من مردی میان سال هستم با توجه به اینکه خدا را شکر هیچگونه مشکل خاصی اعم از مالی،جسمی،و خانوادگی ندارم مدتی است که فکر میکنم از زندگی بهره لازم را نبرده ام و زندگیم را به نوعی باخته ام،باتوجه به شرایطم باید زندگی بهتری داشته باشم و لذت بیشتری ببرم در ضمن تنها مشکل من کارم هستش که بصورت شیفت نامنظم میباشد. تقاضای کمک دارم با سلام و عرض ارادت خدمت شما پرسشگر گرامی از اینکه با ما در ارتباط هستید خرسندیم، مکاتبه شما با این مرکزبازگو کننده گرایش های فکری و عقیدتی پاک و تحسین برانگیز و گویای حُسن اعتماد به این مرکز است. امیدواریم راهنمای خوبی برای تصمیم گیری در رابطه با این موضوع برای شما باشیم.اولین و مهمترین نکته ای که باید در برون رفت از این موقعیت مد نظر داشته باشید این است که شما تنها فردی نیستید که با چنین مسأله و یا مسایلی شبیه به آن درزندگی خود رو به رو شده اید ولی تنها کسی هستید که می توانید و باید بهترین کمک را با استفاده از توانایی ها و مهارت های فردی و ... به خود بکنید .برای این کار همانطور که خود می دانید شایسته است ابتدا با واقع نگری و به دور از هر گونه مسائل جانبی ، مسأله اصلی خود را شناسایی نموده و توان خود را برای حل آن تجمیع نمایید. از دیدگاه اریکسون روان شناس معروف آلمانی هفتمین مرحله رشد روانی انسان بزرگسالی می باشد. از نظر او بحران روانی این دوره زایندگی در برابر رکود می باشد. در این دوره انسان تمایل به تولید کار، آفریدن چیزها و اندیشه های تازه که به ساختن دنیایی بهتر کمک می کند علاقه دارد.(نظریه های شخصیت ص 303) هنگامی که چنین رفتاری از فرد میانسال انجام نشود او با احساس رکود، خستگی فقر روابط بین فردی دچار خواهد شد. پرسشگر گرامی شما باید آرامش را در فعالیت هایی که نیاز به زایندگی را در شما زنده می کند پیدا کنید، فعالیت هایی مانند: آموزش و تربیت فرزندان و یا سایر افراد جامعه، نوآوری در زمینه شغلی و یا عرصه های دیگر زندگی، تلاش برای بهبود وضع زندگی آشنایان و افراد جامعه و.... لازم به ذکر است که ناامیدی، بی هدفی و حالات پیش آمده برای شما، علل و عوامل مختلفی میتواند داشته باشد، باید با دقت علل این موضوع را بررسی کنید و در صدد رفع این علل بر آئید ما در اینجا به برخی از این علل اشاره می کنیم: 1. نداشتن فلسفه درست و اساسی در زندگی؛ 2. فقدان ایدهآل و آرمان عالی و معنوی، 3. مسائل و مشکلات تربیتی و خانوادگی؛ 4. تجربه متعدد ناکامی و شکست در زندگی؛ 5. تعارضات فکری و ناتوانی در حل آنها؛ 6. بحران هویت. مشکلی که طرح کردهاید، کم و بیش در بسیاری از افراد هم سن و سال شما وجود دارد. افرادی که مانند شما در پی اهداف و آرمانهای بلند و ارزشمندی هستند، با مشکل مضاعفی رو به رو میشوند؛ زیرا - علاوه بر مشکلات روحی ناشی از دوران زندگی و فشارهای محیط کار - از اینکه بین وضع موجود و آرمان مطلوبشان، فاصله زیادی احساس میکنند، رنج جانکاهی آنان را میآزارد. همه اینها به شکلهای گوناگون، در زندگی هر فرد وجود دارد و در ایام میانسالی، این فشارها شدیدتر است. اما چه باید کرد؟ نکته مهم و اساسی، نحوه برخورد انسان با این مسائل است. در این رابطه دو گونه برخورد میتوان داشت: الف: واکنش انفعالی: در برخورد انفعالی، انسان همواره مشکلات را بزرگ میبیند و در بیشتر صحنهها خود را شکست خورده میپندارد. به رغم اینکه از خود انتظاراتی بیش از حد توانش دارد، در گشودن راه و گام نهادن به سوی هدف، خود را ناتوان میبیند. امکانات، توانمندیها و موفقیتهای خویش را فراموش میکند و کمکم احساس یأس، ضعف و سستی نموده و خود را فردی شکست خورده میپندارد. ب: واکنش فعال: انسان در برخورد فعال به مقایسه معقول و منطقی، بین خواستهها و توانمندیها و شکستها و پیروزیها میپردازد. توقع از خویش را با واقعیات و تواناییهای فردی و شرایط محیطی و اجتماعی، تنظیم میکند و با جدّیت، نشاط و روحیه بالا، به فعالیت و تلاش میپردازد. توصیه ما به شما این است که: 1. همواره به آرمانهای دست نیافتنی نیندیشید؛ بلکه خواستها و تمایلات خود را متناسب با میزان و سطح تواناییها خود تنظیم کنید. 2. موفقیت و کامیابیهایی را که در زندگی تجربه کردهاید در نظر بگیرید به جنبههای مثبت خود فکر کنید و سعی کنید آنها را در یک برگهای به صورت فهرست، لیست کنید و آنها را شکوفا ساخته و رشد دهید نه آن که زمینه های منفی را بال و پر دارد و پرورش دهید. 3. نشاط خود را همواره حفظ کنید و هرگز خود را مریض و ضعیف به حساب نیاورید. برای حفظ نشاط همه روزه ورزش کنید. ورزش را جزء ضروریترین فعالیتهای روزمره خود قرار داده هر روز حداقل نیم ساعت الی یک ساعت ورزش کنید. (هر ورزشی که مورد علاقه شماست 4. بروز مشکلات را در زندگی، امری عادی بدانید و به همان اندازه، آنها را بپذیرید که کامیابیها را پذیرا هستید. 5. هر وقت احساس دلتنگی میکنید حدود 10 دقیقه یک دوش آب ولرم بگیرید و در صورت امکان شنا کنید. 6. برای شرکت در فعالیتهای فرهنگی، هر قدر میتوانید تلاش کنید و اگر اصلاً نمیتوانید، در فرصتهای دیگر این کار را انجام دهید. 7. همواره از خداوند در همه امور مدد جویید و نسبت به آنچه او مقدر میفرماید، راضی باشید. 8. اجتناب از تنهایی؛ سعی کنید به جز مواقعی که ضرورت دارد در تنهایی قرار نگیرید. 9. با افکار منفی خود مقابله کنید یعنی هر وقت این افکار به شما هجوم آورد به هر صورتی که شده خود را از چنبره آن نجات دهید مثلاً خود را به کاری مانند مطالعه یا هر کار دیگری که علاقه دارید و ممکن است مشغول کنید و نگذارید ذهن شما جولانگاه افکار منفی باشد. 10. به جای این که به کمبودها و عیبها و ناکامیهای خود فکر کنید به موفقیتها و امکاناتی که در زندگی از آن بهرمند بوده و هستید فکر کنید. به عبارت دیگر امکانات و شرایط زندگی ما مانند یک لیوانی است که بخشی از آن پر است و بخشی خالی و همه افراد اینچنین هستند سعی کنید به آن بخش پر فکر کنید و از آن بهره ببرید و غصه آن نیمهخالی را نخورید چه اینکه از آنچه در اختیار دارید میتوانید بهرهمند شوند، فرصتهای زندگی را مغتنم بشمرید و از آنچه در آینده پیش خواهد آمد نگران نباشید. 11.از بیکاری و بیبرنامهگی اجتناب کنید و همه اوقات خود را به صورت منطقی پر کنید.برای اوقات شبانهروزی خود برنامه ریزی کنید یعنی برای هر ساعت از 24 ساعت شبانه روز، یک فعالیت و کار خاص در نظر بگیرید و بر اساس همان عمل کنید و در پایان روز میزان موفقیت خود را در به اجرا درآوردن برنامه محک بزنید و بسنجید و سعی کنید روز به روز میزان موفقیت را افزایش دهید تا آنجا که کاملا برنامه اجرا شود و برنامه نیز یک برنامه هماهنگ با هدف باشد. 12. به تغذیه خود خصوصا صبحانه اهمیت بدهید و هیچگاه بدون خوردن صبحانه خود را مشغول کار یا مطالعه و یا کلاس نکنید. 13. برای رشد معنویت، باید برای خود برنامهریزی کنید. البته برنامه سنگین نریزید؛ ولی در اجرای آن مداومت و جدیت داشته باشید. هر چه میتوانید قرآن بخوانید و از مضامین بلند دعاهای نقل شده از اهلبیت(ع) بهره بگیرید (فاقرأوا ما تیسر منه) البته قرآن را با تأنی و توجه به معنا تلاوت کنید. به مسائل معنوی بویژه نماز اول وقت اهمیت فوقالعاده بدهید. با توسل به اهلبیت(ع) از آنها بخواهید که شما را کمک کنند و همواره امیدوار به لطف و رحمت خدا باشید. 14. به یاد داشته باشید که نوع لذتی که انسان در این دوره زندگی خود می برد با سایر دوره های زندگی متفاوت می باشد و شما نباید انتظار داشته باشید که لذتهای شما از زندگی مانند یک جوان 20 ساله باشد بلکه در این دوره انسان به دنبال معنایی در زندگی خود می باشد که این معنا به غیر از توجه به نیازهای معنوی قابل پاسخ دهی نمی باشد. 15.سعی کنید ارتباط صمیمانه خود با همسرتان را گسترش دهید و در طول روز زمانی را برای درد و دل کردن با او اختصاص دهید. ارتباط با همسر خود را مانند وظائف شغلی خود قلمداد کنید که ملزم به انجام آن می باشید. پرسشگر گرامی پس از انجام تکنیک های این جواب و گذشت 45 روز دوباره با ما مکاتبه کنید و به صورت مفصل وضعیت روانی خود را برای ما توضیح دهید تا پاسخ مناسب برای شما ارسال کنیم.منتظر مکاتبه بعدی شما هستیم. نویسنده:محمد صادق آقاجانی
