با سلام وعرض ادب. دختر هستم و دانشجوی دکتری، و هنوز جایی استخدام نشدم. هفت هشت ماهی است که خیلی افسرده شده ام انگیزه ای برای زندگی کردن ندارم. اکثر اوقات غمگین وخسته ام. احساس تنهایی می کنم. ادامه زندگی برام مشکل شده. فقط دوست دارم بخوابم. پیش مشاور هم رفتم. مقداری راهنمایی کرد ولی بی فایده بود. پیش روانپزشک هم رفتم و قرص ضد افسردگی مصرف می کنم که تاثیری نداشت.خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید تا مشکلم را رفع کنم. با تشکر با سلام و سپاس از اینکه مرکز ما را برای پاسخ و راهنمایی برگزیده اید، خواهر گرامی تشخیص مشکل شما نیاز به یک مصاحبه تشخیصی کامل و رو در رو دارد، و یا حداقل نیاز به اطلاعاتی بسیار بیشتر از آنچه که در نامه خود بدان اشاره کرده اید می باشد، باید توجه داشته باشید که افسردگی یکی از اختلالات شایع روانشناختی است که بسیاری از درمانگران آنرا در واقع سرماخوردگی عاطفی می نامند. افسردگی اختلالی است که قادر است افکار، خلق و خو، احساسات، رفتار، سلامتی جسمانی و روحی مان را تحت الشعاع قرار دهد. در واقع یک حالت خلقی پایدار از احساس غمگینی با کاهش واضح لذت بردن از تقریبا همه فعالیت ها گفته می شود که اکثر اوقات یا همه روزها تداوم دارد و می تواند جنبه های مختلف از زندگی فرد را تحت تاثیر قرار دهد. حالا چرا برخی افراد دچار افسردگی می شوند؟ افسردگی اغلب در پاسخ به رویدادها و شرایطی شکل می گیرد که احساس می شود به شدت مشکل ساز و غم انگیز هستند یا هویت شخصی ما را تهدید می کنند. این شرایط معمولا بسیار دشوار یا حتی غیر قابل تغییر به نظر می رسند. در این حالت حسی از ناتوانی و ناامیدی یا حتی غمی فراگیر در فرد بوجود می آید. با این وجود گاهی اوقات نیز افراد بدون هیچ دلیل مشخصی افسرده می شوند. در این موارد احتمالا چیزی که در گذشته به شدت به فرد آسیب رسانده است بار دیگر ظاهر می شود. اگرچه این وضعیت اندکی گیج کننده و مشکل ساز است اما روندی غیر طبیعی نیست. گاهی اوقات نیز دلیل خاصی در شکل گیری افسردگی نقش ندارد و این حالت صرفا نتیجه تغییرات شیمیایی و هورمونی است که بدن را تحت تاثیر قرار می دهد. وقتی افراد افسرده می شوند اغلب نسبت به خود و دنیای اطرافشان افکار منفی دارند. معمولا این افکار کاملا درست بنظر می رسند و فرد تصور می کند که هیچ راهی برای تغییر امور وجود ندارد. مطالعات نشان می دهند که وقتی حالت افسردگی در افراد از میان می رود آنها بار دیگر به همه چیز با دیدی مثبت نگاه می کنند. خواهر گرامی، افکار منفی بر احساسات افراد تاثیر می گذارند؛ این افکار مربوط به خود، دنیا و آینده می باشد، به طوری که فرد در ضمیر ناخودآگاه خویش : 1 - خودش را بی ارزش، ناتوان، دارای اشکالات و عیب های زیاد (ذاتی یا اکتسابی )، مقصٌر، گناهکار، بی بهره و غیر قابل دوست داشتن می پندارد ( کاهش شدید عزت و اعتماد به نفس ). 2- دنیا را خطرناک، قهار، غیرقابل پیش بینی و بدون هیچ لطف و زیبایی و هیجان و پر از موقعیت برای شکست و صدمه خوردن و مردم را منتقد، طاقت فرسا، بی توجه، غیرقابل اعتماد و ظالم می پندارد. 3- آینده را شبیه وضع حاضر و حتی با مشقّت و سختی بیشتر، ناامیدی بیشتر و شکست بیشتر می بیند. این نوع شناخت وعقاید (باورهای فکری شکل گرفته شده در ذهن ) تقریباً در هر چیزی که فرد به آن فکر یا آن را احساس میکند و در حال حاضر انجام می دهد، تأثیر سوء می گذارند، به طوری که با کوچکترین مسئله ای بطور ناخودآگاه، ذهن شروع به مرور و یادآوری تمامی نکات منفی آن روز و حتی روزهای گذشته ( و گاهی حتی دوران طفولیت ) می کند و یک پرده تاریک و وحشتناک جلوی آینده می کشد. به اصطلاح ذهن دچار یک نوع نشخوار فکری می شود و شخص را بیشتر در باتلاق افکار منفی فرو می برد. از میان درمان های اختلال افسردگی دارو درمانی در مواقع شدید و همچنین درمان شناختی- رفتاری از موثرترین درمان ها می باشند درمان شناختی- رفتاری (CBT) افسردگی، یک روان درمانی ساختار یافته، عملی و مؤثر برای بیماران مبتلا به افسردگی است. این نوع درمان، به وسیله شناسایی و مشخص کردن رفتارها و الگوهای تفکری که باعث ایجاد و تداوم افسردگی میشوند، این بیماری را درمان میکند. این درمان، بر زمان حاضر و افکار و رفتارهای اینجا و اکنون شما تمرکز دارد. شما و درمانگرتان با هم به این موضوع خواهید پرداخت که چگونه فعالیت یا کمبود فعالیت با احساس خوب یا بد در ارتباطند. فعالیتهایی هست که شما میتوانید برای داشتن احساس بهتر، شروع کنید. همچنین شما و درمانگرتان روشهای غیرواقعی و منفی تفکر که میتوانند باعث احساس افسردگی در شما شوند را بررسی خواهید کرد. این نوع درمان ابزارهایی را در اختیار شما خواهد گذاشت که بهوسیله آنها واقعیتر فکر کنید و بهتر احساس کنید. در درمان رفتاری- شناختی، هدف تنها کاهش نشانههای بیماری شما نیست، بلکه سعی براین است که به شما کمک شود تا یاد بگیرید چگونه جلوی بازگشت نشانهها را بگیرید. چگونه رفتار بر ایجاد افسردگی تأثیر میگذارد؟ برای پاسخ به این پرسش، در زیر فهرست عوامل رفتاری دخیل در افسردگی را مرور میکنیم : 1- فقدان پاداش : آیا اخیراً در زندگی خود، یک فقدان مشخص را تجربه کردهاید؟ برای مثال از دست دادن شغل، یک رابطه دوستانه یا صمیمانه. شواهد پژوهشی فراوانی موجود است که افرادی که از تنشهای بیشتری در زندگی خود رنج میبرند، بیشتر افسرده میشوند؛ بهویژه اگر از تدابیر مقابلهای مناسب استفاده نکنند. 2- کاهش رفتارهای پاداش دهنده : آیا در مقایسه با گذشته، فعا لیتهای پاداش بخش کمتری انجام میدهید؟ افسردگی با بیفعالیتی و گوشهگیری مشخص میشود. برای مثال افراد افسرده عنوان میکنند که زمان زیادی را به رفتارهای منفعلانه و غیرپاداش بخش، نظیر تماشای تلویزیون، دراز کشیدن در بستر، فکر کردن به مشکلات و شکایت بردن به دوستان میگذرانند.آنها زمان کمتری را صرف رفتارهای چالش برانگیز و پاداش بخش نظیر تعاملات اجتماعی، ورزش ، انجام کارهای خلاقانه، یادگیری و کارهای مولد و ثمر بخش میکنند. 3- نقایص مهارتی : اگر کمبودی در مهارتهای اجتماعی یا مهارتهای حل مسئله دارید، بدانید افراد افسرده در ابراز جرأتمندانه خود، نگه داشتن دوستیها یا حل مسایل به وجودآمده با دوستان و همکاران و ... خود مشکل دارند. از آنجا که آنها فاقد این مهارتها میباشند و یا مهارتهایی را که دارند مورد استفاده قرار نمیدهند، تعارضات بینفردی بیشتری دارند و فرصتهای کمتری برای ایجاد شرایط پاداشبخش برای خود فراهم میکنند. 4- نیازهای تازه : آیا خواستههای جدیدی دارید که به شما استرس وارد میآورند؟ انتقال به یک شهر جدید، شروع یک شغل تازه، یا اتمام یک رابطه و تلاش برای پیدا کردن دوستان جدید، مثالهایی از مواردی هستند که میتوانند برای بسیاری از افراد تنشهای واضحی ایجاد کنند. 5- قرارگرفتن در شرایطی که فرد احساس درماندگی میکند : افسردگی میتواند به دلیل باقی ماندن در شرایطی باشد که شما نتوانید پاداش و تنیبه را کنترل کنید. شما احساس غمگینی یا خستگی، از دست دادن علایق و ناامیدی میکنید، چرا که باور دارید نمیتوانید برای بهترشدن، هیچ کاری انجام دهید. مشاغل غیر پاداش بخش و روابط به انتها رسیده میتوانند باعث چنین احساسی شوند. 6- قرار گرفتن در شرایط تنبیه مستمر : این نوع خاصی از درماندگی است؛ در این شرایط شما نهتنها نمیتوانید پاداش دریافت کنید، بلکه خود را مورد ملامت و طرد شده از سوی دیگران مییابید. برای مثال بسیاری از افراد افسرده زمان زیادی را با کسانی میگذرانند که به شیوههای گوناگون آنها را ملامت میکنند یا به آنها آسیب میزنند. هر یک از عوامل تنش یا فقدان که در بالا توضیح داده شد میتوانند شما را در معرض افسردگی قرار دهند، ولی الزاماً منجر به افسردگی نخواهند شد. در کنار این عوامل رفتاری، این روشهای مختلف تفکر هستند که احتمال افسرده شدن را در شما افزایش میدهند. اگر شما فکر کنید که کاملاً مسئول همه اتفاقات هستید، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد و همه چیز باید در حد اعلا باشد، بیشتر احتمال دارد که افسرده شوید. به این شیوه تفسیر تنشها و فقدانها، (شناخت) میگوییم. شناختها یا افکاری که شما در مورد خود و محیط خود دارید، نوع تفسیر شما از اتفاقات را تعیین میکند. شناخت درمانی به طور خاص بر شناسایی، ارزیابی، چالش و تغییر این نگاه به شدت منفی به زندگی، تمرکز دارد. چگونه تفکر باعث افسردگی می شود؟ تحریفهای شناختی، خطاهای منطقی منظمی هستند که باعث می شوند ما بازنمایی نادرستی از واقعیتها داشته باشیم. پروفسور آرون تی بک که بنیانگذار درمانهای شناختی است، خطاهای شناختی را که موجب بروز اختلالاتی مانند افسردگی در اشخاص می شود را اینگونه بیان میکند : 1. انتزاع انتخابی : مطابق با این تحریف شناختی، بیمار جنبه منفی یک موقعیت را بر گزیده و بر اساس این جزء منفی تمام موقعیت را تفسیر میکند. در حالی که هر موضوعی مانند یک شاخه گل است که هم خار دارد و هم گلبرگ. 