آیا ازدواج واجب تر است یا تحصیل؟ لطفا من را راهنمایی کنید. من 22 ساله هستم دانشجوی کارشناسی هستم ترم 3 ، ولی به خودم قول دادم تا دانشجوی ارشد نشوم ازدواج نکنم ، ولی نمی دانم چرا چشمان پاکم دارد راه ناپاکی را طی می کند؛ در خیابان به نامحرم نگاه می کنم، در صورتی که نگاه نمی کردم. حال نمی دانم من می توانم عاشق باشم و ازدواج کنم در صورتی که ترس از این دارم که نتوانم درس بخوانم. لطفا مرا در دو راهی که با آن روبرو شدم یاری فرمایید. قبل از هر چیز لازم است به این نکته توجه کنیم که گناه نکردن و پاک ماندن بر هر امر دیگری مقدم است. اگر قرار باشد ادامه تحصیل و رسیدن به درجات بالای علمی، با ارتکاب گناه و از دست رفتن پاکی و پاکدامنی انسان میسر شود، باید گفت که این تحصیل و کسب عمل، ارزشی نخواهد داشت. به تعبیر دیگر، باید دید هدف ما از ادامه تحصیل و کسب مراتب عالی تحصیلی چیست؟ آیا هدف ما صرف کسب درآمد بیشتر یا دستیابی به پست و مقام بالاتر است یا ارائه خدمت بهتر به بندگان خدا و برخورداری از اجر معنوی و اخروی؟ پیداست که انسان عاقل و منطقی، هدف خود را در زندگی و ادامه تحصیل، دومی قرار میدهد نه اولی. در این صورت، اگر ادامه تحصیل، به دلیل عدم توانایی انسان در کنترل غریزه جنسی خود، باعث آسیب دیدن ایمان و تقوای او گردد، واضح است که باید ایمان و پاکدامنی را بر آن مقدم ساخت. بنابراین، در مقام اختیار تقوا و پرهیزگاری (از طریق ازدواج) و ادامه تحصیل، اولی مقدم است. از این گذشته، به عقیده ما، ازدواج عامل متوقف شدن ادامه تحصیل نیست و ادامه تحصیل با تأهل منافاتی ندارد البته مسئولیت شما را بیشتر می کند. افراد بسیاری هستند که توأم با ازدواج و زندگی مشترک گام های بسیار مؤثر در پیشرفت خود و همسرشان برداشته اند و مقاطع بالایی از تحصیلات را بعد از ازدواج طی کردهاند. برادر گرامی، در صورتی که احساس نیاز به ازدواج در شما شکل گرفته و بدون آن احساس ناآرامی می کنید و خانواده محترم تان نیز آمادگی دارند و شرایط و امکانات لازم را فراهم کرده و می کنند، بهتر آن است که ازدواج کنید چه بسا نام فرد مناسبی در تقریرنامه ی شما نوشته شده باشد که بتواند در امر تحصیل و پیشرفت علمی به شما کمک کند و مسیر زندگی تحصیلی رو به رونقی را در برابر شما بگشاید و موفقیت شما را دوچندان کند. به ویژه اگر از هماهنگی کافی برخوردار باشید می تواند در ادامه تحصیل و موفقیتهای علمی تان تأثیر مثبت بگذارد، هر چند ممکن است در کوتاه مدت (یکی دو ماه اول) فرصت هایی از شما گرفته شود ولی ازدواج نمی تواند مانع قطعی برای پیشرفت تحصیلی باشد، بلکه بستگی به شرایط و ویژگی های فردی و شخصیتی زوجین و امکانات موجود دارد. نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
آیا ازدواج واجب تر است یا تحصیل؟ لطفا من را راهنمایی کنید. من 22 ساله هستم دانشجوی کارشناسی هستم ترم 3 ، ولی به خودم قول دادم تا دانشجوی ارشد نشوم ازدواج نکنم ، ولی نمی دانم چرا چشمان پاکم دارد راه ناپاکی را طی می کند؛ در خیابان به نامحرم نگاه می کنم، در صورتی که نگاه نمی کردم. حال نمی دانم من می توانم عاشق باشم و ازدواج کنم در صورتی که ترس از این دارم که نتوانم درس بخوانم. لطفا مرا در دو راهی که با آن روبرو شدم یاری فرمایید.
آیا ازدواج واجب تر است یا تحصیل؟ لطفا من را راهنمایی کنید. من 22 ساله هستم دانشجوی کارشناسی هستم ترم 3 ، ولی به خودم قول دادم تا دانشجوی ارشد نشوم ازدواج نکنم ، ولی نمی دانم چرا چشمان پاکم دارد راه ناپاکی را طی می کند؛ در خیابان به نامحرم نگاه می کنم، در صورتی که نگاه نمی کردم. حال نمی دانم من می توانم عاشق باشم و ازدواج کنم در صورتی که ترس از این دارم که نتوانم درس بخوانم. لطفا مرا در دو راهی که با آن روبرو شدم یاری فرمایید.
قبل از هر چیز لازم است به این نکته توجه کنیم که گناه نکردن و پاک ماندن بر هر امر دیگری مقدم است. اگر قرار باشد ادامه تحصیل و رسیدن به درجات بالای علمی، با ارتکاب گناه و از دست رفتن پاکی و پاکدامنی انسان میسر شود، باید گفت که این تحصیل و کسب عمل، ارزشی نخواهد داشت. به تعبیر دیگر، باید دید هدف ما از ادامه تحصیل و کسب مراتب عالی تحصیلی چیست؟ آیا هدف ما صرف کسب درآمد بیشتر یا دستیابی به پست و مقام بالاتر است یا ارائه خدمت بهتر به بندگان خدا و برخورداری از اجر معنوی و اخروی؟ پیداست که انسان عاقل و منطقی، هدف خود را در زندگی و ادامه تحصیل، دومی قرار میدهد نه اولی. در این صورت، اگر ادامه تحصیل، به دلیل عدم توانایی انسان در کنترل غریزه جنسی خود، باعث آسیب دیدن ایمان و تقوای او گردد، واضح است که باید ایمان و پاکدامنی را بر آن مقدم ساخت. بنابراین، در مقام اختیار تقوا و پرهیزگاری (از طریق ازدواج) و ادامه تحصیل، اولی مقدم است.
از این گذشته، به عقیده ما، ازدواج عامل متوقف شدن ادامه تحصیل نیست و ادامه تحصیل با تأهل منافاتی ندارد البته مسئولیت شما را بیشتر می کند. افراد بسیاری هستند که توأم با ازدواج و زندگی مشترک گام های بسیار مؤثر در پیشرفت خود و همسرشان برداشته اند و مقاطع بالایی از تحصیلات را بعد از ازدواج طی کردهاند.
برادر گرامی، در صورتی که احساس نیاز به ازدواج در شما شکل گرفته و بدون آن احساس ناآرامی می کنید و خانواده محترم تان نیز آمادگی دارند و شرایط و امکانات لازم را فراهم کرده و می کنند، بهتر آن است که ازدواج کنید چه بسا نام فرد مناسبی در تقریرنامه ی شما نوشته شده باشد که بتواند در امر تحصیل و پیشرفت علمی به شما کمک کند و مسیر زندگی تحصیلی رو به رونقی را در برابر شما بگشاید و موفقیت شما را دوچندان کند. به ویژه اگر از هماهنگی کافی برخوردار باشید می تواند در ادامه تحصیل و موفقیتهای علمی تان تأثیر مثبت بگذارد، هر چند ممکن است در کوتاه مدت (یکی دو ماه اول) فرصت هایی از شما گرفته شود ولی ازدواج نمی تواند مانع قطعی برای پیشرفت تحصیلی باشد، بلکه بستگی به شرایط و ویژگی های فردی و شخصیتی زوجین و امکانات موجود دارد.
نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
- [سایر] با عرض سلام و تبریک به مناسبت فرارسیدن ماه ذیحجه خدمت حاج آقا من دختری 24 ساله لیسانس آمار هستم. در دوران دبیرستان چند خواستگار داشتم که پدرو مادم برای اینکه من می خواستم درس بخوانم به آنها جواب رد گفتن (البته هیچ کدام مناسب نبودند و اهل شراب و .. بودند ) خواهر کوچکتر از من ازدواج کرد ولی من دیگر پس ازآن چون در محیط روستا زندگی می کینم خواستگار نداشتم . گاهی اوقات بسیاری از اعضای فامیل به من نیش و کنایه می زنند که چون دختری چادری و با حجاب هستی و چون به تحصیل ادامه دادی و ... تا حالا رو دست پدر و مادرت ماندی که خیلی درد آور است از چند وقت پیش یکی از آشنایان که از نظر ایمانی فرد چندان معتقد نمی باشد و همسن من است تحصیلات ندارد وضع مالی خوبی ندارد می خواهد از من خواستگاری کند نمی دانم چه جوابی به او بدهم می ترسم اگر جواب مثبت بدهم نتوانم با او زندگی خوب داشته باشم و اگر جواب منفی بدهم او آخرین خواستگارم باشد لطفا مرا راهنمایی کنید که بتوانم درسترین تصمیم را بگیرم در ضمن من دختری هستم که دلم می خواهد مهریه ام پایین باشد ولی بجای عروسی به سفره حج برویم ( چون عروسی های ما بدون گناه نیست ) که فکر نکنم آنها قبول کند
- [سایر] سلام باعرض سلام وخسته نباشید،استدعا میشود راهنمایی ام فرمایید. بنده دانشجوی کارشناسی پیوسته ترم پنج حسابداری دانشگاه آزادمشهدهستم ولی نمی دانم چرا علاقه به ازدواج پیدا کردم درحالیکه نه کار دارم ونه چیزی ،میشه گفت محبت اهل بیت رو دارم ازطرفی با هیچ دختری در دانشگاه وخارج از آن دوست نیستم. شنیدم میگن ازدواج در دوران دانشجویی بدون پول هم میشه وهم نمیشه چون مهم اینه که دختر وپسر هم رو بخواهند. خودم احساس می کنم اگر ازدواج کنم هم برکت پیدا میشه وهم شوق درس خواندنم زیاد میشه ولی مشکل اینه که دختری که با دانشجویی بودن من بسازد و وضعیت مرا درک کند آشکار نیست.راستش به خدا از اون افرادی نیستم که با کسی دوست بشم و دینم رو فراموش کنم. کمکم کنید تا راهکاری پیدا کنم. از طرفی تمام خواهران و برادرانم ازدواج کردن وفقط من مانده ام و پدر ومادرم هم می گویند پسر باید خودش کار کند تا داماد شود. سعی بر آن دارم اگر دختری پیدا شد که درکم کند در آینده که خونه خودمون رفتیم جبران کنم.همه ازدواج رو سخت گرفتن رو درحالیکه بنده با وجود اینکه این عمل مستحب تاکیدی است،خیلی سفارش می کنم و ازدواج رو آسان می نگرم. لطفاکمکم کنید تا راهکار رو بیابم. اگه میشه ایمیلتان رو برایم ارسال کنید تا بیشتر مشاوره بگیرم.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. من امشب برای اولین بار شما را در برنامه پارک ملت دیدم. صحبتهای خوب شما مرا به اینجا کشاند. لطفا مطالب پس از این مخفی بماند. من دختری 22 ساله دانشجوی کارشناسی ارشد ... ... خصوصی... احساس می کنم خیلی خیلی عاقلانه تر از سنم فکر می کنم.این موضوع باعث شده است که برای زندگی آینده ام معیارهای زیادی داشته باشم و به هیچ عنوان نمی توانم از آنها بگذرم. در حالی که خانواده ام اصرار دارند که به خواستگاری که می آید پاسخ بدهم. دیدگاه آنها این است که ممکن است دیگر موقعیت ازدواج برایم پیش نیاید . حال من از طرفی باید با خانواده ام با چنین طرز تفکری کنار بیایم، از طرفی نمی دانم با معیارهایم برای زندگی چه کنم.آیا ممکن است که همیشه تنها بمانم؟! اختلاف سن زیاد من با پدرمادرم، صحبت کردنم را با ایشان بی فایده می کند. خوشحال می شوم اگر راهنمایی ام بفرمایید. ببخشید طولانی شد، از هیجان پیدا کردن شخص بامنطق و خوش صحبتی مثل شما بود.
- [سایر] با سلام من مریم،20 ساله و دانشجوی رشته زیست عمومی هستم.امسال 20 سالم تمام می شود و فکر می کنم تا امروز بیش از هر چیز به درس خواندن فکر کرده ام. خیلی ناراحتم از این که احساس می کنم در مورد قرآن و شناخت امامان کوتاهی کرده ام و باید بیشتر بخوانم و بیشتر بدانم تا انشاا... بتوانم راه درستی به سمت خدا پیش گیرم و حالا در مورد قرآن منابع خوبی مثل کتاب های شهید مطهری و تفسیر المیزان و تفسیر نمونه دارم.اما در مورد امامان دنبال کتاب هایی هستم که هم درسطح من باشند و هم جامع باشند از شما خواهش می کنم اگر کتاب های خوبی را می شناسید به من معرفی کنید. خیلی وقت است که روحم با بسیاری از سوالات پیرامون زندگی و هدف زندگی و به قول معروف \"از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم\" درگیر است و از هرکس که کمک می-خواهم به من می گوید کتاب بخوان ولی وقتی سراغ کتاب ها می روم،حتی کتاب های شهید مطهری چون همیشه این جور کتاب های فلسفی از انکار شروع می شود یا مثلاً نظرهای متضاد را هم ذکر می کند، از نظر روحی به هم می ریزم و گاهی شب ها نیز نمی توانم بخوابم و دائم نگرانم ، این روزها آنقدر نگرانم که حتی از نظر جسمی نیز روی من تأثیر گذاشته است و وقتی دیگران به من می گویند چرا این طور شدی نمی دانم که به آنها چه بگویم ، نگرانم در مورد آینده و نمی دانم چه راهی مرا به سمت خدا می برد ،نگران گمراهی هستم و دائم می گویم نکند من فکر میکنم راهم درست است اما بعد خسران زده شوم و اگر می شود پیرامون این موضوع هم مرا راهنمایی کنید ، ببخشید بسیار طولانی شد،اگر مجال بود بیشتر در مورد حال بدم برایتان می گفتم. من واقعاً نمی دانم برای درمان این دردهایم و این نگرانی هایم باید چه کنم و از این که وقت شما را هم می گیرم بسیار شرمنده ام و از شما ممنونم.
- [سایر] سلام دختری 29 ساله هستم, لیسانس فیزیک ,مسلط به زبان انگلیسی ,عاشق ادامه تحصیل, متنفر از درجا زدن وزندگی یکنواخت داشتن.بنا به دلایلی وقفه ای در ادامه تحصیل من بوجود امد.دو باردرکنکور ارشد فیزیک شرکت کردم متاسفانه موفقیت امیز نبود(به دلیل استرس بالا). امسال تغییر رشته دادم و به امید خدا میخواهم در رشته فلسفه امتحان دهم.میپرسید مشکل کجاست؟این هدف انقدر برای من مهم است که همه زندگی من را در بر گرفته و اجازه فکر کردن به هیچ موضوعی را به من نمی دهد (طوریکه مورد نکوهش اطرافیانم قرارگرفته ام). باور کنید نه عشق دانشگاه دارم نه میخواهم پز بدهم,من تحصیل را برای رسیدن به حقیقت و لذتی که دران است دوست دارم(حداقل ازانتخابهایم مشخص).و دانشگاه بهترین مکان برای این منظور میباشد. اما فشارهای خانواده بخصوص مادرم برای ازدواج امانم را بریده که باعث ایجاداسترس شده و فکر اینکه اگر امسال هم قبول نشوم... می دانم شما یکی از مدافعین ازدواج هستید و مرا نصیحت یاحتی سرزنش خواهید کرد اما چه کنم زندگی من با کتابهایم پیوند خورده,لذت خرید کتاب و خواندن ان از هر لذتی برایم برتر است_چون امتحان کرده ام_ حال به عنوان یک مرد که با مردهای بسیاری در ارتباط است بفرمایید چند درصد از اقایان خواستار چنین زنی هستند؟؟؟ نگویید بسیار که باورنمی کنم جز این نیست که بیشترشان دوست دارند وقتی وارد خانه میشوند زنی اراسته وزیبا به استقبالشان بیایدو خستگی از تنشان به در کندو مطمئنااز دیدن زنی که تمام روز سرش توی کتاب است بدشان میاید. البته تا حدودی پاسخ شما را حدس میزنم: 1-این هم مانند دیگر دخترها رویا پرداز است.(که یک هدف است) 2-شما قبل ازهر چیز یک زن میباشیدودارای موهبت الهی مادر شدن این از همه چیز مهمتر است.(خوب شما مرد میباشیدو نظراتتان هم مردانگیست قبل ازهرچیز انسان میباشم و خواسته هایی دارم) 3-زنان بسیاری هم ازدواج کرده اند هم مادر هستندهم تحصیلات دانشگاهی دارند.(درست است درصد بسیاری از انها با رنج و مشقت به اینجا رسیده اند که بازاز مردان همردیف خود عقبتر میباشندو ان تعدادی که به درجات عالی رسیده اند همسرانی همراه و روشنفکر داشته اند خوب من هم چنین همسری میخواهم اگر نمی گویید رویا پردازی می کنم) فکر نکنید روحیه مرد ستیزی یا افکاری فمینیسمی دارم از اینکه می بینم دلیل مشکلات اجتماع و طلاق را تحصیل زنان نشان داده میشود ناراحت میشوم.ناراحت کننده تر اینکه برای خاموش کردن امثال من این جمله را به کار میببرند\"از دامن زن مردبه معراج میرود\"گوینده ان چه نیتی داشته وبا چه هدفی بکار میرود. تاکید شما همیشه روی ازدواج در سنین پایین است خوب کسی که مثل من هدفی دارد بااین مشکلات چه کند؟یاباید رویا پردازی نکند زندگی را ساده بگیرد و به ازدواج چندش اور روی اورد یا.... عذر میخواهم التماس دعا.
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )