من جوونی هستم که خیلی اعتمادبه نفسم پایینه البته نه همه جا. گاهی اوقات دربیان مطالب کم میارم وترجیحاسکوت میکنم. میخواستم خواهش کنم راه حلهای قرآنی بهم بدین. چون قرآن انسان سازه. خوشحالیم بار دیگر شما مخاطب ما هستید امیدواریم راهنمای خوبی در رابطه با این موضوع برای شما باشیم. سوال شما در عین ساده بودن دارای ابهام است. زیرا شما موقعیتهایی که این حالت را ندارید را بیان ننمودید. در ضمن دلیل اینکه اعتماد بنفس خود را پایین میدانید چیست؟ اگر واقعا اعتماد بنفس شما پایین است همه جا اینگونه است و نمی توان در موقعیتهای مختلف حالات متفاوتی داشته باشد. شاید علت سکوت شما در این موقعیتها نداشتن اطلاعات کافی در زمینه موضوع مورد بحث است گاهی هم احساس اینکه دیگران با شما هم عقیده نیستند و مورد تایید قرار نمی گیرید عاملی برای سکوت می شود و گاهی اضطراب اجتماعی و... عاملی برای سکوت شما می شود لذا موقعیتهای مختلف راهکارهای خاص خود را می طلبد. اگر احساس می کنید که مورد تایید قرار نمی گیرید و اطرافیان با شما هم عقیده نیستند به سابقه سوالات خود مراجعه نمایید و بار دیگر راهکارهای بیان شده را عملی سازید. اما در مجموع می توانید راهکارها و مطالبی را در قالب جند نکته و راهکار خدمتتان بیان می داریم را در زندگی خود عملی سازید. نکته اول: همانطور که می دانید زیر بنای احساسات انسان افکار او است، اگر این افکار منفی باشد، احساسات او نیز منفی و تخریب گر خواهد بود. اگر بتوانید افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، این حالت هم از بین میرود.چند نمونه از افکار منفی که منجر به ترس از سخن گفتن در حضور جمع میشود عبارت است از: (اگر من صحبت کنم، میترسم نتوانم نظراتم را به روشنی بیان کنم و عصبی و مضطرب شوم )؛ (من نباید کم بیاورم و مضطرب شوم)، (اگر نتوانم درست صحبت کنم، همه مرا مورد تمسخر قرار میدهند)؛ (این اتفاق نشان میدهد من آدم بیعرضه و حقیری هستم) و... برای حل این علت از گفتگوی درونی(Self-talk) استفاده کنید: از گفتگوی درونی به عنوان وسیله ای برای مقابله با فرضیات مخرب استفاده کنید. تمرین کنید تا مچ خودتان را در حین این فرضیات بگیرید. بعد به خودتان بگویید بس کن! و آن را با یک فرضیه منطقی تر جایگزین کنید. اگر شما بتوانید این افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، یقیناً مشکلتان حل خواهد شد؛ یعنی، به جای اینها این گونه فکر کنید: (اگر من صحبت کنم ممکن است ابتدا عصبی و مضطرب شوم، اما این طبیعی است، وقتی شروع کردم، آرامش بیشتری پیدا میکنم. من همه چیز را نمی دانم البته دیگران هم مثل من هستند، اما میتوانم نقطه نظرهایم را ارائه دهم). (هیجان داشتن اشکال ندارد؛ همه ما در این موقع چنین احساسی پیدا میکنیم).اینکه چرا باید این طور فکر کنیم، به این دلیل است که ما اگر در مقابل اضطراب خود مقاومت کنیم، وضع بدتر میشود. پس باید آن را بپذیریم؛ ولی بزرگ نمایی نکنیم. در مورد این فکر منفی - که ممکن است شما را مسخره کنند - به خود بگویید: (لازم نیست همه مردم دنیا مرا قبول داشته باشند، زیرا من هرگز انسان کاملی نیستم؛ پس طبیعی است که مورد تمسخر عدهای باشم). در مورد این فکر منفی - که آدم بیعرضه و حقیری هستید - به خود بگویید: (هیچ رابطهای بین خوب حرف زدن در جمع و اینکه من یک انسان حقیر و بیارزش و بیعرضه باشم، وجود ندارد. این فرض غلط است که اگر عدهای مرا قبول ندارند و حقیر میپندارند؛ همه مردم مرا حقیر بپندارند و هیچ کس مرا دوست نداشته باشد).