باسلام من جوانی هستم که حدود یک سال است اززندگی سیر شده ام دنیا رادوست ندارم میدانم از افرینش من هدفی بوده اما مگر لطف و عنایت اجباری است. من تحمل سختی های این دنیا را ندارم تا به بهشت برسم انگیزه واسه ادامه زندگی ندارم تمام افکارم منفیست هدف از کارها رضایت خدا باشد که چی ؟ من ماندم بین دوراهی مرگ و زندگی با سلام و سپاس از اینکه مر کز ما را برای پاسخگویی و راهنمایی برگزیده اید، پرسشگر گرامی، فرض کنید یک روز از خواب بیدار می شوید و می بینید میان دو دیوار موازی که تا بی نهایت ادامه دارند گیر افتاده اید. چه می کنید؟ احتمالا ً افراد مختلف در این حال رفتار متفاوتی از خود بروز می دهند، برخی گوشه ای می نشینند وبه بدبختی خود غصه میخورند، برخی دیگر بر دیوار ها می کوبند که شاید راه گریزی بیابند، و فریاد خشم و نارضایتی بر سر دنیا می زنند که چرا؟ و جهان را به دشنام می آرایند و در آخر با سر و دستان خونین بی رمق بر زمین می افتند، و برخی در پی ساختن ابزاری برای خراب کردن دیوارند، برخی رویای آن طرف دیوار را میبافند وبی هیچ تلاشی به خواب می روند، برخی تلاش می کنند که به زندگی حقیر بین دو دیوار خو کنند و درصد کمی آنقدر بزرگ میشوند تا بتوانند از دیوار عبور کنند! حال شما از کدام دسته اید؟ این تعریف زندگی است و راه حلتان! ، منش و روش شما !. بیانات هزارتوی شما اشاره به مشکلات متعددی دارد که البته نشان دهنده ی دشواری اوضاع و شرایطتان نیز هست. نکته ی قابل توجه تنوع موضوعات مشکل آفرین است و شاید همین ناتوانی شما در نظم دادن به مسائل و مشکلات زندگیتان باشد که اینگونه نا امیدانه حرف می زنید. اما به طور کلی میتوان این موضوعات را در چند دسته ی کلی دسته بندی کرد که عبارتند از: 1- مشکلات درون فردی (شامل ارتباط با خدا ، تنهایی و) 2- مشکلات برون فردی و ارتباطی( که موجب خستگی شما از مردم شده است) روشی که شما در پیش گرفته اید و البته شرایط محیطی نیز باعث شده ابتکار عملتان را از دست داده و فراموش کنید برای هر مشکلی چندین راه حل وجود دارد که البته سخت ولی ممکن است. ذکر چند نکته در این خصوص مفید به نظر می رسد، نکته ی اول اینکه در شما گرایش زیادی به سمت افسردگی قابل مشاهده است که برآیند نوع تفکر غلط و باورهای خطای شماست، به نظر می رسد که شما در زندگی چیزهایی را خواسته اید و در راستای آن اقدام عملی و لو نادرست هم انجام داده اید ولی به خاطر نا کامی در رسیدن به خواسته ی خود باورِ بی کفایتی و ناتوانی ذاتی در رسیدن به اهداف در شما تشدید شده و احساس ناکار آمدی شما بالارفته است و به جای اینکه این عدم موفقیت را به رفتار و روش غلط خود نسبت دهید و نه به ذات خود و با خود بگویید که روش من غلط بوده و دفعه ی بعد با روش درست و برنامه ریزی صحیح به هدف خواهم رسید، این نا کامی را به ذات خود نسبت داده اید و مثلث شناختی غلط در سیستم روانی شما شکل گرفته است یعنی با خود گفته اید که من همیشه در کارهایم ناموفق بوده ام( ضلع اول مثلث)، و اصلا من ذاتا آدم ناتوانمندی هستم(ضلع دوم) و لذا در آینده هم به هیچ هدفی در زندگی نخواهم رسید(ضلع سوم مثلث) یعنی چون این ناتوانی در ذات من است! همواره همین طور خواهم بود و لذا آینده من نیز تاریک خواهد بود پس این زندگی فایده ای ندارد زیرا من ذاتا بی کفایت و ناتوانمند هستم و تلاش بی فایده است. و همین مثلث شناختی غلط موجب روی آوردن افسردگی به سوی شما شده. پس برای خروج از حالت بن بست باید این مثلث را بشکنید و روش آن این است که زوایای مختلف آنرا به چالش کشیده و بشکنید تا بزرگ شوید و همانند کسانی که در ابتدای کلام گفته شد از ما بین دو دیوار تنگ خارج شوید. بدین معنی که ابتدا زاویه اول را به چالش بکشید یعنی روی موفقیت های و لو کوچکی که تا