2. استنباط دلخواه : بیمار بدون شواهدی کافی و حتی گاهی با وجود شواهد متضاد در تأیید برداشت منفی خود به نتیجه میرسد. مثلاً فردی به دوستش سلام میدهد واو در مقابل جواب نمیدهد، او چنین برخوردی را به عنوان تأیید بیکفایتی خود برداشت میکند. 3. تعمیم نابجا و یا تعمیم بیش از اندازه : بیمار با شکست در یک زمینه زندگیاش نتیجه میگیرد که در تمام تجارب خود شکست خواهد خورد و چنین نتیجه میگیرد که من هرگز در امتحان موفق نخواهم شد. 4. بزرگ نمایی و کوچکنمایی : بیمار جنبه منفی یک موقعیت را بزرگ جلوه میدهد و آن را، ناشی از بدشانسی و ضعف خود میداند در حالیکه جنبههای مثبت را کوچک شمرده و به آنها بیتوجه است. 5. شخصی سازی : بیمار خود را در بروز حوادثی دخیل میداند که هیچ رابطهای با آنها ندارد. 6. تفکر قطبی شده (تفکر مبتنی بر اصل همه یاهیچ) : بیمار افسرده افکارش را دو کرانه یک موقعیت حفظ میکند. رویدادها فقط بر حسب خوب یا بد، سیاه و سفید مورد قضاوت قرار میگیرند. فرضهای اساسی این نوع تفکر عموماً با اصطلاحات مطلق نظیر همیشه یا هرگز بیان میشوند. و اما یک نکته دیگر، اینکه همین برچسب افسردگی که در پرسشتان بر خود زده اید، هم باعث می شود که شما نوعی سبک زندگی افسرده وار را انتخاب کنید و زمانی را که باید صرف مراقبت از خود کنید صرف کارهای دیگر کنید. افکار منفی مربوط به مراقبت از خود نه تنها ممکن است شما را از داشتن عواطف مثبت محروم کند، بلکه ممکن است این فکر را تقویت کند که شما استحقاق مراقبت از خود را ندارید. خواهر گرامی، همانطور که در ابتدا عرض کردم یک مصاحبه تشخیصی کامل برای تشخیص و انتخاب بهترین روش درمانی لازم است. در هر حال برای حل شدن کامل مشکلتان بهتر است درمان را نزد یک مشاور رواندرمانگر زبده پیگیری نمایید تا ایشان با استفاده از تکنیکهای CBT (درمان شناختی- رفتاری) قدمهای موثری در حل مشکل شما بردارند. موفق باشید. منتظر مکاتبات بعدی شما هستیم. نویسنده : غلامرضا مهرانفر
با سلام وعرض ادب. دختر هستم و دانشجوی دکتری، و هنوز جایی استخدام نشدم. هفت هشت ماهی است که خیلی افسرده شده ام انگیزه ای برای زندگی کردن ندارم. اکثر اوقات غمگین وخسته ام. احساس تنهایی می کنم. ادامه زندگی برام مشکل شده. فقط دوست دارم بخوابم. پیش مشاور هم رفتم. مقداری راهنمایی کرد ولی بی فایده بود. پیش روانپزشک هم رفتم و قرص ضد افسردگی مصرف می کنم که تاثیری نداشت.خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید تا مشکلم را رفع کنم. با تشکر
با سلام وعرض ادب. دختر هستم و دانشجوی دکتری، و هنوز جایی استخدام نشدم. هفت هشت ماهی است که خیلی افسرده شده ام انگیزه ای برای زندگی کردن ندارم. اکثر اوقات غمگین وخسته ام. احساس تنهایی می کنم. ادامه زندگی برام مشکل شده. فقط دوست دارم بخوابم. پیش مشاور هم رفتم. مقداری راهنمایی کرد ولی بی فایده بود. پیش روانپزشک هم رفتم و قرص ضد افسردگی مصرف می کنم که تاثیری نداشت.خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید تا مشکلم را رفع کنم. با تشکر
با سلام و سپاس از اینکه مرکز ما را برای پاسخ و راهنمایی برگزیده اید، خواهر گرامی تشخیص مشکل شما نیاز به یک مصاحبه تشخیصی کامل و رو در رو دارد، و یا حداقل نیاز به اطلاعاتی بسیار بیشتر از آنچه که در نامه خود بدان اشاره کرده اید می باشد، باید توجه داشته باشید که افسردگی یکی از اختلالات شایع روانشناختی است که بسیاری از درمانگران آنرا در واقع سرماخوردگی عاطفی می نامند. افسردگی اختلالی است که قادر است افکار، خلق و خو، احساسات، رفتار، سلامتی جسمانی و روحی مان را تحت الشعاع قرار دهد. در واقع یک حالت خلقی پایدار از احساس غمگینی با کاهش واضح لذت بردن از تقریبا همه فعالیت ها گفته می شود که اکثر اوقات یا همه روزها تداوم دارد و می تواند جنبه های مختلف از زندگی فرد را تحت تاثیر قرار دهد.
حالا چرا برخی افراد دچار افسردگی می شوند؟ افسردگی اغلب در پاسخ به رویدادها و شرایطی شکل می گیرد که احساس می شود به شدت مشکل ساز و غم انگیز هستند یا هویت شخصی ما را تهدید می کنند. این شرایط معمولا بسیار دشوار یا حتی غیر قابل تغییر به نظر می رسند. در این حالت حسی از ناتوانی و ناامیدی یا حتی غمی فراگیر در فرد بوجود می آید.
با این وجود گاهی اوقات نیز افراد بدون هیچ دلیل مشخصی افسرده می شوند. در این موارد احتمالا چیزی که در گذشته به شدت به فرد آسیب رسانده است بار دیگر ظاهر می شود. اگرچه این وضعیت اندکی گیج کننده و مشکل ساز است اما روندی غیر طبیعی نیست. گاهی اوقات نیز دلیل خاصی در شکل گیری افسردگی نقش ندارد و این حالت صرفا نتیجه تغییرات شیمیایی و هورمونی است که بدن را تحت تاثیر قرار می دهد.
وقتی افراد افسرده می شوند اغلب نسبت به خود و دنیای اطرافشان افکار منفی دارند. معمولا این افکار کاملا درست بنظر می رسند و فرد تصور می کند که هیچ راهی برای تغییر امور وجود ندارد. مطالعات نشان می دهند که وقتی حالت افسردگی در افراد از میان می رود آنها بار دیگر به همه چیز با دیدی مثبت نگاه می کنند.
خواهر گرامی، افکار منفی بر احساسات افراد تاثیر می گذارند؛ این افکار مربوط به خود، دنیا و آینده می باشد، به طوری که فرد در ضمیر ناخودآگاه خویش :
1 - خودش را بی ارزش، ناتوان، دارای اشکالات و عیب های زیاد (ذاتی یا اکتسابی )، مقصٌر، گناهکار، بی بهره و غیر قابل دوست داشتن می پندارد ( کاهش شدید عزت و اعتماد به نفس ).
2- دنیا را خطرناک، قهار، غیرقابل پیش بینی و بدون هیچ لطف و زیبایی و هیجان و پر از موقعیت برای شکست و صدمه خوردن و مردم را منتقد، طاقت فرسا، بی توجه، غیرقابل اعتماد و ظالم می پندارد.
3- آینده را شبیه وضع حاضر و حتی با مشقّت و سختی بیشتر، ناامیدی بیشتر و شکست بیشتر می بیند. این نوع شناخت وعقاید (باورهای فکری شکل گرفته شده در ذهن ) تقریباً در هر چیزی که فرد به آن فکر یا آن را احساس میکند و در حال حاضر انجام می دهد، تأثیر سوء می گذارند، به طوری که با کوچکترین مسئله ای بطور ناخودآگاه، ذهن شروع به مرور و یادآوری تمامی نکات منفی آن روز و حتی روزهای گذشته ( و گاهی حتی دوران طفولیت ) می کند و یک پرده تاریک و وحشتناک جلوی آینده می کشد. به اصطلاح ذهن دچار یک نوع نشخوار فکری می شود و شخص را بیشتر در باتلاق افکار منفی فرو می برد.
از میان درمان های اختلال افسردگی دارو درمانی در مواقع شدید و همچنین درمان شناختی- رفتاری از موثرترین درمان ها می باشند درمان شناختی- رفتاری (CBT) افسردگی، یک روان درمانی ساختار یافته، عملی و مؤثر برای بیماران مبتلا به افسردگی است. این نوع درمان، به وسیله شناسایی و مشخص کردن رفتارها و الگوهای تفکری که باعث ایجاد و تداوم افسردگی میشوند، این بیماری را درمان میکند. این درمان، بر زمان حاضر و افکار و رفتارهای اینجا و اکنون شما تمرکز دارد. شما و درمانگرتان با هم به این موضوع خواهید پرداخت که چگونه فعالیت یا کمبود فعالیت با احساس خوب یا بد در ارتباطند. فعالیتهایی هست که شما میتوانید برای داشتن احساس بهتر، شروع کنید. همچنین شما و درمانگرتان روشهای غیرواقعی و منفی تفکر که میتوانند باعث احساس افسردگی در شما شوند را بررسی خواهید کرد. این نوع درمان ابزارهایی را در اختیار شما خواهد گذاشت که بهوسیله آنها واقعیتر فکر کنید و بهتر احساس کنید.
در درمان رفتاری- شناختی، هدف تنها کاهش نشانههای بیماری شما نیست، بلکه سعی براین است که به شما کمک شود تا یاد بگیرید چگونه جلوی بازگشت نشانهها را بگیرید.
چگونه رفتار بر ایجاد افسردگی تأثیر میگذارد؟
برای پاسخ به این پرسش، در زیر فهرست عوامل رفتاری دخیل در افسردگی را مرور میکنیم :
1- فقدان پاداش : آیا اخیراً در زندگی خود، یک فقدان مشخص را تجربه کردهاید؟ برای مثال از دست دادن شغل، یک رابطه دوستانه یا صمیمانه. شواهد پژوهشی فراوانی موجود است که افرادی که از تنشهای بیشتری در زندگی خود رنج میبرند، بیشتر افسرده میشوند؛ بهویژه اگر از تدابیر مقابلهای مناسب استفاده نکنند.
2- کاهش رفتارهای پاداش دهنده : آیا در مقایسه با گذشته، فعا لیتهای پاداش بخش کمتری انجام میدهید؟ افسردگی با بیفعالیتی و گوشهگیری مشخص میشود. برای مثال افراد افسرده عنوان میکنند که زمان زیادی را به رفتارهای منفعلانه و غیرپاداش بخش، نظیر تماشای تلویزیون، دراز کشیدن در بستر، فکر کردن به مشکلات و شکایت بردن به دوستان میگذرانند.آنها زمان کمتری را صرف رفتارهای چالش برانگیز و پاداش بخش نظیر تعاملات اجتماعی، ورزش ، انجام کارهای خلاقانه، یادگیری و کارهای مولد و ثمر بخش میکنند.
3- نقایص مهارتی : اگر کمبودی در مهارتهای اجتماعی یا مهارتهای حل مسئله دارید، بدانید افراد افسرده در ابراز جرأتمندانه خود، نگه داشتن دوستیها یا حل مسایل به وجودآمده با دوستان و همکاران و ... خود مشکل دارند. از آنجا که آنها فاقد این مهارتها میباشند و یا مهارتهایی را که دارند مورد استفاده قرار نمیدهند، تعارضات بینفردی بیشتری دارند و فرصتهای کمتری برای ایجاد شرایط پاداشبخش برای خود فراهم میکنند.
4- نیازهای تازه : آیا خواستههای جدیدی دارید که به شما استرس وارد میآورند؟ انتقال به یک شهر جدید، شروع یک شغل تازه، یا اتمام یک رابطه و تلاش برای پیدا کردن دوستان جدید، مثالهایی از مواردی هستند که میتوانند برای بسیاری از افراد تنشهای واضحی ایجاد کنند.
5- قرارگرفتن در شرایطی که فرد احساس درماندگی میکند : افسردگی میتواند به دلیل باقی ماندن در شرایطی باشد که شما نتوانید پاداش و تنیبه را کنترل کنید. شما احساس غمگینی یا خستگی، از دست دادن علایق و ناامیدی میکنید، چرا که باور دارید نمیتوانید برای بهترشدن، هیچ کاری انجام دهید. مشاغل غیر پاداش بخش و روابط به انتها رسیده میتوانند باعث چنین احساسی شوند.
6- قرار گرفتن در شرایط تنبیه مستمر : این نوع خاصی از درماندگی است؛ در این شرایط شما نهتنها نمیتوانید پاداش دریافت کنید، بلکه خود را مورد ملامت و طرد شده از سوی دیگران مییابید. برای مثال بسیاری از افراد افسرده زمان زیادی را با کسانی میگذرانند که به شیوههای گوناگون آنها را ملامت میکنند یا به آنها آسیب میزنند.
هر یک از عوامل تنش یا فقدان که در بالا توضیح داده شد میتوانند شما را در معرض افسردگی قرار دهند، ولی الزاماً منجر به افسردگی نخواهند شد. در کنار این عوامل رفتاری، این روشهای مختلف تفکر هستند که احتمال افسرده شدن را در شما افزایش میدهند. اگر شما فکر کنید که کاملاً مسئول همه اتفاقات هستید، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد و همه چیز باید در حد اعلا باشد، بیشتر احتمال دارد که افسرده شوید. به این شیوه تفسیر تنشها و فقدانها، (شناخت) میگوییم. شناختها یا افکاری که شما در مورد خود و محیط خود دارید، نوع تفسیر شما از اتفاقات را تعیین میکند. شناخت درمانی به طور خاص بر شناسایی، ارزیابی، چالش و تغییر این نگاه به شدت منفی به زندگی، تمرکز دارد.
چگونه تفکر باعث افسردگی می شود؟
تحریفهای شناختی، خطاهای منطقی منظمی هستند که باعث می شوند ما بازنمایی نادرستی از واقعیتها داشته باشیم. پروفسور آرون تی بک که بنیانگذار درمانهای شناختی است، خطاهای شناختی را که موجب بروز اختلالاتی مانند افسردگی در اشخاص می شود را اینگونه بیان میکند :
1. انتزاع انتخابی : مطابق با این تحریف شناختی، بیمار جنبه منفی یک موقعیت را بر گزیده و بر اساس این جزء منفی تمام موقعیت را تفسیر میکند. در حالی که هر موضوعی مانند یک شاخه گل است که هم خار دارد و هم گلبرگ.
2. استنباط دلخواه : بیمار بدون شواهدی کافی و حتی گاهی با وجود شواهد متضاد در تأیید برداشت منفی خود به نتیجه میرسد. مثلاً فردی به دوستش سلام میدهد واو در مقابل جواب نمیدهد، او چنین برخوردی را به عنوان تأیید بیکفایتی خود برداشت میکند.
3. تعمیم نابجا و یا تعمیم بیش از اندازه : بیمار با شکست در یک زمینه زندگیاش نتیجه میگیرد که در تمام تجارب خود شکست خواهد خورد و چنین نتیجه میگیرد که من هرگز در امتحان موفق نخواهم شد.
4. بزرگ نمایی و کوچکنمایی : بیمار جنبه منفی یک موقعیت را بزرگ جلوه میدهد و آن را، ناشی از بدشانسی و ضعف خود میداند در حالیکه جنبههای مثبت را کوچک شمرده و به آنها بیتوجه است.
5. شخصی سازی : بیمار خود را در بروز حوادثی دخیل میداند که هیچ رابطهای با آنها ندارد.
6. تفکر قطبی شده (تفکر مبتنی بر اصل همه یاهیچ) : بیمار افسرده افکارش را دو کرانه یک موقعیت حفظ میکند. رویدادها فقط بر حسب خوب یا بد، سیاه و سفید مورد قضاوت قرار میگیرند. فرضهای اساسی این نوع تفکر عموماً با اصطلاحات مطلق نظیر همیشه یا هرگز بیان میشوند.
و اما یک نکته دیگر، اینکه همین برچسب افسردگی که در پرسشتان بر خود زده اید، هم باعث می شود که شما نوعی سبک زندگی افسرده وار را انتخاب کنید و زمانی را که باید صرف مراقبت از خود کنید صرف کارهای دیگر کنید. افکار منفی مربوط به مراقبت از خود نه تنها ممکن است شما را از داشتن عواطف مثبت محروم کند، بلکه ممکن است این فکر را تقویت کند که شما استحقاق مراقبت از خود را ندارید.
خواهر گرامی، همانطور که در ابتدا عرض کردم یک مصاحبه تشخیصی کامل برای تشخیص و انتخاب بهترین روش درمانی لازم است. در هر حال برای حل شدن کامل مشکلتان بهتر است درمان را نزد یک مشاور رواندرمانگر زبده پیگیری نمایید تا ایشان با استفاده از تکنیکهای CBT (درمان شناختی- رفتاری) قدمهای موثری در حل مشکل شما بردارند.
موفق باشید. منتظر مکاتبات بعدی شما هستیم.
نویسنده : غلامرضا مهرانفر
- [سایر] سلام آقای مرادی . من خانم 29 ساله هستم با تحصیلات دکتری ، متاهل ودارای یک دختر 5/2ساله که از نوجوانی مبتلا به افسردگی بوده واز سن 20 سالگی تحت درمان بوده ام ولی چیزی که مدت چند ماهی است بسیار آزارم می دهد اضطراب مداوم وخورنده است که با یا بدون علت اکثر اوقات با من است و داروهای در این زمینه همه خواب آور هستند به علاوه دوست دارم این مشکل من با تمرینات و اتصال به آرامش اصلی خداوند درمان پیدا کند لطفا\" راههای موجود در زمینه دین ودعا وقرآن را به من بیاموزید . چون من در حال حاضر هیچ مشکل ونگرانی عمده که باعث این اضطراب باشد ندارم .همسر وفرزند سالم وخوب ، شغل و موقعیت اجتمایی خوب و سطح مالی خوبی دارم اما گذشته بسیار ناخوشایندی داشته ام که هنوز از آثار آن رنج میبرم حتی اگر نخواهم به آن فکر کنم این اضطراب بدون علت از درون مرا می خوردو تنهاناخوشی من در این زندگی همین مشکلات روحی من است که مانع لذت بردن از نعمات خوبی که در اختیار دارم شده است خواهش میکنم به من کمک کنید
- [سایر] یا اله العاصین سلام علیکم (فوری - خانوادگی - طلاق) با توجه به اینکه فرمودید مختصر من نیز سعی کردم به اختصار مشکل را خدمتتان عرض میکنم ولی شرمنده که طولانی شد. با توجه به اینکه بسیار مصتعصل هستم در صورت امکان سریعتر پاسخ بفرمایید. 1. من 32 سال دارم. 2. 2 سال پیش با خانمی که 2 سال از من کوچکتر است ازدواج کردم.جفتمان مذهبی و تحصیلکرده و خانواده های خوب. 3. از همان اوایل متوجه شدم که باید مراقب حساسیتهایی باشم. 4. بعد از مدتی دعواها شروع شد. بر سر چی ؟ هیچی. مسایل بسیار پیش پا افتاده. 5. در واقع ما مشکل و اختلاف بزرگی در زندگی نداریم. لذا در مورد مشکلات و اختلافاتمان میگویند چشم خورده اید ! 6. بعد از گذشت مدتی از دعواها و شدت گرفتن به روان شناس مراجعه کردیم و تشخیص افسردگی داد و داروهایی مربوطه را داد و گفت که پیش مشاور نیز برویم. 7. الان مدت 10 ماه است که از این قضیه میگذرد. بعد از مدتی دکتر داروهای افسردگی را قطع کرد و مشاوره را ادامه دادیم. 8. خلاصه ای از انچه از جلسات مشاوره در مورد مشکلات بود را میگویم: 9. اولا 90 درصد مشکلات از خانم من است و بسیار از جلسات به صورت خصوصی فقط با ایشان است. 10. مادر ایشان در دوران کودکی برخورد نامناسبی با ایشان داشته 11. سعی میکرده بچه ها را مجبور به انجام تصمیمات خود کند که البته خانم من خیلی زیر بار نمیرفته. 12. به علت وجود یک برادر کوچکتر که مشکلات زیادی ایجاد میکرده و ظاهرا مشکلات عصبی داشته و بسیار بداخلاق، بد دهن، زورگو و شر است بیشتر توجه مادر به ایشان بوده و حقوق بچه های دیگر برای جلب رضایت او پایمال میشده. 13. لذا همسر من نیز از سن 12 تا 25 سالگی با مادر بیگانه بوده و بیشتر پناهش خاله اش بوده است. 14. حال او مرا در کنار گوشه ای از خاطراتش میداند. 15. هر توصیه ای را به معنی امر کردن میداند و احساس میکند از بالا داری با او برخورد میکنی و دچار چالش میشود. اگرچه که یک شوهر گاها اجازه دارد از بالا درخواستهایی هم داشته باشد. 16. کمال گرا و ایده ال گراست لذا توقعش از افراد، رفتارشان، تمیزی خانه و غیره بسیار بالا و مشکل ساز است. 17. در کنار این همه جلسات اگرچه روابط ما خیلی بهتر شده ولی هنوز هم از سطح استاندارد بسیار پایینتر است و گاها دعواها شدیدی صورت میگیرد. 18. در واقع من هم خلی زن ذلیل شده ام که روابط بهتر شده ولی همین دیروز برای چندمین بار مرا زد. 19. گاها برخوردهایش مرا تا حد جنون عصبانی میکند و این در حالی است که من انسان بسیار آرامی بودم. 20. اخیرا نیز دکتر گفته که دوباره دچار افسردگی شده است. 21. مدتها پیش به فکر طلاقش افتادم ولی به دلایلی این کار نکردم. یکی ترس از خدا. دوم اینکه اگر او را طلاق دهم نابود میشود. سوم به امید اصلاح. چهارم شاید اشکال از من است و من هستم که او را عذیت کردم و به اینجا کشاندم و خودم نمیفهمم. پنجم ترس از شرایط خودم بعد از طلاق. 22. لازم به ذکر است برخورد ظاهری ایشان با آشنایان بسیار خوب است و بسیار عاطفی است. 23. با توجه به جدایی از مادر مهارتهای زندگی را در سطح پایینی دارد. حتی در کارهای خانه من به شدت کمک میکنم تا انجام شوند. 24. بسیار مرا دوست دارد. من هم او را دوست دارم البته بسیار کمتر از قبل. 25. در واقع او یک انسان غیر متعادل است. 26. او قبل از ازدواج هم مشکلاتی داشته و به روانپزشک و مشاور مراجعه کرده است چنانچه در دوره عقد کردگی هم داروهای اعصاب استفاده میکرد. 27. برادران او هم حساس هستند و تحت نظر مشاور و روانپزشک هستند. سوالات من : 1. چه کار کنم؟ حیران مانده ام؟ 2. طلاق در چه مواردی لازم است؟ 3. آیا طلاق دادن او مخالف رضای خدا و مروت است؟ 3. آیا زندگی با او مورد رضای خدا و صلاح است ؟ آیا اجری دارد؟ آیا عاقلانه است؟ 4. اگر او را طلاق دهم در مورد عاقبت خودش و خانواده اش مسؤل هستم ؟ 5. آیا استخاره در این مورد جا دارد؟ برادر عزیز، دوست دارم خدا خودش دهان باز کند و بگوید چه کنم تا آن کنم. یا صاحب الزمان با تشکر
- [سایر] این جانب دختری 23 ساله ،ساکن قم ، دارای مدرک کارشناسی در رشته ریاضی از دانشگاه تهران و بزرگ شده در خانواده ای مذهبی هستم و البته چند ماهی است که نامزد کرده ام . قبلا از راهنمایی و کمک شما نهایت تشکر و سپاس را دارم . اما مادرم اگرچه شخصی است که مسائل پاکی و نجسی را به دقت مراعات می کند ، اما به هیچ وجه در این زمینه وسواس ندارد و اگر جایی یا چیزی نجس باشد به سرعت و البته به طور صحیح آن را آب می کشد و هیچ وقت در این زمینه سخت گیری نمی کند . خود من هم تا قبل از ورود به دانشگاه و قرار گرفتن در محیط خوابگاه وضعی شبیه مادرم داشتم . یعنی خیلی به خوبی و به دقت این مسائل را رعایت می کردم و اگر چیزی نجس می شد یا برای مثال قسمتی از بدنم نجس بود ، خیلی به راحتی و به سرعت آن را آب می کشیدم و به هر حال در برخورد با این مسائل راحت بودم و به هیچ وجه وسواس نداشتم . اما زمانی که وارد دانشگاه شدم و در محیط خوابگاه قرار گرفتم ، همه چیز عوض شد . در خوابگاه با کسانی هم اتاق شدم که افرادی بی بند و بار بودند و اصلا اهل نماز و روزه نبودند و به طور کلی می دیدم که مسائل مربوط به نجاست و پاکی را به هیچ وجه رعایت نمی کنند . همین موضوع باعث شد که از آنها کناره گیری کنم . برای مثال تا جایی که امکان داشت با آنها هم غذا نمی شدم و اگر هم با آنها غذا می خوردم ، حتما دهانم را آب می کشیدم . چون به چشم خودم می دیدم که اصلا این مسائل برایشان مهم نیست و رعایت نمی کنند یا تا جایی که امکان داشت در خوابگاه لباس نمی شستم و اگر هم گاهی مجبور می شدم در خوابگاه لباس بشویم ، روی بندی که آنها لباسهایشان را پهن می کردند ، لباسهایم را پهن نمی کردم . همین طور برای وضو گرفتن و ظرف شستن همیشه مشکل داشتم . چون با خودم می گفتم آنها هم از همین ظرف شویی ها و دست شویی ها استفاده می کنند و لذا صد در صد اینها نجس هستند و مثلا اگر موقع وضو گرفتن از داخل دست شویی به لباسم آب می پاشید ، دیگر آن لباس را نجس می دانستم و یا موقع نماز خواندن در خوابگاه اگر چه روی سجاده نماز می خواندم ، اما از پرزها و موهایی که به هر حال به چادر نمازم می چسبید اجتناب می کردم و به طور کلی اگر لباسی نجس باشد خیلی با احتیاط آن را جا به جا می کنم و از پرزهای آن و یا حتی اگر ذرات گرد و غباری روی آن باشد از آن دوری می کنم .در دانشگاه هم وضعیتم تا حدود زیادی به همین شکل بود و چون این افراد در دانشگاه هم رفت و آمد می کردند آن جا را هم نجس می دانستم و مثلا موقع وضو گرفتن در دانشگاه هم همین مشکل را داشتم . همین طور موقع غذا خوردن در دانشگاه ؛ برای مثال اگر گوشه ای از میز غذا کمی خیس بود و آستین مانتویم به آن برخورد می کرد ، آستین مانتویم را آب می کشیدم و .... و البته من هر هفته روزهای آخر هفته به قم ( خانه ) می آمدم و زمانی که به خانه می آمدم تمام بدن و لباس ها و حتی گاهی اوقات کیف و کفش و مداد و خودکارهایم را هم آب می کشیدم . اما باز هفته بعد وضع به همین منوال بود و دوباره وقتی به خانه می آمدم همه چیز را آب کشی می کردم . اما اواخر سال دوم بود که پدر و مادرم فهمیدند که دچار وسواس شده ام . خلاصه به یک مرکز مشاوره در قم که البته وابسته به حوزه بود مراجعه کردم . در آن جا مرا به یک متخصص اعصاب و روان معرفی کردند . ایشان هم قرص های فلوکستین را برایم تجویز کرد . حدود یک سال این قرص ها را مصرف کردم . در طول مدتی که قرص ها را مصرف می کردم احساس کردم که وضعیتم خیلی بهتر شده و هم به نظر خودم و هم به نظر پدر و مادرم دیگر حالت وسواس در من وجود نداشت و حالتی شبیه گذشته پیدا کرده بودم و دیگر این مسائل تقریبا برایم عادی بود و وسواس نداشتم . خلاصه بعد از یک سال که دوباره به پزشک مراجعه کردم ، ایشان از من خواست تا چند ماه دیگر هم مصرف قرص ها را ادامه دهم و اگر هم چنان وضعیتم خوب بود ، قرص ها را قطع کنم . من هم مدتی مصرف قرص ها را ادامه دادم و البته زودتر از موعدی که دکتر گفته بود ، آنها را قطع کردم . بعدا از قطع قرص ها تا حدود 2-3 ماهی وضعیتم مانند قبل بود، اما بعد از 2-3 ماه احساس کردم که دوباره همان حالات دارد به سراغم می آید و همین اتفاق هم افتاد و به تدریج وسواس در من شدید تر شد . البته چون باز هم با محیط خوابگاه و دانشگاه سروکار داشتم فکر می کردم با تمام شدن درسم و نبودن در محیط خوابگاه و دانشگاه مشکلم هم حل خواهد شد اما الان حدود یک سالی است که درسم تمام شده و دیگر با محیط خوابگاه و دانشگاه در ارتباط نیستم ؛ اما هم چنان مشکل وسواس در من وجود دارد و حتی نسبت به قبل شاید شدیدتر هم شده باشد . البته من در خانه خودمان خیلی راحت ترم . چون در خانه خودمان همه چیز و همه جا پاک است . مثلا دست شویی خانه ما کاملا پاک است ؛ به طوری که اگر برای مثال گوشه لباسم به زمین برخورد کند و تر شود ؛ نمی گویم نجس است . به هر حال در خانه خودمان وضعیتم خیلی بهتر است و خیلی راحت تر هستم و به همه جا دست تر می زنم و اصلا احساس بدی ندارم . البته در آب کشیدن جای نجس یا لباس نجس خیلی مشکل دارم و هم وقت زیاد و هم آب زیادی برای این کار صرف می کنم و در آخر هم انواع و اقسام سوالات برایم پیش می آید که آیا لباسم کاملا پاک شد ؟ آیا به فلان جا آب نپاشید ؟ آیا آن قسمت را آب کشیدم ؟ و هزاران سوال دیگر و خلاصه ذهنم به شدت مشوش می شود . به طوری که همان طور که گفتم اگر لباس نجسی را بشویم و بعد بخواهم لباس و به هر حال زمینی را که لباس را آن جا شسته ام و یا به آن جا آب پاشیده است آب بکشم ، معمولا اضطراب دارم و وقت بسیار زیادی و هم چنین آب زیادی صرف این کار می کنم وگاهی آخر سر هم خیلی اطمینان به پاک شدن آن پیدا نمی کنم و انواع سوالات به ذهنم خطور می کند و ذهنم را مشوش می کند . و یک مسئله دیگر هم که برای من به شدت ایجاد مشکل کرده مسئله برفی است که در زمستان گذشته آمد . با توجه به این که در زمستان گذشته برف شدیدی آمد و من بارها دیدم که افراد مسائل پاکی و نجسی را رعایت نمی کنند و مثلا روی برف گوسفند می کشتند و خونش را رها می کردند و گاهی آدم در جایی قرار می گرفت که مجبور می شد روی این خون ها هم پا بگذارد و خلاصه با این کفش به همه جا می رفت و همه جا به این ترتیب نجس می شد . حتی چند بار اتفاق افتاد که در حالی که برف آمده بود ، از داخل کوچه یمان سگ رد شده بود و به هر حال بعد هم که خواستیم از خانه بیرون برویم ته کفش ها و لاستیک های ماشین با این برف ها برخورد کرد و خلاصه جاهای دیگر را هم نجس کرد و همین طور خیلی اوقات این برف ها و آب و گلی که در خیابان جمع می شد به لباسهایم می پاشید و خلاصه وضعیت طوری بود که همه جا نجس می شد و اگر انسان واقعا می خواست رعایت کند ، خیلی سخت بود و یا حتی غیر ممکن . البته من و هم چنین پدر و مادرم تا جایی که امکان داشت مراقب بودیم و رعایت می کردیم ؛ اما دیگران که مثل ما رعایت نمی کردند و در واقع این برای من مشکل ساز بود . البته زمانی هم که من نامزد کردم زمانی بود که وضعیتم خیلی بهتر شده بود و فکر نمی کردم که دوباره این مشکل برایم ایجاد شود ؛ وگرنه اگر در آن زمان هم مشکلم به این شکل و به این شدت بود مطمئنا ازدواج نمی کردم . چون من اصلا دوست ندارم که با این کارم باعث ناراحتی و سختی دیگران شوم. لطفا در این زمینه مرا راهنمایی بفرمایید .
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند