی به شغل ندارید و این نیاز خود را بیشتر پس از شروع زندگی مشترک نشان می دهد.
به نظر ما بهترین گزینه در شرایط فعلی اقدام به خواستگاری و فراهم نمودن مقدمات ازدواج است و این امر باعث می شود که شما انگیزه بیشتری برای دستیابی به شغل مناسب پیدا کنید زیرا باعقد بستن احساس مسؤولیت شما چند برابر می شود و همین باعث می شود که با جدیت بیشتری دنبال کسب و کار بروید.
برخی افراد فقر و نداشتن شغل مناسب را بهانه برای ازدواج نکردن، قرار می دهند. قرآن این فرهنگ را غلط دانسته و با صراحت اعلام می دارد هرکس پا به عرصه ازدواج و خانواده گذارد خداوند وضع اقتصادی او را نیز دگرگون می کند: (و أنکحوا الأیمی منکم والصلحین من عبادکم و اما یکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله والله واسع علیم: (32 سوره نور )
و مردان و زنان بی همسر را همسر دهید، و همچنین غلامان و کنیزانی را که صلاحیت ازدواج دارند. و اگر نیازمند و فقیر باشند خداوند از فضلش آنان را بی نیاز خواهد ساخت و خداوند گشایش دهنده و داناست.)
البته با به تاخیر انداختن برخی مراحل بعدی شما می توانید آمادگی اقتصادی و روحی و اجتماعی لازم را نیز پیدا نموده و خود را برای پذیرش مسئولیت آماده کنید.
دوست عزیز آنچه اهمیت دارد شناسایی فرد مناسب و اعمال تدابیر صحیح برای برخورداری از حسن سلوک با همسر و خانواده تان می باشد لذا توصیه می شود جهت خواستگاری اقدام کنید و مدتی را در عقد بمانید تا انشاالله مشکل شغل و درآمد نیز حل شود. با این روش هم ازدواج کرده و از مواهب آن برخوردار می شوید و هم فعلا نیاز به تامین اقتصادی خانواده ندارید و مدتی فرصت دارید تا در این زمنیه تلاش کنید.
جهت اطلاعات بیشتر و دقیق تر و تصمیم گیری واقع بینانه تر برای مهمترین تصمیم دوران زندگی از تدابیر زیر غفلت ننمایید
1- تفکر بیشتری داشته باشید.
2- با خانواده محترمتان به گفتگو و مشورت بپردازید.
3- از نظرات مشورتی افراد با تجربه استفاده نمایند.
4-کتاب های معرفی شده را نیز مطالعه فرمایید.
- جوانان و انتخاب همسر، علی اکبر مظاهری، انتشارات پارسایان
- انتخاب همسر، آیت الله ابراهیم امینی، سازمان تبلیغات اسلامی
- تشکیل خانواده از سری آموز خانواده، جمعی از مؤلفان، انجمن اولیاء مربیان
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم سلام و خسته نباشید طاعات و عبادات قبول درگاه الهی چند سوال؟ ((خصوصی لطفا)) همسر من طلبه است گاهی با من به صورت ناخودآگاه سر مسائل کوچک تند خویی میکند مثلا ... و درخلوت به خدا پناه میبرم گریه میکنم ولی نمیدانم چرا آن طورآرام نمیشوم و ببخشید یک سوال دیگر هم از حضورتان داشتم با این رفتار شوهرم باید چگونه برخورد کنم... همسر من بچه طلاق نیز میباشد ... دعا کنید من بتونم این مشکلات رو به راحتی پشت سر بگذارم چون تاثیر فراوانی بر روحیه من گذاشته است از خداوند در نماز شبتان برای حقیر عاقبت بخیری بطلبید ببخشید سرتان را به درد آوردم یا علی
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم با سلام و خسته نباشید لطفا پاسخ مرا زود و سر موقع بدهید من دانشجو هستم تازه وارد دانشگاه شده ام اما با مشکلاتی در درس خواندن مواجه شده ام بنده نمی توانم خوب درس بخوانم و کلاسها را با بی علاقگی می روم یا اصلا نمی روم و سر کلاسها زود حوصله ام سر می رود و در شروع کردن برای درس خواندن مشکل دارم و سریع حواسم پرت می شود و مداومت بر این کار برایم سخت شده تصمیم می گیرم که مثلا از فردا جبران می کنم اما باز موفق نمی شوم از نظر استعداد می دانم که می توانم جزو بهترینها باشم اما راهش را نمی دانم چگونه است لطفا بگید چکار کنم
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم سلام ما در این شهر هیئتی تاسیس کردیم یعنی من که نه اهل بیت به واسطه ی چند جوان حدود 3 یا4 سال پیش. این هیئت ادامه پیدا کرد و حتی وسایل و مکانی به واسطه لطف خدا پیدا کرد و شهرت نسبی هم داشت. امامتاسفانه اخرین جلسه هفتگیمان بعد از محرم 89 بود وبه دلیل کم محلی افرادی که حالا دیگه ازدواج کردند و شاید هم سخنران هایی که حاضر نبودند برای 3.4 نفر سخنرانی کنند وشاید هم کم محلی دوستان نسب به نیازشان به جلسات هفتگی و.... خلاصه دیگه با این که مراسم محرم خیلی خوب بود اما دیگه هیئت نبود همه اش یکی دو نفر بود.... حالا هم چند هیئت هست ولی گزارشات خوبی از انها ندارم نمی دونم با چه شیوه ای بایدشروع کرد که با یه سخنران که من نخوام شرمندش بشوم و او هم برای حتی 1نفر حاضر به سخنرانی بشه. وبجه ها هم دل بدهند و فقط حرف نزنند عمل هم بکنند . یه کار فرهنگی بزرگ برای همه نوع دانشجوو جوان ها .لطفا ایده بدهید یا بهتر بگم کمک کنید در ضمن زیاد شدن این هیئت ها و جلسات هفتگی خودش جای ایجاد مشکل دارد یا نه ؟ این که هر گروهی برای خود یک جلسه بگیرد و مستقل کار کنند/ البته هیئت ما اولین هیئت بوده سا. باتشکر
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام خدمت آقا شهاب گل. حاج آقا از سایت شما خیلی خوشم اومد. از زحماتت واقعاً ممنون. انشا الله که خدا خیر دنیا و آخرت رو بهت عطا کنه. من راستش همین امروز باهات آشنا شدم. تلویزیون روشن بود که رسیدم خونه. همین طوری داشتم بین شبکه ها سویچ می کردم که یه هویی تو شبکه دو دیدم شما دارین صحبت می کنین. دیدم که بله! مبحث، مبحث شیرین ازدواجه! این بود که نشستم و به حرفاتون گوش کردم. همونجا هم بود که اسمتونو تو پا ورقی تصویر نوشت، شما هم که گفتین سایت دارین! منم سه سوت اومدم سرچ کردم پیدا کردم. بگذریم، میرم سر اصل حرفم. ...خصوصی... راستی آقا شهاب، اگه لطف کنین و داستان خصوصی زندگی منو تو سایت نذارین و فقط سوال مطرح شده رو تو سایت بذارین و پاسخش رو اعلام کنید خیلی لطف کردین در حقّم. حاج آقا یه خواهش دیگه هم داشتم، اینم حتما از دستتون بر میاد. خواهش دارم تو شبای فاطمیه برای من و امثال من خیلی دعا کنین. خودتون بهتر از من تو این جامعه هستین و با اوضاع اون با خبرید، میدونید گه گناه نکردن خیلی سخته! خلاصه هم دعا برای سر به راه شدن ما جوونا و هم برای اینکه خدا درک معنوی ما رو بالا ببره و هم برای ازدواجی موفق. ممنونم. راستی فراموش کردم سنمو بگم. من الان 22 سالمه و در رشته مهندسی کامپیوتر در تهران مشغول به تحصیل هستم. خواهش می کنم کمکم کنید. بازم عذر می خوام که سرتون رو درد آوردم. واقعاً شرمنده. به امید دیدار. خدا نگهدار عباس.خ.
- [سایر] بسم الله النور سلام حاج آقا مرادی امیدوارم که وقت داشته باشید تا پیام منو بخونید و بهم جواب بدهید ، واقعا به کمکتان احتیاج دارم. دختری هستم 21 ساله و دانشجوی ترم 7 ، چندی قبل یکی از پسرهای ترم بالایی ازم خواستگاری کرد 24 ساله است و معافیت پزشکی دارد (به علت دیسک کمر) و فعلا شغلی ندارد ولی فردی با ایمان است . بار اول که آمد و پیشنهاد ازدواج داد خیلی شوکه شدم اصلا تا به حال متوجه نشده بودم که به من علاقه دارد ولی چون نزدیکی های کنکور ارشد هست گفتم قصد ازدواج ندارم و از طرفی او هم بیکار است . یک ماه بعد دوباره آمد و گفت که کار پیدا کرده است، تدریس در یک آموزشگاه خصوصی و اجازه خواست که بعد از کنکور ارشد خانواده اش را بفرست برای خواستگاری رسمی ، ولی من هیچ جوابی نداشتم که بهش بدهم چون از پدرم می ترسم پدرم فردی بسیار خودرای است یک چیزی تو مایه های هیتلر! ( سال پیش پسر دوستش ازم خواستگاری کرد و بعد از یکسال علاف کردن آن بیچاره بهش جواب رد داد آخرش هم به هیچکس نگفت که چرا بعد از یکسال جواب سربالا دادن ردش کرد؟) می ترسم اگه بابام بفهمه، فکر کنه که من تو این سه سالی که دانشگاه می رفتم با این پسره دوست بودم درحالی که اصلا اینطوری نیست من با این پسره حتی یک کلمه هم حرف نزده بودم. پدرم فکر می کند که هیچ کس در حد و اندازه های خانواده ما نیست و تا به حال خواستگاران زیادی را به این علت و بدون مشورت با من و مادرم رد کرده است ولی این همکلاسی ام با بقیه فرق می کند و من یه جورایی ازش خوشم می اید بسیار چشم پاک است و خیلی هم به خدا ایمان دارد درست برعکس پدر من که از اسلام فقط نماز خواندنش را بلد است و بس. این پسره که ازم خواستگاری کرده به نظر نمی رسد که احساسی تصمیم گرفته باشد چونکه بسیار در مورد من تحقیق کرده است. با توجه به مطالعه ای که برای کنکور داشته ام و با توکل به خدا امیدوارم که از کارشناسی ارشد قبول شوم برای همین تصمیم گرفتم به این خواستکارم بگم که بعد از اینکه من ارشد قبول شدم بیاید خواستگاری یعنی چیزی حدود یکسال بعد و میدانم که قبول می کند چون گفته که تا هر وقتی که من بگم منتظر می ماند البته به شرطی که بداند که جواب من مثبت است. خواهش می کنم کمکم کنید و بهم بگید چیکار کنم؟ ایا با توجه به اینکه می دانم به احتمال زیاد پدرم قبول نمی کند بر خلاف میل خودم به همکلاسیم جواب رد بدهم یا اینکه صبر کنم تا بلکه گذر زمان همه چیز را حل کند؟ ببخشید یه خواهشی هم داشتم این پیام رو تو تلویزیون نگین چونکه بابام برنامه شما رو تو مردم ایران سلام می بینه و خیلی هم تیزه ممکنه متوجه بشه و برام دردسر ایجاد کنه. خداحافظ
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.
- [سایر] سلام. کمکم کنید...حاج اقا دارم میترکم.قضیه مربوط میشه به یه اشتباه،شاید،نمی دونم. من دختری هستم تو یه خانواده ی مذهبی..چند وقت پیش توی یه چت روم با یکی اشنا شدم..رئیس چت روم بود...و تقریبا همه دخترای اونجا دوسش داشتن..من ادمه مغروری بودم اونجا..اما کم کم از اون پسر خوشم اومد..اما نه مثله بقیه اویزونش شدم نه تو خصوصی چیزی براش نوشتم...فقط به یکی از دخترای اونجا که تقریبا باهاش رابطه دوستانه داشت..گفتم ازاش خوشم اومده..اون گفت می خوای بهش بگم؟گفتم اصلا.اونم چیزی نگفت بهش..فقط یه بار سر یه بحثی تو خصوصی چیزی براش نوشتم..اخه تو عمومی نوشت من یه ادمه تنهاهستم...منم بهش گفتم هر کسی یه جور تنهاست اما دلیل نمیشه چون کسی مثله تو جار نمی زنه تنها ام نباشه..همینو گفتم خب چون داشتم باهاش تو خصوصی حرف میزدم..بیشتر ازش خوشم اومد تصمیم گرفتم یه مدت نرم اونجاو نرفتم...شاید حدوده یه ماه شد سعی کردم فراموشش کنم..گفتم اصلا تیکه ی من نیست..تا رفتم خودش اومد تو خصوصیم..گفت یکی خیلی وقته داره دنبالت می گرده..با اسمش که همیشه میومد نیومده بود..واسه همین گفتم مدل حرف زدنت برام اشناست میشه خودتو معرفی کنی؟خودش بود گفت من از تو خوشم اومده.خودتون میدونین عکس العمل من چی میتونست باشه...گفت می خوام بیشتر باهات اشنا شم..می تونم ایدیتو داشته باشم..منم ایدیمو دادم...دیگه شروع شد...با این تفاوت که من واقعا دوسش داشتم اما اونو نمی دونستم..اونم میگفت من عاشقتم و دوست دارم و..ازین حرفا. اصلا نمی خواستم ازش سوال کنم..گیج بودم..هنوزم احساس می کردم اون رئیسه.. چند وقت بعد گفت من سرطان خون دارم..بعضی وقتاام که چت می کردیم می گفت از بینیم داره خون میاد...تا اینکه کم کم شروع کرد به ایه یاس خوندن که دکترا گفتن تا یه ماهه دیگه بیشتر زنده نیست...گفت دکترا گفتن باید بستری بشی..چند روز بعد هرچی بهش اس ام اس دادم دیدم جواب نمیده..نگران شدم خیلی... تاحالا باهاش تلفنی حرف نزده بودم از نگرانی زنگ زدم یه پسر جواب داد اسمه خودشو گفتم به حالته سوال گفت نه من دوستش هستم فلانی بیهوشه... چون تاحالا باهاش حرف نزده بودم نمی دونستم خودش بود یا واقعا دوستش..چند وقتیم که راستو دروغشم هنوز نمی دونم بیمارستان بود من با دخترخالش در ارتباط بودم خودش اینطور میگفت اما اشتباهه من این بود که زنگ نزدم ببینم واقعا یه دختر بر میداره...یا حتی با یه شماره دیگه زگ بزنم ببینم قضیه راسته یا دروغ تا اینکه چند وقت بعدش گفت تشخیصه دکترا غلط بوده و این حرفا...به دوستم که گفتم گفت امکان نداره دروغ گفته بود گفت اولا که سرطان خوب شدنی نیست بعدشم دکتر که اینقدر خنگ نسیت ...شک کردم اما هیچی نگفتم. این یه ماهه اخر دعواهامون بیشتر شده بود اما بعضی وقتا که خوب بودو نمی پرید بهم می گفت من تورو برای اینده می خوام منم ازش پرسیدم منظورت از اینده ازدواج که نیست؟گفت اتفاقا هست..جاخوردم من سنم خیلی واسه این حرفاکمه خیلی...از طرفی خودش قبلا بهم گفته بود که مامانش مرده و باباش وضعه مالیش خوبه..اما اینا برا من مهم نبود من واقعا خودشو می خواستم...چند روز پیش که پیش یکی دیگه از دوشتام بودم در مورده این یارو ازم سوال کرد منم گفتم ااینجوریه اونجوریه میگه وضعه بابش توپه اما میگه رابطم باهاش خوب نیست..دوستم گفت نه بابا چاخان بسته وگرنه اگه باباش پول دار بود اویزونش می شدوپایین نمیومد..باز شک کردم..دیشب بهش اس ام اس دادم که بیا نت باهات کار دارم..طرفای ساعت 2 بود که شروع کردم تمامه این چیزارو گفتنو پرسیدن...گفتم من الان نمی دونم باید چیکار کنم اومدم از خودت سوالامو بپرسم...وقتی شروع کردم تند تند گفتن گفت یکی یکی...حالا اون داشت جوابه سوالامو میداد گفت قضیه سرطان ماله این بود که من پارسال میرفتم مهمانی های شبانه قرص مصرف می کردم...بعد از چند وقت که دیگه مصرف نکردم این جوری شدم گفت دکترا نفهمیدن از چی بوده...گفتم پس حتما خودت به این نتیجه رسیدی،گفتم تا اونجایی که من می دونم خونریزی از بینی از عوارضه مصرف کردن قرصه اکس نیست..باز پیچوند... گفت قرص اکس نبود یه اسمه دیگه گفت..گفتم در هر صورت تو پارتی ادویل یا استامینوفن که پخش نمی کنن بالاخره ارام بخشه دیگه...گفتم خوب این از این در این مورد که نتونستی قانعم کنی که حرفات راست بوده...حرفایی که دوستم در مورده باباش گفته بودو یکم تو لفافه پیچوندمو گفتم..گفت بابام سیاسیه که ازش خوشم نمیاد...جانبازه.. باور نکردم دیگه داشتم بهش مشکوک می شدم...بعد ازاین حرفا که تقریبا دیشب همش با دعوا زده شد..گفت اگه حرفی مونده بگو و برو..گفتم من فقط سوال پرسیدم مگه همیشه بهم نمی گفتی بیا از خودم بپرس..گفت تو به من شک کردی ..منو باور نکردی...گفت دیگه نمی خوام اسمی از تو توی زندگیم باشه...خوردم کرد..شکستم چون دوسش داشتمو دارم..من برام اینا مهم نبود خودشو می خواستم..که دیشب اینجوری ردم کرد..خیلی راحت..خیلی..حالا نمی ونم چیکار کنم..دیشب همش گریه کردم من ساده رفتم جلو اما اون باهام بد تا کرد...الانم حسابی بهم ریختم..لطفا کمکم کنید..منتظرم.خدانگهدارتون.