کنون داشته اید فکر کنید و آنها را پیدا کنید و روی یک کاغذ یاداشت کنید و با مرور این لیست، به این نکته برسید که اینگونه نیست که شما همیشه بدشانس و ناموفق بوده باشید، ضلع دوم این مثلث فکر غلط ناتوانی ذاتی شما است، که شما با تفکر در ذات خود و کشف توانایی های خود در زمینه های خاص و نیز موفقیت هایی که تا کنون داشته اید به این نکته می رسید که ناتوانمندی شما ذاتی نیست و عدم موفقیت در رسیدن به هدف به ذات شما برنمی گردد بلکه به رفتار غلط شما باز می گردد که با اصلاح آن می توانید به موفقیت برسید و ضلع سوم نا امیدی از موفقیت در اینده است که با شکستن ضلع دوم مثلث که ناتوانی ذاتی بود به این نکته می رسید که شما ذاتا توانمند هستید و بخاطر روش غلط ناموفق بوده اید لذا با بکار گیری روش های درست و مشورت با متخصصین فن، در آینده به موفقیت های چشمگیری خواهید رسید. نکته ی دوم در مورد ارتباط شما با مفهوم خداست، یک تضاد درونی در رابطه با خدا در درون شما قابل مشاهده است، از سویی خدا را مبدا وجود می دانید و به او احترام می گذارید و از سوی دیگر از دست او دلخور هستید که چرا لطف و عنایت زوری در حق بندگانش روا می دارد! و در این حال این سوال پیش می آید که من باید چنین خدایی را دوست بدارم یا خیر؟ پس باید بینش خود را در باره ی خدا اصلاح کنید، بزرگی می فرمود که وقتی اتفاقات ناگواری برای من پیش می اید ابتدا از دست خدا که چنین برایم پیش آورده ناراحت می شوم اما بعد مدتی که از روی ماجرا می گذرد و به پشت سر خود نگاه می کنم می بینم که پرودگار مهربان جز لطف چیز دیگری در حق من روا نداشته است، برای اصلاح بینش خود در مورد پروردگار بهترین کار تهیه ی یک قرآن با ترجمه روان و شیوا است که در طول روز و در ایام فراغت با خویشتن خویش خلوت نمایید و با خواند و تدبر در آیات قرآن غرق در کلام نورانی وحی که توحید خالص است شوید و راه و روش زندگی خود را مطابق با شاخص های ان تنظیم نمایید و اگر به سوالی برخوردید که بعد از تدبر برایتان حل نشد آنرا با ما در میان گذارید. نکته ی دیگر اینکه بنا بر گفته روانشناسان شخصیت، شخصیت انسان از سه جنبه تشکیل می شود 1- خود مشاهده گری2- فید بک های اجتماعی( توجه به اینکه دیگران در باره من چه می گویند) 3- و مقایسه اجتماعی( یعنی اینکه من خودم را با همسانان خود در جامعه مقایسه کنم). این روانشناسان اعتقاد دارند که اگر ما بتوانیم این سه منبع را با هم بالانس و مساوی کنیم دارای یک شخصیت سالم که روانش از بهداشت کافی برخوردار است می شویم. و اگر یکی از این منابع بیش از دو منبع دیگر در تکوین شخصیت ما اثر داشته باشد ما به همان اندازه به سوی داشتن یک شخصیت مرضی پیش می رویم. و همانطور که در پرسش شما پیداست منبع دوم در وجود شما بیش از دو منبع دیگر نقش دارد پس باید برای کم کردن نقش آن بکوشید و راهکار آن اهمیت بیشتر دادن به دو منبع دیگر و کم توجهی به حرف مردم در باره شماست. در همین راستا چند تکلیف عملی به شما توصیه می شود تا از این طریق بتوانید از دیوار محدود کننده ی زندگیتان خارج شوید : 1- افزایش ارتباطات اجتماعی : البته با شرایط موجود در زندگی شما این نکته قابل درک است که در این مورد تنوع زیادی وجود ندارد. اما لازم است برای کاهش حالت تنهاییتان و افزایش دامنه ی زندگیتان اقداماتی البته مورد قبول در شرایط موجود انجام دهید. مثل شرکت در برنامه های جمعی فرهنگ سراها ، محلات و ... . 2- ورزش : شرکت در کلاس های ورزشی جمعی می تواند در اصلاح وضع روحی شما بسیار موثر با شد. 3- از یکی از افراد خانواده که می تواند امتیازاتی برای تغییر شرایط به نفع شما ایجاد کند کمک بخواهید. 4- رفتارها یی از قبیل خواندن دعاهای مکرر ، نماز خواندن یا ... را در حد لازم کاهش داده و به افراط نکشید و در عوض این جمله را به خود یادآوری کند : ((إنَّ مَعَ العُسرِ یُسْراً)) و به پیشنهادی که در مورد تدبر در قرآن عرض شد توجه نمایید. 5- جدولی رسم کنید که دارای ستونها ی زیر باشد : 1- واقعه ناخوشایند2- احساس زمان وقوع3- باور بنیادی غلط که منجر به این احساس شده4- باور جایگزی این باور غلط5- نتیجه کار پس از جایگزینی باور درست به جای باور غلط حالا به مدت دو هفته به اتفاقات ناخوشایند زندگی خود تمرکز کنید . احساس لحظه ای خود را بنویسید و بیاندیشید کدام باورهایتان در مورد زندگی شما را به این احساس بد رساند. به جای کلمات افراطی مثل باید ، همیشه ، حتماً و ... کلماتی را جایگزین کنید که باورهایتان متعادل شود و در جدول بالا نتیجه ی باور جدید خود را یادداشت کنید. برخی از جملاتی که در پرسش خود به آن اشاره کرده اید اشاره به نگرش منفی شما به زندگی دارد که هم غیر اسلامی است و هم از نظر روانشناسان، نگرشی مشکل زا است و باید اصلاح شود اگرچه می توان باور کرد که چند مورد از چیزهایی که بدست اورده اید با سختی و رنج بسیار همراه بوده ولی این باور نکردنی است که تمام انچه را که شما در طول زندگی بدست اورده اید اینگونه باشد، برای رسیدن به این نکته کاغذی برداشته و قلمی برگیرید و فهرست وار تمام انچه را که از کودکی تا کنون بدست اورده اید را در یک ستون لیست کنید و انگاه منصفانه قضاوت کنید که چند در صد انها همانطوری بوده که شما وصف کرده اید. اعتقاد من بر اینست که شما به خاطر داشتن دید منفی که احتمالا انعکاسی از دید والدین شما است به این مشکل گرفتار امده اید و تمام موارد را به یک چوب می رانید. پس باید برای اصلاح دید خود اقدام نمایید و اگر سوالی در این باره دارید با ما مشورت کنید. به یاد داشته باشید کهسبک زندگی و طرز نگرش شما به خودتان و آیند و جهان باید تغییر نماید. با کمال اشتیاق منتظر تماس بعدی شما و مطرح کردن سوالات جدید در راستای مشکلتان هستیم، ما را از گفتگوی تان محروم نگردانید. نویسنده:غلامرضا مهرانفر
باسلام من جوانی هستم که حدود یک سال است اززندگی سیر شده ام دنیا رادوست ندارم میدانم از افرینش من هدفی بوده اما مگر لطف و عنایت اجباری است. من تحمل سختی های این دنیا را ندارم تا به بهشت برسم انگیزه واسه ادامه زندگی ندارم تمام افکارم منفیست هدف از کارها رضایت خدا باشد که چی ؟ من ماندم بین دوراهی مرگ و زندگی
باسلام من جوانی هستم که حدود یک سال است اززندگی سیر شده ام دنیا رادوست ندارم میدانم از افرینش من هدفی بوده اما مگر لطف و عنایت اجباری است. من تحمل سختی های این دنیا را ندارم تا به بهشت برسم انگیزه واسه ادامه زندگی ندارم تمام افکارم منفیست هدف از کارها رضایت خدا باشد که چی ؟ من ماندم بین دوراهی مرگ و زندگی
با سلام و سپاس از اینکه مر کز ما را برای پاسخگویی و راهنمایی برگزیده اید، پرسشگر گرامی، فرض کنید یک روز از خواب بیدار می شوید و می بینید میان دو دیوار موازی که تا بی نهایت ادامه دارند گیر افتاده اید. چه می کنید؟ احتمالا ً افراد مختلف در این حال رفتار متفاوتی از خود بروز می دهند، برخی گوشه ای می نشینند وبه بدبختی خود غصه میخورند، برخی دیگر بر دیوار ها می کوبند که شاید راه گریزی بیابند، و فریاد خشم و نارضایتی بر سر دنیا می زنند که چرا؟ و جهان را به دشنام می آرایند و در آخر با سر و دستان خونین بی رمق بر زمین می افتند، و برخی در پی ساختن ابزاری برای خراب کردن دیوارند، برخی رویای آن طرف دیوار را میبافند وبی هیچ تلاشی به خواب می روند، برخی تلاش می کنند که به زندگی حقیر بین دو دیوار خو کنند و درصد کمی آنقدر بزرگ میشوند تا بتوانند از دیوار عبور کنند! حال شما از کدام دسته اید؟ این تعریف زندگی است و راه حلتان! ، منش و روش شما !.
بیانات هزارتوی شما اشاره به مشکلات متعددی دارد که البته نشان دهنده ی دشواری اوضاع و شرایطتان نیز هست. نکته ی قابل توجه تنوع موضوعات مشکل آفرین است و شاید همین ناتوانی شما در نظم دادن به مسائل و مشکلات زندگیتان باشد که اینگونه نا امیدانه حرف می زنید. اما به طور کلی میتوان این موضوعات را در چند دسته ی کلی دسته بندی کرد که عبارتند از:
1- مشکلات درون فردی (شامل ارتباط با خدا ، تنهایی و)
2- مشکلات برون فردی و ارتباطی( که موجب خستگی شما از مردم شده است)
روشی که شما در پیش گرفته اید و البته شرایط محیطی نیز باعث شده ابتکار عملتان را از دست داده و فراموش کنید برای هر مشکلی چندین راه حل وجود دارد که البته سخت ولی ممکن است. ذکر چند نکته در این خصوص مفید به نظر می رسد،
نکته ی اول اینکه در شما گرایش زیادی به سمت افسردگی قابل مشاهده است که برآیند نوع تفکر غلط و باورهای خطای شماست، به نظر می رسد که شما در زندگی چیزهایی را خواسته اید و در راستای آن اقدام عملی و لو نادرست هم انجام داده اید ولی به خاطر نا کامی در رسیدن به خواسته ی خود باورِ بی کفایتی و ناتوانی ذاتی در رسیدن به اهداف در شما تشدید شده و احساس ناکار آمدی شما بالارفته است و به جای اینکه این عدم موفقیت را به رفتار و روش غلط خود نسبت دهید و نه به ذات خود و با خود بگویید که روش من غلط بوده و دفعه ی بعد با روش درست و برنامه ریزی صحیح به هدف خواهم رسید، این نا کامی را به ذات خود نسبت داده اید و مثلث شناختی غلط در سیستم روانی شما شکل گرفته است یعنی با خود گفته اید که من همیشه در کارهایم ناموفق بوده ام( ضلع اول مثلث)، و اصلا من ذاتا آدم ناتوانمندی هستم(ضلع دوم) و لذا در آینده هم به هیچ هدفی در زندگی نخواهم رسید(ضلع سوم مثلث) یعنی چون این ناتوانی در ذات من است! همواره همین طور خواهم بود و لذا آینده من نیز تاریک خواهد بود پس این زندگی فایده ای ندارد زیرا من ذاتا بی کفایت و ناتوانمند هستم و تلاش بی فایده است. و همین مثلث شناختی غلط موجب روی آوردن افسردگی به سوی شما شده. پس برای خروج از حالت بن بست باید این مثلث را بشکنید و روش آن این است که زوایای مختلف آنرا به چالش کشیده و بشکنید تا بزرگ شوید و همانند کسانی که در ابتدای کلام گفته شد از ما بین دو دیوار تنگ خارج شوید. بدین معنی که ابتدا زاویه اول را به چالش بکشید یعنی روی موفقیت های و لو کوچکی که تا کنون داشته اید فکر کنید و آنها را پیدا کنید و روی یک کاغذ یاداشت کنید و با مرور این لیست، به این نکته برسید که اینگونه نیست که شما همیشه بدشانس و ناموفق بوده باشید، ضلع دوم این مثلث فکر غلط ناتوانی ذاتی شما است، که شما با تفکر در ذات خود و کشف توانایی های خود در زمینه های خاص و نیز موفقیت هایی که تا کنون داشته اید به این نکته می رسید که ناتوانمندی شما ذاتی نیست و عدم موفقیت در رسیدن به هدف به ذات شما برنمی گردد بلکه به رفتار غلط شما باز می گردد که با اصلاح آن می توانید به موفقیت برسید و ضلع سوم نا امیدی از موفقیت در اینده است که با شکستن ضلع دوم مثلث که ناتوانی ذاتی بود به این نکته می رسید که شما ذاتا توانمند هستید و بخاطر روش غلط ناموفق بوده اید لذا با بکار گیری روش های درست و مشورت با متخصصین فن، در آینده به موفقیت های چشمگیری خواهید رسید.