من مردی میان سال هستم با توجه به اینکه خدا را شکر هیچگونه مشکل خاصی اعم از مالی،جسمی،و خانوادگی ندارم مدتی است که فکر میکنم از زندگی بهره لازم را نبرده ام و زندگیم را به نوعی باخته ام،باتوجه به شرایطم باید زندگی بهتری داشته باشم و لذت بیشتری ببرم در ضمن تنها مشکل من کارم هستش که بصورت شیفت نامنظم میباشد. تقاضای کمک دارم
من مردی میان سال هستم با توجه به اینکه خدا را شکر هیچگونه مشکل خاصی اعم از مالی،جسمی،و خانوادگی ندارم مدتی است که فکر میکنم از زندگی بهره لازم را نبرده ام و زندگیم را به نوعی باخته ام،باتوجه به شرایطم باید زندگی بهتری داشته باشم و لذت بیشتری ببرم در ضمن تنها مشکل من کارم هستش که بصورت شیفت نامنظم میباشد. تقاضای کمک دارم
با سلام و عرض ارادت خدمت شما پرسشگر گرامی از اینکه با ما در ارتباط هستید خرسندیم، مکاتبه شما با این مرکزبازگو کننده گرایش های فکری و عقیدتی پاک و تحسین برانگیز و گویای حُسن اعتماد به این مرکز است. امیدواریم راهنمای خوبی برای تصمیم گیری در رابطه با این موضوع برای شما باشیم.اولین و مهمترین نکته ای که باید در برون رفت از این موقعیت مد نظر داشته باشید این است که شما تنها فردی نیستید که با چنین مسأله و یا مسایلی شبیه به آن درزندگی خود رو به رو شده اید ولی تنها کسی هستید که می توانید و باید بهترین کمک را با استفاده از توانایی ها و مهارت های فردی و ... به خود بکنید .برای این کار همانطور که خود می دانید شایسته است ابتدا با واقع نگری و به دور از هر گونه مسائل جانبی ، مسأله اصلی خود را شناسایی نموده و توان خود را برای حل آن تجمیع نمایید.
از دیدگاه اریکسون روان شناس معروف آلمانی هفتمین مرحله رشد روانی انسان بزرگسالی می باشد. از نظر او بحران روانی این دوره زایندگی در برابر رکود می باشد. در این دوره انسان تمایل به تولید کار، آفریدن چیزها و اندیشه های تازه که به ساختن دنیایی بهتر کمک می کند علاقه دارد.(نظریه های شخصیت ص 303) هنگامی که چنین رفتاری از فرد میانسال انجام نشود او با احساس رکود، خستگی فقر روابط بین فردی دچار خواهد شد. پرسشگر گرامی شما باید آرامش را در فعالیت هایی که نیاز به زایندگی را در شما زنده می کند پیدا کنید، فعالیت هایی مانند: آموزش و تربیت فرزندان و یا سایر افراد جامعه، نوآوری در زمینه شغلی و یا عرصه های دیگر زندگی، تلاش برای بهبود وضع زندگی آشنایان و افراد جامعه و....
لازم به ذکر است که ناامیدی، بی هدفی و حالات پیش آمده برای شما، علل و عوامل مختلفی میتواند داشته باشد، باید با دقت علل این موضوع را بررسی کنید و در صدد رفع این علل بر آئید ما در اینجا به برخی از این علل اشاره می کنیم:
1. نداشتن فلسفه درست و اساسی در زندگی؛
2. فقدان ایدهآل و آرمان عالی و معنوی،
3. مسائل و مشکلات تربیتی و خانوادگی؛
4. تجربه متعدد ناکامی و شکست در زندگی؛
5. تعارضات فکری و ناتوانی در حل آنها؛
6. بحران هویت.
مشکلی که طرح کردهاید، کم و بیش در بسیاری از افراد هم سن و سال شما وجود دارد. افرادی که مانند شما در پی اهداف و آرمانهای بلند و ارزشمندی هستند، با مشکل مضاعفی رو به رو میشوند؛ زیرا - علاوه بر مشکلات روحی ناشی از دوران زندگی و فشارهای محیط کار - از اینکه بین وضع موجود و آرمان مطلوبشان، فاصله زیادی احساس میکنند، رنج جانکاهی آنان را میآزارد. همه اینها به شکلهای گوناگون، در زندگی هر فرد وجود دارد و در ایام میانسالی، این فشارها شدیدتر است. اما چه باید کرد؟ نکته مهم و اساسی، نحوه برخورد انسان با این مسائل است. در این رابطه دو گونه برخورد میتوان داشت:
الف: واکنش انفعالی: در برخورد انفعالی، انسان همواره مشکلات را بزرگ میبیند و در بیشتر صحنهها خود را شکست خورده میپندارد. به رغم اینکه از خود انتظاراتی بیش از حد توانش دارد، در گشودن راه و گام نهادن به سوی هدف، خود را ناتوان میبیند. امکانات، توانمندیها و موفقیتهای خویش را فراموش میکند و کمکم احساس یأس، ضعف و سستی نموده و خود را فردی شکست خورده میپندارد.
ب: واکنش فعال: انسان در برخورد فعال به مقایسه معقول و منطقی، بین خواستهها و توانمندیها و شکستها و پیروزیها میپردازد. توقع از خویش را با واقعیات و تواناییهای فردی و شرایط محیطی و اجتماعی، تنظیم میکند و با جدّیت، نشاط و روحیه بالا، به فعالیت و تلاش میپردازد.
توصیه ما به شما این است که:
1. همواره به آرمانهای دست نیافتنی نیندیشید؛ بلکه خواستها و تمایلات خود را متناسب با میزان و سطح تواناییها خود تنظیم کنید.
2. موفقیت و کامیابیهایی را که در زندگی تجربه کردهاید در نظر بگیرید به جنبههای مثبت خود فکر کنید و سعی کنید آنها را در یک برگهای به صورت فهرست، لیست کنید و آنها را شکوفا ساخته و رشد دهید نه آن که زمینه های منفی را بال و پر دارد و پرورش دهید.
3. نشاط خود را همواره حفظ کنید و هرگز خود را مریض و ضعیف به حساب نیاورید. برای حفظ نشاط همه روزه ورزش کنید. ورزش را جزء ضروریترین فعالیتهای روزمره خود قرار داده هر روز حداقل نیم ساعت الی یک ساعت ورزش کنید. (هر ورزشی که مورد علاقه شماست
4. بروز مشکلات را در زندگی، امری عادی بدانید و به همان اندازه، آنها را بپذیرید که کامیابیها را پذیرا هستید.
5. هر وقت احساس دلتنگی میکنید حدود 10 دقیقه یک دوش آب ولرم بگیرید و در صورت امکان شنا کنید.
6. برای شرکت در فعالیتهای فرهنگی، هر قدر میتوانید تلاش کنید و اگر اصلاً نمیتوانید، در فرصتهای دیگر این کار را انجام دهید.
7. همواره از خداوند در همه امور مدد جویید و نسبت به آنچه او مقدر میفرماید، راضی باشید.
8. اجتناب از تنهایی؛ سعی کنید به جز مواقعی که ضرورت دارد در تنهایی قرار نگیرید.
9. با افکار منفی خود مقابله کنید یعنی هر وقت این افکار به شما هجوم آورد به هر صورتی که شده خود را از چنبره آن نجات دهید مثلاً خود را به کاری مانند مطالعه یا هر کار دیگری که علاقه دارید و ممکن است مشغول کنید و نگذارید ذهن شما جولانگاه افکار منفی باشد.
10. به جای این که به کمبودها و عیبها و ناکامیهای خود فکر کنید به موفقیتها و امکاناتی که در زندگی از آن بهرمند بوده و هستید فکر کنید. به عبارت دیگر امکانات و شرایط زندگی ما مانند یک لیوانی است که بخشی از آن پر است و بخشی خالی و همه افراد اینچنین هستند سعی کنید به آن بخش پر فکر کنید و از آن بهره ببرید و غصه آن نیمهخالی را نخورید چه اینکه از آنچه در اختیار دارید میتوانید بهرهمند شوند، فرصتهای زندگی را مغتنم بشمرید و از آنچه در آینده پیش خواهد آمد نگران نباشید.
11.از بیکاری و بیبرنامهگی اجتناب کنید و همه اوقات خود را به صورت منطقی پر کنید.برای اوقات شبانهروزی خود برنامه ریزی کنید یعنی برای هر ساعت از 24 ساعت شبانه روز، یک فعالیت و کار خاص در نظر بگیرید و بر اساس همان عمل کنید و در پایان روز میزان موفقیت خود را در به اجرا درآوردن برنامه محک بزنید و بسنجید و سعی کنید روز به روز میزان موفقیت را افزایش دهید تا آنجا که کاملا برنامه اجرا شود و برنامه نیز یک برنامه هماهنگ با هدف باشد.
12. به تغذیه خود خصوصا صبحانه اهمیت بدهید و هیچگاه بدون خوردن صبحانه خود را مشغول کار یا مطالعه و یا کلاس نکنید.
13. برای رشد معنویت، باید برای خود برنامهریزی کنید. البته برنامه سنگین نریزید؛ ولی در اجرای آن مداومت و جدیت داشته باشید. هر چه میتوانید قرآن بخوانید و از مضامین بلند دعاهای نقل شده از اهلبیت(ع) بهره بگیرید (فاقرأوا ما تیسر منه) البته قرآن را با تأنی و توجه به معنا تلاوت کنید. به مسائل معنوی بویژه نماز اول وقت اهمیت فوقالعاده بدهید. با توسل به اهلبیت(ع) از آنها بخواهید که شما را کمک کنند و همواره امیدوار به لطف و رحمت خدا باشید.
14. به یاد داشته باشید که نوع لذتی که انسان در این دوره زندگی خود می برد با سایر دوره های زندگی متفاوت می باشد و شما نباید انتظار داشته باشید که لذتهای شما از زندگی مانند یک جوان 20 ساله باشد بلکه در این دوره انسان به دنبال معنایی در زندگی خود می باشد که این معنا به غیر از توجه به نیازهای معنوی قابل پاسخ دهی نمی باشد.
15.سعی کنید ارتباط صمیمانه خود با همسرتان را گسترش دهید و در طول روز زمانی را برای درد و دل کردن با او اختصاص دهید. ارتباط با همسر خود را مانند وظائف شغلی خود قلمداد کنید که ملزم به انجام آن می باشید.
پرسشگر گرامی پس از انجام تکنیک های این جواب و گذشت 45 روز دوباره با ما مکاتبه کنید و به صورت مفصل وضعیت روانی خود را برای ما توضیح دهید تا پاسخ مناسب برای شما ارسال کنیم.منتظر مکاتبه بعدی شما هستیم.
نویسنده:محمد صادق آقاجانی
- [سایر] باسلام خانمی هستم 27 ساله که مدت 7 سال است که ازدواج کرده شکر خدا ازدواج موفقی داشته و همسر صبوری دارم. هر چند مانند بسیاری از مردها ساعات زیادی را در محل کار و بیرون از خانه می گذراتند که این مورد در ابتدای ازدواج باعث در گیری های کلامی زیادی بین من و همسرم میشد. البته این مورد یعنی کشمکش بر سر این موضوع بعد از اینکه دو سال و نیم قبل ما صاحب فرزندی شدیم بسیار کمتر شده زیرا من در منزل با داشتن بچه وقت سر خاراندن هم ندارم چه رسد به.... بله اما حال مواردی که خالصانه از شما میخواهم مرا راهنمایی بفرمایید اینست که با توجه به این مورد که من جزء رتبه های خوب دانشگاه سراسری بوده و رتبه دو هزار کنکور 82 را داشته ام و آمال و آرزوهای فراوانی برای ادامه تحصیل در ذهنم داشته ام و الان به سبب حضور بچه بیش از سه سال است که در زمینه ادامه تحصیل کاملا متوقف شده ام و کاملا اعتماد به نفسم را از دست داده ام و هر روزی که تصمیم میگیرم شروع کنم به مطالعه برای کنکور از یک طرف انجام کارهای منزل و از طرف دیگر کارهای بچه و شاید تنبلی خودم! مانع از این کار میشود. خیلی زگرفتار روزمرگی شده ام و این واقعا مرا عذاب میدهد و احساس مفید بودن را از من میگیرد . خیلی احساس بیکاری و بی ارزشی میکنم و این بر روی روابطم با همسرم نیز بی تاثیر نبوده است. خیلی زود رنج و حساس شده ام. لطفا مرا راهنمایی بفرمایید که چطور از این وضعیت نجات یابم و چگونه مجددا شور و نشاط درس و دانشگاه و تحصیل را به زندگی ام بازگردانم و بتوانم آرزوهای ذهنی ام را با کمک خداوند بزرگ عملی نمایم. 2- اما مشکل دیگری که یکسالی است دامنگیر من شده نمیدانم اسمش را وسواس فکری بگذارم! از بیان آن خودم هم خنده ام میگیرد اما همین مورد واقعا مرا عذاب میدهد و توان مرا گرفته است و آ؟ن اینست که من در هنگام گفتن نیت نماز, وضو و غسل شاید دهها بار ؟آنرا تکرار میکنم و توان عملی کردن آنرا ندارم و ساعتها زیر دوش حمام برای یک غسل و شاید چندین دقیقه برای یک وضو معطل میکنم تا بتوانم نیت کنم و حس میکنم درست نیست و مدام این کار را تکرار میکنم و استرس فراوانی بهم وارد میشه خلاصه در گیری فراوانی با این مطلب پیدا کرده ام . به طور کل برای انجام کارهای روزمره بیش از وقت معمول مورد نیاز وقت صرف میکنم اما این مورد اخیر واقعا لذت زندگی را از من سلب کرده است خودم فکر میکنم شاید استرس و خستگی های روزمره و علی الخصوص بچه داری سبب چنین مشکلی شده است نمی دانم؟؟؟؟؟!!خیلی ناراحتم میخوام از زندگیم لذت ببرم اما این وسواسهای دست و پا گیر نمیذاره اما دلم میخواد اصلاح بشم و باهاش مبارزه کنم دلم میخواد راهناییم کنید تا از دستنش خلاص بشم. با تشکر
- [سایر] به نام خدا و با سلام و عرض ادب و با تشکر از صبوریتان من دختری هستم 22 ساله که در سال دوم دانشگاه از طرف یکی از همکلاسی هایم که دو سال از من بزرگتر هستن و فرزند شهید می باشن تقاضای ازدواج شد.در اون سال به علت اینکه من اصلا به این مسئله فکر نمی کردم و با شناختی که از خودم داشتم با اطلاع خانواده و کسب اجازه از اونها جواب منفی دادم و بهشون متذکر شدم که من تا دو سال دیگه اصلا قصد ازدواج ندارم.ایشون از من پرسیدن که می تونن صبر کنن یا نه من بهشون گفتم که تا اون موقع هیچ چیز معلون نیست چه بسا که خودشون ازدواج کرده باشن ولی اگه خواستن که بیان باید جلوتر از اینی باشن که الان هستن.و من اون موقع هم برای شناخت ایشون مثل کسی رفتتار می کنم که انگار تازه می شناسمشون نه مثل یه همکلاسی 4 ساله.چون معتقدم که ادم ها روز به روز تغییر میکنن. و ملاک ها و معیار هاشون هم تغییر پذیرن.در عین این که ایشون همیشه از نظر شخصیتی برای من خیلی قابل احترام بودهاند.ولی ایشون به میل خودشون و با گفتن این مسئله که من تصمیم خودمو گرفتم تا الان که 2 سال از این ماجرا میگذره صبر کردن.و در این مدت من هم رفتارای ایشونو زیر نظر میگرفتم.ما به رابطه همکلاسیمون و یا یه کم بیشتر ادامه دادیم چون احساس میکردم ایشون آدم خوبی هستن .باور بفرمایید همیشه سعیم بر این بود که توی روابطمون کمترین احساسی رو دخالت ندم که بعدا پشیمونی به بار بیاره.با خانواده مشورت میکردمو سعی کردم در طی مسافرت هایی که خانوادم به محل تحصیلم یعنی اصفهان داشتن حتی در جشن فارغ التحصیلیم به نحوی با ایشون آشنا بشن و به من توی این امر کمک بکنن.درست بود که به ایشون گفتم تا دو سال قصد ازدواج ندارم ولی تو خلوت خودم به این موضوع فکر می کردم.تا اینکه بعد از گذشت دو سال به خاطر اینکه شناخت بیشتری از هم داشته باشیم با هدایت خانوادم با ایشون در مورد خیلی از مسائل صحبت کردم .باور بفرمایید من هیچ وقت فکر نمی کردم روزی از کسی با این خصوصیات ظاهری خوشم بیاد ولی همیشه حرف مادرم توی گوشم بود که ظاهر خوب مال مردمه.اخلاق خوب ماله همسره.الان که من دارم با هاتون درد دل میکنم این مشکلو دارم که ایشون در حال حاضر در یکی از ارگان های دولتی کار میکنند با درامدی ماهانه 300 هزار تومان.من تمام خصوصیات اخلاقی ایشون رو تا اون حدی که تونستم بشناسم قبول دارم.ایمانشون که از ته قلبشون میاد نه از نوک زبون.مهربونی و صداقت.ولی وضعیت مالیشون طوری نیست که منو راضی بکنه شاید یگید این اول راهه ولی من از نزدیک شاهد زندگی هایی بودم که با شناخت درست از هم شروع شده ولی درامد نامناسب حتی اصول انسانی رو زیر سئوال برده.چون من معتقدم ادم نمی تونه عشق رو بذاره سر سفره و سیر بشه.من خواستگارای زیادی دارم که از لحاظ مالی در وضعیت بسیا ر بهتری هستن ولی به علت نداشتن فرصت کافی نسبت به 4 سال دانشکاه نتونستم اونارو خوب بشناسم و تصمیم درستی بگیرم.چون در شهر کوچکی مثل کاشان اصلا این امکان نیست که من اونجوری که دوست دارم طرفمو بشناسم.الان این مشکلو دارم با کسی که از لحاظ انسانیت قبولش داری ولی از لحاظ مالی نه باید چیکار کنم؟ من هیچ وقت نتونستم با یه مشاور در تماس باشم چون نه پولشو داشتم و نه اعتمادشو ولی از وقتی که شمارو دیدم با اون ارامشی که در حرف زدنتون دارین گفتم شاید بتونید مشکل منو حل کنید.ازتون خواهش میکنم که جوابمو بدید حتی اگه براتون مهم نبود.ممنون به خاطر اینکه صبوری کردید
- [سایر] یا اله العاصین سلام علیکم (فوری - خانوادگی - طلاق) با توجه به اینکه فرمودید مختصر من نیز سعی کردم به اختصار مشکل را خدمتتان عرض میکنم ولی شرمنده که طولانی شد. با توجه به اینکه بسیار مصتعصل هستم در صورت امکان سریعتر پاسخ بفرمایید. 1. من 32 سال دارم. 2. 2 سال پیش با خانمی که 2 سال از من کوچکتر است ازدواج کردم.جفتمان مذهبی و تحصیلکرده و خانواده های خوب. 3. از همان اوایل متوجه شدم که باید مراقب حساسیتهایی باشم. 4. بعد از مدتی دعواها شروع شد. بر سر چی ؟ هیچی. مسایل بسیار پیش پا افتاده. 5. در واقع ما مشکل و اختلاف بزرگی در زندگی نداریم. لذا در مورد مشکلات و اختلافاتمان میگویند چشم خورده اید ! 6. بعد از گذشت مدتی از دعواها و شدت گرفتن به روان شناس مراجعه کردیم و تشخیص افسردگی داد و داروهایی مربوطه را داد و گفت که پیش مشاور نیز برویم. 7. الان مدت 10 ماه است که از این قضیه میگذرد. بعد از مدتی دکتر داروهای افسردگی را قطع کرد و مشاوره را ادامه دادیم. 8. خلاصه ای از انچه از جلسات مشاوره در مورد مشکلات بود را میگویم: 9. اولا 90 درصد مشکلات از خانم من است و بسیار از جلسات به صورت خصوصی فقط با ایشان است. 10. مادر ایشان در دوران کودکی برخورد نامناسبی با ایشان داشته 11. سعی میکرده بچه ها را مجبور به انجام تصمیمات خود کند که البته خانم من خیلی زیر بار نمیرفته. 12. به علت وجود یک برادر کوچکتر که مشکلات زیادی ایجاد میکرده و ظاهرا مشکلات عصبی داشته و بسیار بداخلاق، بد دهن، زورگو و شر است بیشتر توجه مادر به ایشان بوده و حقوق بچه های دیگر برای جلب رضایت او پایمال میشده. 13. لذا همسر من نیز از سن 12 تا 25 سالگی با مادر بیگانه بوده و بیشتر پناهش خاله اش بوده است. 14. حال او مرا در کنار گوشه ای از خاطراتش میداند. 15. هر توصیه ای را به معنی امر کردن میداند و احساس میکند از بالا داری با او برخورد میکنی و دچار چالش میشود. اگرچه که یک شوهر گاها اجازه دارد از بالا درخواستهایی هم داشته باشد. 16. کمال گرا و ایده ال گراست لذا توقعش از افراد، رفتارشان، تمیزی خانه و غیره بسیار بالا و مشکل ساز است. 17. در کنار این همه جلسات اگرچه روابط ما خیلی بهتر شده ولی هنوز هم از سطح استاندارد بسیار پایینتر است و گاها دعواها شدیدی صورت میگیرد. 18. در واقع من هم خلی زن ذلیل شده ام که روابط بهتر شده ولی همین دیروز برای چندمین بار مرا زد. 19. گاها برخوردهایش مرا تا حد جنون عصبانی میکند و این در حالی است که من انسان بسیار آرامی بودم. 20. اخیرا نیز دکتر گفته که دوباره دچار افسردگی شده است. 21. مدتها پیش به فکر طلاقش افتادم ولی به دلایلی این کار نکردم. یکی ترس از خدا. دوم اینکه اگر او را طلاق دهم نابود میشود. سوم به امید اصلاح. چهارم شاید اشکال از من است و من هستم که او را عذیت کردم و به اینجا کشاندم و خودم نمیفهمم. پنجم ترس از شرایط خودم بعد از طلاق. 22. لازم به ذکر است برخورد ظاهری ایشان با آشنایان بسیار خوب است و بسیار عاطفی است. 23. با توجه به جدایی از مادر مهارتهای زندگی را در سطح پایینی دارد. حتی در کارهای خانه من به شدت کمک میکنم تا انجام شوند. 24. بسیار مرا دوست دارد. من هم او را دوست دارم البته بسیار کمتر از قبل. 25. در واقع او یک انسان غیر متعادل است. 26. او قبل از ازدواج هم مشکلاتی داشته و به روانپزشک و مشاور مراجعه کرده است چنانچه در دوره عقد کردگی هم داروهای اعصاب استفاده میکرد. 27. برادران او هم حساس هستند و تحت نظر مشاور و روانپزشک هستند. سوالات من : 1. چه کار کنم؟ حیران مانده ام؟ 2. طلاق در چه مواردی لازم است؟ 3. آیا طلاق دادن او مخالف رضای خدا و مروت است؟ 3. آیا زندگی با او مورد رضای خدا و صلاح است ؟ آیا اجری دارد؟ آیا عاقلانه است؟ 4. اگر او را طلاق دهم در مورد عاقبت خودش و خانواده اش مسؤل هستم ؟ 5. آیا استخاره در این مورد جا دارد؟ برادر عزیز، دوست دارم خدا خودش دهان باز کند و بگوید چه کنم تا آن کنم. یا صاحب الزمان با تشکر
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] سلام علیکم ، احتراما\" اینجانب مردی میانسال هستم که حدود 20 سال پیش ازدواج و سه فرزند دخترو پسر دارم مشکل من مربوط به رفتار همسرم میباشد من ازهمان اوایل زندگی همراهی و همدلی از او در مورد کمک به مشکلاتم نمی دیدم وحتی اوقاتی که بعلت فشار عصبی حتی حال خوردن نهار نداشتم و اول در اتاق خواب کمی استراحت و سپس غذا می خوردم بجای دلداری و روی خوش از من فاصله می گرفت و بارها در مورد قضاوتهایش به او میگفتم که فقط خودت را می بینی وبه فکر خودت هستی وهر کاری را از منظر خوشامد خودت تفسیر و موافقت یا مخالفت میکنی ولی وی اهمیتی نمیداد از رفتارهای غلط وی در مواقعی بود که همراه من به بازار یا جایی میرفتیم هی میگفت که تو چشم چرانی میکنی و با عکس العمل های غلطش مرا غیر مستقیم به اینکار حریص می کرد و زمانی به خودم آمدم دیدم که واقعا\" به این عادت زشت آلوده شده ام . او همیشه سعی داشته خودش را بین من وبچه ها قرار دهد و هر وقت با آنها صحبت میکنم زودتر از آنها به من جواب دهد و من دلیل این کارها را چندی قبل و پس از گلایه ازهمسرم به یکی از برادرانش ( که در سفرعید اعصابم را خرد کرده بود ) از صحبت بین آنها متوجه شدم که خانواده ایشان زن سالاری بوده و رفتار همسرم در همین راستا و مشابه با آن است ( رفتاری که موجب دق کردن پدرشان واز هم پاشیدن خانواده شان شد ) و عبوس بودنش را که موروثی وکاری منفی است به اوگوشزد کرد وبا اشاره به وضع فعلی مادرش او را نصیحت میکرد تا کاری نکند با این رفتارش به مکافات دچار شود . من کارمند یک شرکت هستم و بعضی مواقع با فشار کار پر مسئولیتم دچارحالت استرس و عصبی میشوم ولی چون هدف من راحتی خانواده است و به لطف خداهم از نظر مالی توانسته ام خانواده ام را تأمین کنم با مشکلات مختلف می سازم و هیچ وقت هم نخواسته ام با انتقال مشکلات بیرون ازخانه آنها را نگران نمایم ولی نتیجه طوری شده بود من که عادت به بیرون رفتن غیر ضروری از خانه و دوست بازی ندارم برای رفتن به خرید چیزی یا موقع برگشتن از شرکت یا بازار به هر علتی تأخیر میکردم باید توضیح میدادم . این دمل وقتی سرباز کرد که من درتماس تلفنی شبانه ام با یکی از همکارانم در درب منزل به او گفتم : جانم ،(البته به این نوع خطاب عادت دارم و خودش هم میداند) که همسرم با شنیدن آن داد و هوار براه انداخت و خطاب به بچه ها فریاد می کشید که دیدید من درست می گفتم و او با زنان هرزه رابطه دارد و بی توجه به این که من گوشی را در اختیارش گذاشتم و گفتم بیا خودت زنگ بزن و از فلانی بپرس که تو بودی ؟ چرا اینوقت شب زنگ زدی ؟ تا ببینی راست میگویم یا نه ، ولی بجای اینکار آنقدر به من و خانواده ام فحاشی کرد که خسته شد وبه یک تماس تلفنی هم اشاره کرد که بله انوقت به من گفت تو با هرزه هاارتباط داری . فردای آن به محل کارم آمد وبا وقاحت کشوهای میزم و فایل های کامپیوتر را بازرسی کرد و به تلفن ارباب رجوع جواب میداد تا شاید بهانه و مدرکی برای توجیه حرفها وفحاشیهایش پیدا کند و من هیچ نگفتم فقط از همکارم خواستم اتاق را ترک کند و به او هم گفتم که اگر تمام شد برویم خانه . او در این مدت پسرم را وادار به خبرچینی از من کرده و میکند و بعضی مواقع حتی حین مکالمه با موبایل کنارم می آمد به صدای طرف مقابل گوش میکرد که زن است یا مخاطبم همان است که می گویم . من اهل فسق وفجور نیستم و دوستان و فامیل های هر دو ما این را بارها اظهار کرده اند وحتی وقتی که من با برادربزرگش در مورد وضعیت پیش آمده صحبت کردم خانواده اش میگفت که ما از تو مطمئن هستیم و زندگی شما را چشم زده اند و آن برادر دیگرش را ( که قبلا\" او را نصیحت کرده بود ) برای حل مشکل فرستادند و او که همراه یکی دیگر از اقوامشان به خانه ما آمده بود از حرفها و طرز فکرهمسرم جدا\" ناراحت شده بودند و من همچنین به ایشان گفتم که اگر روزی احساس نیاز کنم دنبال گناه نمیرم و همسر جدیدی اختیار میکنم که خلاف شرع هم نیست ومطمئن باشید دنبال خلاف وگناه نمیروم وبشماهم اطلاع می دهم . او دراین مدت که بطور متناوب و چند روز یکبار بگو مگو داشته ایم بارها گفته کاری میکنم تا دق کنی . در این مدت چند ماهه او اصرار دارد که تو ارتباط نامشروع با دیگران داری یا مثلا\" با هم اتاقیت در شرکت با هم اینکاره هستید یا با فلان دوستت که آن روز به جایی رفتی برای کار خلاف بوده و چون میداند من در زندگی ام اهل قسم نیستم بارها از من خواسته که اگر اینطور نیست به قرآن قسم بخور یا وقتی خانواده را به مشهد بردم تا حال و هوایشان عوض شود آنجا اصرار شدید داشت باید برویم حرم و تو قسم بخوری ومن فقط حرفم این بوده که تو این ادعا ها کردی و به من و خیلی ها تهمت و بهتان زده ای اگرمطمئن هستی خودت قسم بخور . از او خواسته ام پیش یک روا نشناس خانواده برود ولی میگوید من از خودم مطمئنم تو برو تا سال شوی ، در نهایت هم که به هیچکاری جز اعتراف من به فسق و زنا و گناه راضی نمی شود به خودش و برادرانش گفته ام : مگر من آدم خلافکار و اهل گناه و هوسران نیستم ؟ در اینصورت اصلا\" شایسته زندگی با انسان صالحی مثل تو نیستم پس طلاق بگیر ، آنوقت هم می گوید این زندگی و خانواده که وجود دارد مال من است اگر تو ناراحتی برو خوش آمدی . من در این موقعیت مانده ام چون علاوه بر ما سه فرزند ما ناراحتند نمی دانم که چکارکنم اقدام به دادخواست طلاق کنم ؟گاهی هم بخودم میگویم برای اینکه ادعاهای همسرم دروغ نشود و ( یا شاید انتقام ) بروم دنبال زندگی جدید و بی خیال اینها بشوم و می بینم آنهم دردسرهای خودش را دارد . او به برنامه ها و سخنرانی شما در تلویزیون نگاه میکند حالا از شما می خواهم راهنمایی بفرمایید . با نهایت احترام و التماس دعا - عبدی