بنابراین ما میتوانیم با اصلاح افکار منفی خود، بسیاری از احساسات نادرستمان را - که برخاسته از این افکار منفی است - از بین ببریم. نکته دوم: یکی از ابعاد وجودی انسان که باید در محیط خانه و مدرسه متناسب با سایر ابعاد رشد کند، بعد اجتماعی است. انسان موجودی اجتماعی است و باید در بستر اجتماع با همنوعان خود زندگی کند. برای اینکه بعد اجتماعی انسان رشد کند و در صحنههای گوناگون بتواند با دیگران روابط مناسبی داشته باشد باید مهارتهای اجتماعی را یاد بگیرد. بعضی خانوادهها و یا بعضی از معلمان و مربیان دوران کودکی و نوجوانی، زمینه رشد و شکوفایی کودک را آن طور که باید، فراهم نمیکنند که یا قادر به آن نیستند، یا امکانات لازم را ندارند و یا خودشان نیز در این زمینه دچار مشکل هستند. به هر دلیل، این فرایند اجتماعی شدن و یادگیری مهارتهای ارتباطی با دیگران به درستی تحقق پیدا نمیکند وقتی نوجوان وارد صحنههای بزرگ اجتماعی میشود، فشار و ناراحتیهای کمرویی را در خود بیشتر حس میکند؛ زیرا میخواهد دوستیابی کند، با همکلاسان خود صمیمی باشد، در کلاس درس در مقابل جمع کنفرانس دهد و... علیرغم این که توانایی لازم را برای یادگیری مطالب دارد و آنها را نیز خوب میداند، ولی از ارائه آنها در مقابل جمع عاجز است و دچار اضطراب، خجالت و کمرویی و عوارض ناشی از آن میشود. خوشبختانه یادگیری مهارتهای اجتماعی و بر طرف کردن اضطراب و ترس در مقابل جمع، کاری است که امکان عملی آن وجود دارد و تجربه نیز آن را ثابت کرده است. بنابراین اگر کسی تصمیم جدی داشته باشد، میتواند با این مشکل مقابله کند و خود را درمان نماید و از حصار کمرویی رها شود و از توانمندیهایی که دارد، در صحنه اجتماع بهره ببرد. حال با توجه به مطالبی که بیان شد، پیشنهادات زیر را برای تقویت روحیه تان به هنگام حضور در جمع دوستان و آشنایان یا موقعیتهایی که اینگونه هستید به شما ارائه می کنیم: 1. هرگز خود را سرزنش نکنید. 2. بر اساس شناختی که از خود دارید، برای خویش هدفی در نظر بگیرید و برای رسیدن به آن برنامه ریزی کنید؛ مثلاً بر اساس شناخت از خود، ارائه یک گزارش را به عهده گیرید؛ برای تهیه و کیفیت ارائه آن برنامه ریزی کنید و با تمرین در خلوت و نیز ارائه آن نزد دوستان صمیمی و گروهای کوچک خود را برای ارائه در کلاس آماده سازید. 3. هنگام سخن گفتن، خود را گرفتار آداب و رسوم و تکلفهای بی مورد نسازید. ساده، راحت و عاری از هرگونه آداب خاصّ هدفتان را بیان کنید. در فعّالیّتهای آغازین، خواسته و هدف خود را به صورت یک جمله بنویسید و نوشته را بخوانید. 4. پرسشها و مطالب اولیه را کوتاه و مختصر انتخاب کنید. 5. ارتباط بصری با مخاطب را حفظ کنید. 6. همیشه سخن را با مقدمه، کلام یا یک کلمه جالب آغاز کنید، از به کارگیری کلمات پیچیده بپرهیزید. کلمات آغازین باید متدوال و جذاب باشند. 7. قبل از سخن گفتن، مطلب مورد نظر را نوشته، در ذهن مرور و تمرین کنید و شکل بیان و مهارت لازم را فراهم آورید. 8. به درستی سخنی که میگویید و به جا بودن آن یقین داشته باشید و با مطالعه و پشتوانه علمی قبلی به میدان گفتار گام نهید. 9. هنگام سخن گفتن، به دیگران و قضاوت و حرکات و سکناتشان هرگز توجّه نکنید. گفتارتان را پیگیرید و با خونسردی به هدف بیندیشید. 10. موانع احتمالی و افکار و اعمال مزاحم را شناسایی و ذهن خود را برای مقابله با آن آماده سازید؛ مثلاً اگر خنده حاضران از ادامه سخن بازتان میدارد، شما نیز بخندید. 11. به کار خود پاداش دهید. یک نفس عمیق، به خود آفرین گفتن یا باز گفتن تفصیلی و با آب و تاب آن برای نزدیکان میتوانند پاداش به شمار آیند. 12. از جزئیات بکاهید و اصل سخن را به صورت خلاصه و گویا بیان کنید. 13. اجازه سوء استفاده به دیگران ندهید. کافی است به کار خود ادامه داده، در صورت روبهرو شدن با واکنش آنان خود را در برابرشان احساس نکنید. 14. در انجام رفتارهای اجتماعی کوچک و در محیطهای دیگر که بیشتر احساس راحتی میکنید، فعال باشید. این کار را از سلام کردن، احوالپرسی، جواب سلام دادن، نگاه کردن، تعارف کردن و تعارف شنیدن آغاز کنید. و با تمرین به کارهای بزرگتر و مهمتر گسترش دهید. 15. با افراد فعال و پر تحرکی که احساس خجالت نمیکنند، بیشتر مأنوس باشید و از خجالتیها فاصله بگیرید. 16. همیشه کلامی برای گفتن و عمل یا هنری برای ارائه به جمع داشته باشید و آن را ارائه کنید. در جاهایی که کمتر احساس کمرویی میکنید و شبیه کلاس است، فعالتر باشید. 17. توجه داشته باشید تا زمین نخورید راه رفتن نمیآموزید. پس باید نقد دیگران و تمسخر آنها باشد تا شما مجال رشد یابید. بنابراین، اگر با عکس العمل دیگران روبهرو شدید یا در فعالیتهای آغازین احساس ناتوانی کردید، از ادامه سخن یا عمل چشم پوشید؛ هر چند میتوانید آن را ارائه کنید و از این راه برای ارائه بهتر و کاملتر مطالب آماده شوید. در اینجا باید یاد آور شد، این مقصود اندک اندک به دست میآید نه با چند جلسه تمرین و خواندن چند جلد کتاب. اجرای پیوسته دستور العملها، تکنیکها و رفتارها در رسیدن به هدف سودمند است. مطمئن باشید با جدیت، پشتکار و تمرین به خوبی میتوانید بر این مشکل هم پیروز شوید ما هم در کنار حرم کریمه اهل بیت حضرت معصومه سلام الله علیه برای شما انسانهای خواستار پاکی دعا می کنیم و منتظر مکاتبه بعدی و نظر شما نسبت به این مطالب هستیم تا در کنار یکدیگر به سمت وضعیت مطلوب حرکت نماییم. نویسینده: حامد محقق زاده
من جوونی هستم که خیلی اعتمادبه نفسم پایینه البته نه همه جا. گاهی اوقات دربیان مطالب کم میارم وترجیحاسکوت میکنم. میخواستم خواهش کنم راه حلهای قرآنی بهم بدین. چون قرآن انسان سازه.
من جوونی هستم که خیلی اعتمادبه نفسم پایینه البته نه همه جا. گاهی اوقات دربیان مطالب کم میارم وترجیحاسکوت میکنم. میخواستم خواهش کنم راه حلهای قرآنی بهم بدین. چون قرآن انسان سازه.
خوشحالیم بار دیگر شما مخاطب ما هستید امیدواریم راهنمای خوبی در رابطه با این موضوع برای شما باشیم. سوال شما در عین ساده بودن دارای ابهام است. زیرا شما موقعیتهایی که این حالت را ندارید را بیان ننمودید. در ضمن دلیل اینکه اعتماد بنفس خود را پایین میدانید چیست؟ اگر واقعا اعتماد بنفس شما پایین است همه جا اینگونه است و نمی توان در موقعیتهای مختلف حالات متفاوتی داشته باشد. شاید علت سکوت شما در این موقعیتها نداشتن اطلاعات کافی در زمینه موضوع مورد بحث است گاهی هم احساس اینکه دیگران با شما هم عقیده نیستند و مورد تایید قرار نمی گیرید عاملی برای سکوت می شود و گاهی اضطراب اجتماعی و... عاملی برای سکوت شما می شود لذا موقعیتهای مختلف راهکارهای خاص خود را می طلبد. اگر احساس می کنید که مورد تایید قرار نمی گیرید و اطرافیان با شما هم عقیده نیستند به سابقه سوالات خود مراجعه نمایید و بار دیگر راهکارهای بیان شده را عملی سازید. اما در مجموع می توانید راهکارها و مطالبی را در قالب جند نکته و راهکار خدمتتان بیان می داریم را در زندگی خود عملی سازید.
نکته اول: همانطور که می دانید زیر بنای احساسات انسان افکار او است، اگر این افکار منفی باشد، احساسات او نیز منفی و تخریب گر خواهد بود. اگر بتوانید افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، این حالت هم از بین میرود.چند نمونه از افکار منفی که منجر به ترس از سخن گفتن در حضور جمع میشود عبارت است از:
(اگر من صحبت کنم، میترسم نتوانم نظراتم را به روشنی بیان کنم و عصبی و مضطرب شوم )؛ (من نباید کم بیاورم و مضطرب شوم)، (اگر نتوانم درست صحبت کنم، همه مرا مورد تمسخر قرار میدهند)؛ (این اتفاق نشان میدهد من آدم بیعرضه و حقیری هستم) و... برای حل این علت از گفتگوی درونی(Self-talk) استفاده کنید: از گفتگوی درونی به عنوان وسیله ای برای مقابله با فرضیات مخرب استفاده کنید. تمرین کنید تا مچ خودتان را در حین این فرضیات بگیرید. بعد به خودتان بگویید بس کن! و آن را با یک فرضیه منطقی تر جایگزین کنید. اگر شما بتوانید این افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، یقیناً مشکلتان حل خواهد شد؛ یعنی، به جای اینها این گونه فکر کنید: (اگر من صحبت کنم ممکن است ابتدا عصبی و مضطرب شوم، اما این طبیعی است، وقتی شروع کردم، آرامش بیشتری پیدا میکنم. من همه چیز را نمی دانم البته دیگران هم مثل من هستند، اما میتوانم نقطه نظرهایم را ارائه دهم). (هیجان داشتن اشکال ندارد؛ همه ما در این موقع چنین احساسی پیدا میکنیم).اینکه چرا باید این طور فکر کنیم، به این دلیل است که ما اگر در مقابل اضطراب خود مقاومت کنیم، وضع بدتر میشود. پس باید آن را بپذیریم؛ ولی بزرگ نمایی نکنیم.
در مورد این فکر منفی - که ممکن است شما را مسخره کنند - به خود بگویید: (لازم نیست همه مردم دنیا مرا قبول داشته باشند، زیرا من هرگز انسان کاملی نیستم؛ پس طبیعی است که مورد تمسخر عدهای باشم).
در مورد این فکر منفی - که آدم بیعرضه و حقیری هستید - به خود بگویید: (هیچ رابطهای بین خوب حرف زدن در جمع و اینکه من یک انسان حقیر و بیارزش و بیعرضه باشم، وجود ندارد. این فرض غلط است که اگر عدهای مرا قبول ندارند و حقیر میپندارند؛ همه مردم مرا حقیر بپندارند و هیچ کس مرا دوست نداشته باشد).بنابراین ما میتوانیم با اصلاح افکار منفی خود، بسیاری از احساسات نادرستمان را - که برخاسته از این افکار منفی است - از بین ببریم.
نکته دوم: یکی از ابعاد وجودی انسان که باید در محیط خانه و مدرسه متناسب با سایر ابعاد رشد کند، بعد اجتماعی است. انسان موجودی اجتماعی است و باید در بستر اجتماع با همنوعان خود زندگی کند. برای اینکه بعد اجتماعی انسان رشد کند و در صحنههای گوناگون بتواند با دیگران روابط مناسبی داشته باشد باید مهارتهای اجتماعی را یاد بگیرد. بعضی خانوادهها و یا بعضی از معلمان و مربیان دوران کودکی و نوجوانی، زمینه رشد و شکوفایی کودک را آن طور که باید، فراهم نمیکنند که یا قادر به آن نیستند، یا امکانات لازم را ندارند و یا خودشان نیز در این زمینه دچار مشکل هستند. به هر دلیل، این فرایند اجتماعی شدن و یادگیری مهارتهای ارتباطی با دیگران به درستی تحقق پیدا نمیکند وقتی نوجوان وارد صحنههای بزرگ اجتماعی میشود، فشار و ناراحتیهای کمرویی را در خود بیشتر حس میکند؛ زیرا میخواهد دوستیابی کند، با همکلاسان خود صمیمی باشد، در کلاس درس در مقابل جمع کنفرانس دهد و... علیرغم این که توانایی لازم را برای یادگیری مطالب دارد و آنها را نیز خوب میداند، ولی از ارائه آنها در مقابل جمع عاجز است و دچار اضطراب، خجالت و کمرویی و عوارض ناشی از آن میشود. خوشبختانه یادگیری مهارتهای اجتماعی و بر طرف کردن اضطراب و ترس در مقابل جمع، کاری است که امکان عملی آن وجود دارد و تجربه نیز آن را ثابت کرده است. بنابراین اگر کسی تصمیم جدی داشته باشد، میتواند با این مشکل مقابله کند و خود را درمان نماید و از حصار کمرویی رها شود و از توانمندیهایی که دارد، در صحنه اجتماع بهره ببرد.
حال با توجه به مطالبی که بیان شد، پیشنهادات زیر را برای تقویت روحیه تان به هنگام حضور در جمع دوستان و آشنایان یا موقعیتهایی که اینگونه هستید به شما ارائه می کنیم:
1. هرگز خود را سرزنش نکنید.
2. بر اساس شناختی که از خود دارید، برای خویش هدفی در نظر بگیرید و برای رسیدن به آن برنامه ریزی کنید؛ مثلاً بر اساس شناخت از خود، ارائه یک گزارش را به عهده گیرید؛ برای تهیه و کیفیت ارائه آن برنامه ریزی کنید و با تمرین در خلوت و نیز ارائه آن نزد دوستان صمیمی و گروهای کوچک خود را برای ارائه در کلاس آماده سازید.
3. هنگام سخن گفتن، خود را گرفتار آداب و رسوم و تکلفهای بی مورد نسازید. ساده، راحت و عاری از هرگونه آداب خاصّ هدفتان را بیان کنید. در فعّالیّتهای آغازین، خواسته و هدف خود را به صورت یک جمله بنویسید و نوشته را بخوانید.
4. پرسشها و مطالب اولیه را کوتاه و مختصر انتخاب کنید.
5. ارتباط بصری با مخاطب را حفظ کنید.
6. همیشه سخن را با مقدمه، کلام یا یک کلمه جالب آغاز کنید، از به کارگیری کلمات پیچیده بپرهیزید. کلمات آغازین باید متدوال و جذاب باشند.
7. قبل از سخن گفتن، مطلب مورد نظر را نوشته، در ذهن مرور و تمرین کنید و شکل بیان و مهارت لازم را فراهم آورید.
8. به درستی سخنی که میگویید و به جا بودن آن یقین داشته باشید و با مطالعه و پشتوانه علمی قبلی به میدان گفتار گام نهید.
9. هنگام سخن گفتن، به دیگران و قضاوت و حرکات و سکناتشان هرگز توجّه نکنید. گفتارتان را پیگیرید و با خونسردی به هدف بیندیشید.
10. موانع احتمالی و افکار و اعمال مزاحم را شناسایی و ذهن خود را برای مقابله با آن آماده سازید؛ مثلاً اگر خنده حاضران از ادامه سخن بازتان میدارد، شما نیز بخندید.
11. به کار خود پاداش دهید. یک نفس عمیق، به خود آفرین گفتن یا باز گفتن تفصیلی و با آب و تاب آن برای نزدیکان میتوانند پاداش به شمار آیند.
12. از جزئیات بکاهید و اصل سخن را به صورت خلاصه و گویا بیان کنید.
13. اجازه سوء استفاده به دیگران ندهید. کافی است به کار خود ادامه داده، در صورت روبهرو شدن با واکنش آنان خود را در برابرشان احساس نکنید.
14. در انجام رفتارهای اجتماعی کوچک و در محیطهای دیگر که بیشتر احساس راحتی میکنید، فعال باشید. این کار را از سلام کردن، احوالپرسی، جواب سلام دادن، نگاه کردن، تعارف کردن و تعارف شنیدن آغاز کنید. و با تمرین به کارهای بزرگتر و مهمتر گسترش دهید.
15. با افراد فعال و پر تحرکی که احساس خجالت نمیکنند، بیشتر مأنوس باشید و از خجالتیها فاصله بگیرید.
16. همیشه کلامی برای گفتن و عمل یا هنری برای ارائه به جمع داشته باشید و آن را ارائه کنید. در جاهایی که کمتر احساس کمرویی میکنید و شبیه کلاس است، فعالتر باشید.
17. توجه داشته باشید تا زمین نخورید راه رفتن نمیآموزید. پس باید نقد دیگران و تمسخر آنها باشد تا شما مجال رشد یابید. بنابراین، اگر با عکس العمل دیگران روبهرو شدید یا در فعالیتهای آغازین احساس ناتوانی کردید، از ادامه سخن یا عمل چشم پوشید؛ هر چند میتوانید آن را ارائه کنید و از این راه برای ارائه بهتر و کاملتر مطالب آماده شوید.
در اینجا باید یاد آور شد، این مقصود اندک اندک به دست میآید نه با چند جلسه تمرین و خواندن چند جلد کتاب. اجرای پیوسته دستور العملها، تکنیکها و رفتارها در رسیدن به هدف سودمند است. مطمئن باشید با جدیت، پشتکار و تمرین به خوبی میتوانید بر این مشکل هم پیروز شوید ما هم در کنار حرم کریمه اهل بیت حضرت معصومه سلام الله علیه برای شما انسانهای خواستار پاکی دعا می کنیم و منتظر مکاتبه بعدی و نظر شما نسبت به این مطالب هستیم تا در کنار یکدیگر به سمت وضعیت مطلوب حرکت نماییم.
نویسینده: حامد محقق زاده
- [سایر] سلام مشاور عزیز ازتون خواهش میکنم که کمکم کنید خیلی وقته که دچار وسواس فکری خیلی شدید شدم.اولش وسواس عملی داشتم کمی بهتر شدم اما بعد از درس خوندن شروع شد . همیشه دوست داشتم همه مطالب کتاب درسی را اول بفهم و بعد بتوانم توضیح بدهم اینقدر روی این مسله حساس شدم که اضطراب گرفتم و الان که درس میخونم با این که میفهمم همش یه حسی بهم میگه نفهمیدم و دوباره شروع به خوندن میکنم و روی تمام کلمات خیلی فکر میکنم تا جایی که مفهومشان از بین میرود . و تازه با این حال با یه بدبختی به خودم میقبولونم که فهمیدم بعدش باید از خودم تایید بگیرم تا شاید دیگه بهش فکر نکنم مثلا روی یک کاغذ تیک بزنم. میخواهم مثل آدم های عادی یکبار بخونم و با اعتماد به نفس رها کنمش. این فکر به مفاهیم و تایید گرفتن حتی به جاهای دیگه هم کشیده مثلا باید با رها چک کنم که دنده ماشین رو خلاص کردم و ترمز دستی رو کشیدم و در ماشین رو قفل کردم. ما یک خانواده سه نفری هستیم من و پدر و مادرم. پدرم همیشه به نکات خیلی ریز توجه داره که فکر کنم مشکل من هم از همین قضیه ناشی میشه. ما مذهبی هم هستیم. خواهش میکنم کمک کنید با این که 14 واحد برداشتم همش وقت کم میارم.
- [سایر] سلام.فاطمه هستم.17 ساله،شمال تهران سکونت دارم.در خانواده سطح بالایی به دنیا اومدم.مذهبی هستم.پدر و مادرم وقتی ده ساله بودم جدا شدن. ازدواجشوناشتباه بود حتی من خودم مشوق مادرم برای جدایی بودم. ولی من هیچ وقت دعوایی ندیدم و اونطوری نیستم که تو روحیم تاثیر وحشتناک گذاشته باشه و به کمک قران و خدا تا حالا زندگی خیلی خوبی داشتم. با مادرم زندگی میکنم. سوم راهنمایی بودم که بخاطر زمینه های قبلی به سمت حفظ یکساله قران رو آوردم. و از طریق قانونی که برای حفاظ وجود داره قادر به اخذ مدرک لیسانس شدم. دو زبان عربی و انگلیسیم کامله. درسم خوب بوده از ابتدا ولی از اول دبیرستان مدرسه نرفتم و برای حفظ قران و ... اقدام کردم و خداروشکر راضیم. بخاطر حضور فعالم در جامعه و شرایط مناسبم و همچنین زیبایی ظاهریم خیلی خواستگار داشتم و دارم. تا حالا با خواستگارای زیادی حرف زدم و ازاونایی نبودم که عیب رو کسی بذارم ، با اینکه خودم خوشگلم شرایط ظاهری طرف مقابل باعث ندید گرفتن خوبی هاش نشده هیچ وقت. ولی به هر حال تا حالا به کسی نتونستم جواب مثبت بدم. قبل از عید با یه نفر اشنا شدم که چند جلسه ای خواستگاری اومدن ولی به خاطر اینکه مادرم خیلی تو زحمت می افتادن و با موافقت اونا چند جلسه ای با حضور خانواده های طرفین بیرون رفتیم. ولی جداگانه هنوز صحبت نکردیم. این اقا پسر سه سال از بنده بزرگترن، 2 تا خواهر و 1 برادر ناتنی از مادرشون دارن که باهاشون ارتباط خوبی دارن. فرزند اخر هستن و با مادرشون حدود 45 سال تفاوت سنی دارن. ایشون هم با مادرشون دوتایی زندگی میکنن. مادرشون همسر دوم پدرشون بوده و در حالی ازدواج کرده بوده که شوهر اولشون فوت کرده بوده و سه تا بچه داشته و اطلاعی از وجود همسر اولشون نداشته. بعد از اینکه اطلاع پیدا کرده، جدا شده. و این اقا پسر هم فرزنده خدا داد بوده. اقا پسر تا حالا ارتباطی با پدرشون نداشته ولی با مادرشون خیلی رابطه قوی داره . دانشجوعه و کامپیوتر میخونه ، وضع مالی خوبی دارن، خونه و ماشین داره ولی هنوز شغل ثابت نداره. البته اینا چندان برا من مهم نیست. مهم این چند تا سوالیع که دارم و خواهش میکنم یه جواب خدا پسندانه بهم بدین :) 1_ مادر اقا پسر گفتن که نمیخوان با پسرو عروسشون زندگی کنن همونطور که با پسر اولشون زندگی نکردن. ولی الان من احساس میکنم که پسر خیلی به مادرشون وابسطه هستن. اگر که حالا به اختمال چند درصد اقا پسر خواستن با ایشون زندگی کنن با وجود اینکه همه شرایط از نظر ما و خانواده ها مناسبه ، شباهت های زیاد داریم روحیاتمون خیلی با هم میخونه و علاقه هم بینمون وجود داره ایا درسته بخاطر این مورد رد کنم ؟ 2_ من از نظر صحبت کردن خیلی از ایشون سطحم بالاتره بخاطر تعاملات اجتماعی زیادی که داشتم ، ایشون به نسبت من خجالتی و از نظر قدرت کلمات ضعیف تر هستن. این تو زندگی درست میشه؟ 3_احتمالا از نظر مالی مستقل نیستن ولی خانوادشون کاملا تا اطلاع ثانوی و اتمام تحصیلشون تامینشون میکنن. مشکلی وجود نداره؟
- [سایر] سلام عذاداری هاتان قبول. استاد ارجمند ما عموما وقتی یا علی می گوییم که قصد همت برای همکای داریم . شما به من یا علی گفتید ولی من پاسخی دریافت نکردم البته از اینکه با این همه مشغله وقت گذاشتید و پیامم را خواندید متشکرم قدر دان شما هستم اما دوست داشتم شرایط ازدواج با روحانی را از زبان شما بشنوم شما که فردی موجه برایم هستید اما انسان به هر آنجه دوست دارد لزوما نمیرسد . میدانم تا فردا نباید سوالی ارسال کنیم اما شرمنده شرایط برای من از حیث ارسال اکنون مهیا بود خواهش میکنم مطالب داخل پرانتز در سایت قرار نگیرد .من خانوادهای 4نفره دارم(متولد فروردین67هستم پدر و مادرم پسر عمه دختر دایی هستند)برادرم 11 ساله است او از بدو تولد بیمار بود و من همیشه نگران بودم که اورا از دست ندهیم اما در عین حال به او به تعبیر دیگران زور میگفتم خوب از یک دختر 10 ساله چه توقعی دارند از درست رفتار کردن -اختلاف سنی برای بچه ها فاجعه است-مادرم بعد از فوت مادر بزرگم از داروی اعصاب و قلب استفاده کرد دیگر آن مادر همیشگی نبود پدرم هم به دلیل شرایط سخت و سنگین کاری بسیار عصبی بود و فریاد زدن ایشان یک امر عادی بود از طرفی من در بهترین مدارس تهران درس خواندم اما در مدرسه همیشه فقط درس مطرح بود نه چیز دیگر به همین خاطر من اصلا در باغ نبودم تا مدرسه ام به پایان رسید تازه متوجه شدم چه اخلاق بدی دارم همه را دوست دارم و بدی ها اصلا در یادم نمی ماند اما در صحبت عادی میگویند -خودم هم بعد از ضبط صدایم در بین دوستان به این نتیجه رسیدم-لحن خصمانه و جنگ طلبانه ای دارم نمیدانم چگونه صحبت کنم زبانم نیش دارد خواندن گلستان را امتحان کردم اما تاثیر به سزایی نداشت با پدرم اصلا نمیتوانم رابطه برقرار کنم -البته از صحبتهای چند شب پیش شما مبنی برامربه معروف ونهی از منکر برای خود بسیار استفاده کردم_برادرم در سن نوجوانی وبلوغ به سر میبرد ولی چون همیشه توجه به او بوده است و در خانواده امر و نهی زیاد میشود ذهنش شرطی است از طرفی هنوز ما با مسئله بهداشت او و وقت شناسی و به جا حرف زدنش مشکل داریم و از طرفی باید من به عنوان خواهرش رفتاری را برای فراهم آوردن شرایط بلوغی سالم برایش باید انجام دهم شایان ذکر است او در حال حفظ قرآن و حتی آموزش درسهایش در مدرسه برای بچه هاست از لطف شما سپاسگذارم ومنتظر پاسخ مسائلم هستم.
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند
- [سایر] سلام حاج آقا .من 19 سالمه و دانشجوی رشته داروسازی هستم .چند تاعبارت رو جستجو کردم درمورد سوالم ولی هیچ نتیجه ای به دست نیومد.شاید سوال من یه سوال تازه باشه و کسی از شما درموردش نپرسیده باشه . حدود 5 سال پیش دچار یه بیماری شدم که به احتمال خیلی زیاد ژنتیکی هستش .نمیدونم اسمش به گوش شما خورده یا نه ،دیستروفی عضلانی که انواع مختلف و علایم مختلفی هم داره علایمی که در من ایجاد کرد مهمترینش ضعف درراه رفتن وحرکت وکاهش قدرت جسمی بود ،زود خسته میشم ،از پس بعضی کارام به تنهایی برنمیام ، حالا بیماریم متوقف شده اگه پیشرفت میکرد شاید دیگه اصلا نمی تونستم راه برم .خودتون که خبر دارید شرایط خیلی از دانشگاهها برای افرادی که سلامتی کامل ندارند مناسب نیست.پله تا دلتون بخواد تو دانشگاه هست وآسانسور اکثراوقات یه رویای دست نیافتنی برای امثال منه .گاهی امتحانا طبقه ی سومه ، اسانسور نیست یا خرابه .فکرشو بکنید وقتی پاهات یاری نمی کنن، وقتی میرسی بالا اول خوشحال میشی فکر میکنی اورست رو فتح کردی بعد میبینی پاهات داره میلرزه وحالا باید بشینی سر امتحان و با سوالای عجیب و غریب سروکله بزنی . خیلی دوست دارم نماز جماعت دانشگاه شرکت کنم اما رو زمین برام سخته نماز خوندن . تا نماز خونه هم یه مقداری راه هست که راهش کمه ولی برا من سخته .اگه اتوبوس هم باشه من نمیتونم استفاده کنم چون پله اش خیلی بلنده. تو تمام سال های دبیرستانم هم مشکلاتی داشتم .می دونید سخته که هم سن وسالات پله ها رو دوتا یکی برن بالا ولی تو همش تو فکر این هستی که یعنی این جایی که دارم میرم پله داره یا نه ،سریالاییه یا سرازیری و وو. اینا درد ودل بود حالا حرف اصلیم .خدا تو تمام این سالها به طور ویژه هوای منو داشت منم برای هرچیز وهرلحظه ازش کمک میخوام ،جایی تنهام نذاشت ،کمکم کرد تو کنکور وکلا همه لحظه های زندگیم وتوی ان پله ها .تو این سالها من معنای توکل رو به طور واقعی فهمیدم .سعی کردم هرگز به خدا نگم چراوهمیشه شاکر خداوند باشم . سعی کردم همیشه بگم خدایا راضی ام به رضای تو .هیچ وقت دعا نکردم که خوب بشم .یه جایی خوندم که خدایا به داده ونداده و گرفته ات شکر ،که داده ات نعمت است ،نداده ات حکمت و گرفته ات امتحان .هیچ وقت از خدا نخواستم شفام بده چون میخواستم والان هم میخوام که از امتحان خدا سربلند بیرون بیام .دلم میخواد همونی بشه که خدا خودش میخواد اگر برام بیماری رو میخواد منم همون رو میخوام وراضی ام وسختی هاشو به جون میخرم واگر هم خدا برام سلامتی رو بخواد من هم همون رو میخوام وراضی ام .به خاطر همین چیزا هم هرگز دعا نکردم برای بهبودی .فقط همیشه ازش خواستم کمکم کنه که جایی کم نیارم و هرگز ناشکری نکنم .حاج اقا من تمام سالها دلم نمیخواست وهنوز هم دلم نمیخواد که خدا ازم تو این موضوع ناراضی بشه .گاهی وقتها فکرمیکنم نکنه من طاقت امتحان سخت تر از این رو نداشتم که به اینجا ختم شده..چیزهای زیادی درمورد این مطالب شنیدم :من از درمان ودرد ووصل وهجران پسندم آنچه را جانان پسندد. هرکه دراین بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند ،من فکرمیکنم این یکی درمورد من صدق نمیکنه. جایی هم شنیدم که روزی یکی ازامامان معصوم به شخصی میگن که اگرخدا برای ما سلامتی رو بخواد ما همون رو دوست داریم واگرهم برای ما بیماری رو بخواد همون رو دوست داریم . نمی دونم حاج آقا اصلا نمیدونم میخوام چی بپرسم: مادروپدرم میگن اشتباه میکنی که دعا نمیکنی باید ازخدا بخوای که خوب بشی اما من نمیتونم دعاکنم ،میترسم اگه خوب بشم دیگه خدا ازم راضی نباشه وتو امتحان خدا موفق نشم .حاج آقا من می دونم که اگه از خدا بخوام که شفام بده باز همونی میشه که خدا میخواد پس چه نیازی به دعا هست .حاج اقا من میترسم از خدا بخوام که خوب بشم بعد دعامو قبول کنه اما به خاطر دعای من باشه ،اخه میدونید فکرمیکنم هرچی از خدا میخوام بهم میده اگه این طورباشه آیا من تو امتحان خدا موفق میشم یا نه ؟.حاج اقا اصلا من گیجم نمیدونم چی کارکنم .فعلا هیچ راه درمانی برای بیماریم نیست .تازگی ها دکتری رو شناختیم که درمان قرانی برای بیماریها میدن البته قبلش باید مطمین بشن که راه درمان علمی برای این بیماری نیست وهمه ی راهها رو رفتی واین خیلی خوبه چون ما باید اول ازراه واسطه هایی که خدا برامون قرارمیده مثلا همون راههای علمی درمان بیماری ها دنبال حل مشکلمون باشیم .چون برای من این راهها وجود نداشت ،ایشون به من گفتند که سوره ی حمد رو چهل روز هرروز هفتاد بار بخونم با هفتاد صلوات ایشون پشت تلفن اینو به من گفتند وهیچ مبلغی هم ازما نگرفتند اینو میگم تا ثابت بشه ایشون ازاین ادمهای دروغگو نیستند که تازگی ها خیلی زیاد شدندومردم رو گول میزنند. من اعتقاددارم به اینکه قرآن و سوره ی حمد حتما اگه خدا بخواد میتونه کسی رو شفا بده اما من نمیدونم بخونم یا نه .اگه بخونم یعنی از خدا خواستم که خوب بشم یعنی گفتم من اینو بیشتر دوست دارم نه اونی رو که تو میخوای .حاج اقا من تمام این سالها رو با این فکر گذروندم که خدا درمورد بیماریم وعکس العمل من به اون ازم راضیه و حالا اگه اشتباه کرده باشم چی ! حاج اقا امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .لطفا برام توضیح بدیدچی کارکنم ؟چه طورمیشه که ازامتحان خدا حالا هرموقع که قراره تموم بشه یا تموم نشه سربلندبیرون بیام ،دعابکنم با نکنم ،اگه دعاکنم چی میشه ؟به هرجا ایمیل وپیام میدم کسی جوابمو نمیده کاشکی شما جوابمو خیلی قابل درک بدید . برام دعاکنید...دعاکنید