نکته ی دوم در مورد ارتباط شما با مفهوم خداست، یک تضاد درونی در رابطه با خدا در درون شما قابل مشاهده است، از سویی خدا را مبدا وجود می دانید و به او احترام می گذارید و از سوی دیگر از دست او دلخور هستید که چرا لطف و عنایت زوری در حق بندگانش روا می دارد! و در این حال این سوال پیش می آید که من باید چنین خدایی را دوست بدارم یا خیر؟ پس باید بینش خود را در باره ی خدا اصلاح کنید، بزرگی می فرمود که وقتی اتفاقات ناگواری برای من پیش می اید ابتدا از دست خدا که چنین برایم پیش آورده ناراحت می شوم اما بعد مدتی که از روی ماجرا می گذرد و به پشت سر خود نگاه می کنم می بینم که پرودگار مهربان جز لطف چیز دیگری در حق من روا نداشته است، برای اصلاح بینش خود در مورد پروردگار بهترین کار تهیه ی یک قرآن با ترجمه روان و شیوا است که در طول روز و در ایام فراغت با خویشتن خویش خلوت نمایید و با خواند و تدبر در آیات قرآن غرق در کلام نورانی وحی که توحید خالص است شوید و راه و روش زندگی خود را مطابق با شاخص های ان تنظیم نمایید و اگر به سوالی برخوردید که بعد از تدبر برایتان حل نشد آنرا با ما در میان گذارید.
نکته ی دیگر اینکه بنا بر گفته روانشناسان شخصیت، شخصیت انسان از سه جنبه تشکیل می شود 1- خود مشاهده گری2- فید بک های اجتماعی( توجه به اینکه دیگران در باره من چه می گویند) 3- و مقایسه اجتماعی( یعنی اینکه من خودم را با همسانان خود در جامعه مقایسه کنم). این روانشناسان اعتقاد دارند که اگر ما بتوانیم این سه منبع را با هم بالانس و مساوی کنیم دارای یک شخصیت سالم که روانش از بهداشت کافی برخوردار است می شویم. و اگر یکی از این منابع بیش از دو منبع دیگر در تکوین شخصیت ما اثر داشته باشد ما به همان اندازه به سوی داشتن یک شخصیت مرضی پیش می رویم. و همانطور که در پرسش شما پیداست منبع دوم در وجود شما بیش از دو منبع دیگر نقش دارد پس باید برای کم کردن نقش آن بکوشید و راهکار آن اهمیت بیشتر دادن به دو منبع دیگر و کم توجهی به حرف مردم در باره شماست.
در همین راستا چند تکلیف عملی به شما توصیه می شود تا از این طریق بتوانید از دیوار محدود کننده ی زندگیتان خارج شوید :
1- افزایش ارتباطات اجتماعی : البته با شرایط موجود در زندگی شما این نکته قابل درک است که در این مورد تنوع زیادی وجود ندارد. اما لازم است برای کاهش حالت تنهاییتان و افزایش دامنه ی زندگیتان اقداماتی البته مورد قبول در شرایط موجود انجام دهید. مثل شرکت در برنامه های جمعی فرهنگ سراها ، محلات و ... .
2- ورزش : شرکت در کلاس های ورزشی جمعی می تواند در اصلاح وضع روحی شما بسیار موثر با شد.
3- از یکی از افراد خانواده که می تواند امتیازاتی برای تغییر شرایط به نفع شما ایجاد کند کمک بخواهید.
4- رفتارها یی از قبیل خواندن دعاهای مکرر ، نماز خواندن یا ... را در حد لازم کاهش داده و به افراط نکشید و در عوض این جمله را به خود یادآوری کند : ((إنَّ مَعَ العُسرِ یُسْراً)) و به پیشنهادی که در مورد تدبر در قرآن عرض شد توجه نمایید.
5- جدولی رسم کنید که دارای ستونها ی زیر باشد :
1- واقعه ناخوشایند2- احساس زمان وقوع3- باور بنیادی غلط که منجر به این احساس شده4- باور جایگزی این باور غلط5- نتیجه کار پس از جایگزینی باور درست به جای باور غلط
حالا به مدت دو هفته به اتفاقات ناخوشایند زندگی خود تمرکز کنید . احساس لحظه ای خود را بنویسید و بیاندیشید کدام باورهایتان در مورد زندگی شما را به این احساس بد رساند. به جای کلمات افراطی مثل باید ، همیشه ، حتماً و ... کلماتی را جایگزین کنید که باورهایتان متعادل شود و در جدول بالا نتیجه ی باور جدید خود را یادداشت کنید.
برخی از جملاتی که در پرسش خود به آن اشاره کرده اید اشاره به نگرش منفی شما به زندگی دارد که هم غیر اسلامی است و هم از نظر روانشناسان، نگرشی مشکل زا است و باید اصلاح شود اگرچه می توان باور کرد که چند مورد از چیزهایی که بدست اورده اید با سختی و رنج بسیار همراه بوده ولی این باور نکردنی است که تمام انچه را که شما در طول زندگی بدست اورده اید اینگونه باشد، برای رسیدن به این نکته کاغذی برداشته و قلمی برگیرید و فهرست وار تمام انچه را که از کودکی تا کنون بدست اورده اید را در یک ستون لیست کنید و انگاه منصفانه قضاوت کنید که چند در صد انها همانطوری بوده که شما وصف کرده اید. اعتقاد من بر اینست که شما به خاطر داشتن دید منفی که احتمالا انعکاسی از دید والدین شما است به این مشکل گرفتار امده اید و تمام موارد را به یک چوب می رانید. پس باید برای اصلاح دید خود اقدام نمایید و اگر سوالی در این باره دارید با ما مشورت کنید. به یاد داشته باشید کهسبک زندگی و طرز نگرش شما به خودتان و آیند و جهان باید تغییر نماید.
با کمال اشتیاق منتظر تماس بعدی شما و مطرح کردن سوالات جدید در راستای مشکلتان هستیم، ما را از گفتگوی تان محروم نگردانید.
نویسنده:غلامرضا مهرانفر
- [سایر] سلام.خیلی ممنونم که جوابمو دادین.شما بهم پیشنهاد دادین با خانواده صحبت کنم ولی مشکل من اینجاست که نمیتونم این مسئله رو بهشون بگم.اونا از قبل بهم گفتن که فکر این مسئله رو فعلا از سرم بیرون کنم.از یه طرف با خودم یجورایی درگیرم نمیتونم مسیر زندگیمو مشخص کنم.فکر می کنم که اگه ازدواج کنم تا حد زیادی مسیر آینده من مشخص میشه مثلا میدونم کجا برم سرکار برای چی کار میکنم.هم اینکه طرفم به من اون انرژی و انگیزه رو میده که ادامه تحصیل بدم.البته فکر نکنین من از ازدواج یه مدینه فاضله ساختم نه تا حد زیادی میدونم زندگی چه سختی هایی داره ولی تحمل این سختی ها اگه با هدف باشه خیلی شیرینه.و چون هدفی دارم بهتر درس میخونم.ولی خانواده من درست برعکس اینو بهم میگن اونا میگن اگه ازدواج کنی مشغولیات زندگی نمیذاره درس بخونی.منم فکر میکنم اگه اینجوری بشه چی.آخه من تو یه رشته خوب و توی یه دانشگاه خوب درس خوندم بدم نمیاد ادامه تحصیل بدم ولی همونطور که گفتم از طرفی احساس میکنم خیلی پا در هوام و بی هدفم، و اینکه اصلا دیگه توانشو ندارم اینکه دوباره برم دانشگاه بازم تنها باشم.آیا واقعا اونطوریه که خانوادم میگن.با خودم میگم اونا فقط واسه اینکه پز ارشد بودن منو بدن اینقدر اصرار میکنن.چطور باید برا زندگیم تصمیم بگیرم؟
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند